صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه ایران / اسلام /

فهرست مطالب

با تشكیل حكومت بابریان در سدۀ 10ق/ 16م، به‌ویژه پس از آنكه همایون، فرزند و جانشین بابر، كه از پیش شیرشاه سوری گریخته، و به دربار شاه طهماسب صفوی پناهنده شده بود، به یاری نیروهای ایرانی به هند بازگشت و سلطنت ازدست‌رفتۀ خود را بازیافت (962ق/ 1555م)، فضای فكری و فرهنگی اسلامی در هند تحول یافت و گروههایی از شاعران، ادیبان، دانشمندان و صنعتگران و حتى دولتمردان و سپاهیان ایرانی همراه همایون و پس از استقرار او رهسپار هندوستان شدند و این جریانی بود كه تا پایان حكومت بابریان در اواسط سدۀ 13ق/ 19م ادامه داشت. 
همایون یك سال پس از بازگشت درگذشت و پسرش، اكبرشاه، بر تخت نشست (963 -1014ق/ 1556- 1605م) و دیری نگذشت كه از كابل، قندهار و كشمیر تا گجرات، راجستان، بنگال، بهار و بخشهایی از دكن به قلمرو سلطنت بابریان پیوست. دوران 50 سالۀ حكومت اكبرشاه دوران استقرار كامل و اعتلای حكومت اسلامی در شبه‌قاره بود و نظامات و بنیادهایی كه در زمان او نهاده شد، دو قرن و نیم ادامه داشت. دربار دهلی در عهد سلطنت اكبرشاه و جهانگیر و شاه‌جهان یكی از بزرگ‌ترین مراكز فرهنگی آن روزگار بود و توجه به علوم و فنون و معارف هندویی و دعوت از دانشمندان و صنعتگران بومی هندومذهب به همكاری بر غنا و تنوع آن افزوده بود. به گفتۀ ابوالفضل علامی، وزیر دانشمند اكبرشاه، در آیین 30 از كتاب آیین اكبری، نزدیك به 250 تن دانشمند، شاعر، حكیم، عارف و موسیقی‌دان در دربار شاهی حضور دائم داشتند، و عبدالقادر بدائونی كه جلد سوم از كتاب منتخب التواریخ را به ذكر بزرگان شعر، ادب، عرفان و علوم وابسته به دربار اكبری اختصاص داده است، شمار این‌گونه اشخاص را به نزدیك 290 می‌رساند. شایستۀ توجه است كه شمار قابل ملاحظه‌ای از این اشخاص از هندیان هندومذهب بوده‌اند. 
در شعر فارسی در این دوره تحولی چشمگیر روی داده بود و شیوه‌ای كه به «سبك هندی» معروف شده است، رواج تمام داشت. 
نثر فارسی از اواخر سدۀ 6ق/ 12م از غزنین نخست به لاهور و ملتان و سپس به دهلی و دیگر مراکزی راه یافت که مسلمانان بنیاد نهاده بودند و چون زبان دیوانی و درباری بود، به‌تدریج در سطوح مختلف جامعه و در میان نومسلمانان بومی و بومیان غیرمسلمان رو به رواج و گسترش نهاد. نخستین پارسی‌نویسان این نواحی نیز در آغاز از مهاجران پارسی‌زبان بودند که از نقاط مختلف به دربارهای سلاطین غوری، خلجی و تغلق پیوسته بودند و به‌ویژه از حملۀ مغول به آسیای مرکزی و خراسان گروههایی از اهل علم و ادب و عرفان و هنرهای مختلف از شهرهای آن نواحی به مناطق امن و آباد شمالی و شمال غربی شبه‌قاره روی آوردند که تحت حکومت فرمانروایان مسلمان از آرامش و استقرار و فراخی معیشت برخوردار بود. بدین‌سان، افزون بر شعر و ادب درباری، بخش بزرگی از مواریث فرهنگی جهان اسلام به این سرزمینها راه یافت و همچون شاخۀ بسیار تناور و برومندی از همان اصل و بنیاد در محیط فکری و اجتماعی جدید رو به رشد و گسترش نهاد. 
یكی از مهم‌ترین آثار و نتایج ورود اسلام به شبه‌قارۀ هند ایجاد موجبات و امكانات برای رشد و تكامل زبانهای محلی و پیدایش ادبیات مكتوب به زبانهایی چون كشمیری، پنجابی و بنگالی بود كه غالباً به تشویق حكام مسلمان انجام می‌گرفت (نک‍‍ : داور، 159؛ گوركر، 86). علاوه بر اینكه در نتیجۀ ارتباط مردم بومی با دستگاههای دولتی و كارگزاران و دیوانیان، شمار قابل ملاحظه‌ای از لغات و تعبیرات فارسی و عربی در زبانهای محلی وارد، و موجب گسترش دامنۀ واژگان و تواناتر شدن آنها می‌شد، در سراسر شبه‌قاره، در مناطقی كه قلمرو سلاطین مسلمان بود، زبان جدیدی به وجود آمد كه به‌تدریج در میان مهاجران و بومیان رواج یافت و وسیلۀ تفاهم مشترك و ارتباط میان ساكنان مسلمان و غیرمسلمان این مناطق شد. این زبان جدید كه در آغاز به هندوی و ریخته و بعدها به اردو و هندوستانی شهرت یافت (نک‍‍ : ه‍ د، اردو، زبان)، زبان عام و مشترك مسلمانان شبه‌قاره شد و از سدۀ 11ق به بعد، به‌تدریج ادبیات منظوم و منثور بسیار غنی و پرتنوعی یافت كه یكی دو قرن به موازات زبان فارسی، و در یكی دو قرن اخیر مستقلاً وسیلۀ بیان و جلوه‌گاه فكر و ذوق مردم مسلمان آن سرزمین شد. در طول 3 قرن گذشته كتابهای بسیار در زمینه‌های مختلف علمی و ادبی (نک‍‍ : ه‍ د، اردو، ادبیات) و نیز در تفسیر و فقه و حدیث و دیگر علوم اسلامی به این زبان نوشته شده است. در طول سالهای مبارزات استقلال‌طلبی و آزادی‌خواهی هند، زبان اردو قوت و قابلیت تمام حاصل كرد و در تثبیت هویت دینی و ملی مسلمانان آن سرزمین سهم بسیار بزرگ داشت. 
چنان‌كه پیش‌تر اشاره شد، اسلام در آغاز ورود به هند همواره توده‌های محروم طبقات پایین اجتماع را به خود جلب می‌كرده، و از همین روی، در حیات دینی و اجتماعی آن مردم و در تحولاتی كه در اعمال و آداب و در اصول اعتقادی آنان روی داده، تأثیر كلی داشته است. گرایشهای توحیدی، مخالفت با پرستش اصنام، مخالفت با سیطرۀ طبقۀ برهمن بر حیات دینی و اعتقادی مردم و انحصاری بودن علوم و آداب دینی در این طبقه، اعتراض به اشكال تعبدی و خشك و بی‌روح اعمال دینی، گشوده شدن درهای معابد به روی طبقۀ «شودرا» (كه افراد آن از دیدگاه طبقات بالا نجس، و دیدارشان شوم شناخته می‌شود)، مخالفت با رسم «ستی» (سوزاندن زنان شوی‌مرده در آتش با جسد شوهرانشان)، مجاز شمردن ازدواج بیوگان، پذیرفتن پیروان ادیان دیگر در جامعه و رعایت حرمت آنان، تحولاتی بود كه در سده‌های میانی تاریخ هند و دوران حكومت اسلامی در آن سرزمین در عوالم دینی و اعتقادی مردم هندومذهب پدید آمده بود. 
هرچند كه بعضی از این امور به تنهایی و جداگانه پیش‌تر در جوامع هندوان دیده می‌شد، ظهور همگی یا بیشتر آنها با هم در این دوران و اختلاف بنیادی آنها با نظام فكری واعتقادی برهمنی از یك‌سو، و شباهت نزدیك آنها با اصول و موازین اسلامی از سوی دیگر، نشان می‌دهد كه این دیانت نو در این محیط جدید تا چه اندازه مؤثر، و در دگرگون كردن اَشكال و اصول اعتقادی و اجتماعی تا چه حد دخیل بوده است. اشكال نخستین این دگرگونیها، در سده‌های نخست ورود مسلمانان به شهرها و بنادر جنوبی، در میان پیشوایان و شاعران نهضت بهكتی (= عبادت عاشقانه و اخلاص در فكر و عمل) دیده می‌شد، ولی پس از تشكیل حكومتهای اسلامی در این نواحی و غلبۀ اسلام بر حیات اجتماعی و سیاسی این سرزمین، نهضت بهكتی از جنوب به شمال روی آورد و به موازات توسعه و نفوذ اسلام در شهرها و روستاها و بنیادگذاری خانقاههای صوفیه و مراكز اجتماعی و تبلیغات آنان، این نهضت نیز نیرو گرفت و رو به رشد و گسترش نهاد. یكی از نامدارترین اشخاص كه در این جریان در شمال مؤثر بود و آن را رواج داد، مردی بود هندوزاده، به نام كبیر یا كبیرداس (سدۀ 9ق/ 15م) كه در خانواده‌ای مسلمان در شهر بنارس پرورش یافت و در آنجا به رامانَنده پیوست كه خود از شاگردان مكتب رامانوجه، و از مبلغان آراء توحیدی بود. 
كبیر با عقاید اسلامی و اصطلاحات عرفانی صوفیه آشنا بود و سعی داشت كه اسلام و دیانت هندویی را به هم نزدیك، و اختلافات آنها را اموری صوری و ظاهری قلمداد كند. وی در اشعار خود «راما» را با «رحمان» و «رحیم» و كعبه را با «كیلاس» (كوهی كه مقام شیوا تصور می‌شود) یكی می‌شمرد و تعصبات ارباب مذاهب را جاهلانه و نادرست می‌دانست. مخالفت با اشكال تعبدی و خشك و بی‌روح اعمال دینی، مخالفت با پرستش اصنام در معابد، نیز مخالفت با محصور و محدود كردن خداوند در جایگاهی معین، اعتراض به سیطرۀ طبقۀ برهمن بر حیات دینی و ایمانی مردم، پرستش خدای یگانه به نامهای مختلف، عبادت عاشقانۀ آزاد و اخلاص و پاكی دل در برابر اعمال تقلیدی و كوركورانه، اساس فكر كبیر و پیروان او بود. 
طریقۀ كبیر در سراسر نواحی شمالی شبه‌قاره گسترش یافت و كسانی چون دادو، رام داس، نانَك (بنیادگذار مذهب سیك)، چایتانیه (شاعر عارف بنگالی) از پیروان افكار و روش او بودند و حتى رابیندرانات تاگور (1861-1941م)، شاعر و حكیم معروف هند، كه 100 غزل‌واره از سروده‌های او را به انگلیسی ترجمه كرده، در جهان‌بینی توحیدی و عرفانی خود از افكار كبیر و جریان بهكتی تأثیر پذیرفته است. نانك (1469- 1538م) نیز از كسانی بود كه در جوانی روزگاری در دستگاه دولت‌خان لودی، حكمران پنجاب، به كارهای دیوانی مشغول بوده، و طبعاً با آراء و عقاید اسلامی انس و الفت داشته است. وی در اواسط عمر به ترك و تجرد روی آورد و سالها در شهرهای هند، ایران و حجاز به سیر و سیاحت پرداخت و سرانجام، به زادگاه خود بازگشت و دینی نو بنیاد نهاد كه از اصول عقاید و نظرگاه توحیدی، از یك‌سو به مكتب بهكتی و افكار كبیر بستگی دارد و از سوی دیگر، از اسلام و آراء صوفیه تأثیر پذیرفته است و با مبادی اعتقادی اسلامی موارد اشتراك و مشابهت فراوان دارد (نک‍‍ : حسین، 24, 25؛ مكنیكول، 167-177؛ رضوی، «تاریخ تصوف»، 383-396).
عامل بسیار مهم در رساندن پیام برابری و عدالت اسلام به اعماق جامعۀ هندویی تبلیغات و فعالیتهای مشایخ صوفیه بود (نک‍ : تاراچند، 33-34؛ مجتبائی، 98-100, 106). حتى پیش از ظهور سلسله‌های سهروردیه، چشتیه و قادریه در شبه‌قاره و تشكیل خانقاههای آنان، بنابر برخی روایات (نک‍‍ : سبحان، 120-125)، كسانی از صوفیه در نواحی غربی و جنوبی هند اقامت جسته، و با مردم بومی آمیزش داشته، و به تعلیم و تبلیغ آراء و آداب صوفیانه مشغول بوده‌اند. امروزه نیز غالباً در مراسم «عرس»، كه بر آرامگاههای مشایخ و پیران صوفیه در نقاط مختلف برگزار می‌شود، گروههایی از مردم بـومی ــ هنـدو و مسلمـان ــ گـرد می‌آیند و اعمال و آداب مربوط به عرس را مشتركاً به جا می‌آورند (نک‍‍ : همان‌جا). در دوران حكومت سلاطین دهلی، و به‌ویژه پس از حملۀ مغول به خراسان و عراق، سلسله‌های معروف صوفیه از آن نواحی به شهرهای شمالی و مراكز حكومت اسلامی شبه‌قاره روی‌آورند و شعبه‌ها و شاخه‌های آنها در تمامی مناطق این سرزمین، در روستاها و نقاط دورافتاده پراكنده شدند. 
مشایخ این سلسله‌ها در میان مردم از حرمت و محبوبیت ویژه‌ای برخوردار بودند و سلاطین و مراكز قدرت نیز طبعاً به جلب نظر و توجه آنان سعی داشتند، ولی بسیاری از آنان از نزدیك شدن به دربار سلاطین اجتناب می‌ورزیدند (نک‍‍ : همو، 221-222, 255, 270؛ حسین،50-51؛ مجتبائی، 100). در خانقاهها مجالس وعظ و سماع گاهی به زبان فارسی و غالباً به زبانهای محلی برگذار می‌شد (نک‍ : رضوی، همان، 291-292, 326-327) و قوالی معمولاً با «راگها» و آوازهای هندی همراه بود. بومیان هندومذهب در شهرها و روستاها به این مراكز جلب می‌شدند و رفته‌رفته در فضای روحانیت عرفانی و اخوت صوفیانۀ اسلامی تحت تأثیر تعلیمات مشایخ قرار می‌گرفتند. 
روی هم رفته، جمعیت عظیم و فراگیر مسلمان شبه‌قاره، كه امروز نزدیك به نیمی از ساكنان این سرزمین بسیار وسیع را تشكیل می‌دهند، در اصل از همین مردمان بومی‌اند و فرزندان و بازماندگان مهاجرانی غیربومی كه از نقاط دیگر آمده‌اند، تنها بخش كوچكی را از این تودۀ بزرگ تشكیل می‌دهند. 
شخصیتهای بزرگ و برجسته و مؤثری از صوفیه، چون خواجه معین‌الدین چشتی (د 634ق/ 1236م)، بنیادگذار طریقۀ چشتیه در هندوستان و خلیفۀ او، بختیار كاكی (د 635 ق)، و نیز فریدالدین شكرگنج، معروف به بابافرید (د 665ق/ 1266م)، قاضی حمیدالدین ناگوری (د 678ق/ 1279م)، نظام‌الدین اولیا (د 725ق/ 1325م) و نصیرالدین چراغ دهلی (د 757ق/ 1356م) از بزرگان این سلسله؛ بهاءالدین زكریا ملتانی (د 666 ق) بنیادگذار سلسلۀ سهروردیه در شبه‌قاره و فرزند و خلیفۀ او، صدرالدین، و مریدان صدرالدین، سید جلال بخاری، معروف به سرخ‌پوش (د 695 ق/ 1296م)، شیخ احمد معشوق و لعل شهباز و مشایخ دیگر این سلسله چون سید جلال‌الدین، معروف به مخدوم جهانیان، جهان‌گشت بخاری (د 786ق/ 1384م)، میران محمد شاه، معروف به موج دریا (د 1013ق/ 1604م)، و پیران و مشایخ سلسله‌های منشعب از سهروردیه؛ و نیز سید محمد غوث (د 923ق/ 1517م) بنیادگذار سلسلۀ قادریه در هندوستان، فرزند و جانشین او، عبدالقادر ثانی (د 940ق/ 1533م)، بهلول شاه دریایی، شاه لعل حسین (د 1008ق/ 1599م)، میان میر (د 1046ق/ 1636م)، ملاشاه و مرید او، شاهزاده داراشكوه، فرزند شاه‌جهان، و گروه دیگری از وابستگان به این سلسله‌ها؛ و پیروان سلسلۀ شطّاریه چون شیخ عبدالله شطار (د 832ق/ 1428م) و شاه محمد غوث گوالیاری (د 971ق/ 1563م) و شاه وجیه‌الدین (د 1018ق/ 1609م) در ملتان، لاهور، دهلی و اجمیر؛ و كسانی چون سید اشرف‌الدین، معروف به بلبل شاه (د 727ق/ 1327م)، كه پادشاه بودایی كشمیر را مسلمان كرد، سید علی همدانی (د 787ق/ 1385م)، بنیادگذار سلسلۀ كبرویه در كشمیر، شیخ نورالدین ریشی (د 842 ق/ 1438م) و بابا داوود خاكی (د 994ق/ 1585م) و پیروان شیعی‌مذهب سید محمد نوربخش در آن ناحیه؛ شیخ برهان‌الدین غریب، محمد گیسو دراز (د 825ق/ 1422م) و شیخ برهان‌الدین شطاری (د 1083ق/ 1672م) در دكن؛ جلال‌الدین تبریزی (د 642ق/ 1244م)، اخی سراج‌الدین (د 758ق/ 1357م)، نورالدین قطب عالم (د 851 ق/ 1447م) و سید الله‌بخش گیلانی (د 995ق/ 1586م) در بنگال؛ و گروه كثیر دیگری از پیران و مشایخ سلسله‌های مختلف در سراسر شبه‌قاره در خانقاهها و مساجد و تكیه‌ها با جد و جهد به تبلیغ و ترویج اسلام به گونه‌ای كه با طبع و ذوق و روحیات مردم بومی ملایم و سازگار باشد، اشتغال داشته، و در این راه بیش از هر عامل دیگری مؤثر بوده‌اند. 
در میان سلاطین و امرای مسلمان نیز كسانی بودند كه در برابر بومیان هندومذهب روش مسالمت‌آمیز و دوستانه داشتند و با حرمت نهادن به آداب و رسوم و امور دینی و عبادی آنان و برقرار كردن عدالت در میان تمامی رعایای خود محبت و اعتماد اكثریت مردمان سرزمینهایی را كه زیر فرمان داشتند، به سوی خود جلب می‌كردند. سلطان زین‌العابدین كشمیری (823-877 ق/ 1420-1472م) در عین اینكه به شعر و ادب فارسی و معارف خانقاهی اسلامی توجه ویژه داشت، در تقویت و ترویج زبان كشمیری نیز كوشا بود و به فرمان او برخی از آثار دینی هندوان به این زبان ترجمه شد. همچنین داستان یوسف و زلیخای عبدالرحمان جامی از فارسی به سنسكریت نقل شد و تاریخ معروف كشمیر، موسوم به راج ترنگینی كه در سدۀ 6 ق/ 12م به زبان سنسكریت نوشته شده بود، تا سدۀ 9ق/ 15م ادامه یافت و به زبان كشمیری نیز ترجمه شد. از زمان این پادشاه، برهمنان كشمیری، به‌ویژه قبیلۀ ساپرو، به تحصیل زبان فارسی و فرهنگ اسلامی پرداختند و در دوره‌های بعد در دربار سلاطین بابری هند مشاغل و مقامات دیوانی یافتند. خانوادۀ جواهر لعل نهرو به این طبقه تعلق داشت و اجداد اقبال لاهوری، شاعر و متفكر معاصر پاكستانی، از این گروه بودند (نک‍‍ : احمد، 107). 
پیش از زین‌العابدین، محمد بن تغلق و پس از او، علاءالدین حسین شاه بنگالی، بهلول شاه لودی و شیرشاه سوری نیز با اتباع هندومذهب رفتاری مبتنی بر رعایت حقوق اجتماعی و حفظ عدالت داشتند (نک‍‍ : همو، 90-91). ولی از آغاز حكومت اكبرشاه بابری (964-1014ق/ 1556- 1605م) وضع جامعۀ هندومذهب در حكومت اسلامی دگرگون شد، رسم پرداخت جزیه از میان رفت (چنان‌كه در زمان سلطان زین‌العابدین كشمیری نیز منسوخ شده بود)، تعمیر معابد و بنیادگذاری معابد جدید رسماً مجاز شد و هندوان در تصدی كارهای دولتی با مسلمانان برابر به‌شمار آمدند، و ترجمۀ آثار علمی و دینی و عرفانی هندویی به زبان فارسی، و مطالعه و تلخیص و تفسیر و استنساخ این آثار در میان هندوان و مسلمانان رواج گرفت (نک‍‍ : مجتبائی، chap. 2). 
حركتی كه در دورۀ اكبرشاه برای ایجاد محیط تفاهم مشترك و همزیستی آغاز شده بود، در زمان جانشینان او، جهانگیر و شاه‌جهان، ادامه داشت و فرزند شاه‌جهان، محمد داراشكوه، در این راه جد و جهد تمام داشت. وی با عارفان و سالكان مسلمان و هندو مصاحبت و معاشرت داشت و افزون بر كتابها و رساله‌هایی كه خود او در تطبیق مبانی عرفانی و دینی اسلام و دیانت هندویی نوشت، شماری از كتب بسیار مهم هندوان را نیز به یاری جمعی از دانشمندان هندو به فارسی ترجمه كرد (نک‍‍ : همان‌جا). اما با غلبۀ اورنگ‌زیب (عالمگیر)، فرزند دیگر شاه‌جهان، بر داراشكوه و كشته شدن این شاهزادۀ روشن‌بین و آزاده به دست برادر، جریانی كه از چند سده پیش در جهت ایجاد تفاهم میان هندوان و مسلمانان آغاز شده، و طبقات مختلف جامعۀ هندومذهب را با چهرۀ لطف‌آمیز و بشردوستانۀ اسلام و فرهنگ و معنویت آن آشنا كرده بود، به آخر رسید. 
از اوایل حكومت اسلامی در هندوستان، بسیاری از فقها و متشرعان بودند كه با مساهله و اغماض نسبت به مشركان و بت‌پرستان مخالفت داشتند و سیاست و رفتار سلاطین و امرایی را كه چنین روشی در پیش می‌گرفتند، مورد اعتراض و انتقاد قرار می‌دادند؛ ولی سیاست دینی اكبرشاه و رفتار او با پیروان ادیان دیگر، و به‌ویژه نظریۀ «صلح كل» و «دین الٰهی» ساخته و پرداختۀ او و همفكرانش و بدعت‌گذاریهای دیگر او به گونه‌ای بود كه با مبانی اعتقادی جامعۀ دینی اسلامی منافات كلی داشت و مخالفت صریح كسانی چون عبدالقادر بدائونی، مورخ و دانشمند مشهور، و احمد سرهندی (ه‍ م)، صوفی طریقۀ نقشبندی و از علمای دینی را به شدت برانگیخته بود (نک‍‍ : احمد، 169-173). این دو جریان مخالف در دوران سلطنت جهانگیر و شاه‌جهان نیز ادامه داشت. از یك سو، دربار شاهی و دستگاه حكومت مركزی همزیستی مسالمت‌آمیز و سازش با اكثریت هندومذهب را لازمۀ دوام و بقای خود می‌دانست و مقابلۀ خصمانه و اعمال جبر و زور را خطرناك و ناممكن می‌دید، و از سوی دیگر، علمای متشرع و سنت‌گرا هرگونه آسان‌گیری و مسامحه در امور دینی و انحراف از اصول و احكام را شدیداً محكوم می‌كردند و حكومت اسلامی را مجری آن احكام می‌خواستند. كشاكش و منازعۀ داراشكوه و اورنگ‌زیب در حقیقت، نقطۀ برخورد و مقابلۀ این گرایش بنیادی و سابقه‌دار در نهاد حكومت اسلامی شبه‌قاره بود كه هنوز در آن سرزمین وسیع به شکلهای گوناگون خودنمایی می‌كند. 
 

صفحه 1 از36

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: