اسلام
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 9 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/235369/اسلام
سه شنبه 17 تیر 1404
چاپ شده
3
بنابر روایت دیگر، در اوایل سدۀ 3ق/ 9م چرامن پرومال، شاه مالابار در سواحل غربی هندوستان، در خواب دید كه ماه چندپاره شد. در همین زمان، گروهی از مسلمانان كه از سراندیب راهی عربستان بودند، به مالابار رسیدند و شیخ و رئیس مسافران خواب شاه را تعبیر كرد. شاه اسلام آورد و نام خود را به عبدالرحمان سامری تغییر داد و به عربستان رفت. وی چهار سال بعد در عربستان درگذشت، اما پیش از مردن، چند تن از بزرگان مسلمان، چون مالك بن دینار و مالك بن حبیب و زن و فرزندانشان را به مالابار فرستاد و نامهای نیز به درباریان و منسوبان خود نوشت تا از مهاجران مسلمان بهخوبی نگهداری كنند. قرنها خاطرۀ رفتن چرامن به عربستان در یادها باقی بود و شاهان مالابار، كه «سامری» (زمورین) نامیده میشدند، خود را نایب و قائممقام او میدانستند و هنگامی كه شاهی تاجگذاری میكرد و شمشیر به دست میگرفت، میگفت: «من این شمشیر را تا زمانی كه عمّ ما از مكه بازگردد، نگه میدارم» (تاراچند، 34-35). گفتهاند كه از همان روزگار، مهاجران عرب به سوی شهرهای مالابار و جزایر اطراف آن روی آوردند و در شهرها به بنای مساجد پرداختند و به كار تجارت مشغول شدند. این مهاجران با مردم بومی درآمیختند و همسر اختیار كردند و بازرگانی خارجی منطقه را در اختیار خود داشتند. فرزندانی كه از ازدواج مسلمانان مهاجر با بومیان زاده میشدند، «بیاسره» (جمعِ بیسر = دو سره، دو سویه) نامیده میشدند (نک : مسعودی، 210) و مسلمانانی كه امروزه در کرانههای غربی هندوستان مسكن دارند، فرزندان همان مهاجران نخستیناند كه در زبان محلی آنجا، «موپلا» یا «مپیلا» خوانده میشوند كه به معنی «داماد» است (نک : تاراچند، همانجا). افزایش جمعیت مسلمان در مناطق جنوبی هند تا سدۀ 8 ق/ 14م، پیش از گسترش حكومتهای اسلامی از شمال به جنوب، بسیار گسترده و چشمگیر بوده است. ابنبطوطه كه در اوایل سدۀ 8 ق در این مناطق سفر میكرد، همهجا با اجتماعات بزرگ مسلمانان و مساجد و مدارس و خانقاههای بزرگ و آباد روبهرو میشد و با دانشمندان، فقیهان، محدثان و عارفان مسلمان ملاقات میکرد كه غالباً از كشورهای عربی یا از ایران به این مناطق مهاجرت كرده بودند (نک : ص 555، 557، 558، جم ). شاه هندومذهب یكی از جزایر جنوبی هندوستان، كه شنورازه نام داشت، به دست شیخ ابوالبركات مغربی و در پی كراماتی كه از او دیده بود، اسلام آورده، و سلطان احمد نام گرفته بود. ابنبطوطه گوید كه خود بر سردر مسجدی كه راجۀ هندو، پس از اسلام آوردن بنا كرده بود، این نوشته را دیده است: «سلطان احمد شنورازه به دست شیخ ابوالبركات مغربی اسلام آورد» (ص 579). ابنبطوطه در كالیكوت نیز خانقاه بزرگی دید كه یكی از فرزندزادگان شیخ ابواسحاق كازرونی به نام شیخ شهابالدین كازرونی آن را اداره میكرد (ص 564). در شهر كولَم نیز خانقاه بزرگی بود كه شیخ فخرالدین، پسر شهابالدین كازرونی، در آن به ارشاد مشغول بود (همو، 570) و در شهر قوقه (كنكن) مسلمانان مسجد بزرگ كهنسالی داشتند كه بنای آن به خضر و الیاس نسبت داده میشد و گروههایی از درویشان حیدری در شهر و اطراف مسجد دیده میشدند (همو، 553). هنگامی كه ابنبطوطه در مالدیو و جزایر اطراف آن به سر میبرد، همۀ ساكنان آن نقاط مسلمانان عرب و غیرعرب بودند، و زنی به نام سلطانه خدیجه بنت سلطان جلالالدین عمر بن سلطان صلاحالدین صالح بنگالی در آنجا حكومت داشت (همو، 580). شهرهای سواحل شرقی هند و ناحیۀ وسیع «معبر» (كوروماندل) نیز از دیرباز اقامتگاه گروههایی از مهاجران و بازرگانان مسلمان شده بود. سكههایی كه از سدۀ 1ق (از 71ق/ 690م بب ) در سواحل شرقی به دست آمده است، از قدمت استقرار اجتماعات مسلمانان در این مناطق حكایت دارد (نک : تاراچند، 40؛ «تاریخ دكن...»، 31). افزایش جمعیت مسلمان در بخشهای جنوبی هندوستان علل مختلف داشته است. نخستین عامل وجود فرصتهای مساعدی برای تجارت و كسب و كار در شهرهای ساحلی شرقی و غربی شبهقاره بوده است كه گروههایی از مردمان سرزمینهای عربی و ایرانی را ــ از سواحل مدیترانه و دریای سرخ تا نواحی شمالی خراسان و ماوراءالنهر ــ به این حدود جلب میكرد و توطن آنان در این مراكز و آمیزش با مردمان بومی از طریق دادوستد و مجاورت و مزاوجت طبعاً موجب میشد كه این مهاجران در ساختار اجتماعی بسته و محدود هندویی و بودایی رخنه كنند و به ترویج و تبلیغ دیانت خود در میان جوامع غیرمسلمان بپردازند. از یك سو، درگیریها و معارضات كینهتوزانه میان هندوان و بوداییان و پیروان مذهب جَینی كه اساس فعالیتهای خود را بر رد و ابطال عقاید یكدیگر نهاده بودند، و از سوی دیگر، سادگی و سهولت و بیپیرایگی اعمال دینی و روشنی و عقلپذیری اصول اعتقادی اسلام و نیز خالی بودن آن از خرافههای غریب و اسطورههای پیچ در پیچ نسبت به ادیان و مذاهب موجود در هند، وضعیتی به وجود آورده بود كه تبلیغات مسالمتآمیز مسلمانان در طبقات مختلف مؤثر میافتاد و مردمان آزاداندیش و خسته از مجادلات و مخاصمات فرقهای را از هر گروه به سوی خود جلب میكرد. اما طبق شواهد موجود بیشترین كسانی كه به این دیانت نو میگرویدند، از دو گروه بودند، یكی بوداییان این مناطق كه مورد آزار و اجحاف برهمنان حاكم قرار داشتند، و دیگر افراد طبقۀ چهارم یا «شودرا»ی جامعۀ هندویی كه از كلیۀ حقوق اجتماعی محروم، و به تحمل دشوارترین و پستترین كارها محكوم بودند. با فتوحات مسلمانان در این سرزمینها، اسلام در زمانی كوتاه دین غالب و رایج در میان مردم شد، و چنین به نظر میرسد كه بخش بزرگی از مسلمانان این مناطق بومیان بوداییمذهب از طبقات مختلف بودهاند كه در طی یكی دو قرن نخستین اسلامی به این دیانت نو روی آوردهاند. خاندان برمكیان، كه در عصر اموی و عباسی، نزدیك به نیم قرن وزارت و صدارت داشتند و در تثبیت مبانی تمدن اسلامی و ترویج آن دارای سهمی بزرگ بودند، در اصل از همین بوداییان ایرانی نومسلمان بودند كه خود پیش از آن در بلخ حرمت و اعتبار خاص داشتند و سدانت نوبهار بزرگ آن شهر بر عهدۀ آنان بود. در سند نیز، چنانكه از اشارات بلاذری در فتوح البلدان و اظهارات مؤلف كتاب چچنامه بر میآید، در آغاز ورود اسلام، بوداییان این ناحیه كه در نوشتههای تاریخنویسان و مؤلفان مسلمان از آنان بهعنوان «سمنیه» و «بودهیه» (در برابر براهمه) یاد میشود، نخستین گروههایی بودند كه در این بخش از شبهقاره به اسلام روی آوردند و آشكار و پنهان با مسلمانان در بر انداختن قدرت برهمنان و سلاطین هندومذهب همكاری بسیار مؤثر داشتند (نک : بلاذری، 437- 438؛ چچنامه، 117-120، 122، 123، 131). جذب جمعیت انبوه بودایی در ساختار دینی و اجتماعی اسلام چنان كامل و تمام بود كه در آغاز سدۀ 5 ق/ 11م كه محمود غزنوی به نواحی غربی هند لشكركشی میكرد، در سند و پنجاب و گجرات هیچجا با مراكز و جماعات بودایی مواجه نمیشد؛ ابوریحان بیرونی نیز كه در همان سالها تحقیق ماللهند را دربارۀ ادیان و علوم و معارف مردم هند مینوشت و برای كسب اطلاع به شهرهای آن نواحی سفر میكرد، در هیچجا از بوداییان نشانی نمیدید (نک : مجتبائی، 276). عامل دیگری كه موجب افزایش جمعیت مسلمان در سرزمینهای جنوبی شبهقارۀ هند و گسترش اسلام در آن نواحی شده بود، چنانكه اشاره شد، نفوذ آن در قشر بسیار وسیع طبقۀ محروم و فرودست جامعۀ هندویی بود. طبقۀ «شودرا»، كه انبوهی كثیر از مردم هندو و اكثر جمعیت آن سرزمین را تشكیل میداد، در اصل از بومیان محلی و غیرآریایی بودند كه مغلوب آریاییان مهاجم شده، و هرگز در ساختار طبقاتی جامعۀ برهمنی موقع و محلی نیافته بودند. از دیدگاه طبقات بالاتر، افراد این طبقه ناپاك و نجس بودند و نهتنها حق ورود به معابد و جایگاههای خاص طبقات بالاتر را نداشتند، بلكه حضور و دیدارشان نیز نامطلوب و نامبارك تلقی میشد و طبعاً از كلیۀ حقوق انسانی و اجتماعی محروم، و حتى از حد بردگان نیز فروتر بودند. بیشك در چنین جامعهای اصل مساوات و اخوت اسلامی جاذبهای بسیار نیرومند داشته، و تبلیغات مسلمانان در اعماق وجود این مردم تأثیر مینهاده است. ورود به اسلام برای انبوه مردم محروم این طبقه در حقیقت ورود به حیاتی نو و بازیافت هویت انسانی و شرافت اجتماعی بود.
نهتنها خانقاهها و مساجد و مدارس در شهرها و روستاها مراكز جذب و جلب غیرمسلمانان به اسلام بود، بلكه رفتار افراد مسلمان و حیثیت و اعتباری كه اینان در انظار عموم حاصل كرده بودند، و از همه مهمتر گسترۀ پرتنوع عالم اسلامی در بخش بزرگی از جهان آن روز و قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی ملل مسلمان موجب شده بود كه این دین جدید از طریق روابط روزمرۀ زندگی و معاملات و دادوستدها و دیدارها و معاشرتهای عادی نیز در میان طبقات مردم بومی نفوذ كند. طبیعی است كه وجود این احوال در كل جامعۀ هندومذهب خالی از تأثیر نبود و از جهات مختلف موجب دگرگونیهای فكری و اجتماعی میشد و واكنشهایی ایجاد میكرد. پیدا شدن مرشدان و رهبران دینی از غیربرهمنان و مخالفت با انحصاری شدن دین و امور دینی در طبقۀ برهمن، ظهور فرقهها و نهضتهایی در شیواپرستی و ویشنوپرستی كه با امتیازات طبقاتی مخالف بودند و زبانهای محلی را (بهجای زبان سنسكریت) برای ادای آداب دینی و خواندن ادعیه و سرودهای ستایش كافی و كارساز میدانستند، رنگ عاطفی و عاشقانه گرفتن سرودهای دینی و اعمال عبادی، غلبۀ طریقۀ بهكتی (= اخلاص و عبادت عاشقانه) و غلبۀ آن بر طریقۀ «عمل» (= ادای اعمال ظاهری) در معابد، رواج سرودهای پرشور عاشقانۀ سرایندگان شیواپرست (ادیار) و ویشنوپرست (آلوار) به زبانهای بومی، گرایشهای توحیدی و پرستش شیوا یا كریشنا (ویشنو) بهعنوان خدای یگانه، و سرانجام، مخالفت با تناسخ و نظام طبقاتی و سوزاندن اجساد مردگان و پرستش اصنام ــ كه همگی از امور و عقاید رایـج در مذاهب هندویـی است ــ در بعضـی از ایـن فـرقـهها و حركتها، همه از تأثیر آراء و عقاید اسلامی در محیط هندویی حكایت دارد (نک : تـاراچنـد، 89-108, 109-129). چـند تن از دانشمنـدان و هندشناسانِ بنام، اینگونه تحولات و حركتهای جدید را در عوالم فكری و دینی هندوان نتیجۀ آمیزش با مسلمانان دانسته، و حتى گفتهاند كه در همین ادوار، متفكران بزرگی چون شنكر ـ آچاریه (سدۀ 3ق/ 9م)، رامانوجه (سدۀ 6ق/ 12م) و مدهوه (سدۀ 7ق/ 13م) كه به مناطق جنوبی هند تعلق داشتند، به درجات مختلف از عقاید توحیدی اسلامی تأثیر پذیرفته بودند، و سیر و تحول فلسفۀ «ودانته» از «تـوحید مطلق» مكتب شنكر ـ آچاریه تا «توحید متّصف» رامانوجه و «دوگانهبینی» مدهوه كلاً در جهتی بوده است كه در هر مرحله به دیدگاههای توحیدی اسلامی نزدیكتر میشده است (نک : همو، 43, 97-103, 108-116؛ رائو، 201, 202, 205؛ احمد، 128-130).
مجموعۀ این حركتها و تغییرات در آیینها و دیدگاهها، كه بهعنوان بهكتی جدید شناخته شده است، در سدههای 6 - 9ق/ 12- 15م كه اسلام در سرزمینهای شمالی شبهقاره رو به گسترش نهاده بود، از جنوب به شمال كشیده شد و به صورت نهضتی پردامنه و فراگیر و پر دوام درآمد. از اوایل سدۀ 8 ق/ 14م، با فتوحات سلاطین خلجی و تغلق، بخشهای جنوبی هند نیز بهتدریج در تصرف حكومتهای اسلامی درآمد و مسلمانان این سرزمینها طبعاً با همكیشان شمالی خود ارتباط نزدیكتر یافتند و در تشكیل تمدن اسلامی شبهقاره و رونق بخشیدن بدان شریك و سهیم شدند. از این روی، اوضاع و احوال اجتماعی و فرهنگی آنان از این زمان به بعد باید در متن تاریخی دیگری و در ارتباط با تحولات سیاسی حكومتهای اسلامی در سراسر شبهقاره به صورت كلی و بههمپیوسته بررسی شود، زیرا از سدۀ 8 ق به بعد، بهرغم تنوع حكومتها و سلسلههای سلاطین و چندگانگی كیفیات اقلیمی و جغرافیایی، فرهنگ و تمدن اسلامی در تمامی این سرزمینها، از كشمیر و پنجاب و بنگال تا نواحی جنوبی دكن و مهاراشترا، كلاً از نوعی وحدت و همسانی برخوردار بوده است. اما جریان اصلی ورود اسلام به هند و گسترش آن در سراسر شبهقاره با فتوحات سلطان محمود غزنوی در پنجاب و سند و گجرات، و سپس با انتقال مركز حكومت غزنویان از غزنه به لاهور آغاز میشود. شهر لاهور از اواخر سدۀ 5ق/ 11م تا دوران سلطنت آخرین شاهان غزنوی، نزدیك به یك سده، یكی از مراكز مهم شعر و ادب فارسی و فرهنگ اسلامی بود. عارف بزرگی چون علی بن عثمان هجویری، مؤلف كشف المحجوب، نخستین كتاب مهم در تصوف به زبان فارسی، در اوایل این دوران در این شهر اقامت گزیده، و در مسجدی كه بنا كرده بود، به تعلیم و ارشاد اشتغال داشت. هنوز مرقد او كه به درگاه «داتا گنج بخش» شهرت یافته، زیارتگاه عموم مردم است و گویند: هركس از اهل طریقت كه به هند وارد میشود، باید نخست به زیارت مرقد شیخ مشرف شود (سبحان، 128). پیش از هجویری، شیخ حسین زنجانی در این شهر به ترویج تصوف و تربیت اهل سلوك مشغول بود (نک : رضوی، «تاریخ تصوف...»، 112)، و شیخ اسماعیل لاهوری (د 448ق/ 1056م) در آنجا فقه و حدیث و تفسیر تدریس میكرد (مباركپوری، 79). در همین دوران دربار شاهان غزنوی محل اجتماع شاعران و ادیبان بود و كسانی چون نكتی لاهوری، ابوالعلاء عطاء بن یعقوب كاتب، معروف به ناكوك، مسعود سعد سلمان و ابوالفرج رونی، كه جملگی از پیشاهنگان شعر فارسی در شبهقاره به شمار میروند، به دربار این سلاطین تعلق داشتند. اسلام بهعنوان نیرویی فرهنگی و تمدنساز از این زمان از لاهور به درون سرزمین پهناور و پرنعمت و پرتنوع هند راه یافت و در طی سدهها با عناصری از فرهنگ باستانی این سرزمین درآمیخت و در دوران حكومت سلاطین غوری (582 -612ق/ 1186- 1215م)، ممالیك (602- 689ق/ 1206-1290م)، خلجی (689- 720ق/ 1290- 1320م)، تغلق (720- 817 ق/ 1320-1414م)، سادات (817 - 855ق/ 1414-1451م)، لودی (855 -932ق/ 1415-1526م) و بابری (932-1274ق/ 1526- 1858م) در دهلی، و نیز سلاطین مسلمان گجرات (793-991ق/ 1391-1583م)، دكن (748- 1098ق/ 1347-1687م)، كشمیر (747- 997ق/ 1346- 1589م) و بنگال (739-984ق/ 1338- 1576م) رواج، رونق و گسترش یافت. تمدن اسلامی هند در سدۀ 11ق/ 17م به اوج اعتلای خود رسید و یكی از غنیترین و پرشكوهترین تمدنهای جهان را در این سرزمین پدید آورد. از آغاز ورود اسلام به سرزمین هند همواره آمدوشد و روابط بازرگانی و فرهنگی میان مسلمانان این ناحیه و ملتها و كشورهای اسلامی آسیای غربی و میانه برقرار بوده است و در طول سدههای متمادی از تركیب آنچه مهاجران مسلمان با خود به آنجا میآوردند، با آنچه مسلمانان بومی و مقیم از كار و كوشش خود حاصل میكردند، تمدنی بزرگ پدید آمد كه در سدههای 11 و 12ق/ 17 و 18م به اوج قدرت و شكوهمندی خود رسید و تمامی گسترۀ این بخش از جهان را ــ از دامنههای هیمالیا در شمال تا سواحل اقیانوس در شرق و جنوب ــ در بر میگرفت. آداب ملكداری و قواعد و آیینهای دیوانی و درباری در طول 8 سده حكومت اسلامی در هند كلاً همان میراثی بود كه از سامانیان به غزنویان و از غزنویان به سلسلههای سلاطین دورههای بعد رسیده بود. بنابر همان سنتهای دیرینه، دربارهای شاهان مركز اصلی حفظ و ترویج بخش عمدهای از شعب و عناصر فرهنگی اسلامی بود. شعر و ادب درباری، هنرهای تزیینی، تاریخنگاری و تألیفات مربوط به امور كشورداری و آداب حرب و احكام دادرسی و نظایر اینها كلاً به دربارها تعلق داشت؛ معماری و حجاری و دیگر فنون و صنایع از این دست نیز عموماً محتاج پشتیبانی و تعهد صاحبان جاه و مقام و ثروت بود، ولی در همین احوال، آنچه بیشتر جنبۀ مردمی داشت و در اعماق جامعه نفوذ میكرد، شعر و ادب صوفیانه و معارف خانقاهی و تعلیمات دینی و اخلاقی بود كه پیران و مشایخ صوفیه در تكیهها و خانقاهها و مجالس وعظ و قوالی، گاه به فارسی و گاه به زبانهای محلی، برای عامۀ مردم بیان میکردند که موجب گرایش و گروش انبوه مردم هندومذهب در شهرها و روستاها به اسلام میشد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید