صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه ایران / آرایش و پوشش /

فهرست مطالب

آرایش و پوشش


آخرین بروز رسانی : یکشنبه 8 دی 1398 تاریخچه مقاله

درمیان قشقاییها، زنان تمایل به پوشیدن لباسهایی با رنگهای بسیار زنده و شاد و روشن دارند. ارزش و بهای پارچۀ جامه، زیور لباسها و شمار جامه‌هایی که می‌پوشند، میزان منزلت اجتماعی آنها را می‌نمایاند. در همان حال که رنگ لباس نشان زیباشناختی است، اطلاعاتی دربارۀ سن و موقعیت و پایگاه زن قشقایی را هم می‌رساند.
دختران جوان قشقایی و زنان جوان و دمِ بخت لباس به رنگهای بسیار روشن و زنده، و عروسان جامه‌هایی به رنگهای سرخ تند می‌پوشند، اما برای اینکه توجه بی‌حد دیگران را به خود معطوف ندارند، و نیز برای پرهیز از چشم بد که به سلامت و باروری بالقوۀ آنها آسیب می‌رساند، در برخی اوقات مجاز به پوشیدن این رنگ نیستند. مادران و همسران جوان جامه‌هایی به رنگهای روشن و روشن کم‌رنگ می‌پوشند. پوشیدن جامه‌های نقش‌دار قرمز و رنگهای دیگر برای این زنان پذیرفته شده است. زنان سالخورده هم لباسهای سیاه و خاکستری می‌پوشند.
در شهر اینچه بُرون شهرستان گنبدکاووس، زنان ترکمن تا پیش از شوهر کردن کلاه نقش و نگارین سوزن‌دوزی شده‌ای به نام «بُرُک» بر سر می‌گذارند. وقتی که شوهر کردند، دیگر این کلاه را بر سر نمی‌گذارند و به جایش «آلانْگی» (پیشانی‌بند سرخ و گلدار) بر روی پیشانی و روسری نقش‌داری به نام «پوپِک یالِق» می‌بندند.

 پیرمردان طایفه‌های ساریق و ارسای ترکمن وقتی به 63 سالگی ــ سن درگذشت پیامبر اسلام(ص) ــ می‌رسند، عمامۀ سفیدی به‌نام «صله» در بالای عرقچین خود از راست به چپ می‌پیچند. جوانان ترکمن بیشتر عمامۀ فیلی یا رنگین به‌سر می‌بندند. درطایفه‌های دیگر ترکمن فقط پیرمردان متدین و افراد روحانی عمامۀ سفید برسر می‌گذارند.
«بُرک» یا «طاخیه» (عرقچین) و «تیلپاق» (کلاه پوست) از جامه‌های هویت‌بخش مردان ترکمن است. عرقچین را در زیر تیلپاق بر سر می‌گذارند. تیلپاقها معمولاً از پوست سیاه یا قهوه‌ای قره‌گل دوخته می‌شود، مگر تیلپاقهای ترکمنهای طایفۀ تکه و گروههای همسایۀ آنها که از پوست سفید است.

نشانه‌های بازشناسی و جداسازی

ازآغاز دورۀ اسلامی یک نوع تفرق و جداسازی اجتماعی ـ دینی میان مسلمانان و گروههای قومی غیرمسلمان پدید آمده بود. حکومتهای اسلامی برای حفظ شئون مسلمانان و شهروندان غیر مسلمان، به‌ویژه ذمیان که اسلام حقوق اجتماعی خاصی برای آنان تعیین کرده بود، شیوه‌های خاص نظارتی به‌کار می‌بردند. به هرروی، اعمال این شیوه‌ها برای گروههای اقلیت پیرو دینهای دیگر، مانند یهودی، نصرانی یا مسیحی و زردشتی نوعی تبعیض به‌شمار می‌آمد. 
جماعتهایی از اهل ذمه که در جامعه‌های اسلامی زندگی می‌کردند، از نظر حقوق اجتماعی، اقتصادی و قضایی و دامنۀ معاشرت و ارتباط بامسلمانان محدودیتهایی داشتند. این محدودیتها به مرور از آغاز سدۀ 3ق به این سو در برخی سرزمینها بیشتر و سخت‌تر شد. در آغاز اهل ذمه فقط مسیحیان و یهودیان اهل کتاب را دربر می‌گرفت، بعداً گسترۀ آن به زردشتیان، هندوان و مشرکان دیگر نیز توسعه داده شد.
از صدر اسلام تا چند دهۀ پیش، در هر دیار و شهر مسلمان‌نشین جهان اسلام، یهودیان، مسیحیان و زردشتیان را با جامه‌هایی به رنگ مخصوص و یا نشانه‌ها و علامات ویژه، ازجمله دوختن وصله‌هایی رنگین بر روی لباس، از مسلمانان متمایز و مشخص می‌کردند. این نشانه‌ها را در عربی «غیار» می‌گفتند. رنگ جامه‌ها و نوع وصله‌های بازشناسی اهل ذمه در سرزمینهای مختلف اسلامی، به اقتضای دوره و زمان با هم تفاوت داشت. 
از سدۀ 5ق در ایران، مسیحیان بایستی کمربند چرمی خاصی به نام زنار به کمر می‌بستند و یهودیان دو وصله به رنگ متفاوت و متمایز از رنگ لباسهای خود، یکی بر سینه و دیگری بر پشت قرار می‌دادند. 
 زردشتیان ایران، بجز زردشتیان شیراز که غیار نداشتند، همه ناگزیر از پوشیدن لباسهایی بودند که بتوان آنها را از مسلمانان متمایز ساخت و از آنها دوری جست. زنان زردشتی در دورۀ صفوی(907- 1148ق/1501-1736م) از روی نپوشاندن صورتشان در زیر روبنده از زنان مسلمان بازشناخته می‌شدند و جامه‌هایی به رنگهای شاد و بیشتر سبز و سرخ می‌پوشیدند. آنان شلواری بلند تا مچ پا، بلوز آستین بلند و چند روسری روی هم می‌پوشیدند و روسری زیرین گیسوانشان را تماماً می‌پوشاند. مردان زردشتی،مانند کارگران غیر زردشتی، شلوار و بلوز به تن می‌کردند. آنها به پوشیدن لباس پشمی یا کتانی بی‌رنگی ملزم بودند. مردان زردشتی هرجا که می‌رفتند با جامه‌های بی‌رنگشان از دیگران متمایز می‌شدند.

در زمان شاه عباس اول(996- 1038ق/ 1588- 1629م)، مردان یهودی کلاهی 11 ترک که هر ترک رنگی خاص داشت، بر سر می‌گذاشتند و دور آن یک نوار پارچه‌ای سرخ می‌پیچیدند. این کلاه در تقابل با کلاه 12 ترک سرخ قزلباش بود. مردان یهودی اجازه نداشتند عمامه بر سر بگذارند و زنانشان زنگوله‌هایی در پای چادرهایشان می‌دوختند تا مسلمانان از ورود آنها آگاه شوند.
مردان روستایی مسلمان ایران به‌طور سنتی لباس آبی‌رنگ می‌پوشیدند، اما مردان زردشتی از پوشیدن این رنگ لباس و لباسهایی همرنگ لباس مسلمانان و بستن دستار منع شده بودند تا منزلت پایین‌تر آنها مشخص شود.

شهرهـای پـارچـه‌بـافی

در سـرزمینهـای اسلامی ـ ایرانـی شهرهایی بودند که مردمانشان در هنر بافندگی و بافت انواع پارچه‌های ساده و پرنقش و نگار نخی، کتانی، ابریشمی، زرباف و پشمی مهارت و شهرت داشتند. پارچه‌های تولیدی بیرون آمده از کارگاههای دستی و خانگی و بازاری این شهرها به کشورها و شهرهای مختلف دور و نزدیک صادر می‌شدند. با صدور این پارچه‌ها به شهرهای مختلف جهان، از سویی همراه پارچه نوع و نـام بـافت و نقشهای متنوع پـارچه که از فرهنگ بومی ـ محلی جامعۀ صادرکننده گرفته شده بود، با نام شهر مبدأ به فرهنگهای جامعه‌های برون‌مرزی می‌رفت و از این طریق یک رشتۀ ارتباط فرهنگی میان دو فرهنگ مبدأ و مقصد برقرار می‌شد و از سوی دیگر صدور این پارچه‌ها نقشی برجسته و مهم در همانندسازی جنس، نوع، شکل و طرح رنگ پوشاک در میان مردم برخاسته از قومهای مختلف ایفا می‌کرد و از این راه وحدت و نزدیکی صوری میان مردم فرهنگهای گوناگون پدید می‌آورد. در اینجا از برخی از نام‌آورترین شهرهای بافندگی در سده‌های پیشین و نوع بافته‌های تولیدی آنها که در تاریخ پوشاک مردم جامعه‌های قدیم اهمیت داشته است، نام می‌بریم: 
مردم شوشتر، دارالملک قدیم خوزستان، در بافتن پارچه‌های ابریشمی و نخی در همه‌جا شهرت داشتند و دیبای شوشتری معروف عام و خاص بود و بازار بزازان شهر مشهور بود.
یکی از محله‌های بغداد، محلۀ عَتّابیه بود که در همۀ سرزمینهای اسلامی به بافت نوعی پارچۀ ابریشمی مانند صوف، موج‌دار، مخطط و به رنگهای مختلف شهرت داشت. منسوجات تولیدی محلۀ عتابیه به نام محل، جامۀ عتابی خوانده می‌شدند.
کیمختۀ پشمین آبسکون )کیمخته اصطلاحاً به معنای پاپوش پوستی و کیمختۀ پشمین، ظاهراً به پاپوشهای بافته از پشم اطلاق می‌شده است)؛ جامۀ کتان و دستارهای خیش (درشت‌باف) و دستارچه‌های زربفت و کیمختۀ آمل و پارچه‌های بُرد و طیلسانهای پشمین نیک ری آوازۀ گسترده‌ای در جهان اسلام داشتند. 
شهرهای مختلف طبرستان مرکز بافت انواع جامه‌های پشمی و نخی و ابریشمی بودند. مثلاً در شهرک کوهستانی رودان طبرستان جامه‌های پشمین سرخ‌رنگی می‌بافتند که از آن بارانی می‌دوختند و به گرگان و همۀ نواحی طبرستان می‌بردند. طیلسانها و پارچه‌های درشت‌باف طبرستان را برای فروش به هر سوی جهان و ازجمله مکه می‌بردند. روسریهای ابریشمین گرگان که آنها را به یمن می‌بردند، و جامه‌های ابریشمی سیاه و وقایه (جامۀ ابریشمی و پنبه‌ای) و دیبا و قَزین (ظاهراً معرّب کژین و آن نوع پارچۀ ابریشمی کم‌بها بوده است) گرگان شهرۀ عالم بود. بند شلوارهای معروف ارمنی نیز با ابریشمی که در طبرستان تولید می‌کردند، بافته می‌شد.
شهرهای خوزستان نیز از مراکز صنعت بافندگی مهم در گذشته بود. بجز شوشتر که قبلاً به آن اشاره شد، شهرهای شوش، ایذه، قرقوب، بَصُنّی و طیب نیز از جمله مراکز صنعت بافندگی در قدیم بوده‌اند.
شلواربندها، جورابها و عباهای مرغوب طوس و منسوجات پنبه‌ای بم شهرت عام داشتند و از نفایس این شهر طیلسانهای بلند حاشیه‌دار و دستارهایی بود که به دورترین سرزمینهای خراسان، عراق و مصر صادر می‌شد. عباهای خوش‌دوخت قزوین و اصفهان و موزه‌های نیکوی همدان و پارچه‌های حریر و پرنیان شهر ساری شهرۀ عالم بودند و آنها را به همه‌جا می‌بردند. 
مؤلف حدودالعالم ضمن معرفی 3 ناحیۀ آذرآبادگان، ارمینیه و اران و شهرهای هریک ازآنها می‌نویسد: دراینجاها جامه‌های صوف، رودینه، پنبه و شلواربند تولید می‌کردند.
پارچه‌های زربفت لباس شاهان در شهرهای فارس بافته می‌شد. بر روی پارچه‌ها نام و طغرای سلاطین را قلاب‌دوزی می‌کردند. بهترین این پارچه‌ها را توج (= توز، شهری در نزدیکی کازرون بود) به بازار می‌داد. در فسا نیز انواع زریها را برای شاه می‌بافتند و نام شاه را به رنگ آبی و سبز، مانند پر طاووس روی پارچه نقش می‌کردند. شیراز پارچه‌های لطیف و متنوع برای دوختن قبا می‌بافت. پارچه‌هایی که امروزه به نام گارسی معروف‌اند، زری و خز (پارچه از ابریشم خام) نیز از منسوجات شهر شیراز بود.
خوارزم نیز به بافته‌های پنبه‌ای و پشمی و ابریشمی، جامه‌های زنانه، مقنعه‌های نخی و ابریشمی و پارچه‌های رنگارنگ شهرت داشت. 
در ایران، از دورۀ صفوی به این‌سو که روابط اقتصادی و بازرگانی و نظامی با سرزمینهای اروپایی رو به فزونی گذاشت و کالاها و منسوجات تولیدی کارخانه‌های اروپایی به ایران آمد و بازارها را پر کرد، کم‌کم کار بافت و تولید پارچه در کارگاههای بافندگی خانگی و بازاری پراکنده در شهرها و روستاهای این سرزمین از رونق افتاد. ورود پارچه‌های اروپایی به ایران، حتى در دورۀ صفوی، چنان شدت یافته بود که در اصفهان، پایتخت صفویان، راسته بازاری به فروش پارچه‌های ماهوت انگلستان اختصاص یافته بود و در میان مردم به «بازار لندنی فروشان» معروف شده بود. تعطیل شدن کارگاههای پارچه‌بافی و مراکز صنعت نساجی سنتی در ایران همچنان با ورود بیش از پیش اقمشۀ خارجی ادامه یافت و در دورۀ قاجاریه به منتهى درجۀ خود رسید.

پیشه‌های وابسته به پوشاک

از دیرباز زنجیره‌ای از پیشه‌ها با تخصصهای گوناگون در راه فراهم آوردن زمینۀ کار تولید مجموعۀ تن‌پوشهای مردم جامعه در جهان اسلام فعالیت می‌کرده‌اند. منابع کتبی تاریخی، جغرافیایی و کتابهای مربوط به «حِسبَت» از این پیشه‌ها و جماعات پیشه‌ور یاد کرده‌اند. کهن‌ترین پیشه‌ها که در ایران و سرزمینهای جهان اسلام نقش و اهمیت فراوانی در فراهم کردن البسۀ مورد نیاز مردم داشتند، عبارت بودند از بزازی، خیاطی، اسکافی و حَذّایی (کفشگری، کفش‌دوزی)، کلاه‌دوزی، عبابافی، دباغی، پوستین‌دوزی، حائکی (بافندگی)، شَعْربافی، قَزازی (علاقه‌بندی، ابریشم‌فروشی)، نمدمالی، لَنْدره‌دوزی (ماهوت و بَرَک و بارانی‌دوزی)، رصّافی (گیوه‌چینی و گیوه‌دوزی)، ابریشم‌کاری، چَموش‌دوزی (چموش = چاموش: نوعی کفش)، مُطَرّزی (نقش و نگاراندازی)، رَقّاقی (آرایه‌گری جامه با خط و نشان)، حریربافی، سوزنگری، قَصّاری (گازری)، رفوگری، صَبّاغی (رنگرزی) و جولاهه‌گری.
در کتاب جغرافیای اصفهان در وصف 199 «نوع از خلایق» و در میان حدود 180 جماعت از اهل پیشه که در شهر اصفهان و بازارهای آن شهر در عصر قاجار فعالیت می‌کردند، 55 جماعت با تخصصهای حرفه‌ای مختلف و خاص و در تاریخ کاشان در میان54 گروه پیشه‌ور و اهل صنعت کاشان در سدۀ13ق،26پیشه در زنجیرۀ پیشه‌های وابسته به پوشاک قرار می‌گرفته‌اند. فراوانی حرفه‌های تخصصی دست‌اندرکار تهیۀ انواع پوشاک، نشان‌دهندۀ جایگاه مهم پوشاک در زندگی مردم جامعه‌ها بوده است. 
از این پیشه‌ها برخی جایگاهی والا و آبرومندانه و برخی دیگر جایگاهی حقیر و پست در جامعه و به ویژه جامعه‌های عرب داشتند. غزالی بهترین تجارتها را بزازی و «رکیک‌ترین پیشه‌ها را جولاهگی و پنبه‌فروشی و دوک‌تراشی» به‌شمار می‌آورد. او سبب رکیک‌بودن این حرفه‌ها را معاملۀ صاحبان حرفه با زنان دانسته است. 
خیاطی از پیشه‌هایی بود که عربها آن را حقیر می‌شمردند و به آن نمی‌پرداختند.‌ خیاطان صدر اسلام غالباً از موالی ایرانی بودند. حجاج بن یوسف کسانی را که «جولاهه و کلاه‌دوز» بودند، سرزنش و تحقیر می‌کرد و یوسف بن عمر ثقفی بافندگان را «زادۀ فرومایگان» می‌خواند. حضرت علی(ع) اشعث بن قیس را «حائکُ بن حائِک» (جولاهه فرزند جولاهه) خطاب می‌کرد. 
پادشاهان صفوی در دربار خود یک خیاط‌خانه یا درزی‌خانه داشتند که در آن گروهی به کار دوخت و دوز جامه‌های پادشاه و درباریان و امرا و خدمتکاران اشتغال داشتند.

تغییر و تنوع در پوشاک

از عناصر مادی فرهنگ، پوشاک بـا پشتـوانـۀ ارزشهـای فـرهنگـی ـ قـومـی و فـرهنگـی ـ دینی نیرومندش، بیش از عناصر دیگر ماندگار و پایدار بوده است. مردم به‌ویژه در جامعه‌های کهن و سنتی، به حفظ و استمرار پوشش سنتی خود که نسل اندر نسل از نیاکانشان به آنها رسیده است، پایبندند و از آن به آسانی دل نمی‌کنند و در برابر پذیرفتن لباس جدید مقاومت می‌کنند.
 

صفحه 1 از22

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: