ترجمه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 7 مهر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224184/ترجمه
شنبه 11 مرداد 1404
چاپ شده
15
پرداختن خالد بن یزید به علوم، به ویژه کیمیا، نجوم (قاعدتاً احکام نجوم) و پزشکی و ترجمۀ برخی آثار علمی به عربی در روزگار وی، نکتهای است که در برخی منابع متقدم و نیز آثار بسیاری از پژوهشگران معاصر بدان اشاره شده است (مثلاً، رایتسنشتاین، 67-73؛ مکنسن، 52-56؛ گرونباوم، 31). منابع کهنی را که بدین موضوع پرداختهاند، میتوان به 3 دسته تقسیم کرد. در برخی منابع تنها به توجه خالد به علوم (بیشتر کیمیا) و گهگاه نام استادان وی اشاره شده است. در کتاب الراهب منسوب به جابر بن حیان، آمده است که خالد مِریانُس راهب «استادِ استادِ جابر» را نزد خود فرا خواند (ص529) . جابر در سر الاسرار نیز ابیاتی دربارۀ کیمیا از خالد نقل کرده است (نک : کراوس، «جابر»، II/ 137). بلاذری (1(4)/ 359-360) از توجه خالد به کیمیا، نجوم و علوم دیگر، ابوالفرج اصفهانی(17/ 347) از برباد رفتن زندگی و فرمانروایی خالد به سبب اشتغال به کیمیا، و مسعودی نیز به پیشگامی خالد در این فن اشاره، و 3 بیت با مضمون کیمیایی از او نقل کرده است (5/ 159). بیرونی او را نخستین فیلسوف اسلام نامیده، و افزوده است که «حتى گویند که دانش خود را از آنچه دانیال از غار گنج بیرون کشیده بود، به دست آورده است» ( الآثار...، 302). اما در منابع گروه دوم ــ که تنها آثار جاحظ را دربر دارد ــ از خالد به عنوان مترجم آثار علمی، و در منابع گروه سوم، از جمله الفهرست ابن ندیم، از وی به عنوان حامی مترجمان و نیز نگارندۀ آثاری در کیمیا یاد شده است. به گفتۀ جاحظ، خالد نخستین کسی بود که آثاری در نجوم، پزشکی و کیمیا به عربی ترجمه کرد ( البیان...، 1/ 328). همو هنگامی که هم سطحی مترجم و مؤلف را برای درستی ترجمه لازم میشمارد، پس از مقایسۀ شماری از مؤلفان یونانی با مترجمان آثارشان میپرسد: «... و کجا خالد با افلاطون برابر است» ( الحیوان، 1/ 76) که تلویحاً به ترجمۀ اثری از افلاطون (یا دست کم اثری فلسفی) توسط خالد اشاره دارد. اما ابن ندیم ضمن آوردن جملاتی بسیار شبیه به عبارات البیان و التبین، به جای عبارت «کان اول من تَرْجَمَ کتب النجوم و الطب و الکیمیاء» عبارت «هو اول من تُرجِمَ لَه کتب الطب و النجوم و کتب الکیمیاء» را آورده است (ص 354) که در این صورت معنی سخن به کلی دگرگون میشود. تفاوت دو عبارت مذکور در البیان و التبین و الفهرست را نمیتوان به افتادن «له» در البیان یا افزوده شدن آن در الفهرست نسبت داد، زیرا ابن ندیم در دو جای دیگر نیز خالد را حامی مترجمان و نه مترجم نامیده است. وی در یکی از حکایات آغازین مقالۀ هفتم الفهرست آورده است که خالد فیلسوفان یونانی ساکن مصر را که عربی نیک میدانستند، فراخواند و به ترجمۀ آثاری در کیمیا (الصنعة) از یونانی و قبطی به عربی فرمان داد که این نخستین ترجمه از زبانی به زبان دیگر در جهان اسلام بود (ص242). وی در سیاهۀ مترجمان به عربی نیز از «اصطفن قدیم که آثاری در الصنعة و جز آن را برای خالد ترجمه کرد» یاد میکند (ص 244). ابن ندیم همچنین تأکید میکند که برخی آثار کیمیایی خالد و از جمله دیوان اشعاری را که در این زمینه سروده، دیده است (ص354؛ نیز: صاعد اندلسی، 213، که آثار خالد را نشانۀ فهم درخـور وی در این علـوم مـیداند). ابوالقـاسـم محمـدعراقـی ــ کیمیاگر سدۀ 7ق ــ نیز از برخی اشعار خالد (عراقی،34، 36، 43-50) و نیز مکالمات میان او و مریانس حکیم (همو، 27، 48) را نقل کرده است. سزگین بر اساس مندرجات دستنویسهایی که هیچ یک زودتر از 905ق کتابت نشده است، ترجمۀ کتاب الاصنام منسوب به بلیناس، کتاب فی الشمس و القمر (یا کنز الکنوز یا رسالة قراطیس الحکیم)، و کتاب مهراریس الحکیم الى تلمیذه مروارید را از ترجمههای روزگار خالد میداند (GAS, IV/ 19, 25, 55-56, 82-83, 89, 105-106, 125). در دیباچۀ اثر منسوب به قراطس (= کراتس، احتمالاً همان کتاب «فرانیس السمائی» مذکور در الفهرست ابن ندیم، 354، سطر 16؛ قس «کتاب قراطس...»،7، سطر 17: «اعلم یا قراطسالسماوی ... »؛ نیز روسکا، «کیمیا»، 34؛ فوک، 122) به شهرت اثر در روزگار کنستانتین کبیر (ح 324م) و ترجمۀ آن (گویا از رومی = لاتینی) به عربی به خواست «امیری عرب» اشاره شده، و در انجام رساله نیز نام این امیر خالد بن یزید آمده است («کتاب قراطس»، 1-2، 33؛ نیز هاشمی، 156). اما روسکا هنگام بررسی این اثر (نک : «کیمیاگران عرب»، 12-27)، کاربرد واژگانی چون مناره، منبر و محراب را در این متن («کتاب قراطس...»،3، سطرهای 5، 12، 13)، با توجه به آنکه ساختمان مساجد در آن سالها نمیبایست چنین کامل میبوده، احتمال میدهد که کار ترجمه در فاصلۀ اواخر سدۀ 8 تا میانۀ سدۀ 9م صورت گرفته باشد (روسکا، همان، 17, 27، «لوح... »، 51). در دست نویسی از تفسیر جلدکی (د 743ق) بر کتاب الاصنام بلیناس ( آلوارت، شم 4188) نیز از ترجمۀ متن اصلی در روزگار خالد سخن به میان آمده که کراوس این دعوی را افسانهای ادبی دانسته است (نک : «جابر»، II/ 297؛ قس استاپلتن، «قدمت»، 7) استاپلتن و عزو (ص58-62, 85-86 )، و به پیروی از آنان سزگین، دست نوشتههایی بسیار متأخر (سدۀ 11ق و پس از آن) و نامعتبر از آثار کیمیایی منسوب به خالد بن یزید و نیز از شخصی به نام ازدی «مصاحب خالد بن یزید»، تألیفات بسیاری برای این دو برشمردهاند (استاپلتن، «یادداشت...»، 59-60، که البته در یکی بودن ازدی و جابر تردید کرده است، نیز «یادداشتهایی دیگر»، 128-130، «قدمت»، 2-3,7-8؛ نیز نک : GAS, IV/ 22-26, 120-127). دعوی نگارش آثاری در کیمیا توسط «ازدی، مصاحب خالد» آن چنان بیاساس است که هیچ یک از پژوهشگران برجسته زحمت رد آن را به خود ندادهاند، زیرا در هیچ مأخذ معتبری، از این شخص ذکری به میان نیامده است و این شخصیت را باید برساختۀ کاتب جُنگ شمارۀ 102 پزشکی کتابخانۀ سالار جنگ (از سدۀ 11ق) دانست که نسخۀ منحصر به فرد هر 4 کتاب منسوب به ازدی را دربر دارد. روسکا در بسیاری از آثار خود (بهویژه «کیمیاگران عرب»، 31ff.، نیز «نوشادر...»، 9-10, 20، «کیمیای عربی»، 432-433، «دربارۀ ...»،104-105 ، «کیمیا»، 35-36) با استناد به برخی مطالب مذکور در آثار منسوب به خالد، آنها را مجعول و همچون ترجمههای منسوب به روزگار وی، متعلق به سدههای بعدی، و حکایات مربوط به توجه خالد به ترجمه و تألیف آثار علمی را یک افسانه میداند. امروزه اغلب پژوهشگران برجستۀ تاریخ شیمی دیدگاه روسکا را پذیرفتهاند (مثلاً رزنتال، 16؛ نیز برگشترِسر، 921-922؛ پلسنر، 176-180) و به ویژه اولمان در مقالهای مفصل ضمن بررسی منابع این موضوع، بر درستی دیدگاه روسکا تأکید کرده است («خالد»، 181-218؛ نیز گوتاس، 24). در پایان باید گفت گرچه ترجمهها و تألیفات منسوب به روزگار خالد همگی در سدههای بعدی فراهم آمدهاند، اما، برخلاف نتیجهگیری بیشتر پژوهشگران اروپایی، این نکته نمیتواند دلیلی موجه بر انکار روایت توجه خالد به علوم تلقی گردد. در واقع، دلایل روسکا تنها میتواند حاکی از آن باشد که از آنچه گفتهاند در روزگار خالد تألیف یا ترجمه شده، چیزی به دست ما نرسیده است. در همین روزگار پزشکی ایرانی از مردم بصره به نام ماسرجویه، که یهودی و سریانی زبان بود (بسیاری از پژوهشگران غربی همچون: اشتایناشنایدر، 428-430,433؛ مایرهوف، «دربارۀ انتقال...»، 22، «پزشکان...»، 435-437؛ الگود، 99-101؛ او را با پزشک مسیحی همزبان و هم نام وی، ماسرجویۀ جندیشاپوری که یک سده بعد میزیسته، اشتباه گرفتهاند) کناش اهرن القس (احتمالاً از سدۀ 6م) را به واسطۀ ترجمهای سریانی، به عربی ترجمه کرد و دو مقاله نیز به 30 مقالـۀ روایت اصلی افزود. بـه گفتۀ ابـن جلجل ــ نخستین راوی چگونگـی ترجمۀ این اثـر ــ «تفسیر عربـی» این کناش که در روزگار مروانیان به انجام رسیده بود، تا مدتها در کتابخانۀ خلفای مروانی از دسترس مردم دور بود تا آنکه عمر بن عبدالعزیز (حک 99-101ق) آن را یافت و پس از اندیشۀ بسیار، سرانجام این کناش را در دسترس دیگران قرار داد! (ابن ندیم، 297؛ ابن جلجل، 61؛ ابن ابی اصیبعه، 1/ 109، 163-164، 204؛ نیز: قفطی، 80، 324-326؛ قس: تمیمی، 98، که بر آن است که اهرن این کناش را به سریانی نوشته، و شاگردش ماسرجویه! آن را به عربی درآورده؛ در صورتی که ماسرجویه دست کم 150 سال پس از اهرن میزیسته است). دسترسی به بخش قابل توجهی از ترجمۀ ماسرجویه و دو مقالۀ تألیفی وی را مدیون استنادهای پرشمار رازی هستیم که همواره از ماسرجویه با عنوان «الیهودی» یاد کرده است (مثلاً: نک : 1/ 55، 90، 234، 3/ 16، 68، 189، 203، 258، 10/ 99، 19/ 253). با توجه به آنچه گفته شد. ترجمۀ ماسرجویۀ بصری از کناش اهرن را میتوان نخستین ترجمۀ اثری علمی، و دو مقالۀ افزوده شده به این اثر را نیز نخستین تصنیف علمی جهان اسلام دانست. زیرا خالد، حتى به فرض درستی روایات مربوط به او، پس از آنکه دستش از خلافت کوتاه شد (یعنی به خلافت رسیدن عبدالملک بن مروان)، تازه به فکر علمآموزی افتاد. و از سوی دیگر از عبارات ابن جلجل به خوبی میتوان دریافت که ماسرجویه در نخستین سالهای دولت مروانی (و البته نه الزاماً در دورۀ کوتاه خلافت خود مروان) به ترجمۀ کناش اهرن مشغول بوده است و محققانی چون مایرهوف و الگود (همانجاها) که ماسرجویه را معاصر عمر بن عبدالعزیز دانستهاند، ظاهراً سخن ابن جلجل و دیگر تاریخنگاران را درست درنیافتهاند.در همین سالها پزشکی مسیحی به نام تیاذوق که شاید نام اصلی وی تئودوکوس، و زبان مادری وی یونانی بود (مایرهوف، «پزشکان»، 437؛ الگود، 68؛ اولمان، «پزشکی...»، 22 )، به خدمت حجاج بن یوسف (د 95ق) درآمد (نک : ابن قتیبه، 3/ 270، 276-277؛ برای تفصیل، نک : ه د، تیاذوق). این پزشک قاعدتاً بر آموزههای پزشکی یونانی (مستقیماً یا به واسطۀ سریانی) متکی بود و گفتهاند که در تشخیص بیماری از روی نبض، خویشتن را پیرو ارخیجانس (نیمۀ نخست سدۀ 1l) میدانست (ابوسعید، 60-61؛ نیز نک : کلاین فرانکه، 32). وی رسالهای دربارۀ داروهای جایگزین (ابدال ادویه)، و دست کم 3 اثر دیگر، از جمله کناشی دربارۀ پزشکی نوشت (ابن ابی اصیبعه، 1/ 121-123؛ قفطی، 108؛ نیز لکلر، I/ 82) که رازی بارها بدانها استناد کرده است (مثلاً 1/ 31، 8/ 129). این آثار به هر زبانی که تألیف شده باشد، بر انتقال پزشکی یونانی به جهان اسلام تأثیر داشته است.از ترجمههای منسوب به سدۀ نخست که بگذریم، نالینو نیز در 1909م دستنویسی متأخر از کتابی منسوب به هرمس را در کتابخانۀ آمبروزیانا یافت (نک : آمبروزیانا، II/ 166-167، شم C86(i)؛ گریفینی، 110) که در پایان آن تاریخ ترجمه ذیقعدۀ 125 آمده است. نالینو این اثر را به عنوان عرض مفتاح [اسرار] النجوم معرفی کرد (ص142-143). ابن ندیم از «عرض مفتاح النجوم الاول» و «طول مفتاح النجوم الثانی» به عنوان دو کتاب هرمس یاد میکند (ص 267)؛ اما از دستنویس آمبروزیانا چنین برمیآید که این دو نام، عناوین کتابهای اول و دوم کتابی مفصلتر به نام کتاب هرمس علی منقلب سنی العالم و ما فیه من القضاء بوده است (نک : گریفینی، 114)؛ این دستنویس نیز که در 1071ق کتابت شده، مجموعهای است کم اعتبار از آثار غالباً مجعول منسوب به حکمایی چون جاماسب، هرمس و دیگران (همو، 110, 115؛ آمبروزیانا، همانجا؛ نیز مکنسن، 57)، و چه بسا کاتب برای افزودن بر بهای نسخه، تاریخی بسیار کهن برای متن عربی ساخته باشد.
در این روزگار ابن مقفع (مق 143ق) آثاری دربارۀ امثال و حکم و اخلاق عملی را به عربی درآورد و اندرزنامۀ رسالة الصحابة را خطاب به منصور عباسی نوشت (نک : ه د، 4/ 674-676) که قاعدتاً از آثار مشابهی که به زبان پهلوی در دست بود، تأثیر بسیار گرفته بود. در منابع کهن ترجمه یا تحریر عربی 3 کتاب قاطیغوریاس (مقولات)، فریارمانیس (بار ارمیناس یا کتاب العبارة) و انالوطولیقا ( قیاس)، از آثار منطقی ارسطو، و نیز ایساغوجی فرفوریوس را نیز به ابن مقفع نسبت دادهاند (مثلاً ابن ندیم، 248-249؛ نیز جاحظ، الحیوان، 1/ 76، که تنها از او به عنوان مترجم آثار ارسطو یاد میکند)؛ کراوس بهرغم تأکید منابع کهن و با استناد بهدستنویسی از مجموعۀ این 4 ترجمه در کتابخانۀ سن ژوزف بیروت، مترجم این رسالات را فرزند وی، محمد بن عبدالله بن مقفع دانسته است («دربارۀ...»، 4-6؛ نیز میهلی،70). اما دانش پژوه (ص3، 73-76) و زریاب (نک : ه د، 4/ 676) بهرغم تکرار همین عبارت در نسخههای دیگر، بر آناند که کاتبان «ابومحمد عبدالله» را به خطا «محمد بن عبدالله» آوردهاند. به گفتۀ زریاب این ترجمه را میتوان نخستین ترجمۀ عربی آثار منطقی در جهان اسلام دانست و به همین مناسبت، از نظر زبان و کاربرد اصطلاحی واژگان، با ترجمههای بعدی تفاوت بسیار دارد(همانجا).
منصور همچنین نخستین خلیفهای بود که منجمان را به خود نزدیک ساخت. منجم او نوبخت ایرانی، بزرگ خاندان نوبختی بود (مسعودی، 5/ 211). حاجی خلیفه (5/ 34-35) نگارش کتابی در احکام نجوم را به نوبخت نسبت داده است و عباس اقبال آشتیانی با توجه به اینکه ابن ندیم(ص244) بیشتر خاندان نوبخت را (البته بدون اشاره به نام شخصی خاص) در زمرۀ مترجمان پهلوی به عربی یاد کرده، بر آن است که شاید این کتاب ترجمۀ اثری پهلوی باشد (ص 10). منصور در 148ق نیز جورجِس بن جبرائیل بن بُختیشوع، نخستین پزشک پرآوازۀ خاندان بختیشوع را به بغداد دعوت کرد (ابن مطران، 1/ 65؛ قفطی، 158؛ ابن ابی اصیبعه، 1/ 123) که او نیز برخی آثار پزشکی را از یونانی به عربی ترجمه کرد (ابن مطران، همانجا؛ ابن ابی اصیبعه، 1/ 123، 203). فَزاری و یعقوب بن طارِق، دو ستاره شناس مشهور روزگار منصور، در 154 یا 156ق/ 771یا 773 م در دربار این خلیفه با منجمی از ناحیۀ سِنْد دیدار کردند و چنان که از اشارات بیرونی برمیآید، این منجم مطالب بسیاری دربارۀ نجوم هندی برای آنان بازگو کرد و آنان بر اساس سخنان وی آثاری را به زبان عربی فراهم آوردند (بیرونی، تحقیق...، 132، 351-356، التحلیل...، 120، 133-157، 177- 178، تمهید...، 27؛ قس: صاعد اندلسی، 216؛ نیز علی بن سلیمان، گ 95ب، که این حکایت را به عصر متوکل ربط داده است). اما به گفتۀ ابن آدمی (ستارهشناس مشهور ایرانی)، فزاری زیجی را که این منجم هندی به همراه آورده بود (بِرَهْمَسْپْهُط سِدّهانتَ، مهمترین اثر سنت نجومی هند و نوشتۀ بِرَهْمَگوپْته در 628م) به عربی درآورد (قفطی، 270). با توجه به اشارات متعدد بیرونی در اینکه منجم هندی مطالب را بر فزاری و یعقوب بن طارق املاء میکرده، تردیدی نیست، اما از طرفی بسیار بعید است که این املاء به زبان سنسکریت یا عربی بوده باشد؛ بلکه چنین مینماید که در این کار زبان پهلوی واسطه بوده است، زیرا دانستن زبان پهلوی برای منجمی از ناحیۀ سند چندان شگفت نمینماید و از سوی دیگر فزاری، به رغم نَسب عربی خود، به شدت تحت تأثیر سنن علمی ایران بود؛ چندان که به گفتۀ علی بن سلیمان هاشمی (منجم مسلمان سدۀ 3ق) در کتاب علل الزیجات، فزاری برخی آثار خود را به پهلوی نوشت (گ 95 ب؛ نیز نالینو، 156-163). پینگری نیز به پیروی فزاری از سنت نجومی ایران و بهرهگیری او از منابع فارسی (پهلوی) اشاره کرده است. فزاری همچنین برخی آراء منجمان ایرانی را که در آن روزگار به غلط به هرمس منسوب بودهاند، در آثار خود یاد کرده است (نک : پینگری، «فزاری...»، 103- 105، «یعقوب...»،98-97). یعقوب بن طارق نیز احتمالاً از نژاد ایرانی بود (زوتر، 12؛ سارتن، I/ 520).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید