صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادیان و عرفان / تصوف /

فهرست مطالب

فعالیتهای انفرادی صوفیان در هند از سدۀ 4 تا 6 ق ادامه داشت، اما فعالیتهای تشکل‌یافته و ورود سلسله‌های تصوف از اواخر سدۀ 6 و اوایل سدۀ 7ق، در دورۀ سلاطین غوری (حک‍ 543-612ق) و جانشینان آنان در هند آغاز شد و به ترتیب 4 طریقۀ مهم چشتیه، سهروردیه، قادریه و نقشبندیه، و سپس سلسله‌های کبرویه و نعمت‌اللٰهیه که همۀ آنها خاستگاهی ایرانی داشتند، در هند انتشار یافتند (آریا، طریقه...، 42). 
چشتیه کهن‌‌ترین سلسله‌ای است که در هند آغاز به فعالیت کرد. از آنجا که این طریقه، در ایران بزرگ چندان نپایید و از سدۀ 7ق به بعد تنها در هند گسترش یافت، می‌باید آن را یک سلسلۀ به تمام معنا هندی دانست (رضوی، I/ 114؛ آریا، همان، تکمله، 257 بب‍ ‌). مؤسس این سلسله در هند خواجه معین‌الدین حسن سجزی (د 633ق‌)، پس از سیر و سفرهای بسیار سرانجام در 561ق/ 1166م در اجمیر هندوستان ساکن شد (رضوی، I/ 116-125؛ غلام‌سرور، 1/ 259؛ فرشته، 2/ 377؛ سبحان، 200). پس از وی جانشینانش قطب‌الدین بختیار کاکی (د 634ق) و فریدالدین گنج شکر (د 664ق‌)، معروف به بابا فرید این سلسله را در دهلی و نواحی پنجاب گسترش دادند (نک‍ : رضوی، I/ 133-150).
پس از بابا فرید، طریقۀ چشتیه به دو شاخۀ نظامیه و صابریه تقسیم شد. مهم‌ترین خلیفۀ بابافرید، نظام‌الدین اولیاء (د 725 ق) پایه‌گذار شاخۀ نظامیه بود که دو شاعر پارسی‌گوی، امیرخسرو دهلوی معروف به سعدی هند و امیرحسن سجزی از مریدان وی بودند. طریقۀ چشتیه در زمان شیخ نظام‌الدین اولیاء و خلیفه‌اش نصیرالدین محمود، «چراغ دهلی» (د 757ق)، از طریق شیخ اخی سراج‌الدین عثمان (د 758ق) در بنگال (فرشته، 2/ 399-400؛ نک‍ : رضوی، I/ 138-189) و به توسط محمد گیسودراز (د 825 ق‌‌)، جانشین چراغ دهلی، در سرزمین دکن گسترش یافت (آریا، همان، 179). شاخۀ صابریۀ چشتیه به شیخ علی احمد صابر کُلیَری (د 690ق)، خلیفۀ دیگر بابا فرید منسوب است. از صوفیان مشهور شاخۀ صابریه، عبدالقدوس‌گنگوهی (د 945ق‌) بود که در سده‌های 9 و 10ق، این شاخه را در هند رونق بخشید (دهلوی،69؛ آریا، همان، 168؛ احمد، 57؛ رضوی،I/ 154, 272). سلسلۀ چشتیه از آن پس به عللی چند رو به افول نهاد (نک‍ : آریا، همان، 173-177).
طریقۀ دیگری که پس از چشتیه در شبه قاره گسترش یافت، طریقۀ سهروردیه است. نخستین کسی که از این سلسله رهسپار هند گردید، سخی سرور (د 557ق) بود، اما چون پیروان چندانی نداشت، طریقۀ او رونقی نیافت، تا اینکه شیخ بهاءالدین زکریای ملتانی (د 661ق‌) و شیخ جلال تبریزی به هند آمدند (فرشته، 2/ 405؛ رضوی،ff. I/ 190). درواقع مؤسس این سلسله در شبه قاره بهاءالدین زکریای ملتانی (ه‍ م) است که در 566ق/ 1171م در اطراف ملتان زاده شد و پس از چندی به سیر و سفر پرداخت و سرانجام در بغداد، با شهاب‌الدین عمر سهروردی (د 632ق‌) دیدار کرد و به حلقۀ مریدان او پیوست (زیدی، 23-25؛ دهلوی، 26-28؛ داراشکوه، 114-115؛ رضوی، همانجا). وی در شهر ملتان خانقاهی تأسیس نمود و به ارشاد مردم پرداخت و با سلاطین و امرا روابط نیکویی داشت. شیخ جلال (جلال‌الدین) تبریزی نیز طریقۀ سهروردیه را در بنگال گسترش داد (احمد، 58؛ رضوی، I/ 199, 202). پس از مرگ بهاءالدین زکریا، پسرش صدرالدین محمدعارف (د 684ق) و پس از وی پسرش رکن‌الدین عالم (د 735ق‌) به خلافت رسید که ظاهراً آوازۀ او تا اسکندریۀ مصر نیز رسیده بود (ابن بطوطه، 397؛ رضوی، I/ 213). بیشترین شهرت بهاءالدین زکریای ملتانی، مدیون مرید و دامادش فخرالدین عراقی (د 671ق‌)، شاعر معروف پارسی‌گوی است (زیدی، 32؛ رضوی، I/ 204 ).
از دیگر مریدان شیخ بهاءالدین زکریا، سیدجلال‌الدین شاه میرسرخ بخاری است که شاخۀ جلالیه بدو منسوب است. نوۀ او، سیدجلال مخدوم جهانیان جهانگشت (د 785ق)، شاخۀ مخدومیه را در اوچ پایه‌گذاری کرد (احمد، همانجا؛ آریا، همان، 45؛ رضوی، I/ 203). از مریدان دیگر شیخ بهاءالدین زکریا، لعل شهباز قلندر مرندی یا مروندی (د 650ق‌)، مؤسس شاخۀ لعل شهبازیه است که پیروان وی به اباحه‌گری و قلندری مشهورند (آریا، همان، 46؛ زرین‌کوب، دنباله...، 216). اگرچه پس از حملۀ تیمور به هند، سلسلۀ سهروردیه کم‌کم رو به زوال نهاد، در گجرات به کوشش قطب عالم (د 857ق) و پسرش شاه عالم، این سلسله از رونق بیشتری برخوردار بود (احمد، 59؛ رضوی، I/ 282-283). پیروان سهروردیه در شبه قاره همانند چشتیه غالباً از نظر فقهی‌حنفی‌مذهب و برخلاف چشتیه، مخالف سماع بوده‌اند.
سومین طریقه که پس از دو سلسلۀ پیشین به هند راه یافت، طریقۀ قادریه است که در دورۀ جدید از فراگیرترین سلسله‌ها در شبه‌قاره بوده است (احمد، 61). مؤسس قادریه شیخ عبدالقادر گیلانی است (د 561ق) که از خانقاه خود در بغداد، مریدانی را برای تبلیغ به نقاط دیگر جهان گسیل داشت. نخستین کسی که از این سلسله رهسپار هند شد، صفی‌الدین گیلانی (د 611ق)، نـوۀ شیخ عبدالقـادر بود. سپس ابوالحسـن ضیاءالدین گیلانی (د 715ق) به هند سفر کرد و سرانجام ابوعبدالله محمد غوث گیلانی (د 922ق) که در هند مقیم شد و در واقع اساس این سلسله را در این سرزمین بنیاد نهاد (آریا، همان، 56-58؛ شرافت نوشاهی، 1(2)/ 776، 802، 819-822، 852). وی در 887 ق/ 1482م در اوچ خانقاهی ایجاد کرد و به ارشاد مریدان پرداخت (احمد، همانجا؛ شرافت نوشاهی، 1(2)/ 822؛ آریا، همان، 57). پس از وی کسانی چون شاه نعمت‌الله قادری (د 834ق) و شیخ عبدالحق محدث دهلوی، مؤلف اخبار الاخیار از مروجان این طریقه در هند بوده‌اند. این سلسله در عهد تیموریان گسترش بیشتری یافت و یکی از اقطاب آن به نام محمد بن شامیر (د 1045ق)، مشهور به میان‌میر یا میانجیو، و جانشینش ملاشاه محمد بدخشی ــ‌که‌هر دو از مشـایخ و پیران داراشکـوه ‌(د‌1049ق) بودند ــ در رونق طریقۀ قادریه کوشیدند (جلالی، 144 بب‍ ؛ آریا، همان، 58؛ احمد، 61-62؛ نظامی، 134؛ رضوی، II/ 57-58).
در سده‌های 10 و 11ق مشایخ قادریه، از جمله میان‌میر، ملاشاه و محب‌الله الله‌آبادی (د 1058ق)، به تدریج تحت تأثیر آراء ابن‌عربی قرار گرفتند و به اندیشۀ وحدت وجود گرایش یافتند و نسبت به پیروان ادیان دیگر تسامح بیشتری از خود نشان دادند، چنان‌که این گرایش در آثار داراشکوه نیز نمایان است. این سلسله در دوران حکومت اورنگ‌زیب (د 1118ق)، برادر داراشکوه، در تنگنا قرار گرفت و از رونق افتاد، اما امروزه رونق پیشین خود را بازیافته است (احمد، همانجا). هرچند که خود شیخ عبدالقادر گیلانی حنبلی‌مذهب بود، اما پیروان قادریه در هند و پاکستان حنفی مذهب‌اند (شرافت نوشاهی، 1(2)/ 777؛ آریا، همان، 55).
سلسلۀ دیگری که از سدۀ 11ق در شبه قاره رواج یافت، طریقۀ نقشبندیه است. مؤسس نقشبندیه، خواجه بهاءالدین نقشبند بخاری (د 791ق) است. این سلسله خود دنبالۀ سلسلۀ خواجگان است که از زمان بهاءالدین نقشبند به این نام شهرت یافت (نک‍ : ه‍ د، بهاءالدین نقشبند). هرچند که در میان دیگر طریقه‌های تصوف، تنها این سلسله است که براساس یک روایت شجرۀ طریقت خود را به خلیفۀ اول می‌رساند (آریا، همان، 63)، اما بزرگان این سلسله، از جمله نورالدین جامی، نسبت به اهل بیت(ع) ارادت خاصی داشته‌اند. این سلسله توسط خواجه محمد باقی بالله (د 1012ق) در عصر فرمانروایی اکبر در شبه قاره رواج یافت (نظامی، 131، 134؛ احمد، 59). بیشترین گسترش این سلسله به کوشش احمد سرهندی (ه‍ م)، معروف به مجدد الف ثانی (د 1034ق) صورت پذیرفت که خود مرید و خلیفۀ خواجه باقی‌بالله بود. او به شدت از توحید فلسفی مبتنی بر وحدت وجود ابن عربی انتقاد کرد و به این ترتیب، مسیر اندیشۀ عرفانی را در هند تغییر داد و در برابر وحدت وجود، نظریۀ «وحدت شهود» را مطرح کرد. وی به شریعت و سنت پایبند بود و با نوشتن نامه‌های بسیاری که به «مکتوبات» شهرت یافتند، توانست گروهی از اشراف و درباریان تیموری هند را با خود هم‌رأی کند (آریا، همان، 67-68؛ احمد، 60؛ دانشنامه...، 10/ 1275-1277). 
پس از شیخ احمد، سلسلۀ نقشبندیه بیشتر به مجددیه شهرت یافت و خلفای او به نامهای آدم بنوری (د 1053ق)، و خواجه محمد معصوم و شیخ محمدسعید، فرزندان سرهندی، و شاه‌حسین طریقۀ او را در هندوستان گسترش دادند (آریا، همان، 68). از دیگر‌شخصیتهای برجستۀ‌نقشبندیه، شاه ولی‌الله‌دهلوی (د1176ق) و مظهرجان جانان (د 1195ق) بودند. از ویژگیهای مهم نقشبندیه مخالفت آنان با سماع صوفیانه است (احمد، 61). این طریقه به جز مجدّدیه، به چند شاخۀ دیگر از جمله مظهریه، منسوب به مظهرجان جانان تقسیم شده است (آریا، همان، 65؛ شرافت نوشاهی، 1(1)/ 149، 166). پیروان این سلسله نیز در شبه‌قاره حنفی‌مذهب‌اند.
پنجمین سلسله‌ای که در هند گسترش یافت، طریقۀ کبرویه، منسوب به شیخ نجم‌الدین کبرى (د 618ق) است که به رغم پیشینۀ تاریخی‌اش، نسبت به دو طریقۀ قادریه و نقشبندیه پیروان کمتری دارد. کبرویه در هند، به دو شاخۀ مهم فردوسیه و همدانیه تقسیم می‌شود. فردوسیه که نام خود را از رکن‌الدین فردوسی، از مشایخ کبرویه در هند گرفته است و نسبت روحانی آن به سیف‌الدین باخرزی، از مریدان شیخ نجم‌الدین کبرى می‌رسد، توسط خواجه بدرالدین سمرقندی ایجاد گردید. از آنجا که فردوسیان نتوانستند در دهلی جای پایی به دست آورند، در اواخر سدۀ 8 ق به بهار رفتند و در آنجا پیروان بسیار یافتند (احمد، 62-63؛ رضوی، I/ 226-228). یکی از مشایخ مشهور فردوسیه، شرف‌الدین احمد یحیى مُنیَری (د 782ق) است که مورد احترام تغلق بود و در گسترش نثر فارسی صوفیانه، در شبه‌قاره سهم مهمی داشت (همو، I/ 228-240). 
شاخۀ همدانیه نیز به میرسیدعلی همدانی (د 786ق) منسوب است. وی پس از تحصیلات مقدماتی، توسط شیخ محمود نظام‌الدین مزدقانی، از مریدان علاءالدولۀ سمنانی به طریقۀ کبرویه وارد شد و پس از استقرار در کشمیر سلسلۀ کبرویه را در آنجا رواج داد (ریاض، 6، 13، 39). گفته‌اند که در نتیجۀ کوششهای او گروه بسیاری از مردم آن نواحی مسلمان شدند (زیدی،14). وی همچنین در زمینۀ عرفان و تصوف آثار بسیاری به فارسی و عربی دارد، و از این‌رو، از مروجان زبان فارسی در کشمیر نیز به شمار می‌آید. همدانی مساجد و خانقاهی در کشمیر بنا نهاد و کتابخانه‌ای نیز تأسیس کرد (ریاض، 48، 50، 58-60، 71؛ رضوی، I/ 292). 
شاخۀ دیگری از کبرویه که به سادات بیهقی شهرت داشتند، نیز در کشمیر فعالیت می‌کردند که با دستگاه حکومتی مرتبط بودند و غالباً هم با سادات همدانیه روابط خوبی نداشتند (همو، I/ 297-298). از سدۀ 9ق به بعد و با ادامۀ مهاجرت صوفیان از ایران و آسیای میانه به کشمیر، فعالیت پیروان سیدمحمد نوربخش (د 869 ق)، یکی دیگر از اقطاب کبرویه، موجب ترویج مذهب شیعۀ امامیه در این ناحیه گردید (همو، I/ 298).
طریقۀ دیگری که در هند، به ویژه در دکن، سبب گسترش تشیع و تصوف و همراه با آن باعث ترویج زبان فارسی شد، سلسلۀ نعمت‌اللٰهیه، منسوب به شاه نعمت‌الله ولی (د 834 ق) است که در سدۀ 9ق علاوه بر پیروانش در ایران، سلاطین دکن هم در حق وی اعتقادی تمام داشتند (پازوکی، 119؛ زرین‌کوب، ارزش...، 76)، چندان‌که شاه احمد، پادشاه بهمنی دکن، از وی خواست که فرزندش را برای ارشاد مردم به هند بفرستد. اما از آنجا که وی جز شاه خلیل‌الله فرزند ذکوری نداشت، نوه‌اش شاه نورالله را به هند فرستاد که به گرمی در دکن پذیرفته شد (فرشته، 1/ 329؛ رضوی، II/ 56-57).
پس از درگذشت شاه نعمت‌الله ولی، شاه خلیل‌الله نیز رهسپار دکن گردید و در 860 ق/ 1456م در همانجا وفات یافت (فرشته، همانجا). پس از او، در دکن فرزندش محب‌الدین حبیب‌الله، و در ایران فرزند دیگرش میرشمس‌الدین، ادارۀ امور طریقه را برعهده گرفتند (فرزام، 207-210). در دورۀ صفویه، اگرچه اقطاب این سلسله در ایران با دربار نزدیک بودند (همانجا)، اما به تدریج در سدۀ 11ق از رونق آنان کاسته شد و پس از آن مرکزیت این طریقه به دکن انتقال یافت (دیوان‌بیگی، 2/ 1036-1037) و در آنجا از چنان نفوذی برخوردار شد که پیروان چشتیه، از جمله گیسودراز را تحت‌الشعاع خود قرار داد و زمینه را برای تغییر گرایش سلاطین دکن به مذهب شیعۀ امامیه فراهم نمود (رضوی، II/ 57). از اواخر دورۀ صفویه به بعد، سلسلـۀ نعمت‌اللهیـه در هند پایگـاه محکمـی یافت و شاخـۀ هاشـم شاهیّۀ آن ــ که منسـوب بـه میـرهاشم جهانگیـر است ــ نیز در دهلی به فعالیت پرداخت (زرین‌کوب، دنباله، 215). در 1190ق/ 1786م، در اواخر سلطنت کریم‌خان زند، به دستور رضاعلیشاه دکنی، قطب وقت نعمت‌اللهیه، دو تن از مشایخ این سلسله به نامهای سیدمیرعبدالحمید معصوم‌علیشاه و سیدشاه طاهر دکنی به منظور احیای این طریقه در ایران، از دکن به ایران آمدند (زین‌العابدین، 26؛ پازوکی، 120؛ دیوان‌بیگی، همانجا). 
افزون بر طریقه‌هایی که شرح آنها آمد، گروههای دیگری از صوفیان نیز در شبه‌قارۀ هند حضور داشته‌اند که به «بی‌شریعتها» مشهـورند. این گـروهها ــ کـه قلنـدران نیز از جملـۀ آنان‌اند ــ چندان پایبند شریعت نبودند و به اباحیگری شهرت داشتند. از بنیان‌گذاران قلندریه در سدۀ 7ق شیخ جمال‌الدین ساوجی بود که رسم تراشیدن موی سر و صورت و ابرو را متداول کرد (ابن‌بطوطه، 33-34)، و دیگری حسن جوالیقی (جوال پوش) بود که پیروان او به جوالیقیان شهرت یافتند. قلندران و جوالیقیان، درویشان دوره‌گردی بودند که پس از حملۀ مغول به ایران به سیر و سفر پرداختند و از آسیای صغیر تا هند در آمد‌و‌شد بودند (رضوی، I/ 303). قلندران بیشتر با چشتیان و سهروردیان هند ارتباط داشتند و هنگامی که به ملتان می‌رسیدند، گاه میان برخی از سران ایشان و شیخ بهاءالدین زکریا ملتانی نزاعی برمی‌خاست، اما شیوۀ همراه با مدارای بابافرید، غالباً چنین برخوردهایی را جبران می‌کرد. شیخ‌ نصیرالدین چراغ دهلی نیز در خانقاه خود از نیش خنجر یکی از قلندران مضروب شد، اما او را بخشید. قلندران همانند یوگیان گوشواره در گوش می‌کردند و از استعمال حشیش نیز ابایی نداشتند (رضوی، I/ 303).
شیخ‌ فخرالدین عراقی، لعل شهباز قلندر و راجو قتّال، برادر جلال‌الدین بخاری، از قلندران معروف سهروردیه بودند. ابوعلی قلندر پانی پتی (ه‍ م)، وابسته به سلسلۀ چشتیه نیز گرایشهای قلندری داشت (رضوی، I/ 305). گروهی از قلندران هم که به نعمتی شهرت داشتند، سلسلۀ خود را به شاه نعمت‌الله ولی می‌رسانیدند (نفیسی، 50؛ رضوی، I/ 306). برخی دیگر از آنان نیز که به حیدری شهرت داشتند، سلسلۀ خود را به قطب‌الدین حیدر (د 618ق)، مدفون در تربت حیدریۀ خراسان می‌رساندند (نک‍ : زرین‌کوب، جست و جو...، 367-370؛ معصوم‌علیشاه، 2/ 642). قلندران حیدری، طوق و حلقۀ آهنی به گوش و گردن خود می‌آویختند (نک‍ : همانجاها؛ ابن بطوطه، 388-389). معروف‌ترین فرد این گروه در هند، ابوبکر طوسی حیدری (ه‍ م‌)، معاصر نظام‌الدین اولیاء بود که پیروانی نیز داشت (احمد، 66-67؛ دهلوی، 79؛ رضوی، I/ 306-309). در دورۀ تیموریان نیز، محمد سعید سرمد کاشانی، شاعر مشهور از جملۀ قلندران بود که غالباً در حالت وجد برهنه می‌شد و سرانجام اورنگ‌زیب وی را به جرم کفر و بدعت به قتل رسانید (احمد، 66). «مجذوبان» نیز گروه دیگری از قلندران بودند که همواره در نوعی حالت جذبه و بی‌خودی به سر می‌بردند. امروزه واژۀ قلندر در شمال هند به گدایان آواره‌ای گفته می‌شود که از راه نمایش امرار معاش می‌کنند (همانجا). 
 

صفحه 1 از48

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: