دائرة المعارف بزرگ اسلامی

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • بختیارنامه | بَخْتیارْنامه، عنوان یکی از قصه‌های معروف فارسی که ظاهراً کهن‌ترین تحریر منثور آن به شمس‌الدین محمد دقایقی مروزی، از نویسندگان اواخر سدۀ 6 و اوایل سدۀ 7ق منسوب است. این تحریر مشتمل بر یک مقدمه و 10 باب (قصه) و یک خاتمه است.
  • بختیاری | بَخْتیاری، یکی از گویشهای موسوم به لری. این گویش با اندک اختلافاتی ـ عمدتاً در آواها ـ در قلمرو وسیع بختیاری، از غرب اصفهان تا دزفول و شوشتر، میان°31 تا°34 درجه عرض شمالی و °48 تا °52 درجه طول شرقی رواج دارد (لُکوب، 341؛ ایرانیکا، III/ 559؛ نیز ﻧﻜ : لاریمر، 1؛ وهمن، «شعر...»، 14).
  • بختیاری |
  • بختیاری | بَخْتیاری، ازگروههای ایلی کوچنده و لُر زبان جنوب غرب ایران که اکنون بخش بزرگی از خانوارهای آن در نقاط ییلاقی و قضلاقی یکجانشین شده‌اند. براساس آمار 1377ش جمعیت کوچدۀ ایل 174‘183 نفر برابر با 492‘27 خانوار بوده است (سرشماری،...، 15).
  • بختیشوع |
  • بخراء | بَخراء، شهری باستانی در شهرستان تدمر، در استان حمص سوریه. بخراء مؤنث ابخر، به معنی بوی بد نفس است و گفته‌اند که این شهر را به سبب بوی بد خاکش (وجود چشمه‌های آب‌معدنی گوگرددار، ﻧﻜ : المعجم...، 2/ 257) چنین نامیده‌اند (ابوعبید، 1/ 230؛ یاقوت، 1/ 523). برخی به غلط گمان می‌کردند که بخراء همان «گوآریا» مورد اشارۀ ...
  • بخش | بخش، واحدی در تقسیمات کشوری ایران که قسمتی از یک شهرستان، و خود دربرگیرندۀ چند دهستان است. واژۀ بخش در زبان فارسی به معنای حصّه، نصیب، قسمت، بهره، بهره، جزء، پاره و... آمده است (ﻧﻜ : برهان...؛ نیز لغت‌نامه...).
  • بخشی | بَخشی، در اصل اصطلاحی چینی، به معنای استاد که از دروازۀ «پاک» در چینی کهن (پودر چینی معاصر، پوک در چینی کانتونی، و هاکو در زبان ژاپنی) به معنای وسیع، گسنرده پهناور، و «دژی» در چینی کهن (شی در چینی معاصر، سی در چینی کانتونی، و شی در زبان ژاپنی) به معنای محقق و دانشمند، آقا، اشراف‌زاده و...، ترکیب یافته است (ﻧﻜ...
  • بخشیان |
  • بخل | بُخل، واژه‌ای قرآنی به معنای «زُفتی» که در سنت، تفسیر و آموزه‌های اخلاقی از زمینه‌ها، آثار و علاج آن گفت‌وگو شده است. بخل در لغت ضد کَرَم، و به معنای منع و امساک آمده است (ابن‌منظور، نیز تاج...، مادۀ بخل؛ لغت‌نامه...، ذیل زفتی)، اما در واژگان دینی خودداری از خرج کردن مال است در مواردی که نباید از آن دریغ شود ...
  • بخور |
  • بخور مریم |
  • بخور، جاده |
  • بد* |
  • بداء | بَداء، اصطلاحی کلامی به مفهوم دگرگونی و تبدیل رأیی به رأیی دیگر، بداء در لغت به معنای ظهور، آغاز کاری و دست‌زدن به امری است (ابن‌منظور، جوهری، مادۀ بدا؛ نیز ﻧﻜ : جرجانی، 44)، چنانکه در قرآن مجید نیز به معنای هور و آشکارشدن امری به کار رفته است (ﻧﻜ : زمر / 39/ 47-48). اما مفهومی که در طی سده‌ها موجب بحثهای درا...
  • بدائون | بَدائون، یا بُدائون، ناحیه و شهری کهن در ایالت اوتارپرادش در شمال هند. این نام به صورت بداون و بدایون نیز آمده است (ابن‌بطوطه، 411؛ بابر، I/ 267؛ ندوی، 10؛ احمد یادگار، 39). گفته شده که واژۀ بدائون برگرفته از نام شاهزاده‌ای به نام بوداست که این شهر را در سدۀ 4ق/ 10م بنا نهاد («مجله...»، IX/ 34).
  • بدائونی | بَدائونی، عبدالقادر بن ملوک شاه (947-ح1024ق1540-1615م)، مورخ و مترجم دربار اکبرشاه (حکـ963-1014ق/ 1556-1605م). وی در بدائون به دنیا آمد و دوران کودکی خود را در بَساور در شمال شرقی تودا گذراند (رانکینگ، I/ 11؛ EI2)؛ در 960ق زمانی که 12 سال داشت، پدرش ملوک شاه وی را به سنبهل، نزد شیخ حاتم سنبهلی برد تا در آنجا ...
  • بداهه | بَداهه، به معنی ناگهان، یا ناگاه درآمدن که در شعر و موسیقی مفهوم بی‌مقدمه و آنی از آن اراده شده است.
  • بدایع نگار | بَدایعْ‌نِگار، محمد ابراهیم نواب تهرانی (1241-1299ق/ 1826-1882م)، فرزند محمدمهدی، منشی، ادیب، خوش‌نویس و مورخ عصر محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار (محبوبی، 394). برخی منابع لقب او را مدایح‌نگار ذکر کرده‌اند (ﻧﻜ : آقابزرگ، 2(1)/ 23؛ قس: نواب، 405، که انتساب این لقب را به او نفی کرده است).
  • بدایع نگار | بَدایعْ‌نِگار، میرزامهدی (1279-1360ق/ 1862-1941م)، فرزن سیدمصطفى حسینی تفرشی، مؤلف، ادیب و دولتمرد عصر قاجار. او در تهران متولد شد و تحصیلات خود را درهیمن شهر در زمینه‌های صرف و نحو، علوم دینی، نجوم، رمل، ریاضی، حکمت و عرفان آغاز کرد و در این راه توانست از میرزاحسین نوری و شیخ محمدکاظمینی اجازۀ روایت گردید و ...
  • بدایع نگار | بَدایعْ‌نِگار، فضل‌الله آل داوود (1296/ 1343ق/ 1879-1924م)، ادیب و نویسندۀ معاصر. او در مشهد متولد شد. پدرش شیخ موﻟﻰ داوود خراسانی، معروف به موﻟﻰ باشی، یا فاضل سود خروی و نیز قاضی‌زاده (دح 1325ق/ 1907م) از فقها و علمای روزگار خود بود (آقابزرگ، طبقات...، 2/ 712). بدایع نگار نزد پدر و نیز میرزا عبدالرحمان مدرس ...
  • بدایعی بلخی |
  • بدخ |
  • بدخشان | بَدَخشان، سرزمینی کوهستانی در فلات پامیر که بخشی از آن در خاک افغانستان، و بخشی دیگر استان خودگردان بدخشان تابع جمهوری تاجیکستان است. نام آن در طول تاریخ به صورت بدخشان و بلخشان نیز ضبط شده است(برای اقوال دربارۀ ریشۀ نام، ﻧﻜ : ایرانیکا، III/ 631).
  • بدخشانی | بَدَخشانی، سید سهراب ولی (د پس از 856ق/ 1452م)، مشهورترین نویسندۀ اسماعیلی نزاری در منطقۀ بدخشان، در یکی دو قرن پس از سقوط الموت (654ق/ 1256م).
  • بدخشانی نقشبندی | بَدَخشانیِ نَقشبَندی، محمد ابراهیم خلیل ‌الله (1087-1165ق/ 1676-1752م)، از صوفیان طریقۀ نقشبندیه. وی در شاهجهان آباد دهلی زاده شد، ولی اصل او از بدخشان بود، زیرا نیاکان وی از آنجا مهاجرت کرده، و در هندوستان ﺳﻜﻧﻰ گزیده بودند. پدرش، محمدعلی نیز که به «حاجی‌بابا» شهرت داشت، از ترکستان به هندوستان مهاجرت کرده بود...
  • بدخشی | بَدَخشی، تخلص دو شاعر سدۀ 9ق/ 15م در سرزمین خراسان قدیم. با آنکه این دو شاعر در عصر خویش از شاعران برجستۀ درباری به شمار می‌رفته، و از احترام ویژه‌ای برخوردار بوده‌اند، دربارۀ زندگی آنان اطلاعات دقیق و جامعی دردست نیست؛ ﺣﺘﻰ برخی از تذکره‌نویسان آن دو را یک تن پنداشته، و در شرح احوال آنان به راه خطا رفته‌اند (...
  • بدخشی | بَدَخْشی، ملا محمد (د 922ق یا 923ق/ 1516 یا 1517م)، از صوفیان حنفی سلسلۀ نقشبندیه. نسبت وی به صورت بَلَخشی نیز آمده (ﻧﻜ : غزّی، 1/ 89؛ ‌نبهانی، ‌1/ 294).
  • بدخشی | بَدَخشی، محمد امین (ز1020ق/ 1611م)، فرزند علی‌الدین جهانگیر، از صوفیان نقشبندیۀ مجددیۀ سدۀ11ق. از آنجا که وی بیشتر عمر خود را بیرون از هند گذرانیده، تذکره‌نویسان شبه‌قاره کمتر از او یاد کرده‌اند.
  • بدخشی | بَدَخشی، شاه‌ محمد (د1072ق/ 1662م)، فرزند قاضی آخوند ملاعبدی (عبدمحمد یا عبداحمد)، مشهور به «ملاشاه»، ملقب به «آخوند» و «لسان الله» و متخلص به «شاه»، شاعر، عالم و عارف سلسلۀ قادریه. اصل ملاشاه از بدخشان است و وی در دهۀ آخر سدۀ 10ق در روستای اَرکَسا از تواتبع بدخشان چشم به جهان گشود. تاریخ ولادت او را در منابع...
  • بدخشی | بَدَخشی، نورالدین جعفر (740-797ق/ 1339-1395م)، عارف، صوفی و شاگرد برجستۀ میرسید عَلی همدانی (د 786ق/ 1384م). نورالدین در رستاق بازار، واقع در غرب بدخشان به دنیا آمد (ابن‌کربلایی، 1/ 158؛ شوشتری، 2/ 117؛ ریاض، 81-82). از دوران کودکی و جوانی وی اطلاعی در دست نیست، اما چنانکه خود در معروف‌ترین اثرش، خلاصة المناق...
  • بدر | بَدر، ناحیه‌ای در حجاز و نیز نام نخستین نبرد مهم میان مسلمانان و مشرکان مکه در رمضان2ق/ مارس 624م.
  • بدر | بَدر، پیر بدرالدین بهادری (د 27 رجب 844ق/ 22 دسامبر 1440م)، معروف به پیر بدر و بدر عالم، از صوفیان مشهور در بهار و بنگال. وی فرزند شیخ فخرالدین ثانی و نوۀ شیخ شهاب‌الدین حق‌گوی بود (عبدالحی، 3/ 36). نیای او، شیخ فخرالدین زاهدی ـ که از معاصران قطب‌الدین بختیار اوشی کاکی بود ـ در میروت اقامت داشت و در همانجا مد...
  • بدر (نصیرالدوله) | بَدِر (نصیرالدوله)، میرزا احمد (1287-1349ق/ 1870-1931م)، وزیر و سیاست پیشۀ ایران در اواخر دورۀ قاجار و اوایل عصر پهلوی. او فرزند عبدالوهاب آصف‌الدوله (ﻫ م)، از دولتمردان معروف عصر ناصری است. میرزا احمد در رشت زاده شد و در تهران دانشهای مرسوم و متداول زمان را تحصیل کرد و برخی را نیز از پدر آموخت. آنگاه نزد معل...
  • بدر الجمالی | بَدرُالجَمالی، ابوالنجم امیرالجیوش (د 487 یا 488ق/ 1904 یا 1905م)، وزیر و سپهسالار نامدار مصر به روزگار مستنصر فاطمی. بدر، غلامی ارمنی‌تبارو در خدمت جمال‌الدوله ابوالحسن علی بن عمار، حاکم طرابلس شام بود که از خردسالی نزد او تربیت شد و به همو منسوب گردید و بدرالجمالی خوانده شد.
  • بدر الحمامی | بَدرُالحَمامی، ابوالنجم بدرین ‌عبداله (د311ق/ 923م)، معروف به حمامی و بدرکبیر، از امرای نامدار طولونی و عباسی در سدۀ 3 و اوایل سدۀ4ق.دربارۀ پیشینۀ بدر قبل از ظهور در صحنۀ تاریخ مصر و شام اطلاعی در دست نیست. از آنجا که وی را از غلامان رومیِ احمد ابن طولون دانسته‌اند (مقریزی، 2/ 402)، می‌توان حدس زد که وی در یک...
  • بدر بن حسنویه |
  • بدر بن خورشید |
  • بدر خان | بَدرخان، یا بدرخان پاشا (1217-1285ق/ 1802-1868م)، از امرای کرد که جنبشی بزرگ بر ضد سلطۀ ترکان عثمانی در مناطق کردنشین پدید آورد. او در جزیرۀ ابن عمر، مرکز امارت‌نشین بوتان در خاندانی از قبیلۀ بُختیِ کُرد ـ که از سدۀ 8ق/ 14م حکومت آن ناحیه را جز در برخی فترتها در دست داشتند ـ زاده شد و پس از مرگ پدرش در 1227ق/...
  • بدر خرشنی | بَدرِ خَزشَنی (د ذیقعدۀ 330/ اوت 942)، از سرداران و امرای برجستۀ بغداد در سدۀ4ق/ 10م. دربارۀ تاریخ و محل تولد پدر از مأخذ موجود اطلاعی به دست نمی‌آید، اما از نسبت او می‌توان گفت که احتمالاً در خرشته، جایی در آسیای صغیر در ناحیۀ ملطبه، نزدیک لوقان که این خردادبه از آن به عنوان یکی از «حصون» آن ناحیه نام برده (...
  • بدر شروانی | بَدْرِ شَرْوانی (یا شیروانی) (د19شوال 845ق/ 26 نوامبر 1450م)، شاعر پارسی گوی آذربایجان. وی در قریۀ شماخی از توابع شروان قفقاز زاده شد. از تولد، دوران کودکی و تحصیلات او اطلاع چندانی در دست نیست. دولتشاه اشارۀ مختصری به این شاعر دارد و از وی با عنوان ملک‌الشعرا مولانا بدر یاد می‌کند و می‌نویسد: «مردی خوشگوی و ...
  • بدر معتضدی | بَدرِ مُعتَضِدی، ابوالنجم‌ بن خیر (ﻣﻘ 6 رمضان 289ق/ 14 اوت 902م)، از امرا و نزدیکان بلندپایۀ معتضد خلیفۀ عباسی. پدرش خیر از موالی متوکل عباسی بود. بدر نخست به خدمت یکی از غلامان موفق عباسی درآمد و سپس به دستگاه معتضد پیوست (مسعودی، 4/ 277- 288) و در آنجا به سرعت ترقی کرد و چنان به معتضد وابسته گردید که وی را ...
  • بدرالدین ابراهیم | بَدرُالدّین اِبراهیم (یا ابراهیمی)، نویسندۀ فرهنگ زفان گویا و جهان پویا که آن را در اواخر سدۀ8ق/ 14م و اوایل سدۀ 9ق/ 15م در هند نگاشته است.
  • بدرالدین اسحاق دهلوی | بَدرُالدّین اِسحاقِ دِهلَوی (د 690ق/ 1291م)، از عارفان بزرگ سلسلۀ چشتیه، خلیفه و داماد شیخ فریدالدین مسعود گنج شکر (د664ق/ 1266م). بدرالدین که سلسله نسب خود را به عمرالاشرف، فرزند امام زین‌العابدین(ع) می‌رساند، در دهلی زاده شد و در همانجا پرورش یافت و نزد پدر خود منهاج‌الدین علی بن اسحاق بخاری (قس: ابوالفضل، ...
  • بدرالدین بن قاضی سماونه | بَدرُالدّینِ بنِ قاضیِ سَماونه، محمودبن اسرائیل بن عبدالعزیز (د823ق/ 1420م)، فقیه، قاضی و صوفی ترک و از عوامل مؤثر در شورش دینی ـ اجتماعی سدۀ9ق/ 15م در آسیای صغیر.
  • بدرالدین بن مالک | بَدرُالدّینِ بنِ مالِک، ابوعبدالله محمد بن محمد بن عبدالله بن مال، مشهور به ابن ناظم و ابن مصنف (ح640-686ق/ 1242-1287م)، ادیب، نحوی و لغوی عرب.
  • بدرالدین بهاری |
  • بدرالدین پهلواروی | بَدرُالدّینِ پهُلوارَوی، محمد (1268-1343ق/ 1852-1924م)، فقیه، عارف و شاعر هندی، از مشایخ طریقۀ قادریه. وی در خانواده‌ای اهل علم در ایالت بهار زاده شد و نسبتی به جعفرطیار، پسرعموی پیامبر(ص) می‌رسید.
  • بدرالدین تبریزی | بَدرُالدّینِ تَبریزی، معمار ایرانی سدۀ 7ق/ 13م. ظاهراٌ وی از جمله ایرانیانی است که پس از حملۀ مغول، به روم مهاجرت کرده، و در قونیه مسکن گزیده، و در شمار مریدان مولوی در آمده است (افلاکی، 1/ 387-388؛ سپهسالار، 39). او در علوم مختلفی چون نجوم، ریاضیات، هندسه و کیمیا، تبحر داشت (افلاکی، 1/ 141، 378؛ نیز ﻧﻜ : سپه...
  • بدرالدین تستری | بَدرُالدّینِ تُستَری (شوشتری)، محمد بن اسد بن محمد یمانی (د ح 732ق/ 1332م)، عالم و دارای آثاری در فقه و اصول، کلام، منطق و فلسفه. وی در شهرهای مختلف اقامت داشت، از جمله حدود 10سال در قزوین تدریس کرد؛ سپس در اوایل سال 727ق/ 1327م وارد مصر شد و چند ماه در آنجا ماند. مدتی را نیز در همدان و بغداد به سر برد. به رغ...

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: