خودشناسی / آیت‌الله‌العظمی حسین مظاهری ـ بخش هشتم

1393/7/26 ۰۷:۵۵

خودشناسی / آیت‌الله‌العظمی حسین مظاهری ـ بخش هشتم

در میان بزرگان اختلاف است که آیا روح ما با جسم ما وجود پیدا می‌کند و اول «جسمانیه‌الحدوث» است و بعد «روحانیه‌البقاء» می‌شود، یا اینکه قبلاً این روح بوده است؟ یعنی پروردگار عالم روح ما را چندهزار سال قبل خلق کرده، بعد به مرور زمان این ارواح وارد بدنها شده است. وقتی که بچه در شکم مادر است، روح تعلقی به او پیدا می‌کند و وارد بدن می‌شود.

 

 

زمان پیدایش روح و نقش

بعد روحی در تکامل انسان

در میان بزرگان اختلاف است که آیا روح ما با جسم ما وجود پیدا می‌کند و اول «جسمانیه‌الحدوث» است و بعد «روحانیه‌البقاء» می‌شود، یا اینکه قبلاً این روح بوده است؟ یعنی پروردگار عالم روح ما را چندهزار سال قبل خلق کرده، بعد به مرور زمان این ارواح وارد بدنها شده است. وقتی که بچه در شکم مادر است، روح تعلقی به او پیدا می‌کند و وارد بدن می‌شود.

مشهور در میان فلاسفه این قول دوم است؛ اما مشهور در میان علما نظیر شیخ مفیدها، شیخ طوسی‌ها، کلینی‌ها و علامه مجلسی‌ها، ‌این قول دوم است. اینها هم از قرآن استفاده کرده‌اند، هم از روایات اهل بیت. شاید بیش از صد روایت به این مضمون داشته باشیم كه: «إن‏ الله‏ خلق‏ الأرواح‏ قبل‏ الأبدان‏ بألفَی عام:1خدا ارواح را هزار سال قبل از بدنها آفرید.» این ارواح پیش خدا بودند و هر که به دنیا آمده، روحش از عالم ملکوت می‌آید و متعلق به جسم او می‌شود. روح برای استکمال می‌آید؛ یعنی همچون میوه نارسی است كه در بدن می‌آید و در حالی که تن را تربیت می‌کند، خود نیز کمال می‌یابد و می‌رسد به جایی که به جز خدا نداند.

قرآن در «آیه میثاق» می‌فرماید ما در أزل از این انسانها تعهد و میثاق گرفتیم و به آنها گفتیم: «أ لستُ بربّکم: آیا من پروردگارتان نیستم؟ قالوا بلى: گفتند: آری.»(الأعراف‏،172) این آیه شریفه می‌گوید: قبل از بدن، این روح در ازل بوده است. بعضی‌ها می‌گویند: تا خدا خدایی می‌کرده است و حتی بعضی می‌گویند: انسان ازلی است؛ قدیم است از این نظر که در ازل خلق شده! بله، معلوم است که مخلوق و ممکن و حادث است. روایاتی است که می‌فرماید: «پروردگار عالم روح همه انسانها ـ از زمان حضرت آدم تا روز قیامت ـ را دوهزار سال قبل از آفرینش بدنها ایجاد کرد.» این دوهزار سال از باب مثال است، یعنی از خیلی قبل. پروردگار همه ارواح را خلق کرد و آنها در عالم ملکوت پیش خدا بودند و همه موحد بودند.

همین طور که «فطرت» ما می‌گفت خدا، این روح ما بود که می‌گفت خدا. در همان ازل خدا از ارواح تعهدی گرفت و فرمود: «أ لستُ بربّکُم» و همه گفتند: «بله، تو پروردگار ما هستی.» این یک معنای اخلاقی دارد که فطرت انسان خدایاب و خداجوست. اگر خدا را نمی‌یابد و نمی‌جوید، غفلت دارد و غرق در عالم کثرت شده، لذا در بن‌بست‌ها خداجو می‌شود و جداً خدا را می‌یابد: «فإذا رکبُوا فی الفُلک دعوُا الله مُخلصین لهُ الدین: هنگامی كه سوار كشتی می‌شوند، خالصانه خدا را صدا می‌کنند.»(العنكبوت‏، 65) پس ذات روح ما خداجوست و در ازل هم بوده و خداجو و خدایاب است و در این دنیا هم که متعلق به بدن شود، خداجو و خدایاب است.

در این‌باره مخصوصاً فلاسفه مشّاء مثل شیخ‌الرئیس صحبت‌ها کرده‌اند. «قصیدة عینیة» او از اول تا آخر راجع به همین مطلب است كه می‌گوید روح ما در ازل پرندة عالم ملکوت بوده و بعد در بدن آمده است، نظیر پرنده‌ای که در قفس زندانی شود. اگر درِ قفس را باز کنند و او را راحت بگذارند و اگر بدن، قفس برای روح نشود، این روح بدن را مَرکب می‌کند و عروج می‌کند و می‌رسد به جایی که به جز خدا نداند. همین طور که برای پیغمبر اکرم(ص) بُراق آوردند و او را بردند به جایی که جبرئیل متوقف شد؛ جایی که بین خدا و او (یعنی احد و احمد)، به جز «میمِ امکانی» ‌فرقی نبود. این روح نارس به دنیا می‌آید تا به آنجا برسد. هم خود را به ملکوت می‌رساند و هم بدن را. اگر همین بدن كه از نظر مادی خیلی شرّ است: «انّ النّفس لامّاره بالسّوء»،2 بُراق روح شد، مثل اسب چموشی که به او دهنه زده‌اید و سوارش شده‌اید، می‌توانید از او خیلی استفاده کنید، پرواز ‌کنید و بعضی اوقات به یک لحظه راه صدساله را بپیمایید. این روح به واسطه جسمی که بُراق شده، هر دو بهشتی می‌شوند. این قول مشهور است و شیخ الرئیس در «شفا» راجع به اینکه آیا ارواح قبل از ابدان هست یا نه، خیلی بحث کرده و از جمله اشعاری به نام قصیده عینیه در این باره دارد.

قول دیگر سخن صدرالمتألهین در «اسفار» است. او می‌گوید: روح قبل از بدن نبوده، بلکه بدن از بدن بوده است. وقتی بچه به دنیا می‌آید، جسمانیه‌الحدوث است و فقط جسم و بُعد مادی دارد؛ اما زمینه دارد که به جاهای بالا برسد. یک قاعده کلی به نام «حرکت جوهری» دارد كه انسان را می‌رساند به جایی که به جز خدا نداند. این‌طور نیست که روح قبلاً بوده و بعد متعلق به بدن شده و بدن را بُراق کرده و حرکت کرده است. به قول ایشان: وقتی انسان به دنیا بیاید، حیوان بالفعل است و انسان بالقوه. این حیوان اگر بیفتد در راه و زیر نظر انبیا و اولیا و بزرگان برود، کم‌کم با حرکت جوهری استکمال پیدا می‌کند و می‌رسد به جایی که اول انسان می‌شود و بعد، از اولیای خدا می‌شود و بعد سیر هفت‌گانه را طی می‌كند: «یقظه، توبه، تقوا، تخلیه، تحلیه، تجلیه و فنا». و به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام: «تازه اول کار است!» یعنی اگر کسی به مقام فنا برسد، تازه اول کار است.

اسم این را «سیر من ‌الحق ‌الی ‌الحق» می‌گذارند. تا خدا خدایی می‌کند، این انسان در حرکت است و حرکت استکمالی دارد؛ لذا خیلی از بزرگان می‌گویند این انسان وقتی مُرد، از حرکت می‌افتد. اگر بهشتی باشد به بهشت می‌رود و در آنجا خوش است و اگر جهنمی است، به جهنم می‌رود و در آنجا در رنج و بدبختی است. مرحوم صدرالمتألهین می‌گوید: انسان هیچ گاه از حرکت نمی‌افتد، مگر اینکه خودش را از حرکت بیندازد؛ یعنی خودش را در جهنم زندان کند، آنگاه مثل پرنده در قفس است و باید در آن بماند تا بمیرد و مُردن هم جایی نیست و به قول قرآن: «هُم‏ فیها خالدون‏: ایشان در آن جاویدند.» (البقره، 39)

اما اگر در صراط مستقیم بیفتد، اینکه روزانه لاأقل ده مرتبه و اگر کسی نمازشب و نافله بخواند، لاأقل پنجاه و یک مرتبه می‌گوید: «اهدنا الصراط المُستقیم: خدایا، مرا هدایت کن به راه راست.» مفسران می‌گویند: یعنی خدایا، ما را كه در راهیم، پایدار کن؛ ولی صدرالمتألهین می‌گوید: نه، انسان لحظه به لحظه در حرکت استکمالی است و اسم این را حرکت جوهری یا حرکت استکمالی گذاشته، یعنی لحظه به لحظه رو به کمال است و راه را به سمت قرب الهی می‌پیماید و حرکتش تمام نمی‌شود؛ برای اینکه پروردگار عالم نامتناهی است و این هرچه جلو رود، به سمت مقام قرب الهی جلو رفته و استکمال پیدا کرده، اما باز ناقص است و بالاخره هیچ گاه تام نمی‌شود و این تام شدن مختص به چهارده معصوم است. اما غیر از آنها هرچه جلو رود، جا دارد. بعضی اوقات به یک لحظه راه صد ساله را می‌پیماید. بعضی اوقات با دو رکعت نماز می‌تواند به مقام قرب الهی برسد.

 

مقام قرب

مقام قرب خدا خیلی از بهشت بالاتر است، از همین جهت هم کسانی که به مقام قرب خدا رسیده‌اند، بهشت برایشان کوچک است و اصلاً اعتنایی به آن ندارند. مرحوم دیلمی در آخر «ارشاد» روایتی نقل می‌کند که بهشت پیش خدا از دست بعضی از بهشتیان شکایت می‌کند: خدایا، تو مرا برای این خلق کردی، اما این هیچ اعتنا به من ندارد. حورالعین این شکایت را می‌کنند و باغها این شکایت را دارند و آن میوه‌ها و آبها و زیر درختان و آن هوای آزاد و فضای سبز شکایت می‌کنند. عالَم بهشت روح و فهم و شعور دارد: «و انّ الدّار الآخره لهی الحیوانُ لو کانوا یعلمون»(العنكبوت‏، 64)؛ لذا میوه بهشتی با انسان حرف می‌زند. آنگاه پروردگار جواب می‌دهد، می‌فرماید: او منغمر در عالم وحدت است و سر و کاری با بهشت و عالم کثرت ندارد. اصلاً نمی‌تواند بهشت ببیند برای اینکه آنچه می‌بیند، خدا می‌بیند و خطاب می‌شود من در روز سیصد و شصت مرتبه به اینها نظر دارد و در هر نظری سعه وجودی به آنها می‌دهم و در هر نظری ملک آنها را زیاد می‌کنم، یعنی سعه وجودی آنها را.

یک سعه وجودی امیرالمؤمنین(ع) که خیلی کوچک است، این است که در وقتی محشر شد، امیرالمؤمنین(ع) تسلط وجودی بر عالم محشر پیدا می‌کند. کسانی که به راستی ولایت دارند و ملائکه آنها را زیر لوای حمد می‌آورند. به اینها «سعه وجودی»‌ می‌گویند. خدا به بهشت می‌گوید: من هر لحظه به این بنده‌هایم سعه وجودی می‌دهم. آنگاه بهشت عدن، بهشت رضوان و کم‌کم برسد به بهشت خدا: «یا أیتُها النفسُ المُطمئنه، ارجعی إلى ربک راضیه مرضیه، فادخُلی فی عبادی‌، و ادخُلی جنتی»(الفجر، 27 ـ 30): ای کسی که بهشت برایت کوچک است، به بهشت خودت بیا و پیش عبادالله بیا و لذت تو اینکه پیش اهل‌بیت(ع) باشی و من با تو حرف بزنم و تو با من حرف بزنی.

مرحوم صدرالمتألهین می‌گوید: این اُوول و اسپرم در زهدان مادر تركیب و تک‌سلول می‌شوند، تک‌سلول کم‌کم به قول قرآن: عَلَقه و مضقه می‌شود و بعد روح در او دمیده می‌شود؛ این خودش روح است، اما بالقوه است. اگر در راه بیفتد، روح پیدا می‌کند و اگر در راه نیفتد، هیچ گاه روح پیدا نمی‌کند و همان است که وقتی به جهنم می‌رود، جهنمیان با هم حرف می‌زنند و می‌گویند عجب بی عقلهایی بودیم که به جهنم آمدیم: «لو کُنا نسمعُ أو نعقلُ ما کُنّا فی أصحاب السّعیر»( الملك‏، 10) ما بی‌عقل بودیم، نتوانستیم روح را به جایی برسانیم. نتوانستیم جسم خود را برای روح، بُراق و مرکب کنیم تا حرکت کند و به بهشت برسیم. صدرالمتألهین می‌گوید: این عقل را خود ما پیدا می‌کنیم. انسان حیوان بالفعل است و انسان بالقوه: جسمانیه‌الحدوث و روحانیه‌البقا، روح را خود با حرکت جوهری پیدا می‌کند.

نتیجه اینکه چه بگوییم روح قبل از بدن خلق شده و چه بگوییم بعد از بدن خلق شده، در هر دو صورت استکمالش مربوط به این دنیاست و در هر دو صورت باید متعلق به این بدن شود و با توجه ما حرکت کند و در حرکت، استکمال پیدا کند و برسد به آنجا که به جز خدا نداند. ادامه دارد

 

پی‌نوشتها:

1. الکافی، ج1، ص 438.

2. یوسف‏، 53.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: