گفتگو بر بام اندیشه / احمد راسخی لنگرودی - بخش دوم

1394/7/14 ۰۹:۴۹

گفتگو بر بام اندیشه / احمد راسخی لنگرودی - بخش دوم

در این نظام چنین تعلیم داده می‌شود که «دیالوگ» شکل واقعی خود گفتن است و سخن گفتن و فکر کردن امری واحد و یگانه است. از این روست که دیالوگ و گفتگو عنصر ضروری و لازمه لاینفک فلسفه سقراط و افلاطون به شمار می‌آید.

 

 

در این نظام چنین تعلیم داده می‌شود که «دیالوگ» شکل واقعی خود گفتن است و سخن گفتن و فکر کردن امری واحد و یگانه است. از این روست که دیالوگ و گفتگو عنصر ضروری و لازمه لاینفک فلسفه سقراط و افلاطون به شمار می‌آید.

به طوری که می‌توان گفت: اندیشه سقراطرافلاطونی یادآوری این نکته لازم است که سقراط هیچ اثر مکتوبی از خود به یادگار نگذارده است. آنچه از افکار و اندیشه‌های او دانسته می‌شود، آثاری است که در قالب گفتگو به دست شاگرد پرآوازه‌اش ـ افلاطون ـ به رشته تحریر کشید شده است؛ لذا تقارن این دو نام (سقراطرافلاطون) در این بخش از این بابت صورت پذیرفته است که در بستر هموار گفتگو قدرت بروز و ظهور می‌یابد.

در این نظام تعلیمی به هیچ‌وجه نمی‌توان گفتگو را امری صوری و تشریفاتی به شمار آورد و آن را تنها یک سلیقه شخصی قلمداد نمود؛ چراکه واقعیت بنیادی زندگی علمی سقراط در مناظره و گفتگو خلاصه می‌گردد.

دیالوگهای سقراطی نوعاً درباره موضوعات مورد علاقه طرفین یعنی: جهان پیرامونی، زندگی اجتماعی و والاترین ارزشهای زندگی انسانی دور می‌زد. موضوعاتی چون: ماهیت و چیستی دینداری، بی‌دینی، دوستی، زیبایی، زشتی، عدالت، ظلم، خویشتن‌داری، شجاعت، ترسویی، دولت، دولتمرد، و… از جمله موضوعات متنوع گفتگوهای سقراط را تشکیل می‌داد. او در هر فرصتی با دیگران گفتگو را برای دانستن ماهیت این امور برگزار می‌کرد و به دقت ملتزم به اجرای اصول آن بود. البته در مجموع رساله‌هایی که از سقراطرافلاطون به یادگار مانده است، اگرچه کم، رساله‌هایی دیده می‌شود که کمتر جنبه محاوره‌ای دارد. از آن جمله است رساله‌های: «قوانین» (Laws)، «تیمائوس» (Timaeus)، «کریتیاس» (Critias)، «دفاعیه» (Apology) و «منکینوس» (Menexenus).

آنچه ضرورت طرح دیالکتیک و توسل بدان را در دیدگاههای فلسفی سقراطرافلاطون ایجاب می‌نمود، اعتقاد به نظریه ایده‌ها، یا اصطلاحا مُثُل و صوَر است که رکن اصلی فلسفه ایدئالیستی افلاطون و سقراط را تشکیل می‌دهد. در خصوص نظریه ایده‌ها یا دنیای مُثُل این توضیح مختصر لازم است: پرسش اصلی که سالها فکر این دو را به خود مشغول داشت، این بود که: در جهان هستی آیا چیزی هست که جاودان و تغییرناپذیر باشد؟ در رساله «جمهور» (Republic) یادآور می‌شود: نام اصلی این رساله در زبان یونانی «پولی‌تیا» (Politeia) است که می‌توان آن را به کلماتی از قبیل «حکومت» یا «تأسیس شهر» یا «جامعه» ترجمه کرد. اولین کسی که این رساله را به زبان لاتینی ترجمه کرد، نام «رس‌پوبلیکا» را بر آن گذاشت که در اصل همان معنی کلمه یونانی پولی‌تیا را داشت، ولی بعد مفهوم خاص جمهور را پیدا کرد. (به نقل از فؤاد روحانی در دیباچه کتاب جمهور، ص۳)

چنین تعلیم داده می‌شود؛ تنها دنیایی که ثابت است و در معرض تغییر قرار نمی‌گیرد، دنیای مُثل است. در این تلقی، معرفت واقعی، معرفت به اعیان ثابته و یا مُثل است و در نتیجه، معرفت به دنیای متغیر اعتباری ندارد؛ لذا جستجوی معرفت اصیل که از این منظر تنها به عالم مُثل و جهان ایده‌ها تعلق می‌یابد، آنها را به گرایش به روش دیالکتیک و معنا و مفهوم آن واداشته است تا آنجا که هدف نهایی دیالکتیک را وصول به حوزه ایده‌ها و دنیای مُثل شناسانده‌اند. درواقع دیالکتیک یا فن مناظره است که به کلی از عالم محسوسات آزاد است و درک مُثل را در نظریه سقراط و افلاطون ممکن می‌سازد: «گفتم پس صاحب فن مناظره آن چنان کسی است که به حقیقت مجرد اشیا پی برد و کسی که موفق به درک حقیقت اشیا نگردد و در آن باب نه خود چیزی بفهمد و نه به دیگران چیزی تفهیم تواند نمود، می‌توان گفت که وی فاقد ادراک است.» (جمهور، ص۴۳۳)

به عبارت دیگر «هدف نهایی دیالکتیک، که حوزه اصلی‌اش حوزه ایده‌هاست، رویت نیک تعریف‌ناپذیر است که عالیترین علت وجود و صیرورت است. انسان آزادشده از بند، پس از آنکه همه مراحل صعود را پیمود، باید به غار نادانی بازگردد و خود را وقف اداره امور جامعه کند؛ زیرا او یگانه کسی است که به علت دانش خاص خود، نیکی و عدالت را در جامعه مستقر می‌تواند ساخت و تکلیفش مراقبت از برقراری نیکی و عدالت در جامعه است.» (بورمان، کارل، افلاطون، محمدحسن لطفی، ص۹۸)

رویکرد مستقل به واژه «دیالکتیک» و «گفتگو» در مجموعه آثار افلاطون ـ روایتگر دیدگاههای سقراط ـ در چندین دیالوگ منعکس شده است؛ از جمله: رساله «سیاست» (Politicus)، «سوفیست»(Sophistes)، «مهمانی» (Symposium)، «فایدروس» (Phaedrus)، «منون» (Meno)، «فیلبوس» (Philebus)، «جمهور» و…؛ اما از این میان رساله‌های «سوفیست»، «جمهور» و «سیاست» ویژگی خاصی را در تشریح موضوع مورد بحث داراست.

در نزد سقراط و افلاطون «دیالکتیک» و «گفتگو» معنای برابر و یکسانی به خود می‌گیرند. بدین معنا، مفهوم اصلی دیالکتیک، مناظره و هنر گفتگو یعنی پرسیدن و پاسخ گفتن است؛ یعنی توانایی دادن تعریف یک چیز به دیگری و گرفتن تعریف دقیق و درست از او. به زعم آن دو، کسی از استعداد دیالکتیک برخوردار است که قادر باشد به‌هم پیوستگی همه دانشها را با یک نظر دربیابد.

 

تعابیر مختلف در اهمیت گفتگو

در اهمیت دیالوگ از دیدگاه سقراطرافلاطون این عبارات قابل شناسایی است: در رساله «فیلبوس» دانسته می‌شود که دیالکتیک هدیه خدا به آدمیان است. چنان که در جایی دیگر در همین رساله بر این امر تصریح می‌دارد که: «دیالکتیک، فقط به خود هستی که همیشه با خود برابر است، توجه دارد».

در رساله «جمهور» اصل همه دانشها و علوم را فن مناظره دانسته و آن را چون تاجی می‌داند که بر سر همه دانشها قرار گرفته است، و بر این اعتقاد است که مرد خردمند هیچ دانشی را برتر از آن نمی‌تواند به شمار آورد؛ زیرا حد نهایی دانش همان است. چنان که در دفتر هفتم رساله «جمهور» آمده است: «… گفتم بنابراین لابد تو فن مناظره را سرآمد و تاج همه علوم می‌دانی و معتقد هستی که علم دیگری وجود ندارد که بتوان آن را فوق علم مناظره قرار داد و بالاخره اینکه رشته علومی که تدریس آن را لازم می‌دانیم، به پایان رسیده است. گفت: آری» (افلاطون، جمهور، کتاب هفتم، ترجمه فؤاد روحانی، ص۴۳۴)

و در جایی دیگر تصریح دارد: «دیالکتیک هنر شاهانه است که بر همه دانشها فرمان می‌راند.» (ائوتودموس، ۲۹۲) ایضاً در رساله «جمهور»، دیالکتیک را هنر حقیقی فیلسوف می‌خواند که با استفاده از این هنر مفهوم ماهیت شیء مطلوب دانسته می‌شود: «تو نیز کسی را اهل دیالکتیک و گفتگو می‌نامی که در هر چیز بتواند هستی راستین و ماهیت آن چیز را دریابد.» (همان)

در رساله فیلبوس نیز این تعبیر در مورد دیالکتیک به چشم می‌خورد: «دیالکتیک، فقط به خود هستی که همیشه با خود برابر است، توجه دارد.» (فیلبوس، ۱۵) از این منظر، حقیقت بر حسب ذات و ماهیتش مستلزم گفتگوست؛ چراکه حقیقت تنها بر فرد متجلی می‌شود، اما در مصاحبت و مباحثت با دیگری. ضامن تجلی حقیقت، سخنان طرفینی است که پیوندی ناگسسته برقرار می‌سازد و در شعاع یک کانون، بحث بر زبان رانده می‌شود.

 

شرایط تحصیل گفتگو

اگرچه افلاطون در بیان نقش و جایگاه فن مناظره تعابیر بلند و ستایشگرانه‌ای را عرضه می‌دارد، اما در عین حال در رساله کراتیلوس (Cratylus) به این امر تصریح دارد که کلمات علاوه بر چهره مثبت، یعنی آشکارسازی اشیا و امور، چهره‌ای منفی، یعنی قدرت پنهان‌سازی هم دارد. کلام از یک سو می‌تواند بر همه امور دلالت کند و به اشیا رهنمون باشد؛ اما همچنین می‌تواند امور را نه دلالت، که بالعکس مخدوش سازد؛ زیرا چنان که «پان» (Pan) پسر «هرمس» (Hermes) به عنوان پیام‌آور ایزدان، بالاتنه‌ای نرم و ایزدگونه و پایین‌تنه‌ای چون بز دارد، زبان نیز از دو چهره حقیقی و کاذب برخوردار است.

درصورتی چهره حقیقی خود را نشان می‌دهد که به امر الهی نزدیک گردد و درصورتی چهره کاذب به خود می‌گیرد که با راه و روشهای تراژیک آدمی مرتبط گردد. از این رو افلاطون از یاد نمی‌برد که چنین فنی (فن مناظره) این خاصیت را دارد که دستاویز رندان و بازیگرانی قرار گیرد که صرفاً سودای مجادله و مغالطه را در سر می‌پرورانند.

اینان به جای اینکه گفتگو و مباحثه را وسیله کشف حقیقت به شمار آورند و از آن رهگذر به معرفتی نائل آیند، وسیله مجادله و مشاجره و تسلط بر طرف مقابل می‌انگارند. حال آنکه مجادله و مشاجره را با گفتگو و فن مناظره کمترین نسبت و مشابهتی نیست.

به اعتقاد سقراطرافلاطون چنین بازیگرانی، جوانان خام‌اندیش و بی‌تجربه‌ای هستند که نخستین بار با این فن آشنا شده‌اند و در اصل می‌بایست مانع از فراگیری فن مناظره از سوی آنان شد. طُرفه اینکه در رساله «جمهور» ضمن معامله‌گر و مغالطه‌گر خواندن آنان، بدترین القاب به این دسته از بازیگران داده شده است:

«ما نگذاریم اینان تا جوانند، مزه مناظره را بچشند؛ زیرا گمان می‌کنم دیده باشی که جوانان نخستین بار که با این فن آشنا می‌شوند، آن را بازی می‌پندارند و وسیله مجادله می‌انگارند و همانطور که دیگران به وسیله مغالطه آنها را مجاب می‌سازند، آنها هم همین معامله را با دیگران می‌کنند و از این کار لذت می‌برند؛ یعنی روش استدلال آنها با هر کس که پیش آید، رفتار توله‌سگهایی است که هرچه را در دسترس خود یابند، به دندان می‌خلند و به این سو و آن سو می‌کشانند… پس از آنکه اینان طرف خود را بارها مجاب کردند و یا طرف آنها را بارها مجاب نمود، طولی نخواهد کشید که همه معتقدات قبلی خود را یکباره از دست بدهند و درنتیجه هم خود آنان و هم موضوع فلسفه در انظار عامه خوار و خفیف شوند.» (همان، ص۴۴۲)

از این رو در تلقی افلاطون تنها نفوس متین و ثابت باید مشق مناظره کنند و تحصیل فن گفتگو به لحاظ حساسیت امر باید با منتهای مراقبت و جدیت و با فراغت از هر گونه کار دیگری تعقیب گردد که این کار فقط توسط معدودی از افراد عالم به این فن انجام می‌گیرد: «وقتی انسان مسن‌تر و پخته‌تر شود، دیگر به این گونه دیوانگی‌ها تن درنمی‌دهد، بلکه به کسانی تأسی می‌کند که گفتگو و مباحثه را وسیله کشف حقیقت می‌دانند نه آنان که از مناظره فقط به قصد تفریح و مشاجره استفاده می‌کنند… تنها نفوس متین و ثابت باید مشق مناظره کنند… تحصیل فن مناظره را باید با منتهای مراقبت و جدیت و با فراغت از هر گونه کار دیگری تعقیب نمود.» (همان، ص۴۴۳)

همان گونه که قانون هستی در «لوگوس» هراکلیتوس از پوشیدگی بیرون می‌آید، حقیقت در «دیالوگ» سقراطی نقاب از چهرة پنهان خود برمی‌کشد و تصویری از سطح و عمق اندیشه‌ها به نمایش می‌رود. سقراط با درک والایی از اهمیت و شانیت گفتگو همواره می‌کوشید در به کاربستن آن در جریان تفکر عقلانی مجال را مغتنم شمرده و فرصتهای مناسبی را فراهم آورد. آنچنان در این عرصه همت می‌گمارد که گه گاه شبهه افراط و زیاده‌روی را در اذهان ایجاد می‌نمود؛ چراکه او به خوبی دریافته بود حقیقت بر حسب سخنان طرفینی است که پیوندی ناگسسته برقرار می‌دارند و طرفین در شعاع کانون واحدی از بحث می‌اندیشند و سخن می‌رانند. ایجاد حلقه‌هایی از زنجیره پرسش و پاسخ مشروط بر رعایت اصول منطقی و اقتضائیات خاص آن همراه با آهنگی واحد، متضمن دریافتهایی جدید از حقیقت خواهد بود.

 

ویژگی گفتگوهای سقراطی

باید یادآور شد: در گفتگوها و دیالوگهای شناخته‌شده سقراطی اندیشه‌ای به صورت کامل و تمام به مخاطب عرضه نمی‌گردد، اندیشه پیوسته در تکاپوست و همواره جویای تازه‌هاست. به نوشته «ورنر یگر» (Werner Jaeger) در کتاب «پایدیا» (Paideia) «گفتگوی سقراطی افلاطون، ابداعی ادبی بود که از واقعیتی تاریخی ریشه می‌گرفت: از این واقعیت که درس سقراط همیشه شکل سؤال و جواب داشت، سقراط گفت و شنید را شکل اصلی تفکر فلسفی می‌دانست و معتقد بود که ما تنها از این راه می‌توانیم با دیگران به تفاهم برسیم؛ و تفاهم با دیگران هدف زندگی او بود.» (یگر، ورنر، پایدیا، جلد دوم، ترجمه محمدحسن لطفی، ص۶۲۵)

اگرچه دیالوگهای سقراطی از نوع جدل بوده و با پرسش و پاسخ شکل می‌گیرد، اما هیچ‌گاه نباید پنداشت پرسشی که از ناحیه او طرح می‌گردد و طرف گفتگو را به پاسخ وامی‌دارد، پاسخش از پیش در نزد سقراط معلوم و آشکار است، و تنها او قصد مجاب نمودن طرف مقابل و نفوذ در افکار و عقاید او و غلبه بر او را چون سوفسطائیان دارد و یا اینکه از باب خودنمایی و یا آزمون و ارزیابی میزان دانش طرف مناظره، ردیفی از پرسشها را برقرار می‌سازد. بلکه بالعکس پرسشهای سقراطی حقیقتاً در طلب بهترین و برجسته‌ترین پاسخهاست؛ از آن نوع که حقیقتی را آشکار نماید و به افق جدیدی از اندیشه نایل آید. او خود اعتراف می‌کرد که نمی‌داند و یا دوست دارد که بداند. او در جریان گفتگو از طرف مقابل می‌پرسید و وی را به پاسخ وامی‌داشت. برای مثال، سقراط در آغاز گفتگو اعتراف می‌کرد که نمی‌داند «شجاعت» و یا «عدالت» و یا «دوستی» واقعاً چیست و برای شروع گفتگو پاسخ طرف مقابل را در این خصوص جویا می‌شد، و یا گفتگو را به جهتی می کشاند تا آن شخص کلمه «شجاعت» و یا «عدالت» را به کار ببرد، آنگاه از او می پرسید: «شجاعت» یا «عدالت» چیست؟

اگر پاسخ‌ داد شده از دید سقراط کافی به نظر نمی‌رسید، طرف مقابل را وامی‌داشت پاسخی کامل بدهد و یا در صورت وجود تناقض در گفتار او، آن را به نوعی گوشزد می‌کرد. بدین ترتیب جریان بحث و گفتگو را زیر نظر می‌گرفت. آنقدر گفتگو در قالب پرسش و پاسخ ادامه می‌یافت تا به نقطه‌ای نسبتاً روشن و رضایت‌بخـش طرفین بینجامد. این پاسخهاست که طرح پرسشهایی را در دامن خود می‌پرورد، بدون اینکه از پیش، قبل از دریافت پاسخ، پرسش در ذهن سقراط جای گرفته باشد و او خود را برای چنین شرایطی آماده کرده باشد.

به بیان دیگر، سقراط در جریان گفتگو به گونه‌ای مخاطب را آزمایش هم می‌کرد و گفته‌ها و پاسخهای او را به نقد می‌کشاند و یا نهایتاً رد می‌نمود؛ طبیعتاً در نتیجة این آزمایشِ مخاطب و پژوهش مفهومی بود که سقراط به حال خود وقوف می‌یافت و خود را می‌شناخت و آگاه می‌شد به اینکه دانشش خیالی و بی‌پایه است و می‌بایست مورد بازنگری و بازسازی قرار گیرد. او در جریان گفتگو همیشه تلاش می‌کرد به مفهومی کلی دست یابد و درواقع هدف پژوهشش یافتن تعریف دقیق، جامع و مانع از مفاهیم بود.

نکته قابل اشاره دیگر این‌که: نباید دیالوگها و گفتگوهای سقراطی را از نوع گفتگوهای متداول و رایج آن دانست و با گفتگوهای معمولی یکسان گرفت. یقینا گفتگویی که در حوزه روشنگری تواناست و راه به سوی حقیقت می‌گشاید، شرایطی را مقتضی است که تحقق آن بالتمامه لازم است. در گفتگوهای سقراطی کمترین صورتی از ادعا به دانستن و برتربودن جایگاهی ندارد، بلکه بالعکس طرفین در حین مناظره و گفتگو چنین وانمود می‌سازند که چیزی نمی‌دانند و تنها در جستجوی حقیقت‌اند. بنابراین به طور کلی در گفتگوهای سقراطی از زورآزمایی و یا خودنمایی خبری نیست. کوچکترین نشانی از انانیت و خودخواهی در محاورات او دیده نمی‌شود. او نه برای اسکات خصم که برای اظهار دیگری، و نه برای گفتن، که بیشتر برای شنیدن آمده است. او طالب شنیدن و حتی بیشتر شنیدن است. می‌خواهد بشنود و پیرامون شنیده‌ها دقت و تأمل کند و حد آن را بشناسد. با این توصیف، صورت اصلی گفتگوهای سقراط را گفت و شنود تشکیل می‌دهد.

به بیان دیگر در گفتگوهای سقراطی، این گونه نیست که حقیقت در اختیار سقراط بوده و او قادر باشد آن را به مخاطب خود منتقل کند، «بلکه گفتگو به سبک سقراط صرف تجسس است؛ سقراط پژوهشگر است؛ او جوینده است نه الزاماً از ابتدا یابنده. کسی که جستجو می‌کند، مخاطب را در کارش شریک می‌نماید. اگر نتیجه‌ای باشد در همین مشارکت است و همچنین از این رهگذر است که تأمل ـ خاصه از نوع فلسفی آن ـ به ناچار به محاوره تبدیل می‌شود.» (مجتهدی، کریم، فلسفه و فرهنگ، ص۴۲)

حتی سقراط در تمامی مناظرات، فردی نیست که بخواهد با سخنانش اندیشه‌های خود را به عنوان اندیشه‌های برتر، تمام و حقیقی عرضه دارد و از اینکه خود را عالم و آگاه به همه امور وانمود سازد، سخت می‌پرهیزد. حتی در اثنای گفتگو به گونه‌ای نشان می‌دهد که همواره به جهل خود واقف است و بدون اطلاع از سرنوشت مناظره و نقطه پایان گفتگو، سیر طبیعی پرسش و پاسخ را با اشتیاق پی می‌گیرد.

البته ناگفته نماند این گونه نیست که همه دیالوگهای سقراطی و پرسش و پاسخهای طرفین گفتگو در نهایت امر به نتیجه قابل قبولی بینجامد و به دریافت معرفت کاملی از موضوع مورد گفتگو نائل آید. در بعضی از دیالوگهای سقراطی نتیجه عاری از صراحت و بسیار دوپهلو است. پاره‌ای دیگر از دیالوگ‌ها را نیز باید در زمره دیالوگ‌هایی به شمار آورد که بی‌ثمر و حتی ناتمام باقی می‌ماند. دیالوگ‌هایی در باب «دوستی»، «اعتدال»، «دینداری» و… از این جمله است.

در پاره‌ای از دیالوگ‌ها نیز طرف گفتگو از پاسخ‌های متناقض خود شرم کرده و با ابراز عباراتی به نادانی خود معترف است و به زبان تصریح می‌دارد: «گمان می‌برم برای من بهتر آن است که خاموش بمانم زیرا می‌بینم که هیچ نمی‌دانم.» یا «شرم دارم که سخنی بر خلاف گفته تو بگویم زیرا هر چه بگویم نه راست خواهد بود و نه شایان ستایش.» (کسنوفون، خاطرات سقراطی، ترجمه محمدحسن لطفی، مقدمه مترجم، ص۷)

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: