1394/2/30 ۰۹:۲۱
گاه در دشت و بیابانی، گاه بر تپهای یا کوهی عریان و خشک، تکدرختی میبینی که حیرت میکنی که اگر این دشت و آن کوه درختپرور است، چگونه است که جز این تکدرخت نپرورانیده، و اگر درختپرور نیست، راز آن تکدرخت در چیست؟ گویی فرهنگ و ادب ایرانزمین نیز چنین است. ناگهان از کنجی دور تکنوای حنظله بادغیسی به گوش میرسد که نوزایی زبان فارسی را نوید میدهد، سپس جداجدا، تکدرختها جان میگیرند و پدیدار میشوند، خواه در شعر و ادب، خواه در فلسفه و ریاضیات و علوم و هیئت: رودکی سمرقندی، ابنسینا، ابوریحان بیرونی، فردوسی طوسی، ابونصر فارابی، خیام نیشابوری، خوارزمی، جلالالدین بلخی، نظامی گنجوی، ابوالفضل بیهقی، خواجوی کرمانی، عبید زاکانی، سعدی و حافظ شیرازی،… گویی بادغیس و سمرقند، بخارا و فرغانه و طوس و بلخ و گنجه و بیهق و فاریاب و زاکان و حتی شیراز همچون مکاتب فلسفی معاصر فرانکفورت و شیکاگو و پاریس محافل دانشگاهی آنچنانی و پژوهشکدههای ویژهای داشتهاند که اینان فرآوردههایشان بوده باشند.
تأملی در افکار دکتر اسلامی ندوشن
چنین نبوده است، آن مکانها در شمار دشتهای خشک و نیمهخشک و سراهای ساده و گلین بودهاند که این تکدرختها در آنها روییده و بالیدهاند، و به جای اینکه شهرت از شهر و دیار خود برده باشند، شهر و دیارشان را شهرت بخشیدهاند. شاید بتوان گفت آنان از تبار همان دهقانمداری اصیلی باشند که فردوسی صریحاً خود را در آن شمار میداند. دهقانان، نه به معنای امروزی روستایی و کشاورز ساده، در واقع تجلی اشرافیت فرهنگی جامعه ایرانی بودهاند، که میراث این فرهنگ را از نسلی تحویل گرفته، بار آن را به دوش کشیده، و سنگینتر از گذشته به نسل دیگر منتقل کردهاند. دهقان نه قدرتمند است و نه بازرگان، اما به قول امروزیها، ریشه در خاک دارد.
از زمانی که در ۵۰ سال پیش دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن را در کلاس درس شناختم، برایم یادآور چنین خصوصیتی بود که در آن زمان نمی توانستم تشریح کنم. اما چندین سال پیش که گروهی از دوستدارانش با نوشتن مقالاتی، کتابی در بزرگداشت او پدید آوردند که نمیدانم کدام ذهن نازکبین نام تکدرخت را بر آن گذاشت، با خود گفتم: تکدرخت اوست، فرزند کویر، جایی که ارزش سایه تکدرخت و «سرو سایهافکن» در برهوت خشک بیشتر درک میشود، و وارث اصالت دهقانی فردوسی و حافظ و مولانایی است که با آنها آشنایی دیرین دارد و از آنان سخن میگوید.
کتاب یا جُنگ آراستة «کلمهها» که گزیدهای از نوشتههای اوست، و قدری پیش از آن کتاب «دیروز، امروز، فردا»، که جنگی دیگر از مجموعهای از مقالات اوست که غالباً در دورههای «فصلنامه هستی» منتشر شده است، نشاندهنده شخصیت فرهنگی چندبعدی نویسنده است. او که تحصیلاتش در رشته حقوق بوده و دکترایش را نیز در همین رشته از فرانسه دریافت کرده است، و من زمانی در همین رشته شاگرد او بودهام، به زودی با تبعیت از ذوق شاعرانه و احساس ایران دوستانهاش از آن عرصه فراتر میرود، و به ژرفای تفحص شعر و ادب فارسی گام مینهد و در آن عرصه به اوج میرسد؛ زیرا اعتقاد دارد «ادب فارسی بزرگترین ابرازگر استعداد، نیرو و نبوغ ایرانی شد». آنچه این شناخت عالمانه را انسجام میبخشد، تسلطش بر تاریخ ایران است. از آغاز امپراتوری کوروش که به نام و هویت ترکیبی ایران، با اتکا به احساس عدالت و برابری شهروندانش، معنا و مفهومی پایدار بخشید که راز بقای ایران را در آن مییابد، تا دوران پس از اسلام و آنچه بر این کشور گذشت. با شناخت تاریخ است که در لابلای سطور و ابیات فردوسی و حافظ و مولانا و سعدی و دیگران ارتباط آن نکات و پیچشهای مو، تضادها، انعطافها، چشمپوشیها و پافشاریها، تقصیرها و مسئولیتها را در روند تاریخی این کشور بازمیشناسد و بازمیگوید و همواره با پایبندی به سنت در عین تجددخواهی و نودوستی، به چیزی که آن را «جوهرة ذاتی» و مایه امید و کامیابی و نجات این کشور میداند، امید بسته و بازیافت آن را تنها راه ایران میداند. و معتقد است؛ «مفهوم ایران برای ایرانی زمانی روشن میشود که از آن دور میگردد.» میانهروی و اعتدال در سرشت اوست، و بر خلاف آنکه «افراط و تفریط را ممیزة دیگر ایرانی» میداند، خود در باب میهن دوستی نیز هرگز راه افراط نمیپیماید. ایران را همان طور که هست، با کاستیهایش، دوست دارد و هیچ برتری متعصبانه و نژادپرستانهای برای آن قائل نیست، بلکه نژاد را در ایران «تابع فرهنگ» مینامد نه تابع خون. یعنی پذیرای هر دوست و دشمنی است که سرانجام جذب و مجذوب این فرهنگ شده باشد. و استعداد ایرانی را همچون «پریرو» میداند که اگر در به رویش بندی، سر از روزن برآرد. در باب آزادی نیز مفهوم آن را در ایران، برخلاف مفهوم یونانی، «به معنای رها ماندن از قید بیگانه» میداند. این گفته درست است و بهترین تجلی آن را در نهضت ملی شدن نفت ایران میتوان دید که فقط به خاطر درآمد بیشتری از استخراج نفت نبود، به خاطر رهایی از نیروهای تازه به دوران رسیدهای بود که ایران را، که یکی از شش کشور تمدنساز جهان (در کنار چین، هند، مصر، یونان و روم) میداند، دست کم میگرفتند و معتقد است که «ما نه میتوانیم خود را انسان برتر بدانیم، و نه انسان فروتر، و نه از مردم دنیا جدا هستیم.»
آشنایی دکتر اسلامی ندوشن منحصر به فرهنگ و تاریخ و ادبیات ایران نیست، بلکه با تمدن غرب نیز عمیقاً آشنا است. در سه جلد خاطرات چاپ شده در کتاب «روزها»، که بیاندازه خواندنی است، درمییابیم که چگونه غرب را سیر کرده و به دو زبان اصلی آن یعنی انگلیسی و فرانسه نیز تسلط کامل یافته و ترجمههای گرانقدری از آثار ارزنده آن به ارمغان آورده است و این آشنایی ابزار مقایسه و داوری مناسبتری در اختیارش قرار داده است، و در مقام جامعهشناسی نکتهبین، در کنار مقام فرهنگی، ادبی، حقوقی و تاریخی، به او این امکان را داده است که با نوعی روانکاوی اجتماعی به تحلیل مسائل ایران بپردازد.
نوشتههای شاعرانهاش همچون اثر انگشت نشاندار و ویژه است، و ملایمت و نزاکت از خصوصیات اوست. زمانی مصاحبهگری عناوین پرسر و صدایی مانند «غربزدگی» و «بازگشت به خویشتن» را با ذکر برخی اسامی مطرح کرد که افراطگرایی آنان البته باب طبع او نیست، در پاسخی مفصل بیآنکه نامی از کسی بیاورد، گفت: «البته در این ۵۰ سال نظریات تفننی زیادی ابراز شده است. منشأ آن کودتای ۲۸ مرداد بود که برای ملت ایران یک شکست روحی بود و قدری شرمندگی داشت و کسانی را به واکنش واداشت…» و آنگاه با دیدی واقعبینانه و منصفانه حساب بدکاریهای غرب را از حساب ارزشهایش جدا میکند…
در باب سیاست نیز شاهد همین روشنبینی هستیم. در مقالهای زیر عنوان «در پایان کار یک جبار» درباره صدام حسین پس از تحلیلی جالب مینویسد: «در جنگ ایران و عراق نزدیک به تمام کشورهای عربی از صدام پشتیبانی کردند؛ در حالی که میدانستند تجاوز از جانب او صورت گرفته است و کشورهای صنعتی نیز، از چپ و راست، و از روس و آمریکا و اروپا، همین شیوه را در پیش گرفتند. ایران دست تنها، تنها با خون جوانان خود توانست مقاومت ورزد…» و سپس میپرسد: «… در دم آخر گفت؛ «مرگ بر ایران، مرگ بر غرب» چرا ایران؟ در میان آن همه کشور، ۱۷۰ کشور، چرا از ایران نام برد؟ بعد از خاتمه جنگ، برخورد چندانی با عراق در میان نبود… ایران همسایه عراق بوده است و به استثنای چندساله دوره صدام، با آن در مسالمت به سر برده است…. و مردمش به علت بقاع متبرکه همواره روی خوش به سوی آن داشتهاند. پس این سؤال پیش میآید که چرا صدام در دم مرگ گفت «مرگ بر ایران»؟ سؤال مهمی است که باید درباره علتش کنجکاوی به خرج داد.»
چند سال پیش به دلیل نگرانی درباره مسائل و مشکلات ملی و جهانی محیطزیست و به عنوان وظیفهای اجتماعی کتاب «برنامه ب۲» را که مهمترین کتابی میدانم که تاکنون در این حوزه به وسیله «لستر براون» فعال بینالمللی و سرشناس حفاظت از محیط زیست تألیف و تدوین شده است، ترجمه میکردم. با شناخت نزدیکی که از دکتر اسلامی ندوشن و عقاید و دلواپسیهایش داشتم، پیوسته چهره او در نظرم مجسم میشد، نزدیکی بسیاری از مطالب با دیدگاههای او به حدی بود که گویی داشتم آنها را دوباره از زبان او اما از قلم لستر براون میشنیدم. پس از چاپ کتاب نسخهای را به ایشان تقدیم کردم، دو سه هفته نگذشته بود که چشمم به مقالهای بسیار مفصل، در حد یک کتاب، افتاد که در تحلیل آن کتاب در دو شماره در صفحات یک متری اطلاعات منتشر کردند، که نشان میدهد چگونه در معرض آخرین اطلاعات و تحولات روز در مدرنترین و پیشروترین زوایای آن است. این روزآمدی و حضور دائمی در عرصه فرهنگ و اندیشه جهانی به گفتههایش اعتباری دیگر میبخشد…
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید