1397/7/3 ۰۸:۲۵
چندی پیش مراسم رونمایی از ترجمههای جدید «رحمتالله جباری» با حضور جمعی از دانشجویان، جوانان و دوستداران کتاب در دفتر مرکزی شرکت سهامی انتشار برگزار شد. رحمتالله جباری در زمینههای فلسفی و ادبی تحقیقات زیادی انجام داده و شاگرد استادانی مانند بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی، اسماعیل حاکمی، صادق کیا، ذبیحالله صفا و… بوده است. وی کتابهایی از کارل پوپر مانند «حدسها و ابطالها»، «فقر مکتب تاریخگرایی» و«جامعه باز و دشمنان آن» را به فارسی ترجمه کرده است. در این مراسم استاد فریدون مجلسی مترجم و نویسنده سرشناس کشورمان نیز درباره اهمیت ترجمه آثار فلسفی و ضرورت نقد و نقادی در فضای اجتماعی سخنانی ایراد کرد. آنچه در پی میآید، چکیده سخنرانی اوست که خود آن رای منقح کرده و در اختیار ما قرار داده است.
اشاره: چندی پیش مراسم رونمایی از ترجمههای جدید «رحمتالله جباری» با حضور جمعی از دانشجویان، جوانان و دوستداران کتاب در دفتر مرکزی شرکت سهامی انتشار برگزار شد. رحمتالله جباری در زمینههای فلسفی و ادبی تحقیقات زیادی انجام داده و شاگرد استادانی مانند بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی، اسماعیل حاکمی، صادق کیا، ذبیحالله صفا و… بوده است. وی کتابهایی از کارل پوپر مانند «حدسها و ابطالها»، «فقر مکتب تاریخگرایی» و«جامعه باز و دشمنان آن» را به فارسی ترجمه کرده است. در این مراسم استاد فریدون مجلسی مترجم و نویسنده سرشناس کشورمان نیز درباره اهمیت ترجمه آثار فلسفی و ضرورت نقد و نقادی در فضای اجتماعی سخنانی ایراد کرد. آنچه در پی میآید، چکیده سخنرانی اوست که خود آن رای منقح کرده و در اختیار ما قرار داده است.
***
خوشبختانه من این روزها میبینم که در میان جوانان و میانسالان ما علاقه به متون فلسفی زیادتر شده است. یکی از اندیشمندان غربی که کتابهایی از او در ایران ترجمه شده، «کارل پوپر» است؛ اندیشمندی که بر تفکر آزاد تأکید دارد و میگوید روشنفکر باید فکر آزاد داشته باشد و حتی به افکار خودش هم مقید نباشد و تعصب نورزد که این نکته بسیار مهمی است. بهتازگی، ترجمه جدیدی از کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» اثر پوپر با ترجمه آقای رحمتالله جباری و همت شرکت سهامی انتشار منتشر شده که نظرم را جلب کرد. پوپر در این کتاب، به اصطلاحِ عامیانه، پنبه برخی از اندیشمندان پیشین مانند افلاطون، هگل و مارکس را زده و به نقد افکار آنها پرداخته؛ کسانی که نامهای بزرگی در تاریخ فلسفه هستند.
فیلسوفی مانند افلاطون در توجیه استبداد، حمایت از قدرت مسلط و بردهداری حرفهایی زده، یا هگل به خصوصیات نژادی آلمانها اشاره دارد و مراحل تحول تاریخی را تحلیل میکند که پوپر به نقد آنها میپردازد. به نظر پوپر، کسانی که تحتتأثیر منطق هگلی بودند، به دو بخش تقسیم میشوند: گروهی در منتهی الیه چپ و گروهی در منتهی الیه راست. در منتهی الیه چپ حامیان کارل مارکس و کمونیستها قرار میگیرند که در شوروی قدرت گرفتند. اینان با استناد به تحولات و بدیهیات تجربهشدة تاریخی، ناگهان با توسل به پیشگویی با رنگ و پوشش علمی نتیجه میگیرند که مرحله بعدی چنین و چنان مطابق دیالکتیک ما خواهد بود. در منتهیالیه راست، نتیجهگیری دیگری است که به نازیسم منجر میشود که در آلمان پدیدار شد. هر دو هم تحتتاثیر افکار هگل بودند که فردریک ویلهلم ـ پادشاه پروس ـ را میستود.
وقتی ما درباره روشنفکری صحبت میکنیم، بیشتر مواقع روشنفکر را متعلق به تفکر چپگرا میدانیم؛ ولی این چپ با روایت اتصال آن به مارکسیسم، تفاوتهایی دارد، یعنی کلیتر است که باید به آنها دقت کرد. میدانیم که گروه راستگرا و محافظهکار در پی حفظ چیزی است که هست و آمادگی برای هیچگونه تحول و تغییری را متناسب با زمان ندارد؛ بنابراین میگویند در تفکر راستگرایانه، زمینه پدیدارشدن تفکر مبتکرانه روشنفکری وجود ندارد. برخلاف آن را ما چپ مینامیم که اعتقاد دارد جامعه خودش را باید با زمان و شرایط موجود وفق بدهد و با تحولات علمی پیش برود.
آمادگی برای تغییر به روشنفکرانی نیاز دارد که مستقل بیندیشند و این شهامت در آنها باشد که با گفتههای کهنه و جاافتاده دربیفتند، اسیر قالبهای فکری تعبدی نباشند و چه در حال یا در آینده اثر خودشان را بگذارند. به قول دکتر علی فردوسی، روشنفکر باید در عرصه عمومی حضور فعالانه و نقادانه داشته باشد. اما آن بخش از تفکر چپگرایانه که خودش برای دیگران و آیندگان قالب و چارچوب فکری تعیین کرده و بر پایه نوعی انحصارگرایی مطرح شده باشد، ضدروشنفکری است.
پوپر تحلیلهای تاریخی مارکس و خصوصاً پیشگوییها و نتیجهگیریهای او را درباره تحولات آینده نقد میکند. در واقع سلطه کمونیسم، به پیروی از افکار مارکس در شوروی پدید آمد و به شکست انجامید؛ ولی حالا برخی میگویند آنچه در شوروی شکل گرفت، «مارکسیسم واقعی» نبود. میپرسیم: پس تکلیف کوبا چیست؟ باز هم میگویند: نه، آن هم اشکالاتی داشت. حالا این را که نسخه واقعیاش کجاست، نمیگویند! آیا کرهشمالی است؟ وقتی در آزمایشگاه تاریخ، کشوری مانند آلمان، با داشتن آنهمه دانشمند و فیلسوف، فقط در یک سده حکومت مطلقه ویلهلم دوم و شکست در جنگ جهانی اول، و دولت دمکرات جمهوری «وایمار» و سپس آشوب برخاستن نازیسم هیتلری و آنهمه جنایت و جنگ و سپس تجزیه به دو بخش و تجربه کمونیستی بسیار منضبط و رادیکال در آلمان شرقی و رژیم دمکراتیک با رعایت انتخابات تناسبی به جای نسبی، و رعایت حقوق اقلیت، و سپس شکست کمونیسم و وحدت در سایه نظام رفاه و امنیت و اشتغال دمکراتیک دیده شده، وقتی در آزمایشگاه تاریخ و اجتماع، نمونههای کمونیستی کرهشمالی و دمکراسی در کرهجنوبی که از حکومتی فاسد و دیکتاتوری هم آغاز شد به چشم دیده میشود، نمیدانم مسئله واقعی در پس ذهن کسانی که باز هم میخواهند انسانها را برای خوراندن عدالت و انصاف تخیلی خودشان به آزمایشگاههای پُلپوتی و قتل عامهای کامبوجی بکشانند، چیست؟!
مارکس انسان نادانی نبود، به توسعه و سعادت بشر فکر میکرد و در بسیاری از زمینهها واقعیات را میگفت؛ اما در تفسیر مارکس، بر عبارت «سرمایهداری» تکیه میشود، یعنی کمونیسم را یک طرف و بقیه جهان را در دایره سرمایهداری تعریف میکنند. البته ممکن است در درون جوامع آزاد، بخشهایی هم طرفدار لیبرالیسم اقتصادی باشند که تعاریف سرمایهداری مارکسیستی بر آنها انطباق دارد؛ اما میان سفید و سیاه او، نقاط خاکستری بسیار است. وقتی به کشورهای اسکاندیناوی نگاه میکنیم، در آنجا با سوسیال دمکراسی روبرو میشویم که به بسیاری از خواستههای اولیه مارکس به بهترین شکلی پاسخ داده است، بدون اینکه آن رنجهای سیبریایی، پلیسبازیها، نظامیگریها و شکنجهگریهایی که در کشورهای کمونیستی بود، جایی داشته باشد.
متاسفانه در ایران، برخی افراد که «مارکسیسم» را با «استالینیسم سنتی» یکسان در نظر میگیرند، این تفاوتها را هم نمیبینند و قضاوتهای غلطی درباره منتقدان میکنند و مثلا آنها را کمسواد یا ناآگاه خطاب مینمایند؛ زیرا روزگاری حزب توده میگفت: «وقتی در جواب نقدها حرفی ندارید، شخصیت نقّاد را بکوبید!» در یک تفکر معطوف به «جامعة بسته»، مسأله این است که میگویند هر حرفی یا کنشی باید با ستونهای اصلی آن تفکر یا نسخههای از پیش نوشته شده همخوانی داشته باشد، وگرنه پذیرفتنی نیست. چنین نگرشی ضد تفکر آزاد و ضد توسعه است.
عبارت لیبرال دمکراسی هم از ساختههای آنهاست که میکوشند دمکراسی را نوعی ایدئولوژی وانمود کنند، در حالی که دمکراسی فقط یک بستر سیاسی و اجتماعی و حاصل صدها سال اندیشه فلاسفه برای تضمین آزادی و مشارکت هرچه بیشتر انسانها در سرنوشت خودشان است. در واقع دمکراسی، بیش از مارکسیسم کلیت جامعه را متعلق به مردم میداند و به آنها حق تعیین سرنوشت میدهد. دمکراسی در تعیین نوع و نحوه حکومت برای انسانها تکلیف ایدئولوژیک کمونیستی یا سوسیال دمکراتیک یا لیبرالیستی تعیین نمیکند، بلکه آنها را با حرکت در این بستر زمان و مکان، در هر زمان برای مواجهشدن با مسائل همان زمان مختار میداند که باید با اتکا به نظر اکثریت و رعایت حقوق و آرمانهای اقلیت یا اقلیتها، تصمیم بگیرند.
منظور از عقیده فوکویاما درباره «پایان تاریخ» نیز، که ملهم یا همسو با «جامعة باز و دشمنان آن» اثر پوپر است، این نیست که بشر به پایان خط رسیده و دیگر تاریخی نوشته نمیشود، بلکه این است که با جاافتادن دمکراسی که نیاز به تدارک زمینهها و برآوردن پیشنیازهای تمدنی و فرهنگی خودش را دارد، امور آیندگان که پیشرفتهتر از گذشتگان هستند، باید برعهده خودشان باشد نه بر مبنای نسخههای از پیش نوشته و اغلب تخیلیِ افلاطون و هگل و مارکس!
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید