گفتگو

نتیجه جستجو برای

علوم انسانی نرم‌افزار فکری و فرهنگی یک کشور است که به‌تصریح اندیشمندان و متفکران حتی حوزه‌های سیاست، اقتصاد، مدیریت و …. را تحت تأثیر دارد چراکه نظریه‌های مطرح در این علوم است که برای افراد یک جامعه خط و مشی حرکت را مشخص و مهم‌تر از آن اهداف را تعیین می‌کند. بی‌تردید برای همین است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئله تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی مدنظر قرار گرفت چراکه نمی‌توان انتظار داشت علوم انسانی‌ای که منشاء آن اومانیسم و فردگرایی و لذت‌جویی است اهداف عالیه نظامی که چشم‌انداز کلانش پیوند و منتهی شدن به جامعه آرمانی مهدوی است را تأمین کند.

( ادامه مطلب )

تاريخ ايران و فراز و فرود‌هاي آن و تاثيري كه د‌ر عرصه جهاني گذاشته امري اجتناب ناپذير است اما بازيگران بزرگ اين تاريخ كهن همواره از سوي تاريخ نگاران خارج از سرزمين خود‌ مورد‌ واكاوي و پژوهش قرار گرفته اند‌ و ذهنيت جهاني را اين گونه با خود‌ همراه كرد‌ه اند‌، موضوعي كه پس از سال ها از جانب تاريخ نگاران ايراني مورد‌ بحث و بررسي قرار گرفته و به اعتقاد‌ آنان اين تاريخ و معرفي آن به يك بازتعريف مجد‌د‌ با اسناد‌ جد‌يد‌ نياز د‌ارد‌

( ادامه مطلب )

هرکجا مرز کشیدند پل بزنید مریم شهبازی ایران بزرگ‌ فرهنگی را فراتر از هر مرزبندی سیاسی- جغرافیایی، موطن مشترک خود با ایرانیان و دیگر کشورهای شریک در گذشته تاریخی این سرزمین پهناور می‌داند. موضعی که کمابیش موضعِ مشترک تمام اندیشمندانی است که خود را به نوعی در «ایران فرهنگی» خلاصه و منحصر می دانند. وی را به واسطه سال‌ها فعالیت در عرصه ادبیات و همچنین تلاش برای حفظ زبان فارسی، فرهنگستان زنده زبان و ادبیات فارسی می‌دانند و برای او جایگاهی نظیر زنده‌یاد ابوالحسن نجفی در ایران قائل هستند. فعالیت‌های دلسوزانه‌اش برای وی لقب شاملوی افغانستان را هم به دنبال داشته که البته خودش آن را اغراق‌آمیز و به دور از واقعیت می‌داند. محمد اعظم رهنورد زریاب، از جمله پیشکسوتان عرصه داستان نویسی، شعر و همچنین روزنامه‌نگاری در کشور افغانستان است که با وجود تحصیل در کشورهای پیشرفته، باز به کشور خودش بازگشته کشوری که این روزها به خاطر گروه‌های افراطی نظیر طالبان در وضعیت چندان مناسبی قرار ندارد. با تکیه بر تجربه‌های تلخی که این گروه‌ها برای فرهنگ و هنر سرزمینش به دنبال داشته معتقد است که با وجود جوانان پرتلاش امروز افغانستان می‌توان به آینده ادبی این کشور امید داشت. به واسطه حضور این پیشکسوت عرصه روزنامه‌نگاری و ادبیات در کشورمان که صاحب بیش از 100 کتاب داستان کوتاه و تعدادی رمان و حتی مقاله‌های علمی- پژوهشی است به گفت‌و‌گو با وی پرداختیم؛ مردی که بزرگ‌ترین آرزویش دیدار با خواجه حافظ شیرازی در حافظیه‌است و حالا قدم به سرزمینی نهاده که خود را بیگانه با آن و مردمانش نمی‌داند. ë قبل از آغاز گفت‌و‌گو به واسطه اینکه شاید مخاطبان ایرانی آشنایی چندانی با شما نداشته باشند قدری از خودتان و زندگی حرفه‌ای‌تان بگویید. نام من در فرهنگ شما ایرانیان نامی زنانه است. چند نام مردانه افغان همچون اعظم، اکرم و اشرف را می‌توان نام برد که در کشور شما هیچ مردی را به آنها صدا نمی‌زنند. از این حرف‌ها که بگذریم نام من، محمد اعظم رهنورد زریاب است. پدرم متولد غزنه و مادرم نیز از شمال افغانستان است. خودم هم در «ریکاخانه» یکی از محله‌های قدیمی کابل چشم به جهان گشوده‌ام. شاید جالب باشد که بدانید ریکاخانه محلی است که سال‌ها پیش، ریکاها، جوانان خوش صورت و خوش قدوبالای ایرانی که پیشاهنگ سپاه نادرشاه افشار بودند، زمانی که به کابل رسیدند در بخشی از آن ساکن شدند. محلی که بعدها به واسطه نام آنان، ریکاخانه خوانده شد. تا پایان دوران دبیرستان در کابل درس خواندم. بعد از آن هم برای تحصیل در مقطع کارشناسی روزنامه نگاری به زلاندنو رفتم و دوباره به کابل بازگشتم. بعد از آن هم برای کارشناسی ارشد در همین رشته به بریتانیا رفتم و برای مدتی بسیار طولانی خبرنگار یکی از نشریه‌های کشورم بودم. مدتی هم سردبیری روزنامه کابل تایمز را بر عهده داشتم که به زبان انگلیسی منتشر می‌شد. مدتی هم دبیری بخش خبر روزنامه دولتی افغانستان را برعهده داشتم که اصلاح- انیس نام داشت. زمانی که دکتر نجیب‌الله به ریاست جمهوری افغانستان رسید قرار شد که برای انجمن نویسندگان، مدیر انتخاب شود. شرایط این انتخابات آنقدر حساس بود که به دستور رئیس جمهوری انتخاب مدیر این کانون ادبی به شکلی کاملاً سری برگزار شد. تعداد کمی از اعضای این کانون که عضو هیچ حزب سیاسی نبودند از من خواستند کاندیدا شوم. من هم آن زمان کاری به کار سیاست نداشتم و به همین خاطر گمان نمی‌کردم که برنده آن شوم. با وجود این به درخواست دوستان شرکت کردم و در کمال تعجب در سال 68 به ریاست این کانون انتخاب شدم. ë زمانی که به ریاست این کانون انتخاب شدید به طور جدی مشغول فعالیت در حوزه ادبیات داستانی هم بودید یا اینکه انتخابتان سیاسی بود؟ بر عکس تصور شما، آن هنگام هیچ فعالیت سیاسی نداشتم البته زمان دانشجویی‌ام در دهه چهل که در کشور ما دوره‌ای پرتب و تاب از نظر سیاسی بود اندکی به این فعالیت‌ها علاقه‌مند بودم. گرچه این شرایط تنها مختص من نبود و اغلب دانشجویان به حزب موسوم به چپ آن زمان افغانستان تمایل داشتند. با اینکه اغلب با سیاسیون و رهبری حزب دموکرات خلق(دکتر نجیب‌الله، بارق شفیعی، کریمی میثاق و...) دوستی داشتم اما خودم هیچ گاه به طور رسمی عضو هیچ گروه و حزبی نبودم. بنابراین در پاسخ به سؤال شما باید بگویم که نه، انتخابم سیاسی نبود. ë پس نوشته‌هایتان چطور سر از نشریات سیاسی و حزبی درمی‌آورد؟ نمی‌دانم شاید به خاطر لطف این دوستان بود که گاه نوشته‌هایم در صفحه نخست روزنامه‌های حزبی منتشر می‌شد. ë برای تحصیلات آکادمیک در افغانستان نماندید؛ به کشورهای مختلف رفتید با وجود این چه شد که باز به کشور خودتان باز گشتید. آن هم با تفاوت بسیار بالایی که کشورهای مذکور از جهت امکانات رفاهی یا حتی آرامش سیاسی با افغانستان داشتند! اگر صادقانه بگویم، دقیق نمی‌دانم. شاید بازگشت من به کشورم به دلیل علاقه‌ای بود که هر یک از ما به طور ذاتی به موطن خود داریم. شاید دلیلش این حس بود که باید بازمی‌گشتم و به مردم خودم خدمت می‌کردم. افغانستان با وجود همه عقب‌ماندگی‌های غیرقابل انکاری که دارد کشش بسیاری برای من داشت و هنوز هم دارد. در خاطرم هست که به محض پایان درسم در بریتانیا برای طی کردن مراحل اداری به سازمان مربوطه رفتم که اجازه بازگشت به کشورم را بگیرم. آنان به من پیشنهاد سفری علمی به اسکاتلند را دادند که قبول نکردم. آنقدر از پاسخ منفی من تعجب کردند که چطور برخلاف دیگر دانشجویان مهاجر حاضر هستی که امکانات فعلی را از دست بدهی و بازگردی؟ برایشان جالب بود که کوچکترین علاقه‌ای برای ماندن نداشتم! زمانی که بازگشتم مجاهدین قدرت را به دست گرفتند و دولت نجیب‌الله سقوط کرد. حتی در آن دوران که افغانستان به لحاظ سیاسی و ناآرامی‌ها وضعیت بسیار بدی داشت به هیچ وجه حاضر به مهاجرت دائمی نشدم. حول و حوش سال 71 بود و کابل به دلیل آغاز جنگ‌های داخلی به میدان نبرد تبدیل شده بود. شدت ناآرامی‌ها به حدی بود که از جنگ‌افزارهای سنگین همچون تانک و توپ جنگی استفاده می‌شد. با وجود این خبری از برق و آب نبود و به محض غروب آفتاب کابل به یکباره خاموش می‌شد. در آن زمان به واسطه سکونت خانواده‌ام در پاریس، من هم به ناچار برای حدود یک دهه نزد آنان رفتم و زندگی کردم. با ورود امریکایی‌ها و خروج نیروهای طالبان کم‌کم مرحله‌ای نوین در افغانستان آغاز شد. آغاز دهه هشتاد بود که به من تلفنی مبنی بر احضارم از سوی ریاست جمهوری افغانستان شد. هنوز در فرانسه بودم که طی آن تماس تلفنی گفتند اگر خواهان بازگشت هستم می‌توانم بازگردم و شرایط برایم مهیا است. ë همان زمان بود که در وزارت فرهنگ و ارتباطات افغانستان مشغول کار شدید؟ بله، و در پاسخ به این دعوت دوباره به کشورم بازگشتم. به عنوان مشاور وزیر اطلاعات و فرهنگ (دکتر سید مخدوم رحیم) انتخاب شدم اما قادر به برقراری روابط خوبی با وزیر نشدم. وزیر برخلاف قول و قرارهایش کمترین توجهی به مشورت‌هایم نداشت. فردی محافظه کار بود و همین شد که آن منصب را رها کردم. بعد هم به تلویزیون طلوع (تلویزیونی خصوصی در افغانستان) رفتم و تا به امروز هم همچنان به عنوان ویراستار بخش خبر مشغول فعالیت هستم. ë در کشوری که از لحاظ اجتماعی و سیاسی اغلب گرفتار شرایط ناآرامی بوده موفق به تحصیل آن هم در کشورهای دیگر شدید. به طور حتم برای دیگر هموطنانتان به راحتی چنین امکانی فراهم نبوده و نیست؛ با این حساب شما یا در خانواده‌ای فرهنگ دوست یا متمول متولد شده اید که از چنین شانسی برخوردار شده‌اید! شاید جالب باشد که بدانید مادر و پدر من هر دو بی‌سواد هستند. در دوران کودکی‌ام فضای کابل به گونه‌ای بود که بواسطه تحصیل رایگان، اغلب خانواده‌ها فرزندان خود را به مدرسه می‌فرستادند. من هم جدا از دیگر همشهریانم نبودم و این مراحل را طی کردم که بواسطه شاگرد اول شدن از همراهی خانواده نیز برخوردار بودم. والدینم در آن سال‌ها تمام تلاش خود را برای موفقیت من انجام دادند. البته وضع مالی خانواده‌ام هم در این امر مؤثر بود چراکه پدرم تاجر بود و از نظر مالی با مشکل روبه‌رو نبودیم. ë چطور شد که سر از داستان‌نویسی و دنیای ادبیات درآوردید؟ علاقه‌مند شدن من به دنیای نوشتن به سال‌ها پیش بازمی‌گردد. برادر بزرگ‌ترم که فارغ التحصیل رشته اقتصاد است زمانی که من کودک بودم کتابخانه‌ای بسیار بزرگ و غنی در خانه‌اش ساخت. حدود دهه سی بود و من که سن و سال چندانی نداشتم به واسطه این کتابخانه به بهترین کتاب‌ها و مجله‌های روز منتشر شده در ایران دسترسی داشتم. من آن سال‌ها مجله‌های مهر، یادگار و سخن را به طور منظم می‌خواندم. شاید جالب باشد که بدانید نخستین کتابی که منجر به جذب من به این دنیای بیکران شد، کتاب نویسنده‌ای ایرانی‌ بودکه شاید نامش برای خودتان فراموش شده باشد. این کتاب به محمد حجازی تعلق داشت و نازنین نام داشت. نه یک بار، بلکه بارها کتاب‌های حجازی را خواندم. البته کتاب‌های هدایت، چوبک، علوی و جمال‌زاده را هم می‌خواندم و در علاقه‌مند شدنم تأثیر بسیاری داشتند. از سویی با بزرگان ادبیات جهان همچون داستایوسکی و پوشکین نیز بواسطه ترجمه‌های مترجمان ایرانی آشنا شدم. البته به واسطه رفت‌و‌آمد دوستان برادرم به خانه‌اش که از استادان رشته ادبیات بودند هم من شانس آشنایی برای این بخش از فرهنگ را پیدا کرده بودم. در یکی از رفت و ‌آمدهای یکی از این استادان بود که همراه با خود مجله‌ای به خانه ما آورد. من آن هنگام محصل دوران دبیرستان بودم که دیدم داستان من در آن مجله منتشر شده است. اسم این داستان «بی‌گل و بی‌برگ» بود که بواسطه طولانی بودنش در چند شماره منتشر شده بود. به من گفت که به آدرس درج شده در مجله مراجعه و دستمزدم را دریافت کنم. خیلی تعجب کردم! گمان می‌کردم این نویسنده‌ها هستند که برای انتشار داستان‌هایشان در مجله‌ها باید پول پرداخت کنند! در خاطرم هست که آن زمان به من 600 افغانی پول پرداخت کردند که مبلغ قابل توجهی بود. ë پس ورود جدی‌تان به دنیای داستان نویسی هم به واسطه فراهم بودن زمینه‌های لازم در بستر خانواده بود! بله. از همان هنگام به طور منظم داستان نویسی برای مجلات را آغاز کردم. بعد از فارغ التحصیلی در دوران کارشناسی و بازگشتم به کابل هم در یکی از نشریات مطرح مشغول به کار شدم و باز هم داستان نوشتم. بعد از مدتی به خودم آمدم و دیدم که واقعاً نویسنده شده‌ام! حتی یک روز دیدم که یکی از داستان‌هایم در مجله سخن شما ایرانیان منتشر شده و این برایم خیلی جالب بود. این داستان را زنده‌یاد خانلری انتخاب و منتشر کرده بود. بار دیگر هم دیدم که یکی دیگر از داستان‌هایم در مجله خواندنی‌ها منتشر شده که آن هم یکی از مجلات معتبر ایرانی‌است. گرچه مجله خواندنی‌ها به واسطه تغییر بدون اجازه نام داستانم موجب دلخوری‌ام شد. از آن هنگام تا به امروز بیشتر از صد داستان کوتاه نوشته‌ام. نخستین رمان را هم وقتی که در فرانسه زندگی می‌کردم، نوشتم که «گلنار و آیینه» نام داشت. بیشترین داستان‌هایم در حوزه داستان کوتاه است و تعدادی کمی از آنها نیز در قالب رمان هستند. ë سیطره سیاسی و اجتماعی گروه‌های افراطی نظیر طالبان بر تمام وجوه زندگی مردم افغان تأثیر قابل توجهی برجای گذاشته است. فعالیت‌های هنری و ادبی بواسطه سیاست‌های این گروه‌ها با موانع بسیاری روبه‌رو شده و حتی در برخی از مقاطع نیز متوقف شده است. با این تفاسیر داستان نویسی افغانستان در روزگار فعلی در چه شرایطی‌ به سرمی‌برد؟ تا قبل از قدرت گرفتن طالبان، ادبیات داستانی در افغانستان با رشد قابل توجهی روبه‌رو شده بود. جوانان با انگیزه، قدم به عرصه گذاشته بودند و از سویی زنان نیز جرأت قلم به دست گرفتن پیدا کرده بودند. اما همان‌گونه که شما هم اشاره کردید دوران حکومت گروه طالبان که حتی تلویزیون‌ها را بواسطه اعتقاد به کفرآلود بودن آنها، به طور نمادین دار می‌زدند عرصه را بر همه هنرها تیره و تار کرده بود. بهترین دوران ادبیات داستانی افغان بویژه در ارتباط با زنان، دهه 60 است. با آمدن طالبان زندگی ادبی متوقف شد. افغانستان در آن دوران جز جنگ و ویرانی‌های آن چیزی به خود نمی‌‌دید از همین رو طبیعی‌است که ببینیم هنر نیز رو به خاموشی رفته باشد. فقدان نخستین امکانات رفاهی همچون برق و آب، آنقدر افغان‌ها را گرفتار مشکلات گوناگون کرده بود که دیگر جای فکر به داستان و سایر هنرها باقی نمی‌ماند. از همین رو تعداد قابل توجهی از نویسندگان و شاعران در دوران مجاهدین از افغانستان به کشورهای اروپایی و امریکایی رفتند که خودم هم از جمله آنان بودم. ë پس ادبیات معاصر افغانستان طی چند دهه گذشته با وقفه روبه‌رو شد. متأسفانه همین طور است. توقفی سخت که بی‌اغراق می‌توان گفت منجر به نابودی ادبیات معاصر افغان شد. هیچ حمایتی در زمینه فرهنگ و هنر وجود نداشت و طالبان برای سرکوب مردم تنها به مسائل سیاسی اکتفا نکرده و برای زهرچشم گرفتن از آنان تلویزیون‌ها را از درخت‌ها آویزان می‌کردند و به اصطلاح دار می‌زدند. ë طی سال‌های اخیر که به قول خودتان فضا قدری بازتر شده، چطور؟ هم اکنون شرایط رو به بهبود است. در روزگار فعلی امید ما به جوانانی‌است که برای تحصیل به ایران رفته و حالا بازگشته‌اند. امیدواریم این جوانان با بازگشتشان به کابل بتوانند آن روزها را دوباره زنده کنندکه در بین آنان نویسندگان، شاعران و هنرمندان با استعداد و خوبی دیده می‌شود. ë به جوانان افغانی اشاره کردید که بعد از تحصیل در ایران دوباره به کابل بازگشته‌اند و چشم امیدتان به فعالیت آنان برای رشد دوباره ادبیات و هنر کشورتان است. با این حساب می‌توان گفت که ادبیات روزگار معاصر شما تحت تأثیر ادبیات معاصر ایران است چرا که این جوانان در ایران تحصیل کرده و تحت تأثیر ادبیات آن هستند. به طور حتم همین طور است. ادبیات ما افغان‌ها از همان آغاز تحت تأثیر ادبیات کشور شما بود. به عنوان نمونه نویسندگانی نظیر هدایت، چوبک، جمال‌زاده، دانشور و آل‌احمد تأثیر بسیاری در جریان‌های ادبی افغانستان گذاشتند. در روزگار فعلی هم همین طور است. البته با وجود تمام تأثیرات مثبتی که سفر این جوانان به کشور شما داشته، آنان با خود واژه‌های رایج در ایران را هم به افغانستان آورده‌اند! گرچه این جوانان در تلاش برای فراموشی واژه‌های مذکور هستند تا دوباره به شیوه مردم خودمان صحبت کنند. شاید جالب باشد که بدانید برخی از واژه‌هایی که ما هم اکنون در تلویزیون طلوع به کار می‌بریم؛ نظیر شهرداری، دانشگاه و دانشکده واژه‌هایی ایرانی هستند که به زبان ما راه یافته‌ است. ë به این نکته اشاره کردید که جوانان مذکور در حال تلاش برای فراموش کردن واژه‌هایی هستند که از آنها در ایران بهره می‌گرفتند. مگر غیر از این است که زبان به اصطلاح منتقدان موجودی زنده است که مدام در حال تکامل و پویایی‌است. پس علت این تعصب در چیست؟ به هیچ وجه بحث تعصب درکار نیست. این تلاش برای این است که جوانان بازگشته به کشور خواهان این هستند که شبیه مردم خود شوند. بخشی از این مسأله به این دلیل است که آنان می‌خواهند با مردم ارتباط بهتری برقرار کنند و از این جهت به همسان‌سازی مذکور نیاز دارند. ë زبانی که هم‌اکنون در افغانستان صحبت می‌شود، فارسی پشتو است یا فارسی دری؟ در افغانستان امروز به دو زبان صحبت می‌شود. یکی از این زبان‌ها فارسی دری‌است. در قانون اساسی مصوب سال 1343، زبان مردم افغانستان، زبان دری نامیده شد. دومین زبان رایج در کشور من هم زبان پشتو است. زبان فارسی به کار رفته در کابل، دربردارنده واژه‌های بسیاری از زبان هندی است. متأسفانه جوانانی که از ایران به کشورمان بازگشته‌اند تصور می‌کنند که این واژه‌های هندی، واژه‌های فارسی ناب هستند و برای استفاده از آن تلاش بسیاری می‌کنند. البته با گذشت زمان این جوانان نیز متوجه اشتباه خود می‌شوند. ë زبان فارسی ما ایرانیان طی سال‌ها با تحولات بسیاری روبه‌رو شده اما زبان فارسی به کار رفته در افغانستان به نظر می‌رسد که دچار توقف شده. علت این توقف و اصرار به صحبت به شیوه‌ای که سال‌ها پیش در ایران منسوخ شده چیست؟ به عقیده من زبان فارسی شما با زبان فارسی ما افغان‌ها تفاوتی ندارد و تنها تفاوت آن در نوع گویش‌شان است. در همین ایران اگر نگاه کنید گویش‌های مختلفی از تهرانی- گیلکی گرفته تا لری، بختیاری و... وجود دارد. همه اینها فارسی‌است اما در ظاهر تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند. ë برای شما در افغانستان مقامی همچون جایگاه زنده‌یاد ابوالحسن نجفی در ایران قائل هستند. گویا تا به امروز تلاش بسیاری در جهت حفظ زبان فارسی در کشورتان انجام داده‌اید. با توجه به تحقیق‌هایی که در این زمینه انجام داده‌اید زبان رایج در افغانستان را بیشتر منطبق با اصول ساختاری زبان فارسی می‌دانید یا زبان رایج در کشور ما را؟ با وجود آنکه هر دو زبان را یکی می‌دانم اما گمان می‌کنم که زبان دری و پشتوی فارسی ما افغان‌ها بیشتر بر ساختارهای زبان فارسی منطبق باشد. زنده‌یاد نجفی در کتاب «غلط ننویسیم» از زاویه‌های مختلف به اما و اگرهای این مسأله پرداخته و به مخاطبان راه را برای حفظ زبان کهن فارسی نشان داده است. هر چند که زبان محاوره‌ای جوانان امروز ما هم تحت تأثیر شرایط به مشکلاتی روبه‌رو شده است. ë با توجه به زبان یکسانی که در هر دو کشور ایران و افغانستان به آن صحبت می‌شود، چقدر نظام دانشگاهی هر دو کشور در تعامل هستند؟ متأسفانه تا جایی که من خبر دارم تعامل چندانی میان نظام دانشگاهی ما با نظامی دانشگاهی شما وجود ندارد و تلاشی هم در این رابطه انجام نمی‌شود. تعامل اندکی هم که وجود دارد بیشتر به واسطه علاقه شخصی خود استادان است وگرنه هیچ برنامه‌ریزی و اقدامی از سوی متولیان انجام نشده و نمی‌شود. گمان می‌کنم که بیش از مسائل فرهنگی، ارتباط کشورهای ما به مسائل سیاسی ختم شده است. در گذشته نه چندان دور روابط تنگاتنگی میان اهالی فرهنگ و ادب‌مان وجود داشت. به عنوان نمونه استاد حبیبی که یکی از دانشمندان تاریخ نگار افغانستان بود با شمار بسیاری از دانشمندان و بزرگان ایرانی دوست بود و تعامل نزدیک داشت. این تعامل به حدی بود که پادشاه افغانستان با زنده‌یاد فروزانفر دوستی بسیاری داشت و علاوه بر این با آثار بزرگانی همچون رهی‌معیری آشنا بود. آنچنان که رهی معیری از کتاب‌های امضا شده خود برای او می‌فرستاد. ë پس چرا این تعامل به یک‌باره در دهه پنجاه قطع شد؟ نمی‌دانم. شاید به دلیل همان تقدم بحث سیاست به فرهنگ در روابط کشورهایمان باشد. گرچه از دهه پنجاه به بعد نیز کم‌و‌بیش ارتباط‌هایی بود. به عنوان نمونه خود من زمانی که « به‌آذین» و «کسرایی» به افغانستان آمدند با آنان دوستی نزدیکی پیدا کردم. اهالی فرهنگ افغانستان در دهه پنجاه با اغلب بزرگان شما ارتباط داشتند. البته این ارتباط در دهه شصت تنها به رابطه با حزب توده محدود شد و از دهه شصت به بعد هم این روابط آنچنان کم شد که به مرور رو به خاموشی گذاشت. گرچه هم‌اکنون شعبه‌هایی از دانشگاه‌های ایرانی، همچون دانشگاه آزاد در کابل وجود دارد که بخوبی هم مشغول فعالیت هستند اما تعاملی میان اهالی فرهنگ نیست. با وجود این همان‌گونه که به تازگی در سخنرانی خود در مشهد و گفت‌و‌گو با آقای صالحی، معاون محترم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران گفتم؛ عشق ما به ایران متأسفانه یک‌جانبه است. ایرانی‌ها علاقه چندانی به پررنگ شدن این تعامل ندارند. با این همه روابط مردم ما و شما بسیار تنگاتنگ است. به هر حال حدود 2 میلیون و نیم شهروند افغانستان در ایران زندگی می‌کنند که عدد کمی نیست. ë حالا که بحث شهروندان افغانی ساکن در ایران به میان آمد؛ چرا تصوری که به واسطه حضور این تعداد قابل توجه افغانی در ایران به وجود آمده با آنچه شما در گفته‌هایتان اشاره کردید تفاوت بسیاری دارد؟ برای ایرانیان تصور آنکه هنر و ادبیات در کشور شما با جدیت دنبال شود قدری سخت است! به طور حتم بخش قابل توجهی از افغانی‌هایی که هم اکنون در کشور شما زندگی می‌کنند متعلق به طبقه فرودست جامعه ما هستند. اغلب آنان نه تحصیلاتی دارند و نه اطلاعی از فرهنگ و هنر! بنابراین طبیعی‌ است که شما ردپایی از گفته‌های من را در این افراد نبینید. به محض شروع درگیری و ناآرامی‌ها در افغانستان بخشی از قشر جویای کار کارگری هم به کشورهای همسایه نظیر ایران آمدند. از همین رو شاید صحیح نباشد که شما بخواهید این گروه جزء را به کل جامعه افغان تعمیم بدهید. به هر حال این افراد که اغلب کارگر هستند از نظر جایگاه اجتماعی و علمی به هیچ وجه قابل مقایسه با مردم شما نیستند و طبیعی‌ است که منجر به شکل‌گیری تصورات اشتباه درباره تمام مردم کشور من شوند. شاید شما ایرانیان بخوبی از افغانی‌ها یاد نکنید اما تمام افغانی‌هایی که به کشور خود بازگشته‌اند از دوران کار و زندگی در ایران به نیکی یاد می‌کنند. ë در گذشته ایران و افغانستان از هم جدا نبودند. این مرزبندی سیاسی- جغرافیایی که زمان چندانی از ترسیمش نمی‌گذرد، چقدر در دور شدن ساکنان این دو سرزمین از یکدیگر مؤثر بود؟ چندی قبل برای حضور در برنامه‌ای ادبی به دانشگاه فردوسی مشهد رفتم که آنجا با مصرعی بسیار بامعنا روبه‌رو شدم. آن مصرع این بود: «هرکجا مرز کشیدند شما پل بزنید» این مصراع از سروده‌های یکی از دوستان افغانی من است که اهالی فرهنگ را برخلاف مرزهای جغرافیایی و سیاسی به دعوت با یکدیگر فرامی‌خواند. ما و شما در گذشته یک ایران تاریخی بزرگ بودیم. بعدها در دوران اسلامی نیز خراسان بزرگ بودیم که چهار ابر شهر « بلخ»، «‌هرات»، « نیشابور» و «‌مرو» را در برمی‌گرفت. مرو هم‌اکنون در ترکمنستان، نیشابور در ایران، بلخ و هرات هم در افغانستان هستند. این مرزبندی‌های جدید آن خراسان بزرگ را پاره پاره کرد و منجر به جدا شدن مردم ما از یکدیگر شد. به محض تغییر نام گذاری ایران در دوره رضاشاه برخی از بزرگان افغان از این مسأله گلایه کردند و گفتند که همه ما ایران به شمار می‌آییم و این تغییر کار درستی نیست! آنان می‌دانستند که این تغییر و مرزبندی‌ها در نهایت به جدایی ما از یکدیگر می‌انجامد. ما افغان‌ها با شما ایرانی‌ها اشتراکات تاریخی و فرهنگی بسیاری داریم آنچنان که حتی بسیاری از داستان‌های شاهنامه در افغانستان رخ داده است. ë هم اکنون چه بخواهیم و چه نخواهیم این مرزبندی‌ها اتفاق افتاده و دیگر اثری از ایران بزرگ در نقشه‌های فعلی جغرافیایی نیست. در چنین شرایطی برای حفظ این فرهنگ و تاریخ مشترک چه پیشنهادی دارید؟ برنامه ریزی و اقدام‌های مشترک فرهنگی و از سویی برقراری تعامل میان اهالی فرهنگ این کشورها می‌تواند بسیار راهگشا باشد. با وجود این متأسفانه نه از سوی شما و نه متولیان ما و تاجیک‌ها هیچ تلاشی در این زمینه انجام نمی‌شود. در سفر به تاجیکستان متوجه علاقه بسیار تاجیک‌ها به ایران و ایرانیان شدم. با این همه چندان تلاشی از سوی شما برای بهره گرفتن از این ظرفیت‌ها صورت نمی‌گیرد. تاجیک‌ها و ما افغان‌ها هنوز خودمان را جزو ایران بزرگ می‌دانیم و علاقه‌مند به برقراری روابط نزدیک‌تر با ایران فعلی هستیم. شما اگر سری به بازار نشر افغانستان بزنید با کتاب‌های منتشر شده بسیاری از کشور خودتان در کتابفروشی‌های ما روبه‌رو می‌شوید. نتیجه‌اش هم می‌شود اینکه ما از ادبیات معاصر شما بسیار می‌دانیم اما شما حتی نمی‌دانید که در کشور ما در عرصه فرهنگ چه خبر است! ë به هر حال نمی‌توان منکر این مسأله شد که تنها ایرانیان در نبود این شناخت مقصر نیستند چراکه بخشی از این معرفی باید با تلاش خود شما انجام می‌شد! شما هم برای معرفی داشته‌هایتان کاری نکرده‌اید! بله من هم این مسأله را قبول دارم. متأسفانه طی این سال‌ها حکومت‌هایی در افغانستان قدرت را به دست گرفته‌اند که اهمیت و ارزشی برای فرهنگ قائل نبوده‌اند. تنها مسأله‌ای که برای آنان مهم نبوده همین فرهنگ است. بنابراین شما چگونه از افغان‌ها انتظار پاپیش گذاشتن دارید؟ در چنین شرایطی ما به شما امید داریم. مردم ما تمایل بسیاری به این ارتباط دارند. در افغانستان فضا بسیار سیاسی شده آنچنان که گمان می‌رود جای چندانی برای فرهنگ باقی نمانده است. ë شما در گفته‌هایتان به این مسأله اشاره کردید که حکومت افراطی‌هایی نظیر طالبان، فرهنگ و به تبع آن ادبیات را خاموش کرد. این در شرایطی ا‌ست که اگر نگاهی به تاریخ ایران در گذشته‌ها داشته باشیم؛ می بینیم که هرگاه در ایران در آن دوران‌ها خفقان سیاسی حاکم بوده برعکس ادبیات شکوفا شده و به ابزاری برای بیان اعتراض‌ها تبدیل شده است. چرا چنین اتفاقی را در افغانستان شاهد نبوده‌ایم؟ شما هیچ‌گاه با شرایطی مشابه شرایط حاکم بر افغانستان، آن هم طی بیست سال اخیر روبه‌رو نبوده‌اید. همان‌گونه که اشاره شد طالبان در دوران حکومت خود نه تنها کوچکترین فعالیت‌ها فرهنگی را سرکوب می‌کردند بلکه حتی با تماشای تلویزیون از سوی مردم هم مشکل داشتند. به عنوان نمونه همان‌گونه که اشاره شد تلویزیون‌ها را به طور نمادین با طناب به دارمی‌آویختند تا مردم جرأت تماشای آن را پیدا نکنند. اگر در تاریخ شما به عقب بازگردیم حتی در بدترین دوران هم نمی‌توان با چنین برخوردهایی در کشورتان روبه‌رو شد! از همین رو نباید بگویید که چرا برعکس شما، ادبیات افغان‌ها خاموش شد و از میان رفت. از همین رو درخواست من از متولیان شما این است که حالا که سیاستمداران افغان تلاش چندانی برای این تعامل فرهنگی انجام نمی‌دهند شما پیشقدم شوید و برای حفظ زبان کهن سرزمین‌هایمان تلاش کنید. ایران بزرگ‌ فرهنگی را فراتر از هر مرزبندی سیاسی- جغرافیایی، موطن مشترک خود با ایرانیان و دیگر کشورهای شریک در گذشته تاریخی این سرزمین پهناور می‌داند. موضعی که کمابیش موضعِ مشترک تمام اندیشمندانی است که خود را به نوعی در «ایران فرهنگی» خلاصه و منحصر می دانند. وی را به واسطه سال‌ها فعالیت در عرصه ادبیات و همچنین تلاش برای حفظ زبان فارسی، فرهنگستان زنده زبان و ادبیات فارسی می‌دانند و برای او جایگاهی نظیر زنده‌یاد ابوالحسن نجفی در ایران قائل هستند. فعالیت‌های دلسوزانه‌اش برای وی لقب شاملوی افغانستان را هم به دنبال داشته که البته خودش آن را اغراق‌آمیز و به دور از واقعیت می‌داند.

( ادامه مطلب )

در حالی که دولت یازدهم دوباره سعی در احیای نظام تکنوکراسی و بازگرداندن تکنوکرات‌ها به حضور در رده‌های بالای تصمیم‌گیر کشور داشته، بازخوانی ظهور، صعود و افول تکنوکراسی در ایران خالی از لطف نیست. موسی غنی‌نژاد خودکامگی سیاستمدار پیش از انقلاب، نگاه ایدئولوژیک بعد از انقلاب و راه‌انداختن مباحثی چون تعهد یا تخصص را از ضربات اصلی واردشده بر پیکره تکنوکراسی ایرانی می‌داند که طی آن تکنوکرات‌های باتجربه خانه‌نشین شدند تا جوانان انقلابی با صرف هزینه‌ای زیاد تکنوکرات‌های متعهد شوند. به گفته غنی‌نژاد توالی این اتفاق در دوره‌ها و دولت‌های مختلف اثر اولیه آن را تشدید کرده است. او در نهایت نگرانی خود را خلا بزرگ ایجادشده بین تکنوکرات‌های کنونی و نسل آینده می‌داند که می‌تواند در سال‌های پیش‌رو برای کشور زیان‌آور باشد.

( ادامه مطلب )

آنچه تکنوکراسی را در ایران زمین‌گیر می‌کند از نظر کامران دادخواه استاد اقتصاد «دانشگاه نورث‌ایسترن بوستون» سه عامل ایدئولوژی، استبداد سیاستمدار و منافع گروه‌های خاص است. او با اشاره به این سه عامل معتقد است که برای تداوم رشد تکنوکراسی و تبدیل آن به یک نیاز واقعی و دائمی باید شفافیت در جامعه شکل بگیرد و فضای نقد باز شود. دکتر دادخواه اعتقاد دارد تکنوکرات‌ها اگرچه در زمین خوردن خود نقشی نداشتند اما باید در راه آگاهی دادن به مردم بیشتر بکوشند.

( ادامه مطلب )

مناظره «پس از نسبی‌گرایی: چگونه از پست‌مدرنیسم فراتر برویم؟» به بحث در مورد نسبی گرایی می پردازد.

( ادامه مطلب )

غلامرضا اعوانی ضمن بیان خاطراتی از علاقه مردم چین به حکمت ایرانی و اسلامی گفت: دولت و ملت چین به دانشگاه‌های خودشان خیلی توجه دارند و روی این زمینه سرمایه‌گذاری کرده اند.

( ادامه مطلب )

یوری پالیاکوف از پرمخاطب‌ترین نویسندگان روسیه، لِسکوف، تولستوی، کوپرین و داستایوسکی را از جمله نویسندگان کلاسیک و مطرح روسیه برمی‌شمارد که مردم روسیه امروز دیگر آنها را به خاطر نمی‌آورند.

( ادامه مطلب )

حميد عضدانلو يكي از صاحب‌نظران و متخصصان حوزه علوم اجتماعي و علوم سياسي بالاخص در حوزه گفتمان (Discourse) و مطالعات تطبيقي است. او دكتراي خود را در رشته Discourse Analyses از آمریکا دريافت كرده است.

( ادامه مطلب )

سنش در قیاس با دیگر ایران شناسان جهان و حتی کشور خودش ایتالیا، به نسبت کم است. اما او در 48 سالگی، آنگاه که از فرهنگ ایران و زبان فارسی سخن می‌گوید، مطالعات عمیقش در این حوزه بر هر متخصص عیان و عمق دانش او در این حوزه آشکار می شود. کسی که از نوجوانی - بر خلاف همسن و سالان دیگرش - سر در کتاب، آن هم نه شعر و رمان، بلکه آثار مرتبط با زبان فارسی و عربی داشته است. «سیمون کریستوفورِتی» (Simone Cristoforetti) که اکنون در گروه مطالعات آسیا و شمال آفریقا در دانشگاه

( ادامه مطلب )

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: