صفحه اصلی / مقالات / خضر /

فهرست مطالب

خضر


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : شنبه 12 بهمن 1398 تاریخچه مقاله

باور به ارتباط کاکل‌زدن و خضر میان باغداران نیز وجود دارد. در میبدِ یزد، هرگاه دو انار به صورت دوقلو از بدنه به هم بچسبند، آن را انار خواجه می‌گویند، زیرا باور دارند این انار نظرکردۀ خواجه‌خضر است؛ ازاین‌رو، آن را بسیار خوش‌یمن و مایۀ برکت می‌دانند. انار خواجه را تا آخرین لحظات ممکن نگه می‌دارند و نمی‌خورند؛ معمولاً آن را با شاخه از درخت جدا می‌کنند و به در و دیوار اتاق می‌آویزند (جانب‌اللٰهی، 368). این باور افزون بر مسلمانان، میان زردشتیان نیز رایج است. زردشتیان یزد میوه‌های دوقلو، یا به گفتۀ خود، «جُمُلی» را خواجه‌خضری می‌گویند (مزداپور، 23). 
بویراحمدیها بر این باورند که گاوی نامرئی وجود دارد که اگر در اوایل بهار و بار دیگر در اوایل زمستان صدا کند، آن سال بهاری خوب خواهند داشت (مجیدی، 852). در برخی از مناطق کهگیلویه و بویراحمد، صاحب این گاو را خضر می‌دانند و اصطلاح «گابوره» (گاو + بور)، به معنی صدای گاو، یا «گابورۀ خضر» را به کار می‌برند و باور دارند چنانچه گاو خضر بوره (صدا یا بانگ) بردارد، آن سال محصول پربرکتی خواهند داشت (جعفری <قنواتی>، تحقیقات). دربارۀ گاو خضر و کارکرد برکت‌زایی آن، حکایتی دیگرگونه در روستاهای فیروزکوه و دماوند وجود دارد (نک‍ : بخشهای پیشین مقاله). کارکرد برکت‌زایی خضر در زمینۀ کشاورزی، در برخی افسانه‌ها نیز بازتاب یافته است. در افسانه‌ای که در دلیجان ضبط شده است، خضر چوب‌دستی سحرآمیز خود را به شخصی می‌دهد که وقتی آن را به انبار گندم می‌زد، انبار پر از گندم می‌شد و وقتی به بَستوی روغن می‌زد، بستو پر از روغن می‌گردید (نوبان، 257- 258). 
یکی دیگر از جلوه‌های کارکرد برکت‌زایی خضر در زمینۀ کشاورزی را می‌توان در آیین آراستن و مهرکردن خرمن مشاهده کرد. هنگامی که گندم را از کاه جدا می‌کردند، کپه‌ای مخروطی‌شکل از گندم را در وسط خرمن‌جا می‌آراستند و به نام خضر مهر و نشان می‌کردند. این آیین از یک سو، کارکرد برکت‌خواهی، و از سوی دیگر، کارکرد نظارتی داشت (میرشکرایی، مهر ... ، 22-24؛ نیز نک‍ : ه‍ د، خرمن و خرمن‌کوبی). در فین کاشان، ضمن اجرای این آیین، پرچم سبزی بر بالای خرمن نصب می‌کردند و منتظر خضر می‌ماندند که آن را متبرک کند (میرشکرایی، همان، 23). در بسیاری از مناطق ایران، یکی از نوشته‌های روی مهرهای خرمن، نام خضر بود (همان، 29). باور به نقش برکت‌زایی خضر، میان خربزه‌کاران یزد نیز وجود دارد. آنها افزایش غیرعادی محصولشان را نتیجۀ نظرکردن خضر به مزرعه‌شان می‌دانند و برای آن، اصطلاح مهر خضر یا خواجه‌خضری‌شدن را به کار می‌برند. آنها بر این باورند که در چنین حالتی می‌توان مهر خضر را در انتهای خربزه مشاهده کرد. به گفتۀ آنها، در آن موضع، پوست خربزه به اندازۀ یک سکه، خشک و زبر می‌شود (جعفری <قنواتی>، تحقیقات). 
یکی دیگر از حوزه‌های فعالیتهای اقتصادی که فعالان آن به کارکرد برکت‌زایی خضر اعتقاد دارند، صیادی، ماهیگیری و دریانوردی است. این موضوع به‌ویژه در جزایر و بنادر خلیج فارس و دریای عمان به چشم می‌خورد. در این مناطق، خضر، که آن را خِدْر، خِدِر و خدر زنده تلفظ می‌کنند، محافظ دریاها، و پشتیبان صیادان و ماهیگیران و دریانوردان است. هنگامی که دریا توفانی می‌شود و بیمِ غرق‌شدن لنج ماهیگیران می‌رود، زنانِ مردانی که به دریا رفته‌اند، به قدمگاه خضر می‌روند و دست به دعا برمی‌دارند و از خضر می‌خواهند که همسران آنها را یاری کند؛ همچنین هنگامی که ماهی کم می‌شود یا ماهیگیران دست‌خالی از دریا برمی‌گردند، باز هم زنان آنها به قدمگاه خضر می‌روند و با نذر و نیاز از خضر می‌خواهند که به تور ماهیگیران برکت ببخشد (بلوکباشی، جزیره ... ، 49-50). 
در جزیرۀ هرمز نیز هر سال در شروع فصل صید ماهی، همۀ صیادان با آیینی خاص، و به صورت گروهی، به قدمگاه خضر می‌روند و با نیت اینکه سالی پربرکت داشته باشند، گوسفند یا بزی را قربانی می‌کنند و در همان‌جا غذا می‌پزند و میان حاضران تقسیم می‌کنند. بخشی از غذای نذری را نیز روی سنگ الیاس ــ که در دریا و روبه‌روی قدمگاه خضر است ــ می‌گذارند. آنها هنگامی که صید ماهی کم شود نیز همین کار را انجام می‌دهند (جعفری <قنواتی>، تحقیقات). در کوهستک میناب نیز 10 روز پیش از آغاز فصل صید ماهی، گوسفندی پای کوه قربانی می‌کنند و از گوشت آن غذا می‌پزند؛ سپس قسمتی از آن را با نیت اینکه روزی ماهیگیران افزایش یابد، به‌عنوان سهم خضر و الیاس به دریا می‌ریزند (جعفری). ماهیگیران بوشهر نیز مقداری نمک با عنوان «نمک خضر» در لنج خود نگه می‌دارند، با این باور که تور ماهیگیری آنها پربرکت شود (حسن‌زاده، «خوراک ... »، 185). 
در بندرعباس، چهارشنبۀ آخر زمستان جار می‌زنند و همه را جمع می‌کنند و به قدمگاه خضر، یا به قول خودشان پای خضر می‌برند. خرما و ارده نیز با خود می‌برند. در آنجا، دعا می‌خوانند و می‌گویند: «یا خواجه‌خضر زنده! نظری، گذری کن به دوستی آل محمد (ص)، برای صید ماهی، برای صید میگوی صیادان». سپس همه، از بزرگ و کوچک، خرما و ارده می‌خورند، چه آنهایی که آورده باشند و چه آنهایی که نیاورده باشند. در پایان نیز، مقداری از آن را به دریا می‌ریزند، و روز شنبۀ بعد به دریا می‌روند (جعفری <قنواتی>، تحقیقات). 
باور به خواجه‌خضری‌شدن محصول در میان پرورش‌دهندگان کرم ابریشم نیز رایج است. در برخی از شهرهای استان یزد ــ که این صنعت رواج دارد ــ کـرم ابـریشم تقـدسی خاص دارد. آنها بر این باورند که کرم ابریشم همان کرم تن ایوب پیامبر (ع) است که پس از شفای وی، روی درخت توت نشسته، و به بقای نسل ادامه داده است. این مردم وقتی محصولشان به شکل غیرعادی افزایش یابد، می‌گویند خواجه‌خضری شده است. آنها پیله‌ای از پیله‌های ابریشم را که از نظر شکل ظاهری متفاوت است، گواه می‌آورند و آن را منسوب به خواجه‌خضر می‌دانند. این پیله برخلاف دیگر پیله‌ها که بیضی و مدورند، سطحی صاف با شکلی شبیه به مُهر نماز دارد (مظفری). 
میان کسبۀ بازار و تاجران نیز این‌گونه باورها وجود دارد. براساس حکایتی که در کرمان رایج است و آن را مربوط به اوایل سدۀ 11 ق/ 17 م می‌دانند، یکی از تاجران روغن پس از آنکه در چند معاملۀ پی‌درپی، زیان می‌بیند و ورشکست می‌شود، برای بهبود وضع خود، به خضر توسل می‌جوید. روزی در مغازه نشسته است که شخصی وارد می‌شود و از او درخواست روغن می‌کند. او نیز می‌گوید روغن ندارد. مشتری با اصرار از وی می‌خواهد به انبار مراجعه کند. وقتی به انبار می‌رود، با ناباوری می‌بیند که همۀ ظرفها پر از روغن‌اند. مقداری روغن به مشتری می‌فروشد و پس از مدتی در پی خریدار می‌رود؛ اما او در جایی که امروز محراب مسجد خضر واقع است، غیب می‌شود (دانشور، 285-286). 
باور به نقش برکت‌زایی خضر به موارد یادشده محدود نمی‌شود. مردم گیلان بر این باورند که در نیمه‌شب چهارشنبه‌سوری (ه‍ م)، ارواح پاک درگذشتگانشان به همراه خواجه‌خضر و «خاتون چهارشنبه» به دیدار خانوادۀ آنها می‌آید و چنانچه خانه تمیز و پاک باشد، از این موضوع خشنود می‌شوند و به خانه برکت می‌دهند. بر همین اساس، آنها مقداری از غذایی را که آماده کرده‌اند، در گوشه‌ای خلوت از خانه می‌گذارند تا خضر و خاتون چهارشنبه با پنجۀ خود آن را متبرک کنند و اعضای خانواده صبح روز بعد، این غذا را می‌خورند (جعفری <قنواتی>، تحقیقات). 

خضر و جادو

یکی دیگر از کارکردهای خضر، مقابله با جادوان و نیروهای شر است که بیشتر در داستانها و افسانه‌ها بازتاب یافته است. جادو در فرهنگ ایران باستان و ازجمله در اوستا (ه‍ م) عملی اهریمنی است و جادوان در کنار دیوان از یاران اهریمن به شمار می‌روند. در داستانها و افسانه‌های ایرانی نیز جادوان از یاوران نیروهای شر، در مقابل نیروهای خیر و ازجمله قهرمانان داستانها هستند (برای آگاهی بیشتر از این موضوع، نک‍ : ه‍ د، جادو). در داستان سمک عیار (ه‍ م)، خضر و الیاس منجی‌اند. در بخشی از این داستان، یکی از جادوان سمک و فرخ‌روز را در طلسمی می‌گذارد که اگر «یزدان به فریاد» آنها نمی‌رسید، تا «جاودان هیچ‌کس [آن را] ناچیز نتوانستی کردن». فرخ‌روز دست به دعا برمی‌دارد و چندان گریه می‌کند که بی‌هوش می‌شود. خداوند فرمان می‌دهد که خضر و الیاس به کمک آنها برسند. هریک از این دو «نامی از نامهای یزدان» به ایشان می‌آموزند و خود ناپدید می‌گردند. سمک و فرخ‌روز چون آن نامها را بر زبان می‌آورند، طلسم ناپدید می‌شود (ارجانی، 5/ 65-67). در بخشی دیگر از کتاب، یاران سمک عیار دختری جوان را، که از جادوان بوده است، به زنجیر می‌بندند. از قضا، خضر در گشت‌وگذار خود به این دختر می‌رسد و به او نهیب می‌زند که چرا دست از    جادویی نمی‌کشی و توبه نمی‌کنی؟ دختر توبه می‌کند و از خضر می‌خواهد که کاری کند تا جادویی را فراموش کند. خضر نیز وردی می‌خواند و بر وی می‌دمد. دختر هرچه می‌دانسته است، فراموش می‌کند. بعد از آن در چشم به‌هم‌زدنی، دختر را به خانۀ پدرش می‌رساند (همو، 3/ 7- 9). 
در یکی از روایتهای نقالی سام‌نامه، هنگامی که سام در طلسم پریان است، خضر در هیئت پیرمردی با محاسن سفید و عصایی سبز در دست و سر تا پا سفیدپوش به خواب فرهنگ‌دیو، از یاران سام، می‌آید و او را راهنمایی می‌کند که چگونه به لوح طلسم‌شکن دست یابد تا با خواندن آن، طلسمی را که سام در آن گرفتار است، از بین ببرد (هفت‌لشکر، 98). در شیرویۀ نامدار نیز هنگامی که شیرویه در نبرد با جادوان عاجز می‌شود، شب‌هنگام به همراه فرهنگ عیار دست به دعا و نیایش برمی‌دارد. در عالم خواب، خضر بر او ظاهر می‌شود و به او کاغذی می‌دهد و می‌گوید: «این اسم اعظم را بگیر؛ چون علامت سحر بر تو ظاهر شود، این اسم اعظم را بخوان و به جانب جادوان بدم که همان سحر بر آنها برمی‌گردد»؛ به این ترتیب، خضر نخست، شیرویه، و پس از آن، فرهنگ عیار را نیز به همان طریق نظرکرده می‌کند و ناپدید می‌شود (ص 202-204). در موضعی از حاتم‌نامه برای آنکه حاتم بتواند با جادوان مقابله کند، خضر اسم اعظم را به او می‌آموزد، اما تأکید می‌کند: «باید که آداب اسم را دم‌به‌دم به‌جای آوری، و خود را مدام پاک داری، و دروغ نگویی، و هر روز غسل کنی، و تمام روز روزه داری، و وقت شب افطار کنی» (1/ 231). پس از آن، حاتم بارها با خواندن اسم اعظم، بر جادوان غلبه می‌کند (نک‍ : 1/ 237، 243، 253). در اسکندرنامۀ نقالی نیز یکی از کارکردهای خضر مقابله با جادوان است. وی برای این کار هم اسم اعظم (ص 243)، و هم چگونگی مقابله با جادوان را به یاران اسکندر یاد می‌دهد (ص 572). 
در یکی از داستانهای پیرامونی ابومسلم‌نامه، ابومسلم همراه عبدالرحمان به سرزمین دیوان و جادوان می‌رود و 7 شبانه‌روز با دیوان می‌جنگد؛ سرانجام در می‌ماند و دست به دعا برمی‌دارد. در این هنگام، صدایی هولناک شنیده می‌شود که جگر دیوان پاره می‌شود و آنها هلاک می‌گردند یا فرار می‌کنند. پس از آن، خضر نبی بر ابومسلم پدیدار می‌شود و به او اسم اعظم را می‌آموزد. ابومسلم نیز به همراه خضر به مقر شاه دیوان می‌رود و او را از پای درمی‌آورد. در ادامۀ داستان نیز با بر زبان راندن اسم اعظم که خضر به او آموخته است، اژدهای جادو را باطل می‌کند (نک‍ : اسماعیلی، 169). 
در افسانه‌ها نیز، مقابله با جادوان و عناصر جادویی ازجمله کارکردهای خضر است. در برخی از روایتهای افسانۀ مشهور دختـر نارنـج و ترنج، تیپ 408 فهرست آرنه ـ تامپسون، خضر به قهرمان افسانه راه مقابله با عناصر جادویی را می‌آموزد و قهرمان با به‌کار بستن راهنماییهای او، موفق می‌شود (انجوی، «دختر نارنج ... »، 418؛ خزاعی، 6/ 44-45). شبیه این یاوریها در برخی از روایتهای تیپ C 513 (نک‍ : کوهی، 14-32)، و 707 نیز تکرار می‌شود (نک‍ : توحدی، 77- 85؛ رحیمی، 2/ 1474- 1479؛ فقیری، قصه‌ها ... ، 95-100). 
در برخی افسانه‌ها، یاریگری خضر به این صورت است که قهرمان افسانه را از هویت واقعی شخصیت شریر افسانه، که ظاهری فریبنده به خود گرفته است، آگاه می‌کند و به این ترتیب، پیش از اقدام شرارت‌بار، قهرمان افسانه را از فریب‌خوردن باز می‌دارد؛ مثلاً در یکـی از روایتهـای تیـپ 303 آرنـه ـ    تامپسون، جادوگری در هیئت درویشی قصد دارد پسری را بکشد و جسد او را به طلا تبدیل کند. در بین راه، خضر به پسر هشدار می‌دهد. همین هشدار باعث می‌شود پسر نه فقط فریب درویش را نخورد، بلکه او را نیز از پا دربیاورد و هرچه را درویش جادو کرده بود، به حالت طبیعی خود برگرداند (نک‍ : کوهی، 39-44؛ پوراحمد، 154؛ نیز نک‍ : مارتسلف، 80). 
در برخی از روایتهای افسانه‌های ایرانی، خضر در نقش انسان کامل ظاهر می‌شود. در این نقش، او از همۀ اسرار نهان آگاه است. در یکی از روایتهایی که کم‌وبیش با تیپ C 507 آرنه ـ تامپسون منطبق است، خضر بر قهرمان افسانه که برای گرفتن طلب خود به شهری دیگر می‌رود، ظاهر می‌شود. در بخش اول افسانه، راهنماییهای خضر باعث می‌شود که قهرمان از دامی که بدهکار برایش پهن کرده است و می‌تواند سبب مرگ وی شود، نجات یابد. در بخش دوم، دختری زیبا وصف می‌شود که هرکس او را می‌بیند، دلداده‌اش می‌شود؛ اما به هنگام وصال می‌میرد، زیرا، ماری کشنده در شکم دختر خانه کرده است. خضر بی‌آنکه این واقعیت را به قهرمان بگوید، رهنمودهایی به وی می‌دهد که با کاربست آنها، مار از شکم دختر خارج می‌شود و پس از آن پسر و دختر بی‌هیچ مشکلی به وصال هم می‌رسند (هبله‌رودی، 872- 879؛ عمادی، 140- 145؛ قس: نیشابوری، 335-337؛ بوشنجی، 336- 338). 
در سمک عیار، خضر مشتی خاک برمی‌دارد و وردی به آن می‌خواند و آن را به سمک می‌دهد تا در مقابله با جادوان به کار بندد (نک‍ : ارجانی، 4/ 194). شبیه این کار را خضر در داراب‌نامۀ ابوطاهر طرسوسی برای اسکندر انجام می‌دهد که البته تأثیر آن بر جادوان با آنچه در سمک عیار آمده، متفاوت است (2/ 471-472). 

خضر راهنمای گم‌گشتگان و درماندگان

در فرهنگ مردم عمدتاً خضر خویشکاری گم‌گشتگان و درماندگان را برعهده دارد. براساس آنچه در داستانها آمده است، خضر به طور مدام در دنیا می‌گردد تا به کمک درماندگان برسد. در منتخب رونق المجالس از زبان خضر آمده است: «در بیابانها می‌گردم تا کسی را که راه گم کرده است، راهنمایی کنم و کسی را که بار او از چهارپا افتاده باشد و یاوری نداشته باشد، او را یاری دهم تا بارش را بر چهارپا گذارد» (ص 139؛ قس: ابوطاهر، ابومسلم‌نامه، 1/ 449). خضر در برخی داستانها به گردش مداوم خود در جهان و اینکه یک شهر معین را چندبار دیده، اشاره کرده است (نک‍ : طوسی، 212-213؛ اسفزاری، 1/ 75-76). در سنگسر و توابع آن، باور دارند که اگر شخصی در بیابان راه گم کند و با صدای بلند خضر را به کمک بخواهد، خضر بر او نمایان می‌شود و راه را به او نشان می‌دهد (عناصری، 680). متولی بقعۀ خضر کولغان، از توابع میناب، نقل می‌کند هنگامی که بچه بوده است، با پدر خود به کنار دریا می‌آید و گم می‌شود و هرچه می‌گردند، پیدایش نمی‌کنند. پدرش با توسل به خضر، بچه را از او طلب می‌کند. خضر بچه را می‌یابد و تا نزدیک روستا می‌آورد و بعد غیب می‌شود (جعفری <قنواتی>، تحقیقات). 
یکی از ساکنان روستای خواجه‌خضر زیدون، از توابع بهبهان، می‌گفت: «سالها پیش، در یک غروب تابستان، در بیابانهای میان ماهشهر و هندیجان به همراه یک نفر دیگر گم شدم. مردی را دیدیم که ما را به چادر و خیمه‌اش برد و از ما پذیرایی کرد. شب را در همان خیمه به سر بردیم. صبح که از خواب برخاستیم، بی‌آنکه نشانی از چادر، خیمه و صاحب آن باشد، خود را بر کنار جاده دیدیم» (همو، تحقیقات). 
در یکی از داستانهای جامع الحکایات آمده است که، یکی از شخصیتهای زن داستان در بیابان گم می‌شود و «از تشنگی و تبش آفتاب» از پای درمی‌آید و بر زمین می‌افتد. در پی مناجات آن زن، «پیری سبزپوش نورانی» ــ که در ادامـه مشخص می‌شود خضر است ــ بـر او پدیـدار می‌شود و تُنگ آبی به وی می‌دهد و در چشم به‌هم‌زدنی، او را به کاروانی می‌رساند (ص 289). در روایتی از قصۀ تمیم بن حبیب داری که در جامع الحکایات آمده است، ابرها تحت فرمان خضرند. براساس این روایت، تمیم در نقطه‌ای از جهان است که 72 سال با مدینه فاصله دارد. خضر از یکی از ابرها که مقصدش مدینه است، می‌خواهد تمیم را بر پشت خود، به مدینه برساند (ص 353-354؛ قس: نیشابوری، 340). 
در داراب‌نامۀ ابوطاهر طرسوسی، دیوی اسکندر را از سپاهش می‌رباید و به سرزمینی دیگر می‌برد که با سپاه او 100 سال راه فاصله دارد. پس از ماجراهایی، خضر و الیاس بر اسکندر پدیدار می‌شوند و در چشم به‌هم‌زدنی، او را به یارانش می‌رسانند (2/ 470-471). در بخشی از اسکندرنامۀ نقالی نیز اسکندر به بیابانی می‌رسد که به‌جز ریگ روان، چیزی در آن نیست؛ گرسنه و بی‌تاب دست به دعا و مناجات برمی‌دارد که خضر بر وی ظاهر می‌شود و نجاتش می‌دهد (ص 585). 
در برخی از داستانها، خضر همچنین آنهایی را که در دریا با مشکل مواجه شده‌اند، نجات می‌دهد. در بخشی از خاوران‌نامه، کشتی حضرت علی (ع) و یارانش در دریا غرق می‌شود و شماری از یاران حضرت غرق می‌گردند؛ در همان لحظه، خضر به یاری آنها می‌آید و حضرت را به همراه برخی دیگر از یارانش به ساحل می‌رساند (ابن‌حسام، 177- 178). در یکی از روایتهای اسکندرنامه نیز هنگامی که کشتی یکی از یاران اسکندر در دریا دچار توفان شده، و غرق می‌شود و او روی تخته پاره‌ای روی آب سرگردان است، خضر وی را نجات می‌دهد (باقی‌محمد، 1/ 463-464). 
 

صفحه 1 از9

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: