نقش حوادث در شکل‌گیری آثار مکتوب / احمد راسخی لنگرودی - بخش سوم

1394/2/21 ۰۹:۳۰

نقش حوادث در شکل‌گیری آثار مکتوب / احمد راسخی لنگرودی - بخش سوم

ابراهیم گلستان نویسنده آثاری چون: «اسرار گنج دره جنّی» و «مد و مه»، نخستین بار در کلاس پنجم ابتدایی دست به نوشتن قصه می‌برد و آن نیز در پاسخ به یک موضوع انشا بود، با عنوان: «در عفو لذتی است که در انتقام نیست»: «… در باغی از باغهای شیراز، وسط گلخانه‌ای میز و نیمکت گذاشته‌اند و دور تا دورش، پله پله، گلهای شمعدانی چیده‌اند. این کلاس پنجم ابتدایی سالی از سالهای دهه دوم قرن حاضر شمسی است. توی همین کلاس است که مدیر مدرسه آقای برهان که خیلی آدم باسوادی بود، در یک روز بارانی که آب باران از روی شیشه‌ها می‌ریخت، آمد و گفت: این سید ابراهیم، خاک بر سرش درس نمی‌خونه؛ اما منشی می‌شه! عجب تشویق بی‌مانندی.»

 

 در عفو لذتی است

ابراهیم گلستان نویسنده آثاری چون: «اسرار گنج دره جنّی» و «مد و مه»، نخستین بار در کلاس پنجم ابتدایی دست به نوشتن قصه می‌برد و آن نیز در پاسخ به یک موضوع انشا بود، با عنوان: «در عفو لذتی است که در انتقام نیست»: «… در باغی از باغهای شیراز، وسط گلخانه‌ای میز و نیمکت گذاشته‌اند و دور تا دورش، پله پله، گلهای شمعدانی چیده‌اند. این کلاس پنجم ابتدایی سالی از سالهای دهه دوم قرن حاضر شمسی است. توی همین کلاس است که مدیر مدرسه آقای برهان که خیلی آدم باسوادی بود، در یک روز بارانی که آب باران از روی شیشه‌ها می‌ریخت، آمد و گفت: این سید ابراهیم، خاک بر سرش درس نمی‌خونه؛ اما منشی می‌شه! عجب تشویق بی‌مانندی.»۱

 

چرا کتاب حسابی نمی‌خوانی؟

ورود حسن کامشاد نیز به دنیای نویسندگی، اولین بار در کلاس درس انشای دبیرستان شکل گرفت. همچون شاهرخ مسکوب (۱۳۰۴ـ ۱۳۸۴) و مصطفی رحیمی (۱۳۰۵ـ ۱۳۸۱) دو تن از همکلاسهای او، انشاء‌نویس برجسته و نوپای کلاس مدرسه شد؛ انشاء‌نویسی که بعدها سر از دنیای وسیع نویسندگی درآورد و در سالخوردگی خود را نیز نویساند:

«ما سه تن انشا‌نویسان برجسته کلاس بودیم و پس از قرائت انشای هر یک، عده‌ای معین از شاگردان برای افاضات یکی از ما دست می‌زدند و آقای معلم نیز معمولا به‌به و چه‌چه می‌گفت؛ اما در حالی که انشای آن دو اصیل و با فکر بود، نوشته من اقتباس ـ سرقت ادبی بود! همه را از رمانهای ح.م. حمید و ترجمه‌های آبکی لامارتین و شاتوبریان و دیگر عاشق‌پیشگان عاریه می‌گرفتم که آن روزها در میان جوانان بسیار خریدار داشت. روزی همان اوایل سال، پس از کلاس انشا، هنگام زنگ تفریح در حیات مدرسه، کسی از پشت به شانه‌ام زد. برگشتم، شاهرخ بود. بی‌مقدمه و بی‌رودربایستی گفت: «این مهملات چیست روی کاغذ می‌آوری و نشخوارهای قلابی و بی‌ارزش رمانتیک‌های فرانسوی را به خورد معلم بی‌خبر و شاگردان کلاس می‌دهی؟ چرا به جای اینها کتاب حسابی نمی‌خوانی؟»

من که نمی‌خواستم خودم را از تک و تا بیندازم، گفتم: «مثلا؟» گفت: «بهت می‌گم… اول به من بگو پول نقد چقدر داری؟» با تعجب ولی صادقانه گفتم: «پنج ریال». گفت: «همین؟» «یک تومان هم در خانه دارم.» گفت: «فردا همه را همراهت بیار.» و رفت سراغ یکی از بچه‌های کلاس که پدرش مردی فاضل، مشهور و صاحب امتیاز و سردبیر مجله معروفی در اصفهان بود. حرفهای آنها را نشنیدم؛ ولی فردا با ۱۵ ریال وجه نقد آمدم. شاهرخ آن را گرفت و به پسرک داد و کتابی با خود آورد: تاریخ بیهقی، و به من گفت: «تو پنج ریال دیگر بابت این کتاب به این آقا بدهکاری. هر وقت پول پیدا کردی به او بده.» عصر رفتیم منزل شاهرخ…. و نشستیم به خواندن تاریخ بیهقی و سیاستنامه، شاهنامه، خمسه نظامی و امثالهم از کتابخانه ابوی…»۲

 

اسمش مثل اسم آدمیزاد است

نخستین سائقه ذوقی شاعر معاصر، محمد شمس لنگرودی (۱۳۳۰)، صاحب کتاب چهار جلدی «تاریخ تحلیلی شعر نو»، در شعرسرایی، با روزنامه دیواری مدرسه در چهارده سالگی شکل گرفت. شعری از فریدون توللی که افقی جدید، توأم با لذت به روی او گشود و با دنیای جذاب شعر و شاعری آشنایش ساخت. ثمره ماندگار این آشنایی، نام‌آوری او در خلق آثار فراوان شعری همچون: «در مهتابی دنیا»، «گردباد شور جنون»، «جشن ناپیدا»، «قصیده لبخند چاک چاک»، «پنجاه و سه ترانه عاشقانه» و… بوده است. لنگرودی خاطرات آن دوران را چنین بازگو می‌کند:

«اولین باری که از شعری واقعاً لذت بردم و تحت تأثیرش قرار گرفتم، کلاس هشتم بودم، در چهارده سالگی، وقتی که در روزنامه دیواری مدرسه، شعری نوشته بودند از فریدون توللی که بعدها فهمیدم شعر کارون بود. من اولین بار بود که می‌دیدم شاعری، اسمش مثل اسم آدمیزاد است. دیگر عمادالدین خراسانی یا فخرالدین عراقی نیست. می‌دیدم اسم فریدون مثل اسم آدمهای دور و برم است. موضوع شعر هم همین‌طور. رود کارون و مردمی که قابل لمس بودند. تعجب کرده بودم و با خودم می‌گفتم مگر فریدون هم می‌تواند اسم یک شاعر باشد؟ درضمن، این اولین شعری بود که دیگر از میکده و بتکده در آن صحبت نبود و من از طریق همین شعر بود که وارد دنیای شعر شدم.»۳

 

وادی نوشتار

تحصیلات دوره متوسطه ناصر نجمی نویسنده کتابهای تاریخی در دبیرستان اسلام واقع در بازارچه حاج محراب خیابان شاپور تهران گذشت؛ با مدیریت آخوندی با سواد و اهل مطالعه و کتاب به نام «شیخ حسین خرمی» که ذوق ادبی او را در اواخر دوران دبیرستان با بیان مطالب عرفانی و فلسفی برانگیخت و به وادی نوشتار کشاند. نخستین کار قلمی او در همین دوران شکل گرفت که در قالب طنز در مجله توفیق به‌ چاپ رسید:

«در اواخر دوران دبیرستان ناگهان ذوق ادبی در من جان گرفت و از خواب بیدار شد، بیش از شانزده سال نداشتم که به راهنمایی یکی از همکلاسهایم که سری پرشور داشت، دست به قلم بردم. مطالبی فکاهی نوشتم و به روزنامه توفیق دادم که آن وقت‌ها مدیرش مرحوم حسین توفیق بود و شاعران و فکاهی‌نویسانی از جمله آقایان: ابوالقاسم حالت با نام مستعار «خروس جنگی» و عباس فرات و محمد‌امین محمدی و افراشته و پارسا تویسرکانی در آن می‌نوشتند و شعر می‌سرودند، مطالب من هم در کنار مقالات و اشعار حضرات به‌چاپ می‌رسید که کلی اسباب تشویق من شد.»۴

 

این شعرها مال خودش نیست

ابوالقاسم حالت، از فکاهی‌نویسان بزرگ نیز از جمله کسانی است که نقطه‌ عزیمت و خاستگاه قلم شعری خود را مرتبط با برخورد قهرآمیز با یکی از همکلاسانش در دوران کودکی می‌داند؛ قطعه‌ای سه بیتی با مضمون عذرخواهی که اول بار او را به ساحت قلم منظوم کشاند. دریغا که از آن قطعه شعر سه بیتی چیزی در حافظه و یاد شاعر نمانده است: «در مدرسه، با یکی از دوستان همکلاسم قهر کرده بودم. چون خیلی نسبت به ‌هم صمیمی بودیم، بالاخره طاقت نیاوردم و با یک قطعه سه‌بیتی از او معذرت خواستم. این قطعه که اولین شعرم بود و متاسفانه الان هیچ به یادم نیست، مؤثر واقع شد و قهر ما را به آشتی تبدیل نمود. اثر این شعر، مرا بر آن داشت که شاعری را دنبال کنم.»۵

وی همچنین فکاهی‌نویسی خود را در پی پیوند خوردن با انجمن‌های ادبی، درنتیجه‌ سیل تشویق‌ها و تمجیدهای حضار می‌داند. به ‌ویژه شبی تاریخی که در آن با مدیر روزنامه توفیق (حسین توفیق) آشنا می‌شود. در آن شب در انجمن ادبی ایران شعری را که به سبک سنایی، خود سروده بود، و در روزنامه همان روز به چاپ رسیده بود، با اعتماد به‌ نفس و اجازه از رئیس انجمن در میان جمع خواند. آن شعر چنین بود:

ای به خدا پشت کرده، رو به خدا کن

راه تو راه خطاست، ترک خطا کن

روی ز تسبیح ذوالجلال چه تابی؟

پشت به درگاه لایزال، دوتا کن…

در حین خواندن، صدای یکی از حضار را می‌شنید که می‌گفت: «این شعرها مال خودش نیست!» پس از مراسم شعرخوانی، صدای آفرین و احسنت جمع بود که روانه او شده بود. ضمن آنکه از سوی رئیس انجمن یک جلد دیوان «نعمت» به‌ عنوان جایزه به وی اهدا شد. حالت پس از شعر‌خوانی بر جای خود نشست، از دوستش پرسید: «این آقا که بود که می‌گفت شعرها از خودش نیست؟» دوستش گفت: «وی حسین توفیق مدیر روزنامه توفیق است.» جالب آنکه در پایان جلسه حسین توفیق را می‌بیند که از وی می‌خواهد در چاپ مطالب فکاهی در روزنامه با وی همکاری کند. پاسخ مثبت حالت به این درخواست، همکاری مداوم وی را با مجله توفیق ایجاد کرد.»۶

 

پی‌نوشتها:

۱٫ نشریه سینما، شماره ۶۶۵، سیروس علی‌نژاد، گفتگو با ابراهیم گلستان، به قصه اعتقادی ندارم

۲٫ کامشاد، حسن، حدیث نفس، جلد اول، صص ۵۸ ـ ۵۹

۳٫ شمس لنگرودی، گفتگو: کیوان باژن، صص ۶۲-۶۳، ثالث، ۱۳۹۰

۴٫ نجم‌آبادی، ناصر، حوادث تاریخی ایران از شهریور ۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، ص۵

۵٫ ۵۷ سال با ابوالقاسم حالت، ص۱۴

۶٫ نشریه رشد آموزش زبان و ادب فارسی، شماره ۶۸، حسن ذوالفقاری، ابوالقاسم حالت

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: