منادی مبارزه با تحجر و قشری‌گری / احمد راسخی لنگرودی

1394/3/30 ۰۸:۴۹

منادی مبارزه با تحجر و قشری‌گری / احمد راسخی لنگرودی

بدون تردید بزرگترین آسیبی که به پیکر دین به لحاظ فکری وارد می‌آید، هجوم پدیده قشری‌گری است. جمود فکری و قشری‌گری مذهبی همچون استبداد دینی از آفات بزرگ جوامع دینی به شمار می‌آید. این آفت به عصر و زمانه‌ای خاص محدود نمی‌شود. در هر عصر و زمانه‌ای راهی برای نفوذ باز می‌کند و در شرایطی هموار در لایه‌های آشکار و پنهان جوامع دامن نیز می‌گسترد. در هر زمانه‌ای در چهره‌ای جلوه‌گر می‌شود؛ گاه همچون دیروز در چهره «خوارج» و «اخباری‌گری»، و گاه همچون امروز در چهره‌گروههای مختلف تکفیری چون: «طالبان» و «القاعده» و «بوکوحرام» و «داعش» و…

 

بدون تردید بزرگترین آسیبی که به پیکر دین به لحاظ فکری وارد می‌آید، هجوم پدیده قشری‌گری است. جمود فکری و قشری‌گری مذهبی همچون استبداد دینی از آفات بزرگ جوامع دینی به شمار می‌آید. این آفت به عصر و زمانه‌ای خاص محدود نمی‌شود. در هر عصر و زمانه‌ای راهی برای نفوذ باز می‌کند و در شرایطی هموار در لایه‌های آشکار و پنهان جوامع دامن نیز می‌گسترد. در هر زمانه‌ای در چهره‌ای جلوه‌گر می‌شود؛ گاه همچون دیروز در چهره «خوارج» و «اخباری‌گری»، و گاه همچون امروز در چهره‌گروههای مختلف تکفیری چون: «طالبان» و «القاعده» و «بوکوحرام» و «داعش» و…

همیشه خطر ظهور دگماتیسم فکری در جوامع دینی می‌رود. در این میان، روشنفکران دینی به عنوان نخبگان و فرهیختگان جامعه در هر عصر و زمانه‌ای نقش و وظیفه‌ای بزرگ را در برون‌رفت از این مشکل از یک سوی، و رهنمون کردن جوامع دینی به مسیر روشنگری و عقلانیت از سوی دیگر عهده‌دار می‌باشند. بر آنان است که ریشه‌های تحجر و قشری‌گری را شناسایی کنند و آن را با اهرم خردورزی و عقلانیت بخشکانند.

شریعتی از جمله روشنفکران مسلمانی بود که با ژرف‌اندیشی و نگاهی نقادانه، بازجستهای جامعه‌شناسی خود را درباره موضوعی چون تحجرگرایی و قشری‌گرایی و راههای برون‌رفت جامعه از انحطاط معرفتی و باورهای بی‌پایه متمرکز ساخت و رسالت خود را در نقش یک روشنفکر دینی در این زمینه به خوبی ایفا نمود. او هم با جبهه تحجر مبارزه می‌کرد و هم خود از هرگونه جمود و تحجر فاصله می‌گرفت. در آن زمان که کم مانده بود تا آفت تحجر بر ریشه درخت اندیشه دینی بنشیند و گروههای بسته فکری قدرت بگیرند، بیش از دیگران مجموعه‌ای ارزنده از صفحات تحقیقی حول این محور عرضه نمود؛ به طوری که آفت قشری‌گری و قرائت قشری از دین در فهرست موضوعی آثار او، بیشترین رویکرد موضوعی را به خود اختصاص می‌دهد.

شریعتی در سراسر حیات فکری خویش همچون کاوشگران حوزه معرفت کوشید تا به بنیادی کاملا عقلانی دست یابد که به موجب آن ریشه هر گونه تعصب و تحجر و خام‌اندیشی را در پهن‌دشت معرفت، بینش‌ها و باورهای جامعه دینی بخشکاند. وی همچنین در طول حیات تحقیقی خود با کوشندگی بسیار در پی آن بود که پایگاههای پیدا و ناپیدای استبداد و ریشه‌های جمودگرایی فکری را در جوامع دینی بازشناسد و خطرآفرینی‌های جبران‌ناپذیر دگماتیسم را برای امروز و فردای جامعه دینی به قلم و زبان آورد. او استبداد دینی را ناشی از جمودگرایی و از استبدادهای سیاسی خشن‌تر و بی‌قاعده‌تر می‌دانست. اگرچه گروههای تکفیری نوظهور امروزی را ندید، اما به خوبی ظهور چنین گروههایی را در پهنه دنیای اسلام پیش‌بینی می‌کرد. او بهتر از خیلی ‌از روشنفکران می‌دانست چگونه جمود و تحجر در اندیشه دینی خانه می‌کند و رفته‌رفته مانع از درست‌اندیشی و احیاگری در تفکر دینی می‌شود. او به عنوان یک روشنفکر مسئول و متعهد به خوبی می‌دانست که عوامل تهدیدکننده و مخرب اندیشه دینی در حیات معنوی جامعه چیست و در کجاست. او استبداد دینی و تحجرگرایی را نهایتاً زمینه‌ساز سکولاریسم و لائیسم می‌خواند و بر سر رویکرد آگاهانه به مؤلفه ‌دین و تقویت و ترویج عقلانیت دینی اصرار می‌ورزید. در ایفای این رسالت هم کسی جلودارش نبود. بر سر آن با کسی معامله نمی‌کرد. بدون هیچ‌گونه ملاحظه‌ای زبان به نقدش می‌گشود و بر سر قشری‌گری قشریون و جمودگرایی جمودگرایان فریاد برمی‌آورد. در این راه مصلحت‌جویی نمی‌کرد. مراعات این و آن را نداشت. به خاطر ملاحظات از تلاش در این جبهه تن نمی‌زد.

البته مبارزه او با پایگاههای قشری‌گری و تحجرگرایی یک‌طرفه نبود، نهایتاً خود نیز طرف دیگر مبارزه ‌قرار گرفت. تلاش او در این راه با مجاهدتهای بسیار همراه بود؛ به طرق مختلف از این سو و آن سو مورد حمله گروههای بسته فکری قرار ‌گرفت؛ در مسیر پرهیاهوی روشنگری‌های خود گوشه و کنایه‌ها ‌شنید؛ زخم زبانها به خود دید؛ در این راه پرتلاطم تیغ اتهام و درفش افترا و برچسب تکفیر بر خود ‌خرید. در معرض حملات تند این و آن قرار گرفت. در بدنامی و بی‌آبرو کردنش همیشه دستهایی پنهان یا آشکار در کار بودند. دستهایی به طور برنامه‌ریزی‌شده و انسجام‌یافته مانع از کارش می‌شدند. در برابر آثار نوشتاری او دندان تیز می‌کردند.

قشریون مذهبی و متحجرین فکری پیوسته آثار قلمی او را در کمین نشسته بودند. حساسیت و هجمه این دسته از قشریون نسبت به پاره‌ای از آثار نوشتاری او کم نبود. نمی‌خواستند کتابهای او در دسترس عموم قرار گیرد. در اصل این هجمه‌ها و این موانع داغی بزرگ بر دل مشتاقان و محققان آثار نوشتاری او می‌نشاند. قشریون در پاره‌‌ای موارد، کاری با آثار شریعتی کردند که بعضاً دردناک و حیرت‌آور است؛ درست همان کاری که با کتاب «اسفار» ملاصدرا و جلال آل احمد کردند؛ چنان که کتاب اسفار در دوره‌ای نجس انگاشته می‌شد! حتی قشریون بر این باور بودند که باید آن را با انبر برداشت. یکی از اینان یک بار از سر تعصب اسفار را از بالای کتابخانه‌ی مدرسه به پایین پرتاب کرد!۱

و همچنین زنده‌یاد آل احمد که پیش از پیوستن به حزب توده، در سال ۱۳۲۲ کتابی را از عربی به فارسی با عنوان «عزاداری‌های نامشروع» ترجمه و به چاپ رساند؛ به قیمت دو ریال، که دو روزه تمام شد. مترجم خوشحال از این که کتابش گل کرد و توزیع نشده به فروش رفته است. لذا به دنبال تجدید چاپش می‌رود. غافل از اینکه عده‌ای از سر تعصبات و قشری‌گری، و در سایه یقین‌های پوچ همه‌اش را چکی خریده‌اند و سوزانده‌اند و بدین‌سان خیال آسوده داشته‌اند! قابل ذکر اینکه این تنها کتابی نبود از آل احمد که در کمند قشریون گرفتار آمد: «پیش از آن هم پرت و پلاهای دیگری نوشته بودم در حوزة تجدیدنظرهای مذهبی که چاپ‌نشده ماند و رها شد.»۲

ماجرای شبه‌رؤیایی و شبه‌طنز جمع‌آوری ترجمه شریعتی از کتاب «سلمان پاک» اثر ماسینیون از کتابفروشی‌ها و خودداری از عرضه و فروش آن، گواه روشنی است بر برخورد متعصبان و متحجران با آثاری که شرحش در قلم شریعتی مستقلا جایی گشوده است، اگرچه شرح بلندی است اما نقل قسمت‌هایی از آن چندان هم خالی از لطف نیست:

«… (باید) بروم تهران؛ آنجا سواد اعظم است و لابد آدمهایی هم هستند که خودشان تنهایی کتاب را می‌خوانند و می‌فهمند و حتی کتابی را که از آن بالا بالاها صادر نشده باشد و دستور عمیق بودنش هم نرسیده باشد، جرأت می‌کنند که تشخیص بدهند. با «سلمان» به راه افتادم و رفتم تهران… رفتم به مسجد هدایت، توی اسلامبول، که مسجدی است تر و تمیز و مسجدروهایش هم آدمهایی‌اند تر و تمیز و مهتدی و بیشتر، نمازخوانهای روشنفکر امروزی… جلو در ورودی مسجد میزی مفصل گذاشته بودند و نمایشگاهی از کتاب ترتیب داده بودند و چه کار خوبی! کتابها هم همه خوب و حسابی و بدردخور؛ پرسیدم: «سلمان پاک ندارید؟» پیرمرد مثل اینکه یکه‌ای خورد و گفت: «می‌خواهید چکار کنید؟» عرض کردم: «می‌خواستم مطالعه کنم!» با لحنی فتوایی و قیافه خیرخواهی و لبخندی ارشادی و گردنی حکیمانه ـ به گونه‌ای که همه اعضا و جوارحش هر کدام حکمتی را در برداشت ـ فرمودند: «خیر! این کتابی نیست که به درد سرکار بخورد!» و بعد غرق سکوتی عمیق شدند و دیگر مطلبی نفرمودند.

پرسیدم: چرا؟ در حالی که احساس می‌شد کراهت دارند از اینکه در این باره بیشتر از این توضیحی بدهند، از روی اکراه و اجبار و بی‌میلی و خستگی عالمانه‌ای فرمودند: «بله… یک حرفهایی مترجمش زده که با اصول و حقایق … بله، همچی… مثل اینکه … بله … سازگار نیست… یعنی … غلط است… منحرف است… صلاح نیست جوانها مطالعه کنند…» سپس در حالی که معلوم بود کمی گرم شده و سرحال آمده، ادامه دادند: «نویسنده‌اش هم یک خارجی است و … اصلا خارجی‌ها سلمان ما را از کجا می‌شناسند؟ یک چیزهایی آن هم از روی کتابهای خود ما سرهم می‌کنند و با غرضهای خودشان قاطی می‌کنند و این جوانهای ما هم خیال می‌کنند هرچه خارجی‌ها بگویند، خوب است! بله… این مترجم هم جوانی است… البته جوان خوبی است، ولی… خوب دیگر…»

عرض کردم شما این مترجمش را می‌شناسید؟ لبخند پرمعنای مطمئنی مرتکب شدند و جواب دادند که: «بله! خوب می‌شناسم، خودشان را، پدرشان را، عرض کردم جوان خوبی است، با بنده رفیق هم هست، البته توقع هم شاید نداشته باشد که در عالم رفاقت … ولی خوب این کار شوخی‌بردار نیست، مسأله حق و باطل است، دین است؛ به خودش هم صریحاً گفتم آقا نکن! ننویس! یا لااقل یک تغییراتی در آن بده که با اعتقادات ما سازگار باشد… البته تا حدودی هم گوش کرد و دستکاری‌ها و اصلاحاتی هم کرد ولی باز هم نکرد… نشد…»

گفتم: «کتاب را خودتان دقیقاً مطالعه کرده‌اید؟» گفت: «مقداریش را بله… خیلی مطالعه کرده‌ام، چند بار… آقای x (نام همان کتابفروش ریشدار فرانسه‌دان) می‌فرمودند: مترجم نوشته که: «پیغمبر خودش به دست خودش دستی بین مسلمانها اختلاف می‌انداخته و دلش می‌خواسته همیشه مسلمانها با هم تفرقه داشته باشند و از هم دور باشند و با هم دشمنی کنند! پیغمبر خودش این کار را کرده!»؛ در صورتی‌که پیغمبر همیشه مسلمانها را برادر هم می‌دانسته. انما المؤمنون اخوه! یعنی چه؟ یعنی مسلمانها همه مثل دو تا برادرند، مثل دو تا برادر حقیقی؛ از برادر هم برادرترند! برادر یعنی باید با برادرش دشمن باشد؟ یا اون آیه دیگر، بله… یادم نیست… یک آیه‌ای آقای x (نام همان کتابفروش که کتاب مرا کشید) از قرآن خواندند که می‌فرماید، بله… اعتصم!… یعنی دستت را بگیر به… بله… اعتصم بالقران و لااختلفوا… یعنی چه؟ یعنی همه‌تان دستهاتان را به هم بدهید، دستهاتان را بفشرید، مثل دو تا برادر دستهاتان را در سایه قرآن به هم فشار بدهید، یا قرآن را همه‌تان مثل دو تا برادر بگیرید تو دستتون… بله… خیلی آیه‌ها و روایتها بود که آقای x (همان کتابفروشی که کتاب مرا تو ترازوش کشید)، از روی قرآن و کتابها خواند و ثابت کرد که باید همه مسلمانها با هم اتحاد و اتفاق داشته، دست برادری به هم داده و با هم اختلاف و دشمنی نداشته و هم را دوست داشته باشند…»

گفتم: «حالا خوب بود چند نسخه‌ای می‌آوردید اینجا تا بعضی‌ها بخوانند و ببینند چیست؟» گفت: «بله… ولی آقای x (همان کتابفروشی که کتاب مرا توی ترازویش گذاشت و کشید) اجازه ندادند.»

چند روزی در سواد اعظم گشتم و دیدم که آقای x (همان کتابفروشی که کتاب مرا کشید) کتاب مرا از شهر جمع کرده و به همه جا سپرده که از عرضه و فروش آن خودداری کنند که از نظر دینی و علمی اشکال دارد….»۳

 

پی‌نوشتها:

۱ـ کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیه قم)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۰، ص۲۲۲

۲ـ آل‌احمد، جلال، «کارنامه سه‌ساله»…

۳ـ شریعتی، علی، مجموعه آثار ۱۳، هبوط در کویر، صص۵۸۱ـ۶۰۰

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: