1399/8/7 ۱۱:۰۰
احمد كسروی مورخ ایرانی در مقدمه اثر شناخته شدهاش تاریخ مشروطه ایران، در اشاراتی راجع به تاریخنگاری، نكاتی طرح میكند كه بیتردید از خوارق عادات است. او مینویسد: «شیوه مردم سست اندیشه است كه همیشه در چنین داستانی (مراد نگارش تاریخ) كسان توانگر و بنام و باشكوه را به دیده گیرند و كارهای بزرگ را به نام آنان خوانند و دیگران را كه كنندگان آن كارها بودهاند، از یاد برند.»
محسن آزموده: احمد كسروی مورخ ایرانی در مقدمه اثر شناخته شدهاش تاریخ مشروطه ایران، در اشاراتی راجع به تاریخنگاری، نكاتی طرح میكند كه بیتردید از خوارق عادات است. او مینویسد: «شیوه مردم سست اندیشه است كه همیشه در چنین داستانی (مراد نگارش تاریخ) كسان توانگر و بنام و باشكوه را به دیده گیرند و كارهای بزرگ را به نام آنان خوانند و دیگران را كه كنندگان آن كارها بودهاند، از یاد برند.» كسروی با تاكید بر اینكه «در جنبش مشروطه كار را كسان گمنام و بیشكوه از پیش بردند»، مینویسد: «تاریخ باید به نام اینان نوشته شود.»
التفات كسروی به گمنامان بیشكوه و تاكید بر آنكه كار را ایشان پیش بردهاند، نه «مردان برجسته و بنام» سه دهه پس از وقوع انقلاب مشروطه و پای گذاشتن مردم به جای رعایا (ستوران و رمگان) رخ میدهد. تا پیش از آن آثار تاریخی ما عمدتا قصه شاهان و وزرا و سپاهسالاران و جنگجویان و قهرمانان و پهلوانان است، آنها كه به تعبیر امروزی، نخبگان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خوانده میشوند. به زحمت و دشواری بتوان ردپایی از مردم در تاریخ بازجست، گویی این «عوام كالانعام» چنان در نقش رعیتی خود فرو شده بودند كه هیچ به حساب نمیآمدند. یعنی همزمان كه در نگره سیاسی و اجتماعی، عامه مردم هنوز متولد نشده بودند و جز رعیت به حساب نمیآمدند، در عرصه تاریخنگاری و ارزیابی تحولات تاریخی نیز هیچ به شمار میآمدند و نقش و اثرشان در پیشبرد تحولات تاریخی نادیده گرفته میشد.
البته این نگرش سابق به تاریخ و تحول آن در نتیجه تغییرات عینی و ذهنی، مختص به جامعه ما نیست. در كشورهای اروپایی نیز كه سنت درازدامن تاریخنگاری دارند، تا پیش از دوران جدید، شاهد سیطره قهرمانباوری و نخبهگرایی هستیم، اما با نوزایش و تولد مدرن و تحولات دموكراتیك و سستی افتادن در نظام سلسله مراتبی پیشین، به تدریج نگاه به تاریخ نیز دگر شد، به گونهای كه ولتر در قرن هجدهم، در كتاب مهم «تاملات درباره آداب و روحیات ملل» از ضرورت تغییر نگاه به تاریخ سخن به میان میآورد و مینویسد كه مورخ باید بداند آن كسانی كه تاریخ را میسازند و به پیش میبرند، نه وزرا و شاهان بلكه توده مردم هستند، نیروی زندگی درون آنهاست. او معتقد است كه اگر در گذشته مورخ فقط شرح احوالات وزرا و پادشاهان را مینوشت، كار بیهودهای میكرد، تاریخ باید مردم را بشناسد و به زندگی عموم ایشان توجه كند، این رویكرد جدید به تاریخ را عبدالحسین زرینكوب، طغیان ولتر خوانده است.
اما آنطور كه كارل پلیچ در بررسی مورد شیوه «نابغه شدن» (و نه نابغه به دنیا آمدن) نیچه فیلسوف آلمانی سده نوزدهمی و نمونه بارز (ideal type) شخصیت نابغه مینویسد: نویسندگان رادیكال سده هجدهم همچون ولتر همچنان كه راه را برای انقلاب دموكراتیك گشودند، عرصه را برای ظهور قهرمانان رمانتیك قرن نوزدهم و كیش نبوغ مهیا كردند. یعنی در برابر اشرافسالاری خونی و نژادی گذشته، گونهای اشرافسالاری (آریستوكراسی) فكری جدید پدید آوردند كه بر استعدادهای فطری و فراتر از آن بر توانایی فردی افراد خاص تاكید داشت. در قرن نوزدهم نوابغ، قهرمانانی خلاق و در عین حال ناسازگار با جامعه و خلاف عرف تلقی میشدند كه از همعصرانش بالاترند و قدرت آفرینش از هیچ دارند. آنها هستند كه موتور محرك جامعه تلقی میشوند، اگرچه عموما از جانب همگنان درك نشده و طرد و منزوی میشوند.
بیان فلسفی این نگرش قهرمانمحور به تاریخ پیش از همه در فلسفه تاریخ فردریش هگل (1770-1831 م.) فیلسوف بزرگ آلمانی نمود یافت. هگل معتقد بود كه مسیر دیالكتیك تاریخی و مرگ و زایشها با دو مفهوم «روح قومی» و «قهرمان» گره خورده است، روح قومی، به همت قهرمانان، عادات قبلی را كنار گذاشته و به پله بالاتری از نردبان تاریخ گام میگذارد. از اینرو نزد هگل قهرمانانی چون اسكندر و ژولیوس سزار و ناپلئون، مظهر خواستههای روح قومی خود هستند، احتمالا بدون اینكه خود بدانند. نگاه قهرمانباورانه به تاریخ، نیم سده بعد از هگل، توسط مكتب ارادهگرای توماس كارلایل(1795-1881 م) مورخ و اندیشمند بریتانیایی، بیانی كاملتر یافت. كارلایل تاریخ را چیزی جز زندگی قهرمانان نمیداند، قهرمان نزد او پیامبران، مردان نظامی، دانشمندان بزرگ، فلاسفه، سیاستمداران، ادبای بزرگ و... هستند.
این نگرش اراده باور و قهرمانگرا به تاریخ، چنانكه ارنست كاسیرر (1874-1945) اندیشمند آلمانی، در كتابش، اسطوره دولت، نوشته، بمبی خطرناك در خود نهفته داشت و به فجایعی چون جنگ جهانی دوم منجر شد، زیرا با تحقیر و طرد مردم در قامت تودهای بیشكل و اكثریتی خاموش از یكسو و با گرایش به یك كیش شخصیت و جستن قهرمان و منجی و راهبر در مقام راعی و هدایتگر از دیگر سو، همراه بود، چنانكه گوستاو لوبون (1841-1931 م.) متفكر فرانسوی مردم را تودهای دنبالهرو با ذهنیتی «خیلی نازل»، «سبع»، «غیرعقلانی»، «ویرانگر» و «متعصب» میخواند و میگفت: «توده رمه فرمانبرداری است كه هرگز بینیاز از یك سرور نیست» (روانشناسی تودهها).
اما چنین نیست كه صدای اراده باوران نخبه سالاری چون گوستاو لوبون تنها نوای غالب تاریخنگاری مدرن باشد. طنین دعوت ولتر به نگارش تاریخ مردمان بیشكوه، از نیمه نخست قرن بیستم بار دیگر در آثار مورخان مكتب آنال در فرانسه از سویی و مورخان انگلیسی و امریكایی چون ای. ال. مورتن و ای.پی. تامپسون طنینانداز شد، این مورخان كوشیدند با رویكردهای نوینی چون «تاریخ از پایین» (history from below) صدای مردم و تاریخ آنها (people’s history) باشند. این كوششها تا جایی پیش رفت كه حتی گروهی از مورخان نشان دادند كه تحقیر توده و جمعیت، آنطور كه لوبون میگفت، خطاست. «در دهه 1960 جورج رود با دو كتاب پیشگامش، جمعیت در تاریخ (1964) و جمعیت در انقلاب فرانسه (1959) نشان داد جمعیت میتواند منطقی، پیشبینیپذیر سرجمع آرام و آرامشطلب باشد... این دیدگاه رود را بعدتر امانوئل لروآلرودی تحكیم و تكمیل كرد و در كتاب كلاسیك شدهاش كارناوال رومیان: قیام مردمی رومیها، نظر داد كه جمعیتها نه فقط پدیدههایی منطقی و عقلانی، بلكه پروردگاران طنز و تمسخرند، پدیدههایی كه به یاری همین ابزارشان بالادستیهای نشسته بر مسند اجتماع را از عرش به فرش میكشانند و بادشان را میخوابانند.»
امروز، نگرش پیشامدرن نخبهگرا به تاریخ از سویی و اراده باوری و قهرمانگرایی قرن نوزدهمی از سوی دیگر، چندان خریدار ندارد. در روزگار ما در بررسی تحولات تاریخی در عرصههای مختلف، همچنان كه به نقش عاملیتها (فردی و جمعی) توجه میشود، به نقش ساختارهای گفتمانی و غیرگفتمانی (مادی) نیز توجه میشود. از این منظر قهرمانان و نخبگان، همچون رهبران كاریزماتیك نه پیشرو در ایجاد تحولات تاریخی كه خود محصول آن تحولات تلقی میشوند. دیگر كسی تغییرات تاریخی را موقوف به «قهرمانان» نمیداند، زیرا ایشان خود مولود شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی هستند، همچنان كه دیگر مردم، تودههای بیشكل و نادان نیازمند هدایت تلقی نمیشوند. مسیر تحول تاریخ را، چنانكه كارل ماركس در فصل اول كتاب «هجدهم برومر لوئی بناپارت» میگفت، هم بستهای از عاملیتهای جمعی- ساختارها، شكل میدهد: «انسانها (نه انسان) خود سازندگان تاریخ خویشند، ولی نه طبق دلخواه خود و در اوضاع و احوالی كه خود انتخاب كردهاند، بلكه در اوضاع و احوال موجودی كه از گذشته به ارث رسیده و مستقیما با آن روبهرو هستند» (ترجمه محمد پورهرمزان). شاهدیم كه متفكر آلمانی، هوشمندانه، هم بر نقش عامل جمعی و هم بر اهمیت ساختارهای موجود تاكید كرده و آگاهانه از دام اراده باوری نخبهگرا از یك طرف و جبرگرایی ساختارگرا از طرف دیگر رهیده است.
كوتاه سخن آنكه با تولد مردم در دوران جدید، تا جایی كه به اراده بشری بازمیگردد، دیگر نمیتوان نقش اصلی و تعیینكننده عموم را در تحولات تاریخی نادیده انگاشت و آنها را تحت عناوینی چون میانمایگان و عوام كالانعام تحقیر كرد و تخفیف داد. كسروی، قریب به صد سال پیش، هوشمندانه این نكته را دریافته بود، بیدلیل نیست كه با گذر چندین دهه، هنوز كتابش از سوی محققان و روشنفكران ایرانی پرمخاطبترین و اثرگذارترین كتاب تاریخ تلقی میشود.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید