مکافات عمل / دکتر ایرج شهبازی - بخش نهم

1394/8/25 ۰۹:۱۵

مکافات عمل / دکتر ایرج شهبازی - بخش نهم

حبط تعبیری قرآنی است به معنای نابود شدن و از بین رفتن و منظور از حبط عمل، این است که بر اثر کاری، آثار نیکوی سایر اعمال آدمی از بین برود؛ برای نمونه کشاورزی که آگاهانه یا ناآگاهانه آتش در خرمن گندم خود می‌زند، طبیعی است که نتیجة همة زحماتش را در فصول کاشت، داشت و برداشت بر باد می‌دهد؛ از این رو کار نیکوکردن و آن را به نیکویی به پایان رساندن، بخشی اندک از وظیفة سالک است و تازه در این هنگام است که وظیفة اصلی او که محافظت از آثار و نتایج نیکوی آن است، شروع می‌شود:

 

تبیین رابطة «عمل و پاداش» در مثنوی معنوی مولوی

6ـ حبط عمل

حبط تعبیری قرآنی است به معنای نابود شدن و از بین رفتن و منظور از حبط عمل، این است که بر اثر کاری، آثار نیکوی سایر اعمال آدمی از بین برود؛ برای نمونه کشاورزی که آگاهانه یا ناآگاهانه آتش در خرمن گندم خود می‌زند، طبیعی است که نتیجة همة زحماتش را در فصول کاشت، داشت و برداشت بر باد می‌دهد؛ از این رو کار نیکوکردن و آن را به نیکویی به پایان رساندن، بخشی اندک از وظیفة سالک است و تازه در این هنگام است که وظیفة اصلی او که محافظت از آثار و نتایج نیکوی آن است، شروع می‌شود: شرط «من جا بالحسن» نه کردن استر این حسن را سوی حضرت بردن است(مثنوی، ۲ر۹۴۴). در واقع عمل نیکو مانند گُلی است که پس از به دست آوردن آن باید تمام تلاش خود را برای محافظتش از پژمردگی به کار گرفت. سالک از یک سو باید پیوسته کارهای خوب را به خوبی انجام دهد و از سوی دیگر باید مراقب آفات عمل باشد، وگرنه طرفی از عمل خود بر نمی‌بندد. برخی از این آفات عبارتند از: ناسپاسی، خودبینی، پندار کمال، منت گذاشتن، دیدن عمل، ترک استمرار و مداومت و مانند آنها. به نظر مولوی «شُکر» باعث حفظ عمل می‌شود و به همین قیاس ناسپاسی سبب می‌شود که آثار کارهای نیکوی آدمی گم شود و از بین برود:

گر تو کردی شکر و سعی مجتهد غم مخور که صد چنان بازت دهد

ور نکردی شکر، اکنون خون گری که شده‌ست آن حسن از کافر بری

اُمهُ الکفران أضلّ أعمالهُم اُمهُ الایمان أصلح بالهُم

گم شد از بی‌شکر، خوبی و هنر که دگر هرگز نبیند زان اثر…

(مثنوی، ۵ر۷ـ۹۹۴)

اما موضوع مهمی که مولوی دربارة محافظت از اعمال نیکو با ما درمیان نهاده است، این است که آلودگی ذهن و ضمیر انسان سبب نابودی آثار کارهای نیکو می‌شود؛ یعنی چنانچه انسان دل و ذهنش را از اندیشه‌های ناصواب و خصلت‌های زشت، پالوده و پیراسته نکرده باشد، حتی اگر شب و روز هم عبادت کند و کارهای خوب انجام دهد، این کارها تأثیر مثبتی در زندگی او بر جای نمی‌گذارند. مثال بسیار زیبای مولوی این است که اگر کشاورزی با نهایت جدیت و تلاش گندم بکارد و تا آخرین لحظة برداشت گندم از آن مراقبت کند و آن را سالم در انبار بگذارد، چنانچه انبار او از آفاتی مانند موشها و حشرات پاک نباشد، بدیهی است که به‌زودی حاصل همة زحمات او بر باد خواهد رفت. مثال بسیار زیبای دیگر این است که: کسی در تاریکی شب با کوشش فراوان با بر هم زدن سنگهای چخماق، جرقه‌های آتش تولید می‌کند؛ ولی دزدی در کنار او ایستاده و جرقه‌ها را خاموش می‌کند، طبیعی است که او به‌رغم همة تلاشش، در نهایت از نور و گرمای آتش بهره‌مند نخواهد شد. ما نیز این گونه‌ایم، سالها آداب و رسوم دینی و کارهای نیکو رابه جا می‌آوریم؛ ولی دلمان از نور معنویت بهره‌ای بر نمی‌گیرد؛ چرا که دزدان فراوانی (مانند هواهای نفسانی، خوهای ناپسند، نیتهای ناصواب و شیطان) در انبار عبادات ما حضور دارند و آثار نیکوی آنها را خنثی می‌کنند:

ما در این انبار گندم می‌کنیم

گندم جمع‌آمده گم می‌کنیم

می نیندیشیم آخر ما به هوش

کاین خلل در گندم است از مکر موش

موش تا انبار ما حفره زده‌ست

وز فنش انبار ما ویران شده‌ست

اول ای جان! دفع شر موش کن

وانگهان در جمع گندم جوش کن

بشنو از اخبار آن صدر صُدور:

لا صلوهَ تَمّ الا بالحضور

گر نه موشی دزد در انبان ماست

گندم اعمال چل ساله کجاست؟

ریزه‌ریزه صدق هر روزه چرا

جمع می‌ناید در این انبار ما؟

بس ستاره‌ی آتش از آهن جهید

وآن دل سوزیده پذرفت و کشید

لیک در ظلمت یکی دزدی نهان

می‌نهد انگشت بـر استارگان

می‌کُشد استارگان را یک به یک

تا که نفروزد چراغی از فلک

(مثنوی، ۱ر ۸۶ ـ ۳۷۷)

 

۷ـ کافی نبودن عمل برای دستیابی به حقیقت(ترک عمل):

 یکی از حقایقی که هر انسانی در طول زندگانی خود آن را تجربه می‌کند، این است که بسیاری از تلاشها و برنامه‌ریزی‌های او به نتیجة مطلوب نمی‌رسند و بلکه نتیجة دلخواه از راهی کاملاً غیرمنتظره به دست می‌آید. به نظر مولوی این امر دلیل مهمی دارد و آن اینکه اعمال انسان تنها علت دستیابی او به اهدافش نیستند و تنها خداست که انسان را به کمال می‌رساند. ممکن است که این سخن مولوی دستاویزی برای ترک عمل و روی‌آوردن به کاهلی و تنبلی شود، اما باید دانست که رسیدن به این مقام بلند، یعنی درک بی‌فایده بودن اعمال در سلوک معنوی، در گرو دو خطاست: خطای عمل و خطای وجود و مادام که کسی مرتکب این دو خطا نشود، درنمی‌یابد که برای رسیدن به حقیقت باید هستی خود و عمل خویش را رها کرد و تسلیم خدا شد(مثنوی، ۶ر ۸۴ـ۴۱۸۱) و همة نکته در اینجاست که بدون ارتکاب آن دو خطا نمی‌توان به این هدف والا دست یافت؛ بنابراین با طی کردن مرحلة عمل است که می‌توان به بیهوده‌بودن اعمال پی برد و به بی‌عملی پسندیده دست یافت. انسان آنقدر باید بکوشد که سرانجام دریابد که نباید تلاش کرد (مثنوی، ۶ر ۴۱۷۷):

یار را چندین بجویم جدّ و چست که بدانم که نمی‌بایست جُست

مولوی خود در عنوان ابیات ۴۱۷۵ به بعد در دفتر ششم می‌نویسد: «بیان مجاهد که دست از مجاهده بازندارد، اگرچه داند بسطت عطای حق را که آن مقصود از طرف دیگر و به سبب نوع عمل دیگر بدو رساند که در وهم او نبوده باشد و همه وهم و اومید در این طریق معین بسته باشد، حلقة همین در می‌زند، بو که حق تعالی آن روزی را از در دیگر بدو رساند که او آن تدبیر نکرده باشد، و یرزُقهُ من حیثُ لایحتسب، ألعبدُ یُدبرُ و اللهُ یُقدرُ و بوَد که بنده را وهم بندگی بوَد که مرا از غیر این در برساند، اگرچه من حلقة این در می‌زنم، حق تعالی او را هم از این در روزی رساند، فی‌الجمله این همه درهای یک سرای است». برای نمونه کسی برای رسیدن به سودی رنج سفرهای بسیار را بر خود هموار می‌سازد؛ اما سود واقعی او در دیار خود اوست، یا آن کودک حلوافروش گریه می‌کرد و پول حلوایش را از شیخ احمد خضرویه می‌خواست، ولی خداوند خود پول او را از راهی دیگر به او رساند (مثنوی، ۶ر ۶ـ ۴۱۸۵). به همین دلیل بسیاری از طمعها و امیدهای انسان او را به سویی می‌کشانند و سود حقیقی او از سویی دیگر به او می‌رسند.

نکتة مهم این است که خداوند گاه باعث می‌شود که کارهای ما به نتیجة دلخواه نرسد و یا اینکه از راهی دیگر و با کاری دیگر ما را به نتیجة مطلوب می‌رساند. خداوند از این نوع مداخله‌ها در فرایند اعمال ما دو هدف عمده دارد: اول رسانیدن ما به مقام بلند حیرانی و دیگر اثبات نادانی و ناتوانی ما. ما از طریق دیدن ضعفها و کاستی‌های خود است که از اعتماد به نفس کاذب رهایی می‌یابیم و بی‌قرارانه در پی اصلاح عیوب و نقصهای خود برمی‌آییم:

در طمع فایدة دیگر نهد وآن مرادت از کسی دیگر دهد

این طمع دربسته در یک جای سخت

کایدم میوه از آن عالی درخت

آن طمع زآنجا نخواهد شد وفا

بل ز جای دیگر آید آن عطا

آن طمع را پس چرا در تو نهاد

چون نخواستت زآن طرف آن چیز داد؟

از برای حکمتی و صنعتی

نیز تا باشد دلت در حیرتی

تا دلت حیران بود ای مستفید!

که مرادم از کجا خواهد رسید؟

تا بدانی عجز خویش و جهل خویش

تا شود ایقان تـو در غیب بیش

هم دلت حیران بود در مُنتجع

که چه رویاند مُصرف زین طمع؟

طمع داری روزیی در درزیی

تا ز خیاطی بری زر تا زیی

رزق تو در زرگری آرد پدید

که ز وهمت بود آن مکسب بعید

پس طمع در درزیی بهر چه بود؟

چون نخواست آن رزق از آن جانب گشود؟

بهر نادر حکمتی در علم حق

که نبشت آن حکم را در ماسبق

(مثنوی، ۶ر ۴۲۰۰ـ ۴۱۸۹)

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: