مكافات عمل/دكتر ايرج شهبازي - بخش هفتم

1394/8/19 ۰۷:۳۴

مكافات عمل/دكتر ايرج شهبازي - بخش هفتم

مولوي مي‌گويد تأمل و تدريج قانون عالم هستي است و خدا هم با اينكه مي‌توانست همة هستي را در لحظه‌اي بيافريند، اما در شش روز آن را خلق كرد. تأني مانند تخمي است كه سعادت، مانند پرنده‌اي، از دل آن بيرون مي‌آيد و بين اين دو شباهتي ظاهري وجود ندارد:


تبيين رابطة «عمل و پاداش» در مثنوي معنوي مولوي

مولوي مي‌گويد تأمل و تدريج قانون عالم هستي است و خدا هم با اينكه مي‌توانست همة هستي را در لحظه‌اي بيافريند، اما در شش روز آن را خلق كرد.

تأني مانند تخمي است كه سعادت، مانند پرنده‌اي، از دل آن بيرون مي‌آيد و بين اين دو شباهتي ظاهري وجود ندارد:

 

زين تأني زايد اقبـال و سرور

اين تأني بيضه دولت چون طيور . . .

مرغ كي ماند به بيضه اي عنيد؟

گرچه از بيضه همي آيد پديد

باش تا اجزاي تو چون بيضه‌ها

مرغها زايند اندر انتهـا

بيضة مار ار چه ماند در شبه؟

بيضة گنجشك را دور است ره

دانة آبي به دانه‌ي سيب نيـز

گرچـه مانَد، فرقها دان اي عزيز

برگها همرنگ باشد در نظر

ميـوه‌ها هر يك بوَد نوعي دگر

برگهـاي جسمها ماننده‌اند

ليك هر جاني به ريعي زنده‌اند

(مثنوي، 3/ 14ـ 3508)

مولوي هنگام طرح مسألة مرگ مي‌گويد كه مرگ هر كسي همرنگ خود اوست و از آنجا كه اعمال آدمي نوع مرگ او را رقم مي‌زنند و خود او هم چيزي جز اعمالش نيست، پس كسي كه از مرگ مي‌ترسد، در واقع از خود مي‌ترسد، اگرچه ظاهراً بين مرگ و كردارهاي ناپسند همانندي‌‌اي نيست:

دان كه نبوَد فعل همـرنگ جزا

هيچ خدمت نيست همرنگ عطا

مزد مـزدوران نمي‌ماند به كار

كان عـرض، وين جوهرست و پايدار

آن همـه سختي و زور است و عرق

وين همـه سيم است و زرّ است و طَبق

گـر تو را آيد ز جايي تهمتي

كرد مظلـومت دعـا در محنتـي

تـو همي گويي كه: من آزاده‌ام

بر كسي مـن تهمـتي ننهـاده‌ام

تو گنـاهي كـرده‌اي شكل دگر

دانه كشتي، دانـه كي مـاند بـه بر؟

او زنا كـرد و جزا صد چوب بود

گويد او: من كي زدم كس را به عود؟

نـه جزاي آن زنا بـود اين بلا؟

چوب كي ماند زنا را در خلا؟

مـار كي مـاند عصا را اي كليم؟

درد كي ماند دوا را اي حكيم؟

تـو بـه جاي آن عصا، آب مني

چـون بيفكندي، شـد آن شخص سني

يار شد يا مار شد آن آب تو

زان عصا چون است اين اعجاب تو؟

هيچ مانَد آب آن فرزند را؟

هيچ ماند نيشكر مر قند را؟

چون سجودي يا ركوعي مرد كشت

شد در آن عـالم سجود او بهشت...

(مثنوي، 3/ 57ـ 3445؛ نيز. رك: مثنوي، 6/ 425-420 و 5/ 85ـ3978.)

ج) تجسم اعمال بالاترين قصاص است: بالاترين و مهمترين قصاصي كه در انتظار انسان است، تجسم اعمال اوست و قصاص دنيايي در برابر آن هيچ است:

اي دريده پوستيـن يوسفان!

گرگ برخيزي از اين خواب گران

گشته گرگان يك به يك خوهاي تو

مي‌درانند از غضب، اعضاي تـو

خون نخُسبد بعد مرگت در قصاص

تو مگـو كه مُردم و يابم خـلاص

اين قصاص نقـد، حيلت سازي است

پيش زخم آن قصاص اين بازي است

(مثنوي، 4/ 5ـ3662)

د) تجسم خصلتها و انديشه‌ها: نه تنها به اعمال كه‌ انديشه‌ها و خصلت‌ها هم تجسم مي‌يابند؛ يعني انديشه‌ها و روحيات انسانها هم در زندگي ديگر صورت مي‌پذيرند و صورت ملكوتي هر كسي مطابق با خصلت‌ها و ملكات اوست:

زانكه جنت را نه ز آلت بسته‌اند

بلكه از اعمـال و نيت بسته‌اند

(مثنوي، 4/475)

كه معاني آن جهان صورت شود

نقش هـامـان درخور خصلت شود

(مثنوي، 6/ 1866)

گشته گرگان يك به يك خوهاي تو

مي‌درانند از غضب، اعضاي تـو

(مثنوي، 4/ 3663)

هـ ) صورت ملكوتي مطابق با خوي غالب است: پرسشي كه در اينجا خود را نشان مي‌دهد، اين است كه: در وجود انسان صفات و خوهاي بي‌شماري ديده مي‌شود و از آنجا كه هيچ انساني ثابت و تغييرناپذير نيست، طبيعتاً هر انساني در طول حيات خود تجربه‌هاي فراواني را مي‌اندوزد و صفات مختلفي را به خود مي‌گيرد، حال كدام يك از صفات و ويژگيهاي او صورت ملكوتي او را تشكيل مي‌دهند؟ به نظرمولوي هر صفتي كه در انسان نيرومندتر باشد و بر او غلبه داشته باشد، همان صفت و ويژگي صورت باطني و حقيقي او را شكل مي‌دهد:

حُكم آن خو راست كان غالبتر است

چون كه زر بيش از مس آمد، آن زر است

سيرتي كان در وجودت غالب است

هم بر آن تصوير، حشرت واجب است

ساعتي گرگي درآيد در بشر

ساعتي يوسف‌رخي همچون قمـر

(مثنوي، 2/ 1420ـ 1418)

و) وجود انسان جنگلي پر از حيوانات گوناگون است: از آنجا كه همة صورتهاي زشت حيواني دوزخ تجسم خصلت‌ها و خلقيات بد انسانند و آخرت هم در واقع باطن دنياست، پس وجود انسان به جنگلي پر از حيوانات گوناگون مي‌ماند. مولوي پس از اينكه برخي از صورتهاي حيواني حاصل از تجسم اعمال انسان را برمي‌شمارد، مي‌گويد:

بيشه‌اي آمد وجود آدمي

بر حذر شو زين وجود ار زان دمي

در وجود ما هزاران گرگ و خوك

صالح و ناصالح و خوب و خشوك...

(مثنوي، 2/ 17ـ1416)

ز) نمونه‌هايي از تجسم اعمال: مولوي نمونه‌هايي از تجسم اعمال خوب و بد را در مثنوي ذكر كرده است. صورتهاي ملكوتي‌اي كه او براي كارهاي خوب بر شمرده است، عبارتند از: 1) سجده و ركوع به شكل بهشت، 2) حمد و تسبيح خدا به شكل پرنده‌هاي بهشتي، 3) ايثار و زكات به شكل نخل و درخت، 4) صبر به شكل جوي آب، 5) عشق و دوستي به شكل جوي شير، 6) ذوق عبادت به شكل جوي عسل و 7) مستي و شوق به شكل جوي شراب:

چون سجودي يا ركوعي مرد كشت

شد در آن عـالم سجـود او بهشت

چون كه پرّيد از دهانش حمد حق

مرغ جنت ساختش ربُ الفلق

حمد و تسبيحت نمـانَد مرغ را

گرچه نطفه‌ي مرغ باد است و هوا

چون ز دستت رُست ايثار و زكات

گشت اين دست آن طرف نخل و نبات

آب صبرت جوي آب خُلد شد

جـوي شيـر خلد، مهـر توست و وُدّ

ذوق طاعت گشت جـوي انگبين

مستي و شوق تو جوي خمـر بين

(مثنوي، 3/ 62ـ3457)

اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: