مکافات عمل / دکتر ایرج شهبازی - بخش یازدهم

1394/9/1 ۱۰:۰۳

مکافات عمل / دکتر ایرج شهبازی - بخش یازدهم

سودجویی و منفعت طلبی یکی از ویژگیهای طبیعی و غریزی انسان است و شاید انسانی را نتوان یافت که عملی را انجام دهد و طالب هیچ سودی نباشد. انسانها ذاتاً بازرگان پیشه‌اند و هنگام انجام هر عملی ناچار به سودهای احتمالی آن می‌اندیشند و چنانچه عملی فاقد هرگونه سودی باشد، بدیهی است که هیچ انسانی انگیزه‌ای برای اقدام به آن نداشته باشد. همین سودگرایی سبب شده است که یکی از رایج ترین الگوهای رابطة بین خدا و انسان رابطة بازرگان با بازرگان باشد.

 

تبیین رابطة «عمل و پاداش» در مثنوی معنوی مولوی

 

9ـ عمل بلا عوض

سودجویی و منفعت طلبی یکی از ویژگیهای طبیعی و غریزی انسان است و شاید انسانی را نتوان یافت که عملی را انجام دهد و طالب هیچ سودی نباشد. انسانها ذاتاً بازرگان پیشه‌اند و هنگام انجام هر عملی ناچار به سودهای احتمالی آن می‌اندیشند و چنانچه عملی فاقد هرگونه سودی باشد، بدیهی است که هیچ انسانی انگیزه‌ای برای اقدام به آن نداشته باشد. همین سودگرایی سبب شده است که یکی از رایج ترین الگوهای رابطة بین خدا و انسان رابطة بازرگان با بازرگان باشد. در چنین رابطه‌ای انسان به عنوان یک بازرگان در یک سوی رابطه و خدا هم به عنوان بازرگانی دیگر در سوی دیگر رابطه قرار می‌گیرد و این دو در داد و ستدی دائمی کالاهایی را با هم مبادله می‌کنند و بهایی را هم دریافت می‌کنند یا می‌پردازند. کالاهای این تجارت عبارتند از کارهای نیکو، نیتهای خالص، آبرو، مال، جان، فرزند و مانند آنها و بهای این معامله نیز بهشت، رضایت خدا و آرامش خاطر است. البته در این رابطه خدا نوعاً خریدار است و انسان فروشنده؛ چراکه خدا بی‌نیاز است و توقع سودی ندارد. به هر حال در این نوع نگاه به رابطة انسان و خدا که در بادی امر زشت به نظر می‌رسد، جنبه‌هایی کاملاً انسانی و طبیعی وجود دارد و با ویژگیهای ذاتی انسانها هماهنگ است و نباید بی‌دلیل آن را نکوهش کرد و کنار گذاشت. به هر حال انسان حتی عمل کوچکی مانند سلام کردن را هم بی‌طمع سودی انجام نمی‌دهد؛ از این رو در مراحل ابتدایی پرورش و تربیت افراد باید از سود به عنوان انگیزه‌ای حرکت بخش استفاده کرد:

تا نبیند کودکی که سیب هست

او پیاز گنده را ندهد ز دست

این همه بازار بهر این غرض

بر دکانها شسته بر بوی عوض

صد متاع خوب عرضه می‌کنند

واندرون دل عوضها می‌تنند

یک سلامی نشنوی ای مـرد دین

که نگیرد آخـر آن آستیـن

بی طمع نشنیده‌ام از خاص و عام

من سلامی ای برادر والسلام

(مثنوی، ۳ر۹ـ ۳۳۵۵)

نه تنها کسانی که در مراحل پایین معرفت و دانایی اند، بلکه سالکان و عارفان هم در اندیشة سود هستند و آن همه ریاضت و مجاهده را به امید دست یابی به سودهای والای معنوی انجام می‌دهند و فقط خداوند بزرگ بی‌نیاز است که در کارهای خود سودگرا و منفعت طلب نیست و البته تعداد بسیار اندکی از افراد که از خود گذشته و در خدا فانی گشته‌اند، نیز در کارهای خود به هیچ روی در پی سود و نفع نیستند:

این ریاضت‌های درویشان چراست؟

کان بلا بر تن بقای جانهاست

تا بقای خود نیابد سالکی

چون کند تن را سقیم و هالکی؟

دست کی جنبد به ایثار و عمل

تا نبیند داده را جانش بدل؟

آن که بدهد بی‌امید سودها

آن خدایست آن خدایست آن خدا

یا ولی حق که خوی حق گرفت

نور گشت و تابش مطلق گرفت

کو غنی است و جز او جمله فقیر

کی فقیری بی‌عوض گوید که گیر…

جز سلام حق، هین آن را بجو

خانه خانه، جا به جا و کو به کو

از دهان آدمی خوش مشام

هم پیام حق شنودم، هم سلام

وین سلام باقیان بر بوی آن

می همی نوشم به دل خوشتر ز جان

زان سلام او سلام حق شده‌ست

کاتش اندر دودمان خود زده‌ست

(مثنوی، ۳ر۶۳ـ ۳۳۴۹)

برخی از انسانها به درجه‌ای از کمال دست می‌یابند که بدون چشم داشت پاداش و سپاس کارهای نیکو را انجام می‌دهند و جز رضایت خداوند مهربان هیچ توقعی از هیچ کس ندارند. مولوی در بیان اینکه «ثواب عمل عاشق از حق، هم حق است»، می‌گوید:

حبّذا آن شرط و شادا آن جزا

آن جزای دلنواز جانفزا

عاشقان را شادمانی و غم اوست

دستمزد و اجرت و خدمت هم اوست

غیر معشوق ار تمـاشایی بود

عشق نبود هرزه سودایی بود

عشق آن شعله‌ست کو چون برفروخت

هر چه جز معشوق، باقی جمله سوخت

(مثنوی، ۵ر۸ ـ ۵۸۵)

و کسی که به این مقام والا دست یابد، همة جهان بر وفق مراد او می‌گردد و هیچ اندوهی به دل او راه پیدا نمی‌کند:

چون قضای حق رضای بنده شـد

حکم او را بنده‌ای خواهنده شد،

نی تکلف، نی پی مزد و ثواب

بلکه طبع او چنین شد مستطاب

زندگی خود نخواهد بهر خوذ

نی پی ذوق حیات مستـلذ

هر کجا امر قدم را مسلکی است

زندگی و مردگی پیشش یکی است

بهر یزدان می‌زید، نی بهر گنج

بهر یزدان می‌مُرد، نز خوف و رنج

هست ایمانش برای خواست او

نی برای جنت و اشجار و جو

ترک کفرش هم برای حق بود

نی ز بیم آنکه در آتش رود

این چنین آمد ز اصل آن خوی او

نی ریاضت نی به جست و جوی او

آنگهان خندد که او بیند رضا

همچو حلوای شکر او را قضا

بنده‌ای کش خوی و خلقت این بود

نی جهان بر امر و فرمانش رود؟…

(مثنوی، ۳ر۱۵ـ۱۹۰۶)

راههای دستیابی به عمل بلا عوض عبارتند از: عشق، تناسب عمل با ساختار روحی و استعداد، توانگری و استغنای روحی، همانندی با خداوند، آتش زدن در دودمان خودی، کریم و فتی بودن. در زیر برای هر کدام از اینها نمونه‌هایی از اشعار مولوی نقل می‌کنیم:

عشق:

لاابالی عشق باشد نی خرد

عقل آن جوید کزان سودی برد

ترکتاز و تن‌گداز و بی‌حیا

در بلا چون سنگ زیر آسیا

سخت‌رویی که ندارد هیچ پشت

بهره‌جویی را درون خویش کشت

پاک می‌بازد نباشد مزدجو

آنچنان که پاک می‌گیرد ز هو

می‌دهد حق هستی‌اش بی‌علتی

می‌سپارد باز بی‌علت فتی

که فتوّت دادن بی‌علت است

پاکبازی خارج هر ملت است

زانکه ملت فضل جوید یا خلاص

پاکبازانند قربانان خاص

نی خدا را امتحانی می‌کنند

نی در سـود و زیانی می‌زننـد…

عشق را در پیچش خود یار نیست

محرمش در ده یکی دیار نیست

نیست از عـاشق کسی دیـوانه تر

عقل از سـودای او کور است و کر

(مثنوی، ۶ر۷۹-۱۹۶۷)

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: