مسئولیت نوشتن / احمد راسخی لنگرودی - بخش دوم

1394/8/24 ۰۹:۰۶

مسئولیت نوشتن / احمد راسخی لنگرودی - بخش دوم

«معجزه عصا» یکی دیگر از آثار ماندگاری است که به قلم یکی از اسرای ایرانی در زندانهای بعث عراق رقم خورد؛ معجزه‌ای که به خلق اثری خواندنی و ماندگار انجامید. سید ناصر حسینی‌پور نویسنده کتاب بسیار خواندنی «پایی که جا ماند»، در دست‌نوشته‌های خود با وجود تمامی سختی‌ها، به‌خوبی نقش تأثیرگذار قلم را در بیان خاطرات و رنجهای اسرای ایرانی نشان می‌دهد.

 

 

معجزه عصا

«معجزه عصا» یکی دیگر از آثار ماندگاری است که به قلم یکی از اسرای ایرانی در زندانهای بعث عراق رقم خورد؛ معجزه‌ای که به خلق اثری خواندنی و ماندگار انجامید. سید ناصر حسینی‌پور نویسنده کتاب بسیار خواندنی «پایی که جا ماند»، در دست‌نوشته‌های خود با وجود تمامی سختی‌ها، به‌خوبی نقش تأثیرگذار قلم را در بیان خاطرات و رنجهای اسرای ایرانی نشان می‌دهد. او ‌نوشته‌هایش را در شرایطی سخت و بحرانی با زبانی رمزی در لوله عصای خود جاسازی می‌نماید؛ دست‌نوشته‌هایی که ناگزیر بر روی زرورق سیگار، کاغذ سیمان و یا حاشیه روزنامه‌های عراق، نقش می‌بندد و سرانجام، سالها بعد از پایان اسارت، شکل کتابی حجیم به خود می‌گیرد و به‌خوبی مخاطب خود را پیدا می‌کند: یادداشت‌هایی ارزشمند در شرایطی سخت و پرمحدودیت از دوران رنج‌آور و دردناک اسارت:

«دو ماه از اسارتم گذشته بود که عراقی‌ها خبر آزادی اسرای معلول و مجروح را دادند. از همان روز، تصمیم گرفتم خاطرات دو ماه گذشته را با یک کُد و یا چند کلمه کوتاه بنویسم و نکاتی را که احتمال می‌دادم در عراق کار دستم دهند، با رمز بنویسم و در لوله عصایم جاسازی کنم. فکر می‌کردم به زودی آزاد می‌شوم و خاطرات همین دو ماه را بر اساس آن کلمه‌های کوتاه می‌نویسم، اما خبری از آزادی اسرای معلول و مجروح نشد.

دو ماه و نیم بعد، دوباره عراقی‌ها از قول وزرای خارجه ایران و عراق در ژنو، گفتند که به زودی مبادله اسرای بیمار و معلول انجام می‌شود! من هم هر روز با تمام سختی‌هایی که داشت، خاطرات و اتفاقهای جالب را ثبت می‌کردم. این تاریخ‌ها و کدها را روی زرورق سیگار، کاغذ سیمان و یا حاشیه روزنامه‌های عراق می‌نوشتم و در لوله عصایم جاسازی می‌کردم. پایان سال ۱۳۶۷ دنبال فرصتی بودم تا در خلوتی به دور از چشم دیگران نوشته‌های داخل عصایم را درآورم و در دفترچه‌ای که کاغذهایش را از برگهای آخر کتاب‌های ارسالی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) گیر آورده بودم، پاک‌نویس کنم که نشد. (پایی که جا ماند، یادداشتهای روزانه سید ناصر حسینی‌پور از زندانهای مخفی عراق، صص۱۴ـ ۱۶ انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۱)

نحوه و کیفیت استفاده از این دست‌نوشته‌ها در گزارش نوشتاری خالق اثر چنین آمده است: «روزهای آخر اسارتم، شهریور ۱۳۶۹ در بیمارستان ۱۷ تموز در حبانیه، این فرصت برایم پیش آمد تا روزنوشته‌هایم را از لوله عصایم درآورم و در دفترچه کوچک جیبی‌ام پاک‌نویس کنم. موقع آزادی دفترچه را بین بانداژ پای مجروحم به ایران آوردم؛ یک دفترچه بیست برگی کوچک که سرگذشت خودم و دوستانم بود و برایم دنیایی خاطره داشت. بعد از آزادی، بر اساس تاریخ‌ها، کدها و جمله‌های کوتاه که هر کدام گرای خاطره و اتفاق خاصی بود و به کمک حافظه‌ام شروع به بازنویسی ۱۸۷ روز از ۸۰۸ روز اسارتم کردم که نتیجه‌اش این کتاب ۸۰۸ صفحه‌ای شد.

همه‌اش شد همین کتابی که در دست دارید؛ «پایی که جا ماند». دوباره‌نویسی این خاطرات به تناوب زمانی حدود ده سال طول کشید. خیلی از هم اسارتی‌هایم را به زحمت پیدا کردم و نکات مبهم را پرسیدم. بعضی اسامی و حوادث کامل یادم نبود و آنها کمکم کردند و نوشتم تا روزهای صبوری و استقامت و درد برای آیندگان بماند. کتاب را هم به گروهبان عراقی ولید فرحان تقدیم کردم، شاید روزی جایی که نمی‌دانم کجاست او را ببینم؛ شاید!» (همان)

 

کارنامه سیاه استعمار

بهره‌برداری‌های خوب از شرایط سخت و حُسن استفاده از فرصتهای دوران دشوار مبارزه، تنها در سایه احساس مسئولیت اجتماعی ممکن می‌گردد که نویسنده را از آن نصیبی است. آیت‌الله علی اکبر هاشمی رفسنجانی در آن روزهای سیاه ستمشاهی و اوج فشار و خفقان سیاسی، که طبیعتاً شرایط سخت تعقیب و گریز و زندگی مخفیانه را ایجاب می‌کرد، با رفتن به روستای «نوق» و تنها با به همراه داشتن لغتنامه «المنجد» مخفیانه به ترجمه کتاب «سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار»، نوشته اکرم زعیتر، سفیر اردن در ایران، همت گمارد؛ ترجمه‌ای که چه در زمان نوشتن و چه پس از آن مترجم را مشکل‌آفرین و دردسرساز شد. از زبان او می‌خوانیم:

«سه چهار ماهی طول کشید که کار ترجمه را تمام کردم. یکی دو بار هم کدخدا آمد و گفت پاسگاه دنبال شما می‌گردد. خیلی باور نکردم، حدس من این بود که می‌خواهد منتی سر من بگذارد. هیچ علامتی که نشانه‌حساسیت آنها در مورد من باشد، به چشم نخورد. به نظر می‌رسید که تعقیب من در حدی است که در مورد سربازهای فراری متعارف است؛ در حدود همان اقدام اداری، نه دستوری که پشتوانه سیاسی داشته باشد.» (هاشمی رفسنجانی، علی‌اکبر، دوران مبارزه، ج۱، ص ۱۷۴، دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۳۷۶)

انتشار کتاب و استقبال از آن در سطح جامعه، بیشترین مشکلات و دردسرها را برای مترجم ایجاد کرد؛ طولی نکشید که راهی زندان شد و در کمند بازجویی بازجویان زندان قرار گرفت: در بازجویی «محور سؤالات بیشتر کتاب سرگذشت فلسطین بود و جزئیات چاپ و نشر، بی‌آنکه بنابر مناقشه و سختگیری باشد. تصور او (بازجو) این بود که این کار در پیوند با یک شبکه عربی و مرتبط با جاهایی مثل مجاهدان فلسطین است.» (همان، ص۲۱۳)

به همین جهت بازجو باور نمی‌کرد مقدمه به قلم مترجم باشد، خیال می‌کرد به قلم یکی از عوامل شبکه عربی است و درنتیجه از آن سوی توطئه‌ای در میان است. «به عنوان آزمایش از من خواست که چند سطری درباره استعمار بنویسم. من هم همان پشت میز، بدون آنکه برای فکر کردن معطل کنم، صفحه‌ای نوشتم. نگاه کرد و گفت من قانع شدم؛ اما نمی‌دانم مافوقهای من هم قانع می‌شوند یا نه. مقداری از قلم من تعریف و ستایش کرد و پس از آن دلسوزی که: با این قلم خود را گرفتار زندان کرده‌اید…» (همان، ص۲۱۳)

 

شوق به نوشتن

چنان‌که گفته شد تألمات روحی و سختی کار، کمترین تاثیری در روحیه دلدادگان و پاک‌باختگان قلم ندارد؛ هرگونه دشواری در برابر مسئولیت نوشتن رنگ باخته، میدان خالی می‌کند. توگویی تمامی آن رنجوری‌ها و دشواری‌ها در برابر شعله‌های فروزان عشق، سرکشیده از ژرفای درون، هیچ می‌آید. در این راستا نقل است شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر (۱۲۰۲ـ ۱۲۶۶)، از فقهای بزرگ جهان تشیع و صاحب کتاب ۴۰ جلدی جواهرالکلام، وقتی یکی از پسرانش به نام شیخ حمید به ‌طور ناگهانی از دنیا رفت، کنار جنازه پسر آمد و پس از تلاوت قرآن، همانجا بقچه خود را گشود و مثل همیشه به نوشتن کتاب مشغول شد.

معروف است که متکلم و حکیمی چون خواجه ‌نصیرالدین طوسی (۵۹۷ـ ۶۷۲)، صاحب کتاب «اخلاق ناصری»، در شرایط سخت زندان به تحریر شرح اشارات ابن سینا پرداخت. خواجه در پایان کتاب شرح اشارات، در توصیف دشواری و دردناکی آن دوران می‌نویسد: «بیشتر مطالب آن را در چنان وضع سختی نوشته‌ام که سخت‌تر از آن ممکن نیست و بیشتر آن را در روزگار پریشانی فکر نگاشتم که هر جزئی از آن، ظرفی برای غصه و عذاب دردناک بود و پشیمانی و حسرت بزرگی همراه داشت، و زمانی بر من نگذشت که از چشمانم اشک نریزد و دلم پریشان نباشد و زمانی پیش نمی‌آمد که دردهایم افزون نگردد و غم هایم دوچندان نشود». (احداث و تجهیز کتابخانه بزرگ رصدخانه در مراغه. ص۱۱)

همچنین است یادداشتهای معروف دشتی نویسنده، دولتمرد و سناتور دوران پهلوی و مدیر نشریه «شفق سرخ»، از مؤسسان حزب عدالت. وی در آغاز کسوت روحانی داشت و از مخالفان رضاخان به شمار می‌آمد؛ ولی بعداً در پی ملاقاتی با رضاشاه همراه شد و این همراهی تا پایان عمر دشتی ادامه داشت.

ایام محبس و نیز ترجمه وی از کتاب نوامیس روحیه تطور ملل، اثر گوستاولوبون که در زندان صد روزه در مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ و دولت وثوق‌الدوله نوشته شد: «روزها می‌گذشت و صفحات دفتر سفید دشتی سیاه می‌شد. سرانجام روزی که دفتر سیاه شد و خطهایی که دشتی به دیوار می‌کشید، به حدود صد رسید، مأموران درهای زندان را باز کردند… یکی از زندانی‌ها دشتی بود که تا آزاد شد سرگرم نوشتن شد.» (اتحاد، هوشنگ، پژوهشگران معاصر ایران، ج۷، ص۱۲۶، فرهنگ معاصر، ۱۳۸۳)

بخش اول مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: