مسئوليت نوشتن/ احمد راسخي لنگرودي

1394/8/19 ۰۹:۲۱

مسئوليت نوشتن/ احمد راسخي لنگرودي

قلم جوهر وجودي و جانمايه نويسنده است. براي نويسنده، چنان‌كه استاد بهمنيار مي‌نمايد: «انسان جز نوشتن نيست»؛ چراكه او با قلم معنا يافته و با قلم تجلي مي‌يابد. نويسنده همواره سوداي نوشتن دارد. هيچ‌چيز او را از نوشتن و شوق به نوشتن بازنمي‌دارد. دستهاي او پيوسته براي رسيدن به قلم و كاغذ بي‌تاب است. همراه بودن و همراه شدن با قلم براي او يك اصل شناخته مي‌شود.

 


قلم جوهر وجودي و جانمايه نويسنده است. براي نويسنده، چنان‌كه استاد بهمنيار مي‌نمايد: «انسان جز نوشتن نيست»؛ چراكه او با قلم معنا يافته و با قلم تجلي مي‌يابد. نويسنده همواره سوداي نوشتن دارد. هيچ‌چيز او را از نوشتن و شوق به نوشتن بازنمي‌دارد. دستهاي او پيوسته براي رسيدن به قلم و كاغذ بي‌تاب است. همراه بودن و همراه شدن با قلم براي او يك اصل شناخته مي‌شود. در هر شرايطي مسئوليت نوشتن را در خود احساس مي‌كند. شرايط سخت و دشوار در قلمي‌کردن پاره‌اي موضوعات، خاطرات بکر و اتفاقات دست‌نيافتني، و نيز محدوديت قلمرو چرخه قلم در ثبت وقايع و رويدادهاي تلخي كه بر سرنوشت اجتماعي و سياسي جامعه مي‌رود، نويسنده را از ايفاي مسئوليت نوشتن بازنمي‌دارد. نويسنده شوريده‌تر از آن است كه حوادث و اتفاقات بد روزگار در ديواره ضخيم شوريدگي او كمترين رخنه‌اي كند و پيوند پيوسته او را با قلم بگسلد! نويسندگي، كشش دردناك هستي اوست. زبان حال نويسنده است كه:

قلـم را نسازيـد از مــن جدا بدين يار ديرينه خـو كرده‌ام

كه با پاي اين پيك انديشه پوي سوي كشور عشق، رو كرده‌ام

او مي‌نويسد؛ چون مسئوليتي در امر نوشتن بر دوش خود احساس مي‌كند. او به‌رغم همه‌ تنگناها و محدوديتهاي نوشتن، در سخت‌ترين شرايط هم در پرتو شوق به نوشتن و احساس تعهد به سراغ ورق‌‌ كاغذ مي‌رود و حقايق و وقايع دوران را قلمي مي‌كند تا روزي به وقت و جايش چاپ ‌شود. زندان و اسارت و تبعيد، و به ‌تبع در دسترس نبودن انواع و اقسام امكانات، و نيز محروميت و تنگناي اقتصادي، بيماري و تالمات روحي و تعقيب و گريزها، و يا اشتغال به كارهاي ديواني از جمله اين شرايطند كه ارباب قلم را در برابر مسئوليت و شوقي كه دارند، هيچ مي‌آيد. ظهور قلم از درون اين همه محدوديتها و موانع دست و پاگير، تماماً از مسئوليت اجتماعي قلم‌داران و منبع سرشار عشق به نوشتن مايه مي‌گيرد كه در دل و جان قلم‌زن خانه گزيده است و نويسنده را در هدف متعالي كه برگزيده است سائق و راهبر مي‌شود. شاعر در وصف حال چنين سروده است:

آن جان جهان مرا قلم بود قلم

وآن روي نگارگون و آن زلف به‌ خم

در صبح اميدبخش و در شام دژم

وين‌ها همه رفتند و عدم ماند عدم

بسا قلم‌هايي كه بر پايه‌ نيروي عشق و دلدادگي، رنج دراز دوران را بر خود هموار كرده و آثار بكر و گرانسنگ به ظهور مي‌رسانند؛ افرادي كه از سر عشق به قلم، از وزارت و وكالت و رياست و صدارت تن مي‌زنند و صرفاً دل در گرو نوشتن مي‌سپرند. بسا در شرايط سخت زندان يا اسارت، تنگناهاي بزرگ مي‌گيرند، تا جايي كه به زعم عده‌اي، قلم در حكم اسلحه شمرده مي‌شود و دارنده‌اش عنوان مجرم مي‌يابد؛ اما در عين حال خيل فقدان‌ها و محروميت‌ها آنان را از قلم‌زدن بازنمي‌دارد و همچنان بدون هيچ چشمداشتي مسئول و متعهد مي‌مانند. به مصداق آنكه:

حديث نيك و بد ما نوشته خواهد شد

زمانه را قلمي، دفتري و ديواني است

در تاريخ نشر آثار ماندگاري را مي‌توان سراغ گرفت كه در شرايط سخت و محنت‌باري همچون: زندان، اسارت، تبعيد، دوران سياه خفقان و ايضاً تنگناها و موقعيت‌هاي بد اقتصادي نوشته شده است. از آن جمله است: «قانون» در طب كه ابن سينا در شرايط سخت و دشوار زندان نگاشت، يادداشتهاي معروف دشتي: «ايام محبس» و نيز ترجمه‌ وي از كتاب نواميس روحيه تطور ملل، اثر گوستاولوبون در زندان صدروزه، بزرگ علوي و نوشتن کتاب «ورق‌پاره‌هاي زندان» پيرامون وقايع زندان قصر كه روي كاغذ قند، كاغذ سيگار اشنو و يا پاكت نوشته شد، و نيز يادداشتهاي روزانه آزاده سيدناصر حسيني‌پور از زندانهاي مخفي عراق با عنوان: «پايي که جا ماند»، و ترجمه كتاب «سرگذشت فلسطين يا كارنامه سياه استعمار» به قلم آيت‌الله هاشمي رفسنجاني در دوران سياه خفقان، يا تحرير «شرح اشارات» ابن سينا به دست خواجه ‌نصيرالدين طوسي در زندان، نيز نگارش داستانهاي «كارنامه سپنج»، اثر محمود دولت‌آبادي، در وضعيت دشوار و تنگناي اقتصادي و دهها اثر ديگر كه در اين مقال به نمونه‌هايي از آن اشاره مي‌شود.

ورق‌پاره‌هاي زندان

بزرگ علوي در گزارش مشروح و روايت‌گونه‌اي از رويدادهاي زندان قصر، از روزهاي سياه و سختي سخن مي‌گويد كه در آن، داشتن كمترين نوشت‌افزاري، جرم و جنايت بزرگي محسوب مي‌شد و با دارنده‌اش سخت برخورد مي‌كردند: «اگر يادداشتهاي من، يعني همين ورق‌پاره‌ها به دست اولياي زندان مي‌افتاد، من هم ديگر امروز زنده نبودم... من با علم به اين مخاطرات، يادداشت مي‌كردم.» (ورق‌پاره‌هاي زندان، ص8) به نوشته‌‌ او «در زندان اگر كسي يك تكه مداد يا يك ورق در دست داشت، مثل اين بود كه كسي در خارج زندان بدون اجازه مخصوص توپ و مسلسل همراه داشته باشد!» (علوي، بزرگ، پنجاه و سه نفر، ص190، انتشارات نگاه، 1389) محدوديت و فشار آن چنان بود كه «در زندان موقت كاغذ سيگار و جعبه‌هاي آن را نيز به ما نمي‌دادند» تا مبادا كسي به ثبت خاطرات دست زند و يا پنهاني خبري به بيرون زندان منعكس كند.

اما سختي شرايط و خيل محدوديتها چگونه مي‌توانست نويسندة توانايي چون او را از نوشتن بازدارد و تنها هنرش را كه «نوشتن» است، به محاق فراموشي سپرد؟ او خود را متعهد مي‌دانست كه بنويسد تا نسل‌هاي آينده «بدانند كه در اين دوره سياه با جوانان باغيرت و آزاديخواهان ايران چه معاملاتي مي‌كردند».(همان،ص8) گزارش مشروح علوي از برون‌رفت از اين مشكل، ترجمان اين معناست: «با چند قران كه به نظافتچي مي‌داديم، مي‌توانستيم چند ورق كاغذ دفتر را براي خود نگاه داريم. بالاخره متوجه اين حقه ما شدند. بعداً اوراق اين دفترها را نمره زدند و ديگر نمي‌شد كش رفت؛ اما هر طوري بود، كاغذ تهيه مي‌شد. مشكل عمده براي كساني كه در زندان يادداشتهايي از اوضاع زندان مي‌كردند و يا مطالعاتي داشتند، ارسال اين يادداشتها به خارج زندان بود... در سال اول كه ما در زندان قصر بوديم، از آنجا كه سختگيري‌هاي زندان به منتها درجه شدت خود نرسيده بود، ارسال اين اوراق از زندان به خانه نسبتاً سهل و ساده بود. در روزهاي ملاقات ما اثاثيه خود را به وسيله يكي از نظافتچي‌ها به هشت اول زندان مي‌آورديم. در اين هشت يك نفر وكيل و چند نفر آژان اثاثيه ما را تفتيش مي‌كردند و پس از آنكه اطمينان حاصل مي‌كردند كه شئ غيرمجازي در آن نيست، مي‌توانستيم اثاثيه خود را برداشته و به خانواده‌هاي خويش تحويل دهيم.

از هشت اول تا در زندان ده پانزده قدم فاصله بود. من قبلا اوراق را در دستمالي پيچيده بودم و انداختن اين بسته در سبد و يا بقچه اثاثيه كار دشواري نبود. قسمت عمده‌ي يادداشتهاي من و داستانهايي كه در «ورق‌پاره‌هاي زندان» به چاپ رسيده، بدين طريق از زندان خارج شد. گاهي نيز مطالبي را كه كشف آن ممكن بود خطر جاني براي من داشته باشد، روي پارچه مي‌نوشتم و از بقچه آسترداري استفاده مي‌كردم. بدين طريق كه لبه بقچه را باز مي‌كردم و پارچه را زير آستر به پارچه‌اي مي‌دوختم و حاشيه آن را از نو دوخت مي‌گرفتم.

ارسال اوراق از داخل زندان به خارج توسط آژانها بسيار مشكل بود. مأمورين زندان به هيچ‌وجه حاضر نبودند نامه و يا مراسله و يا حتي كاغذ پاره‌اي از زندان خارج كنند. علت اين بود كه مأمورين خيال مي‌كردند كه ما اين مراسلات را به مقامات رسمي مي‌فرستيم و بالاخره كشف خواهد شد و از اين راه ممكن است آسيب زيادي به آنها برسد. من چندين بار با مأمورين صحبت كردم و يكي از آنها قول هم داد، ولي بالاخره حاضر نشد.

از اين جهت وقتي كه سختگيري‌هاي زندان آغاز شد و ما روز به روز محدودتر شديم، من ديگر چاره‌اي نداشتم جز اينكه سرنوشت بسياري از اوراق خود را به قضا و قدر واگذار كنم.... موقعي كه كتاب در زندان آزاد شد، ما يك كتاب از دفتر زندان مي‌گرفتيم و پس از مطالعه آن را به دفتر زندان مسترد مي‌داشتيم و كتاب تازه‌اي به ما داده مي‌شد. من از اين كتابها، گذشته از قرائت و مطالعه آنها، استفاده ديگري نيز مي‌كردم: جلد كتاب را پس از مطالعه پاره مي‌كردم و جلد ديگري براي كتاب تهيه مي‌نمودم. مقواي اين جلد چند اوراقي بود كه من آنها را سياه كرده بودم. به طوري كه براي هر جلد صد و پنجاه تا دويست ورق كاغذ لازم بود؛ مثلا نمايشنامه «ميسيس وارن» تأليف برنارد شاو را من در زندان ترجمه كردم و با وجودي كه ريز نوشته بودم و دو طرف اوراق را سياه كرده بودم، باز قريب صد و اندي صفحه شده بود و از تمام اين اوراق جلد كتاب ديگري درست شده بود. كتب با جلد جديد آن در دفتر زندان بود و شبي كه مرا مرخص كردند، اين كتب را با خود به منزل آوردم و كار اول من بازكردن اين اوراق بود. چند دقيقه كه جلد را در آب مي‌گذاشتم، اوراق به آساني از هم جدا مي‌شد، به طوري كه امروز مورد استفاده من قرار گرفته‌اند.گاهي نيز اوراق را در بالش خود مي‌گذاشتم و به خانه مي‌فرستادم... (همان صص190ـ193)

ادامه دارد

اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: