1394/2/28 ۰۸:۴۹
عبید زاکانی، محمود غزنوی را به تخته مشق تبدیل کرده و همه نفرت و دشمنی ایرانیان نسبت به حکومت جابر بیگانگان را تازیانهوار بر سر محمود فرود آورده است (مقدمه اتابکی در زاکانی، ۵۷:۱۳۸۴). اگر فردوسی در قالب حماسه نبرد ایرانیان و تورانیان، به کنایه به سلطه محمود بر ایران اعتراض میکند، عبید زاکانی این اعتراض را جامه طنز و هزل پوشانده است:
نقد سیاسی
از بهر روز عید، سلطان محمود خلعت هر کسی تعیین میکرد، چون به طلحک رسید، فرمود که پالانی بیاورید و بدو بدهید. چنان کردند. چون مردم خلعت پوشیدند، طلحک آن پالان در دوش گرفت و به مجلس سلطان آمد، گفت: «ای بزرگان، عنایت سلطان در حق من بنده از اینجا معلوم کنید که شما همه خلعت را از خزانه فرمود دادن، ولی جامه خاص از تن خود برکند و در من پوشانید!» (زاکانی، ۴۷۵:۱۳۸۴؛ زاکانی، ۲۹۶:۱۳۴۳)
عبید زاکانی به خوبی منشأ ظلم و ستم را در ویژگی خودبزرگبینی و برترپنداری سلاطین نسبت به مردمان دیده و از زبان یک اعرابی به خلیفه اعتراض کرده است:
اعرابیی را پیش خلیفه بردند، او را دید که بر تخت نشسته و دیگران در زیر ایستاده، گفت: السلام علیک یا الله! گفت: من الله نیستم. گفت: السلام علیک یا جبرائیل! گفت: من جبرائیل نیستم. گفت: الله نیستی، جبرائیل هم نیستی، پس چرا بر آن بالا تنها نشستهای؟ تو نیز در زیر آی و در میان مردمان بنشین(زاکانی، ۴۸۳:۱۳۸۴؛ زاکانی، ۳۰۲:۱۳۴۳).
نباید گمان کرد عبید تنها طنزپرداز بود. اشعار او در نعت پیامبر(ص) و خلفای راشدین و مدح شاه شیخ ابواسحاق اینجو، خواجه رکنالدین عمیدالملک وزیر، سلطان معزالدین اویس جلایری و جلالالدین شاه شجاع مظفری را نباید نادیده گرفت. این اشعار در شمار ادب تمجیدی و درباری قرار میگیرد (زاکانی، ۵۴:۱۳۴۳، ۴۲:۱۳۳۴ و ۱۷۶:۱۳۸۴):
شیخ ابواسحاق شاه تاجبخش کامکار
آفتاب هفت کشور سایة پروردگار
ای جهان را وارث ملک سلیمان آمده
آسمانت چون زمین در تحت فرمان آمده
…مثل تو در هیچ قرنی پادشاهی برنخواست
ملک و ملت را چو تو پشت و پناهی برنخاست
ادب اصلاحی:
مصلحالدین ابومحمد عبدالله بن مشرف بن مصلح سعدی شیرازی (۶۰۶ـ۶۹۱ق)، یکی از بزرگترین شاعران ایرانی است که تاکنون هیچ کس به روانی و لطف و سادگی و شیوایی و فریبندگی او شعر نسروده است. در شیراز زاده شد و در حالی که بیش از هشتاد سال از عمرش گذشته بود، در شیراز بدرود حیات گفت (حقیقت، ۲۸۳:۱۳۸۱). سعدی را به درستی «مصلحالدین» لقب دادهاند؛ زیرا بیشترین اهتمام او بر اصلاح امور است. اصلاح آن هنگام از انقلاب متمایز میشود که مصلح در پی بر هم ریختن نظم موجود نیست، با پذیرش بنیاد واقعیت مستقر، در پی زدودن و پیراستن یا افزودن جوانبی فرعی بر اصل است. سعدی نمیکوشد بنیان سامان مستقر بر رابطه ارباب و رعیتی را بر هم زند، بلکه رعیت، همچنان فرودست و تحت مراقبت باقی میماند و ارباب بر سریر پادشاهی تکیه میزند (سعدی، ۱۰۳۵:۱۳۸۵):
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانی است
و نیز (بوستان، باب اول: ۱۹۲):
شنیدم که دارای فرّختبار۱۰
ز لشکر جدا ماند روز شکار
دوان آمدش گلهبانی به پیش
به دل گفت دارای فرخندهکیش
… بگفت: ای خداوند ایران و تور
که چشم بد از روزگار تو دور
…مرا گلهبانی به عقل است و رای
تو هم گله خویش باری بپای
در آن تخت و ملک از خلل غم بود
که تدبیر شاه از شبان کم بود
و نیز (بوستان، باب اول: ۱۹۸):
میازار عامی به یک خردله۱۱
که سلطان شبان است و عامی گله
چو پرخاش بینند و بیداد از او
شبان نیست، گرگ است، فریاد از او
به این ترتیب سعدی تذکر میدهد اگر سلطان راه جور در پیش گیرد، این نسبت تغییر میکند و شبان به گرگ تبدیل میشود. سعدی میکوشد با گوشزدکردن پیامدهای ظلم و ستم، پادشاه را از آن برحذر دارد و بر عدل و دادگری تشجیع کند.
از همینرو مطلع هر کتاب بوستان و گلستان با این مهم آغاز میشود. گلستان با «در باب سیرت پادشاهان» و باب اول بوستان با «در عدل و تدبیر و رای»، بیانگر تلاش سعدی است که پادشاه را به دادگری و عدل سوق دهد و در این راه از این مضامین بهره گرفته است:
در توجه دادن پادشاه به گذرا بودن ملک و حکومت (سعدی، قصاید: ۸۹۹ـ۹۰۱):
به نوبتاند ملوک اندر این سپنجسرای۱۲
کنون که نوبت توست، ای مَلِک به عدل گرای
… چه مایه بر سر این ملک سروران بودند
چـو دور عـمر بـه سـر شد، درآمـدند از پای
… به عاقبت خبر آمد که: مُرد ظالم و ماند
بـه سیمسوختگان۱۳ زرنگار کرده سرای
… مزید رفعت دنیا و آخرتطلبی
به عدل و عفو و کرم کوش و در صلاح افزای
توجه پادشاه به پیامدهای رنجاندن مردمان (سعدی، بوستان، باب اول: ۱۸۱):
شنیدم که در وقت نزع روان۱۴
به هرمز چنین گفت نوشیروان:
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار
رعیت چو بیخاند و سلطان درخت
درخت ای پسر، باشد از بیخ سخت
مکُن تا توانی، دل خلق ریش
و گر مـیکُنی، میکَنی بیخ خویش
… فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه
… دگر کشور آباد بیند به خواب
که دارد دل اهل کشور خراب
خرابیّ و بدنامی آید ز جور
رسد پیشبیـن این سخن را به غور
رعیت نشاید به بیداد کشت
که مر سلطنت را پناهند و پشت
…چراغی که بیوهزنی برفروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت
پینوشتها:
۱۰٫ دارای فرّختبار: داریوش والانژاد
۱۱٫ خردله: یک خردل (دانهای ریز)
۱۲٫ سپنج سرای: دنیای گذرا، دنیایی که سه، چهار پنج روز بیشتر نیست.
۱۳٫ سیم سوختگان: مال از دست دادگان
۱۴٫ نزع روان: جان کندن، احتضار
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید