1393/9/9 ۰۹:۱۴
امامت مقام و مرتبهای والاست که نصب و تعیین مصداق آن از جانب خدای متعال است. به همین جهت است که خدای متعال پس از آنکه ابراهیم خلیل(ع) مقام نبوت و مقام خُلّت را به دست آورد، او را در معرض آزمونهایی قرار داد که موفقیت در آنها در توان هرکسی نبود. بعد از موفقیت در آن آزمونهای سخت و نفسگیر به او فرمود: «انّی جاعلکَ للناس اماما:۱ تو را امام مردم قرار دادم.»
عبدالعزیز بن مسلم میگوید: روز جمعه مردم در مسجد جامع گرد آمده بودند و درباره امامت گفتگو میکردند و اختلافات و مجادلات بسیار بود. سپس خدمت امام هشتم(ع) مشرف شدم و گزارش اختلافات مردم را درباره مسأله امامت معروض داشتم.
حضرت تبسم کرد و فرمود: «اینها جاهلند، و فریفته شدهاند. امامت تمام وکمال دین است. هرکس فکر کند که خدای متعال دینش را تمام و کامل نکرده، کافر است. امامت همان است که خداوند آن را بعد از مقام نبوت و خلت، مخصوص ابراهیم ساخت.» آنگاه فرمود: «انّ الامامه اجل قدراً و اعظم شأناً و اعلی مکاناً و امنع جانباً و ابعد غوراً من أن یبلغها الناس بعقولهم او ینالوها بارائهم او یقیموا اماماً باختیارهم:۲ قدر و شأن و منزلت و گستره و ژرفای امامت فراتر و بزرگتر و برتر و منیعتر از آن است که مردم با عقلشان به آن برسند، یا به رأی خود، امامی انتخاب کنند.»
امام علی(ع) در پاسخ ابن عباس که درباره امامت مطلبی بیان کرده بود، فرمود: «والله لقد تقمصها اخو تیم، و انّه لیعلم ان محلّی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنّی السیل و لایرقی الیّ الطیر:۳ به خدا سوگند که برادر تیم، جامه آن را به تن کرد، در حالی که میدانست جایگاه من نسبت به آن، همانند جایگاه محور، نسبت به سنگ آسیاست. از قله بلند وجود من سیلاب سرازیر میشود و پرندگان تیزپرواز اندیشه به آن نمیرسند.»
امام هفتم و خط مشی سیاسی
یکی از مصادیق بارز امامت و یکی از قلههای بلند خلافت و یکی از استوانههای شکست ناپذیر زعامت، ابوالحسن اول، عبد صالح، ابوابراهیم، حضرت موسیبن جعفر(ع) است. دوران پیشوایی او مصادف است با دوران خلافت جبارانه منصور و مهدی و هادی و هارون الرشید. ده سال اول دوران امامت حضرت مصادف است با خلافت منصور. خلافت مهدی فرزند منصور، ده سال و خلافتهادی فرزند مهدی یک سال طول کشید. بقیه دوران امامت حضرت مصادف است با بخشی از دوران خلافت هارونالرشید.۴ همه اینها مزاحم آن حضرت بودند و احیاناً او را دستگیر و تبعید یا زندانی میکردند. حتی هادی عباسی تصمیم گرفته بود که حضرت را به قتل برساند؛ کاری که سرانجام به دست هارون انجام شد.
حضرت تنها در دورانی که زندانی بود، ارتباط مستقیمی با دوستان و ارادتمندان خود نداشت و در بقیّه دوران امامت خویش ـ اعم از اینکه در خفا به سر میبرد یا ظاهر و آشکار بود ـ با رعایت تمام شرایط تقیه، به انجام مسئولیتهای خویش مشغول بود و نیروهای متعهد و مکتبی را رهبری میکرد، و اسلام ناب و راستین را میشناسانید، و پایههای حکومت جبارانه جور را به لرزه درمیآورد.
شرایط سخت دوران امامت آن حضرت را آنگاه میتوان به خوبی درک کرد که مشاهده میکنیم امام صادق(ع) به هنگام وصیت و تعیین جانشین، از پنج تن نام میبرد: منصور، حاکم مدینه، حمیده و فرزندانش عبدالله و امام کاظم(ع) در مرتبه پنجم.۵ اینها همه برای این است که حساسیت دستگاه جور نسبت به شخصیتی که بار امانتی سنگین بر دوش دارد، برانگیخته نشود و شیعیان همیشه مظلوم ـ که به قول جورج جرداق مسیحی بر سر ظالمان فریاد خشم میکشیدند و بر شهیدان اشک میباریدند ـ از شر آنها در امان بمانند.
قیام حسین بن علی حسنی (شهید فخ) مصادف بود با حکومت موسی فرزند مهدی عباسی، ملقّب به هادی. هنگامی که سر شهدا را به همراه اسیران نزد او آوردند، از روی غرور و مستی اشعاری خواند و برخی از اسرا را به قتل رسانید، سپس زبان به بدگویی آل ابوطالب گشود، تا به نام امام هفتم(ع) رسید. در اینجا بود که آتش خشمش شعله کشید و گفت: «حسین به فرمان او قیام کرده و در راه محبت او کشته شده است؛ زیرا امروز اوست که در میان این خاندان صاحب وصیت است. خدا مرا بکشد، اگر او را نکشم!»
ابویوسف قاضی در آنجا حضور داشت و چون نزد او گستاخ بود، گفت: «سخن بگویم یا سکوت کنم؟!» هادی گفت: «اگر او را عفو کنم، خدایم بکشد! مهدی از منصور نقل کرده است که جعفر در میان بستگانش در دینداری و دانش و فضیلت برازنده است. سفاح نیز سفارش او را کرده است. اگر غیر از این بود، قبرش را میشکافتم و جسدش را آتش میزدم!» ابویوسف برای آرامکردن و فرونشاندن خشم او گفت: «زنانم مطلقه، بردگانم آزاد، اموالم صدقه، و حج با پای پیاده بر من باشد اگر موسی بن جعفر یا یکی از فرزندانش قصد خروج داشته باشند. از زیدیه هم عده کمی باقی مانده بودند که همراه حسین بن علی قیام کردند و کشته شدند. هیچ جای نگرانی برای خلیفه نیست.» ابویوسف توانست با اینگونه سخنان خشم هادی را فرونشانده، او را آرام کند.
علی بن یقطین که از شیعیان حضرت بود و در دستگاه خلافت جایگاهی داشت، ماجرا را به صورت نامهای محرمانه به حضرت گزارش داد. هنگامی که نامه به دست امام رسید، بستگان و شیعیان را احضار کرد و آنها را از مضمون نامه مطلع ساخت و فرمود: «رأی شما در این باره چیست؟» گفتند: «رأی ما این است که خود را از این جبار پنهان کنی؛ زیرا از شر او در امان نیستی. به خصوص که تو و ما را تهدید کرده است.» حضرت تبسم کرد و فرمود: «آسوده باشید. اولین خبری که از عراق میآید، خبر مرگ هادی است.» آنها تعجب کردند و گفتند: «چگونه دانستی؟» فرمود: «به حق حرمت قبر پیامبر(ص) که همین امروز مرده است. إنّهُ لحقٌّ مثلُ ما أنّکُم تنطقُون.۶ اکنون برای شما توضیح میدهم:
پس از فراغت از اوراد و اذکار، در حالی که در مصلایم نشسته بودم، خواب بر چشمانم غلبه کرد. ناگاه جدم رسول خدا(ص) در برابرم ظاهر شد. شکایت موسی بن مهدی (یعنی هادی) را معروض داشتم و گفتم که از غائله او بیمناکم. فرمود: ای موسی، آسوده باش که خدا موسی را بر تو مسلط نساخته است. در این وقت دستم را گرفت و فرمود: اینک خدا دشمنت را هلاک ساخت. خدای را به نیکی شکر کن.»
ابوالوضاح از پدرش نقل کرده است که در این وقت حضرت رو به قبله نشست و دستها را به سوی آسمان بلند کرد و به نیایش پرداخت. خواص اهل بیت و شیعیان لوحهائی در آستین داشتند و هر چه از امام میشنیدند، ثبت میکردند. سپس امام رو به حاضران کرد و فرمود: پدرم از پدر و جدش و از امیرالمؤمنین نقل کرده که پیامبر خدا(ص) فرموده است: «اعترفوا بنعمه الله ربکم و توبوا إلیه من جمیع ذنُوبکم، فإن الله یُحبُّ الشّاکرین من عباده:۷ به نعمت پروردگارتان اعتراف کنید و از گناهانتان توبه نمایید که خدا بندگان شاکر را دوست دارد.»
خلفای چهارگانهای که امام هفتم(ع) با آنها میزیست، برای مخالفان خود شرایط بسیار سختی پدید آورده بودند و همین امر موجب شده بود که حضرت از راه تاکتیک تقیه، مأموریت الهی خود را به لحاظ بیان حقیقت و پاسداری کامل از کیان معنویت انجام دهد. مخفی زیستن و آوارگی و زندانی شدن و دیگر فشارها و محرومیتها و تحمل مشکلات، همه در راه انجام وظیفهای بود که از سوی خدای متعال بر دوشش گذارده شده بود. اگر غیر از این بود، اندیشه اسلام ناب جا نمیافتاد و مردم با رهبران واقعی خود که به انواع حیلهها آنها را منزوی میکردند، آشنا نمیشدند و شیعه که بعد از ضربات سختی که متحمل شده بود، نیاز به بازسازی و محافظت داشت، منقرض میشد.
چرا امام هفتم باید آواره دیار شام باشد و سر از غاری درآورد که سالی یک بار مسیحیان در آن جمع میشدند تا موعظه رهبر خود را بشنوند؟! در روایتی که گزارش ماجرای آن غار را متضمن است، آمده است: «دخل موسی بن جعفر(ع) بعض قری الشّام مُتنکراً هارباً فوقع فی غارٍ، فیه راهبُ یعظ فی کُلّ سنه یوما:۸ حضرت موسیبن جعفر(ع) ناشناخته و گریزان داخل برخی از روستاهای شام شد، و به غاری پناه برد که در آن، راهبی زندگی میکرد، و سالی یک روز به موعظه میپرداخت.» روایت فوق با تعبیر «متنکّرا» و «هارباً» چه چیزی را میفهماند؟ چه کسی باید ناشناخته و گریزان باشد؟ چرا ناشناخته و چرا گریزان؟ از چشم چه کسانی پوشیده و از چه افرادی گریزان بود؟ آیا نه این است که مأموران رژیم عباسی مأمورند که اگر توانستند او را زنده دستگیر کنند، و برای محاکمه تحویل دادگاههای فرمایشی بدهند و اگر نتوانستند، او را بکشند و سرش را تقدیم خلیفه کنند و جایزه بگیرند؟!
پینوشتها:
۱ـ بقره:۲رر ۲ـ بحارالانوار، ج۲۵،ص۱۲۱ و ۱۲۲، ح۴رر ۳ـ همان، ج۲۹، ص۴۱۷،ح۱رر ۴ـ او از ۲۰ سالگی به امامت رسید، و دوران امامتش ۳۵ سال بود (بحارالانوار جر۴ص۷ح۹)رر ۵ـ سفینهالبحار، ج۲، ص۱۹: صدقرر ۶ـ ذاریات: ۲۳رر ۷ـ بحارالأنوار، ج ۴۸،ص ۱۵۰ ـ ۱۵۳رر ۸ ـ گفتگوی حضرت با راهب را در ادامه مطالعه میکنیم. (همان، ج۴۸، ص۱۰۵، ح۸)
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید