زود ـ تند ـ سریع/ عبدالحسین آذرنگ

1393/8/28 ۰۹:۵۲

زود ـ تند ـ سریع/ عبدالحسین آذرنگ

اگر موافق باشید، به جای تصویر ذهنی، بر اساس مشاهدات شخصی خودم، آنچه به چشم خودم دیده ام و مستقیماً در جریان آنها بوده ام به این پرسش پاسخ بدهم. پاسخ به بقیۀ پرسش های شما احتمالاً در دل همین پاسخ نهفته باشد؛ سعی ام را می کنم. شما هم لطفاً سعی کنید خودتان را به جای من بگذارید، به زمان و مکانی بیایید که من و همکارانم از پشت پنجره ای به بعضی رویدادها نگاه، و حرکت به سمت انقلاب را بر پایۀ آن رویدادها و در همان زمان ومکان تفسیر می کردیم. به علت هایی که به کوتاهی به آنها اشاره خواهم کرد، شاید معلوم شود چرا گزینۀ مهندس بازرگان در بحبوحۀ انقلاب از نگاه ما بهترین گزینه بود، اما ناگزیرم مقدمه ای بگویم. لطفاً صبور باشید تا از آن مقدمه نتیجه بگیرم.



چرا با روی کار آمدن مهندس بازرگان موافق بودیم
(پاسخ به پرسش ماهنامۀ اندیشۀ پویا، شمارۀ 21، آبان 1393)


پرسش: تصویر ذهنی شما از مهندس مهدی بازرگان در آن دورۀ تاریخی چیست؟
اگر موافق باشید، به جای تصویر ذهنی، بر اساس مشاهدات شخصی خودم، آنچه به چشم خودم دیده ام و مستقیماً در جریان آنها بوده ام به این پرسش پاسخ بدهم. پاسخ به بقیۀ پرسش های شما احتمالاً در دل همین پاسخ نهفته باشد؛ سعی ام را می کنم. شما هم لطفاً سعی کنید خودتان را به جای من بگذارید، به زمان و مکانی  بیایید که من و همکارانم از پشت پنجره ای به بعضی رویدادها نگاه، و حرکت به سمت انقلاب را بر پایۀ آن رویدادها و در همان زمان ومکان تفسیر می کردیم. به علت هایی که به کوتاهی به آنها اشاره خواهم کرد، شاید معلوم شود چرا گزینۀ مهندس بازرگان در بحبوحۀ انقلاب از نگاه ما بهترین گزینه بود، اما ناگزیرم مقدمه ای بگویم. لطفاً صبور باشید تا از آن مقدمه نتیجه بگیرم.
  در 1357 چند وقتی بود که درسم تمام و محقق شده بودم و در موسسه ای تحقیقاتی کار می کردم که محلش در خیابان کنونی انقلاب در تهران بود. در همان زمان که نا آرامی های سیاسی داشت اوج می گرفت، شروع کردم به گردآوری اطلاعات در بارۀ گروه های سیاسی، که مثل قارچ می روئیدند، و نوشتن کتابی در این باره. در واقع  اوضاع را از دیدگاه یک محقق ـ البته محققی جوان و تازه کار ـ زیر نظر داشتم. عضو هیچ گروه و دسته ای نبودم و گرایش های ایدئولوژیک هم نداشتم. دفتر کارم در طبقه ای قرار داشت که شاید 15 اتاق دیگر  هم در آن بود و حدود 40 پژوهش گر و پژوهش یار فقط در آن طبقه کار می کردند. چند طبقۀ دیگر ساختمان موسسه تقریباً همین ترکیب را داشت. در میان پژوهش گران و پژوهش گران ارشد و استادان پژوهش، عدۀ چپ گراها(چپ در معنای گستردۀ آن، اعم از چپ مارکسیست، چپ سوسیالیست، چپ مسلمان) و تندروها(رادیکال های پیرو هر مکتب و هر ایدئولوژی) انگشت شمار بود. گرایش غالب در میان ما، گرایش میانه روانه بود و گرایش های تندروانه در میان جوانان موسسه و در میان آن دسته ای شایع بود که به تغییر در ساختار قدرت نظر داشتند، تغییری که می توانست پایگاه اجتماعی آنها را جا به جا کند. گروه اصلی پژوهش گران، به ویژه اعضای با تجربه تر و قدیمی تر، کوشش می کردند رویدادها را فارغ از ایدئولوژی ها، و عینی(اُبژکتیو) ببینند و بررسی کنند.
    دانشگاه تهران و اطراف آن از کانون های اصلی تحرکات بود. گروه ها و دسته هایی که قصد تظاهرات خیابانی داشتند و از دانشگاه و اطراف به راه می افتادند، نه معمولاً ،که همواره از خیابان انقلاب می گذشتند و ما هم از پشت پنجره ها آنها را به دقت می دیدیم و با توجه به تخصص هایی که داشتیم، آنها و شعارها و رفتارهایشان را ارزیابی و سبک ـ سنگین می کردیم. در میان جمعیت هایی که به راه می افتادند، هیچ گروه و دسته ای نبود که همکاران پژوهش گرِ بی طرف و نا وابستۀ ما، شعارهای آنها را  به شغل، هدف، وظیفه، مسئولیت و آیندۀ خود مرتبط بدانند. این بی ارتباطی به ویژه روزی شدت گرفت که گروهی خشمگین با پاره آجر و چوب و چماق به سوی در اصلی موسسۀ ما هجوم آوردند، آن هم فقط به این علت که آرمی دولتی روی سر در ساختمان بود. چند تن از همکاران جلو رفتند که توضیح بدهند در اینجا کار تحقیقاتی انجام می گیرد و دولت به آن معنایی که شما فکر می کنید ، نیست. چهره های عبوس و خشمگین کاملاً نا آشنا بودند و همکاران بالاتفاق می گفتند تا کنون این چهره ها را در هیچ کجای شهر ندیده اند. شاید همان روز بود که شماری از همکاران ما به فکر فرو رفتند و از خود و همکاران می پرسیدند: آیا آیندۀ زندگی و شغل و حرفۀ ما به دست اینها خواهد افتاد؟ چند تن از همکارانمان تا آن روز خود را آماج تهاجم ندیده بودند؛ به ویژه آنکه شعبۀ بانک کنار موسسۀ ما درب و داغان شد و دختر جوانی که در آنجا کار می کرد، به صدای بلند می گریست و فریاد می زد: با وسایل شخصی ام چه کار دارید؟ آن روز برای آن همکاران روز تعیین کننده ای بود.
   اما تصور نفرمایید که حمله فقط از بیرون بود. درون موسسه هم داشت اتفاق هایی رخ می داد که مثل اسید همه چیز را از داخل می خورد و می تراشید. ماجرایی را برایتان نقل می کنم. یک روز مستخدمی که مامور تخیلۀ زباله ها هم بود، آمد پیش من و گفت من سواد ندارم، اما مقداری مجله در کیسۀ زباله ریخته اند و این دو تا هم نمونه اش. دیدم دو تا از تازه ترین مجله های علمی خارجی است که با بهایی نسبتاً زیاد از خارج می خریدیم. به او گفتم مرا ببر سر کیسۀ زباله. در کیسه را که باز کرد، دیدم آخرین مجله های علمی ـ پژوهشی است که از خارج رسیده است. چند نفری که در بخش آماده سازی مجلات کار می کردند، برای اینکه کار نکنند، مجله ها را که از پستخانه می آوردند، یکراست خالی می کردند در سطل زباله.
    ماجرایی دیگر: روزی که جمعیتی در خیابان انقلاب راه افتاده بود و شعارهای تندی سر می داد، بسیاری از پنجره های مشرف به خیابان باز شد و عده ای با تکان دادن دست، با آنها ابراز همبستگی کردند. من از جایی برگشته بودم و داشتم از خیابان رد می شدم که دیدم ورق های کاغذ است که به نشانۀ تشویق و همبستگی از چند پنجره دسته دسته بیرون می ریزند. ورق ها مثل پرنده های سفیدِ بال شکسته ای کف خیابان و داخل جوی آب سقوط می کردند. به دفترم که رسیدم متوجه شدم اینها دست نوشته های تحقیقاتی بوده که احتمالاً چند تن از تندروها وارد اتاق های خالی شده اند، آنها رااز روی میزها برداشته اند و از پنجره ها بیرون ریخته اند، دستنوشته های که معلوم نیست چه قدر زمان ، نیرو و هزینه صرف آنها شده بود.
    عدۀ زیادی از همکاران کار موظفشان را انجام نمی دادند، آن هم کارهای تحقیقاتی، با این بهانه که «کار کردن نشانۀ تحکیم رژیم است». تصور نفرمایید که اگر اینها کار موظفشان را زمین می گذاشتند کار دیگری انجام می دادند؛ خیر، هیچ کاری انجام نمی دادند. آشوب، دستاویزی برای طفره رفتن و تن آسانی این عده بود. از شهریور 1357، از دورۀ نخست وزیری شریف امامی، به خیال آرام کردن کارمندان دولت، حقوق ها را افزایش داده بودند. با افزایش حساب نشدۀ حقوق، سطح توقعات بالاتر رفته و بازده کاری در عوض پایین تر آمده بود. این وضع هم فقط خاص موسسۀ ما نبود و تا جایی که خبر مستقیم داشتیم، سایر موسسه های آموزشی و پژوهشی هم کم و بیش و با توجه به ساختارها و مدیریت هایشان با رفتارهایی رو به رو شده بودند که داشت آنها را هم از درون می خورد و می تراشید و بنیه های آنها را رو به تحلیل می برد. در موسسۀ ما چندتن از رانندگان و مستخدم ها و کارکنان جزء، یادشان رفته بود که در خدمت موسسه ای تحقیقاتی هستند و مطالبتشان فوق انتظارات محققان ارشد شده بود، اما در عین حال نافرمان و پرخاش گر هم شده بودند.
              این روند، نه انقلابی بود و نه مورد تائید رهبران انقلاب. حفظ کردن توان و بنیۀ هر نهادی در کشور، به قصد انتقال دادن آنها به دورۀ پس از انقلاب، اصلی بود که هر کسی، بهره مند از اندکی هوش وخرد و انصاف، آن را می فهمید. اینها را لطفاً در نظر داشته باشید تا  معلوم شود چرا کسانی چون ما  و در آن زمان، مهندس مهدی بازرگان را بهترین انتخاب برای ادارۀ کشور می دانستند. تاکید می کنم: با جامعه و دیدگاه های دیگران کاری ندارم و همان طور که عرض کردم، فقط دارم تحلیل و نظر جمع محدودمان را در آن زمان برایتان بازگو می کنم.
             پس از کشتار 17 شهریور 1357، در جمع بندی با همکاران پژوهش گر و استادان با تجربه و پیش کسوتانمان به این نتیجه رسیدیم که مسیر رویدادها تغییر کرده و نیروی غالب، جریان اسلام گراست. از آن رویداد به بعد، جایگاه مهندس مهدی بازرگان، که به گمان ما در کنار رهبران ملی گرا بود، تغییر کرد و صف او جلو افتاد. در ضمن از تابستان 1357 که تحرکات تازه ای در جامعه آغاز شده بود، همراه یکی از استادانم که متخصص سیاست و جامعه شناسی فرهنگی بود، به هر جا که تجمع یا سخنرانی بود سر می زدیم. من هم  این فرصت کم نظیر را یافتم که در عین حال که برای نخستین بار در زندگیم شاهد رویداد سیاسی بزرگی بودم، آن رویداد را از دیدگاه استادی با تجربه هم ببینم و تفسیر کردن رویدادها را در خود صحنۀ رویداد از او بیاموزم. استادم به دقت در جریان بود که در موسسه های آموزشی و پژوهشی کشور چه می گذرد. او هم در پاییز 1357 به این نتیجه رسید که جامعۀ دانشگاهی و پژوهشگاهی فقط با  کسانی مانند مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی می توانند مفاهمه داشته باشند. ما از جامعۀ کارگری صنعتی، روستایی یا زحمت کشان شهری برنخاسته بودیم و آن جامعه ها و مطالبتشان را به درستی نمی شناختیم، اما زندگی این طبقات و قشرها برایمان مهم بود. بدیهی بود که آیندۀ هر کشوری به چگونگی زندگی این طبقات و قشرها وابسته است و آشوب، نخستین تاثیرهای ویرانگرش را بر اینها می گذارد. اگر آشوب پاییز 1357 مدتی طولانی تداوم می یافت، قشرهایی از جامعۀ ما بی تردید متلاشی می شدند و در نتیجه، فقر و  ناامنی سرطان وار پیشروی می کرد و پیامدهای زنجیره وارش معلوم نبود چه بلایی بر سر کشور می آورد.
    مهندس بازرگان، و شاخص تر از همۀ همکاران و همفکران و هم مسلکانش، دکتر یدالله سحابی، با ویژگی های شناخته شده شان( تحصیلات علمی، تجربه، معتقدات، زندگی سیاسی کاملاً روشن، امانت، صداقت، پاک دستی، پاک دامنی و بسیاری صفات دیگر) و نیز پیوند نزدیکشان با جامعه و حرکت اسلامی و رهبران جنبش، تنها کسانی بودند که از دیدگاه ما در آن زمان و در آن وضعیت سیاسی ـ اجتماعی می توانستند مسائل «ما» را درک کنند.
      از زمانی که جنبش به مسیری افتاد که شعار اصلی اش سرنگونی رژیم سلطنتی بود، دیگر تردیدی باقی نماند که انقلابی سازش ناپذیر در راه است. ما گمان می کردیم اگر انقلابی رخ بدهد، جامعه به تحقیقات نیازمند خواهد بود و در نتیجه محققان و سازمان های تحقیقاتی بهتر می توانند در خدمت هدف های جامعه قرار بگیرند. اگر هم در میان ما کسانی بودند که فقط به مصالح شخصی خودشان فکر می کردند ـ که چنین کسانی هم بودند ـ آنها هم می پنداشتند در جامعۀ انقلابی شانی والاتر از پیش خواهند داشت.
    به هر حال، جامعۀ علمی، دانشگاهی، پژوهشی بهتر از بقیه می دانستند که تندروی به اعتلای علمی ـ فرهنگی نمی انجامد. تجربه های انقلاب ها و جامعه های دیگر مطالعه شده بود و کسانی که از این تجربه ها آگاه بودند، تردیدی نداشتند که اگر تندروانی بیرون از سامانه های علمی، پژوهشی، آموزشی، فرهنگی در راس نهادهای این حوزه ها قرار بگیرند، افول و زوال در این زمینه ها اجتناب ناپذیر است. مصداق هایش هم در آن زمان در دست بود؛ به ویژه آنکه تقریباً همزمان با انقلاب ایران، چین انقلابی داشت به دورۀ شکست خوردۀ انقلاب فرهنگی اش پایان می داد، گروه های تندرو را کنار می گذاشت، و سیاستمداران میانه رو چینی به رهبری چو   ئِنلای، و پس از مرگ او  تنگ  شیائو پینگ، سکان را از دست تندروها در آورده بودند و سعی می کردند چین منزوی شده را به جهان نزدیک کنند. سکان فرماندهی همسایۀ شمالی ما هم به دست سیاستمداران فرتوتی افتاده بود که از انقلابی گری فقط ژستش برای آنها مانده بود و گزارش های دقیق و بی طرفانۀ تحلیل گران آگاه، از بحرانی در حال پیشروی در آن اتحاد جماهیر خبر می داد که فروپاشی کمترین و کم خطرترین پیامدش بود. بنابراین، در جمع محققانی که ما جوان ترین و کم تجربه ترین آنها به شمار می آمدیم، تندروی انقلابی به منزلۀ خطری بود که کشور را تهدید می کرد و کسانی که به این خطر آگاهی داشتند، راه اعتدالی مهندس بازرگان را به مصلحت کشور می دانستند.
    مهندس بازرگان با پیروزی انقلاب در بهمن 1357 با عزت و احترام تمام بر سر کار آمد و تا چند ماه آرامشی نسبی در جامعه برقرار بود که نظیرش در هیچ کدام از جامعه های انقلاب دیده، دیده نمی شد. آنچه سبب شد که مهندس بازرگان از صحنۀ سیاسی بیرون رانده شود، فقط مخالفت تند روها نبود، بلکه استفادۀ تندروها از نارضایی و سرخوردگی بخش های گسترده ای از جامعه بود که توقعات خود را برآورده شده نمی دیدند و در عین حال این آگاهی سیاسی حساس را نداشتند که نمی توان همۀ توقعات همۀ قشرها را در دوره ای کوتاه برآورده کرد. «زود ـ تند ـ سریع» عبارتی بود که مهندس بازرگان در گفت و گوهای تلویزیونی اش زیاد به کار می برد. به قول او، با هر قشر و گروهی که برخورد می کرد، از او می خواستند مطالبتشان «زود ـ تند ـ سریع» وصول شود. این عدم واقع بینی عمومی، دستاویزهای لازم را در زمینه های مختلف به تندروانِ در کمین قدرت داد. مردم هم تاوان این خطایشان را به گونه های مختلف تا سال های سال پس دادند و اکنون هم عده ای دارند همان خطا را تکرار می کنند و بر دولت دکتر روحانی فشاری می آورند که پیامدش بادی به بادبان تندروها خواهد بود. امیدوارم تجربۀ  8 ساله تکرار نشود که اگر بشود، خدا عالم است که بر سر این کشور چه خواهد آمد.

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: