1393/4/29 ۰۸:۳۹
فاصله و اختلاف فرهنگی شهرمدار و روستامدار که مدل کوچکی از اختلاف فرهنگی مورد اشاره هانتینگتون است، در درون کشورهای جهانسومی هم وجود دارد، گاهی منجر به انقلابها و جابجاییهای حاکمیت از شهرمداری به روستامداری هم میشود که طی موجهای بعدی، تکرار معکوس این تحول از روستامداری به شهرمداری در درون این جوامع چالشهای دیگری را ایجاد میکند تا سرانجام در جایی به تعادل اجتماعی برسد.
تنها تفاوت در جهان کنونی این است که این تعادل در غرب چند دهه زودتر رخ داده است، در ژاپن قدری دیرتر آمده است، و جوامع دیگر در مراحلی از این تحول هستند، یا بعضاً در آستانه آغاز آن قرار دارند. آمارتیاسن میگوید انسانهای فرهیخته که تنوع هویتی دارند، حوزههای ارتباطی و دوستیشان گسترش مییابد، با جوامع مختلف خود را تطبیق میدهند و ضدخشونت عمل میکنند.
به عقیده او هویت، سرشت و سرنوشت نیست که انسان محکوم به قرار گرفتن در یک قالب انحصاری آن باشد. یک هنرمند عرب با هنرمند همرشتة اروپایی یا چینی خود مشترکات و قرابتهایی بسیار بیش از یک هموطن عادی خود ممكن است داشته باشد.
هانتینگتون در مصاحبهای که در آن درباره انتقادهای آمارتیا سن از او میپرسند، البته انتقادهای سن را رد میکند و میگوید میداند انسانها هویتهای چندگانه دارند؛ اما معتقد است مبنای پیوستگی و دشمنی میان کشورها در خلال زمان تغییر کرده است، و در دهههای آتی مسائل مربوط به هویت یعنی میراث فرهنگی، زبان و دین نقش اساسی در سیاست بازی خواهند کرد، و معتقد است گذشت زمان اعتبار سخنان او را ثابت کرده است.
وقتی از او میپرسند: «اگر اسلام عامل جدایی تمدنی است، پس چرا برخلاف تنشی که در اروپا میان جوامع مسلمان و بومی وجود دارد، در امریکا که شمار مسلمانان بسیار است، چنان تنشی وجود ندارد»، پاسخ میدهد: «اولاً شمار مسلمانان امریکا به نسبت اروپا کمتر است، ثانیاً مسلمانان امریکا از فواصل دور و از آن سوی اقیانوس آمدهاند، در حالی که با اروپا هممرز هستند»، و برای این نکته مبهم اهمیت زیادی قائل است.
وقتی این مسأله را با مسأله مکزیکیتباران در امریکا مقایسه میکنند که همسایهاند و چنان مشکلاتی هم ندارند، هانتینگتون به مشابهت های زبانی و دینی آنها استناد میکند که در نتیجه مانع بروز آن نوع مشکلات میشود.
به نظر من پاسخهای آقای هانتینگتون در هر دو مورد قانعکننده نیست. من خود طی سالها چند بار خصوصاً در آلمان با اشخاص فرهیختهای تماس داشتهام که میان مهاجران ایرانی و مهاجران ترکیه مقایسه میکردند و از اختلاف سطح فرهنگی آنها حیرتزده بودند و درست هم هست؛ یعنی آن نوع ایرانیها ضمن حفظ ارزشهای فرهنگی خود و ترجیح معاشرتهای ایرانی، با فرهنگ بومی نیز به خوبی تعامل داشتند و دارند، در حالی که بیشتر مهاجران ترکیه در پیلههای قومی خود تنیده بودند و ارتباط چندانی حتی بعد از یکی دو نسل برقرار نمیکردند.
میدانیم چنان قضاوتی نادرست است؛ یعنی اگر به ترکیه بروند، درمییابند مردم استانبول چندان تفاوتی با خودشان ندارند. در واقع بخش عمده مهاجران ترکیه در برلین اگر به استانبول هم منتقل شوند، همان پیله قومی خود را حفظ میکنند؛ یعنی اگر به موضوع هویت بازگردیم، ایرانیان مهاجر در آلمان یا بسیاری کشورهای دیگر معمولاً از میان تحصیلکردههای شهری هستند که به طبابت، تجارت، استادی، وکالت، صنعت، بانکداری و حرفههای دیگر اشتغال دارند، و با همنوع آلمانی خود تفاوتی ندارند، در حالی که مهاجران ترکیه غالباً با فرهنگ روستایی برای کار و خدمات بدنی و فیزیکی با همان قالبهای فکری به آن کشور مهاجرت میکنند و فرهنگ ساده و تکهویتی خود را که گاهی حتی با خشونتهای غیرتکشی تجلی میکند، در پیلهها یا گتوهای خودشان حفظ کردهاند، و با دیگر مردمان نمیجوشند.
مسلمانان غیرایرانی در فرانسه و بلژیک هم اغلب همین وضع را دارند، و ایرانیان مهاجر در ژاپن نیز وضع کم و بیش مشابه ترکها و عربها را در اروپا داشتهاند، در حالی که مهاجران مسلمان ایرانی، ترک و عرب در امریکا شباهت بسیار بیشتری به یکدیگر دارند و سطوح فرهنگی آنان حتی از معدل بومی امریکایی هم بالاتر است؛ زیرا از طبقات فرهنگی بالاتر شهری آمدهاند؛ یعنی رفتارهای فرهنگی و اجتماعی آنان صرفاً تابع نژاد و دین نبوده، بلکه ناشی از شرایط هویتی آنان بوده است. دلایلی که هانتینگتون در این زمینه میآورد و همه چیز را به دین نسبت میدهد، بسیار سطحی است.
به نظر شما چه نسبتی میان دو موضوع «جهانی شدن و گفتگوی فرهنگها و تمدنها» برقرار است؟ با وجود برخوردها و خشونتهای موجود، و با توجه به روند جهانی شدن، آیا میتوان امیدوار بود روابط دوستانه و گفتگو جایگزین وضعیت ناخوشایند کنونی شود؟
به نظر من موضوع گفتگو قبل از هرچیز به بحثهای پیشین مربوط میشود. در روابط بینالمللی برخوردها و اختلافات بسیار پدید میآید که دو نوع راه حل دارد: یا گفتگو و رفع سوءتفاهم است، یا جنگ. در گذشته که ظرفیت فرهنگی بشر کمتر بود، طبیعتاً توان گفتگو هم کمتر بود و اغلب به راه حل قاطع دوم رجوع میکرد. یکی نابود میشد، دیگر نیازی هم به گفتگو نبود.
آمارتیا سن در کتاب «هویت و خشونت» به سیاستهای فرهنگی دولت انگلیس ایراد میگیرد که چرا به مدارس اقوام و مذاهب کمک میکنند که برای خودشان مدرسههای اختصاصی داشته باشند، و به جای اینکه دولت هزینه و زحمت آموزش آنها را متحمل شود، آن هزینه را به خودشان میپردازد تا به اصطلاح قال قضیه را بکند.
سن با اشاره به اینکه بیشتر خشونتهای اخیر از همین مدارس منشأ گرفتهاند، میگوید: بدیهی است که اقوام و مذاهب حق دارند به فرزندانشان و به نسلهای بعدی فرهنگ سنتی و موروثی خود را بیاموزند و دولت هم باید به این برنامهها کمک کند؛ اما این کار نباید با جداسازی مدارس انجام شود؛ یعنی امكان یا فرصت بازی بچهها با یکدیگر، آمیزش و دوست شدن آنها، آشنایی آنها با فرهنگهای یکدیگر از آنها گرفته شود، و از آنها انسانهایی تکبعدی یا تکهویتی ساخته شود که هر که را از خودشان نیست، دشمن بپندارند و نسبت به او خشن و بیرحم باشند. این مرحله نخست گفتگوست، گفتگو میان کودکان، تا چه رسد میان فرهنگها و تمدنها.
تعابیر نمادین
گفتگوی میان فرهنگها و تمدنها تعابیری نمادین است، وگرنه فرهنگ یا تمدن ایرانی که نمیتواند به کامبوج برود و با آن فرهنگ گفتگو کند؛ این انسانها هستند که گفتگو میکنند. اگر منظور گفتگوهای آکادمیک باشد که همیشه وجود داشته است، موجب اعتلای فرهنگی و شناخت متقابل بیشتر میشود و به صلح کمک میکند، اما کافی نیست.
آنچه به این طرح معنی و مفهوم میبخشد، برنامهریزی و گسترش آن در سطح دولتی است. این مقامات اثرگذار دولتی هستند که باید با طرفهای مقابل خود دوست باشند، گفتگو کنند، برنامه بریزند، دانشجویان یکدیگر را در معرض شناخت بیشتر و در نتیجه احترام به یکدیگر و به فرهنگهایشان وادارند، تا مانند آن مرد انگلیسی، صرفاً به اعتبار مدتی سلطه سیاسی کشورش برای هندیان مهد تمدن، کتاب راهنمای ادب و رفتار ننویسند.
زمانی در سالیان پیش در نمایندگی ایران در اتحادیه اروپایی شاهد آن بودم که چگونه مقامات گوناگون، از کمیسیونهای وزرای تخصصی کشاورزی، اقتصاد، صنایع، دادگستری و... تا رؤسای کشورها مرتباً برای مبادله نظر و مشابهسازی برنامهها و قوانین و گاه برای هماهنگسازی سیاستهای خارجی خود گرد هم میآمدند. زمانهایی هم ممکن بود کار خاصی در دستور نباشد. دوستیها و رفتار آنها با یکدیگر، در آغوش گرفتنها و شوخیها و خندهها به نظر من جالبتر از برنامههایی بود که باید درباره آن مذاکره میکردند. برای خودشان جامعه دوستان پدید میآوردند. اینها چگونه میتوانستند بر سر مسألهای با یکدیگر بجنگند؟ جنگهایشان را کردهاند، اکنون میبینند صلح چه فرصت خوبی است و چه ارزشی دارد. در 50 سال گذشته در سایه همین گفتگوهاست که بیشترین گامها را در راه ترقی و توسعه و رفاه عمومی و اجتماعی برای ملتهای خود برداشتهاند.
اما وقتی صحبت از «جهانی شدن» پیش میآید، هستند کسانی که حالت تدافعی به خود میگیرند.
گفتگوی میان فرهنگها و تمدنها تعابیری نمادین است، وگرنه فرهنگ یا تمدن ایرانی که نمیتواند به کامبوج برود و با آن فرهنگ گفتگو کند؛ این انسانها هستند که گفتگو میکنند. اگر منظور گفتگوهای آکادمیک باشد که همیشه وجود داشته است، موجب اعتلای فرهنگی و شناخت متقابل بیشتر میشود و به صلح کمک میکند، اما کافی نیست. آنچه به این طرح معنی و مفهوم میبخشد، برنامهریزی و گسترش آن در سطح دولتی است. این مقامات اثرگذار دولتی هستند که باید با طرفهای مقابل خود دوست باشند، گفتگو کنند، برنامه بریزند، دانشجویان یکدیگر را در معرض شناخت بیشتر و در نتیجه احترام به یکدیگر و به فرهنگهایشان وادارند، تا مانند آن مرد انگلیسی، صرفاً به اعتبار مدتی سلطه سیاسی کشورش برای هندیان مهد تمدن، کتاب راهنمای ادب و رفتار ننویسند.
جهانی شدن؛ جهانیسازی
اما وقتی صحبت از «جهانی شدن» پیش میآید، هستند کسانی که حالت تدافعی به خود میگیرند. برخی به عمد نام «جهانیسازی» بر آن مینهند، یعنی قدرتی و توطئهای در کار است که میخواهد جهان را یکدست و یکنواخت یعنی مانند خودشان کند و آنگاه آن را یکجا ببلعد؛ چنین چیزی نیست، جهانیشدن راه حل طبیعی و گریزناپذیری است که باطلالسحر صلحآور همان برخورد تمدنهایی است که هانتینگتون از آن سخن میگوید.
جهانی شدن پدیده تازهای نیست؛ از روزی که بشر به مبادله و تجارت و رفت و آمد به پیرامون خود پرداخت، حوزه بزرگتری را در اطراف خود یافت و به آن خو گرفت، از ابزار شکار تا کشت و کار و غذای همسایه الهام گرفت و آن را به کار برد، از زمانی که به جنگ رفت و در جنگ چیزهای تازه آموخت، تا امروز که بخواهیم یا نخواهیم جهان یککاسه شده و این نوشته ظرف چند ثانیه برای بررسی به دفتر روزنامه ارسال میشود، و اخبار و اطلاعات بدون زمان در اختیار قرار میگیرند، فرآیند جهانیشدن بدون وقفه ادامه داشته است.
جهانیشدن هیچ فرهنگی را تهدید نمیکند، تنها بر کیفیت و کمیت آن میافزاید. مولوی و خیام را به امریکا و کانادا و چین و ماچین میبرد و شکسپیر و آمارتیا سن را به ایران و ژاپن میرساند، زبان مشترکی را در اختیار فرهیختگان جوامع قرار میدهد تا با یکدیگر سخن بگویند، و از راه توسعه و شناخت همان زبان یا زبانها به شناخت ادبی بهتری برای توسعه و تکمیل زبان و فرهنگ خود نیز دست یابند.
گوجهفرنگی و سیبزمینی را از کلبه سرخپوستان بومی امریکا به میان دیزی آبگوشت ملی ایرانیان میآورد و در ظرف صد سال به جزء جداییناپذیر غذای ملی آنان تبدیل میکند. پیتزای ایتالیایی را به ایران میآورد و ظرف چند سال به آن چنان رنگ و بوی متفاوت و ایرانی میدهد که نسلهای تازه اگر به ایتالیا بروند، خیال میکنند ایتالیاییها آن را از ما گرفتهاند، منتها نتوانستهاند به آن خوبی عمل بیاورند، و قرمه سبزی را در انگلستان روی پیتزا میریزند و با مازارلا یا پنیر چدار آن را به غذای محبوبشان بدل میکنند. بستنی را از فرنگ میآورند و با زعفرانزدن و کشآوردن و گذاشتن کنار پالوده ظرف صد سال به آن بستنی ایرانی میگویند؛ چنان که گویی آن را هوخشتره اختراع کرده باشد!
افسران انگلیسی کاری را از مکزیک به هند میبرند و انگلیسیها آن را از هند به انگلیس میبرند و میخورند و خیال میکنند غذای هندی خوردهاند، در لبنان و شامات که نخود را پوره میکنند و هاموس مینامند و با گوشت کوبیده که مخلوط و سرخ کنند، چون از شام آمده به آن شامی میگوییم، بیآنکه از ملیتش خبر داشته باشیم، خیال میکنیم چون شامی است، لابد نباید در ناهار خورده شود!
باری غذا هم بخشی از فرهنگ و همچون انواع کباب پیشاهنگ جهانی شدن است، علم، هنر، معماری، ابزارها، ماشینها، نوتبوک، کامپیوتر، تلفن همراه با دوربین فیلمبرداری و دستیابی مستقیم به اینترنت مرزی در جهان باقی نگذاشته و همه چیز جهان را روی دایره ریخته و در ملأ عام قرار داده و به هم شبیه کرده است. برای تحقیق درباره هر امری به یک جستجوی ساده از ویکیپدیا یا دانشنامه آزاد گرفته تا منابع تخصصی در اختیار است و جهان را کوچکتر کرده و اغلب چیزهایی را که در اختیار دانشجوی دانشگاه هاروارد است، با اندکی زحمت و فراگیری زبان در اختیار دانشجوی دانشگاه زاهدان و توکیو هم قرار میدهد. امواج اخبار در چند ثانیه به ماهوارهها میرود و بر دیشها فرود میآید و تلفن راه دور که زمانی با بهای گزاف و نوبت گرفتن در تلفنخانه میسر بود، به وسیلهای سهلالوصول و ارزان بدل شده است. تماس با دوستان و نزدیکان با ایمیل و تلفن فاصلههای چندهزار کیلومتری را به اتاق پشتی بدل کرده است. چگونه میتوان از این جهان برید و در قرن بیست و یکم بود؟ همه اینها ابزار گفتگوست.
اما اینکه آیا میتوان امیدوار بود که روابط دوستانه و گفتگو در روابط بینالمللی جایگزین شیوههای خشن و تهدیدآمیز شود، باید گفت با نپرداختن به گفتگو نمیتوان امیدی داشت. وقتی فقط دو راه وجود دارد، باید به آن که بهتر است، توسل جست. باید گفتگو را فراگرفت که بهتر از سیلی زدن است. میتوان در جهان از در آشتی درآمد و دوست بود. میتوان به رفاه و توسعه و سلامت و اشتغال اندیشید، و میتوان چنین نکرد. گفتگو همچنان که از معنایش برمیآید، دوجانبه است. با رویگردانی انجامپذیر نیست.
اگر به بحث آغازین بازگردیم، باید نکتهای را که جای دیگر آورده بودم، تکرار کنم که در واقع میتوان گفت هانتینگتون با مشاهده خشونتها، ترورها و اختلافات، به نوعی نشانههای بیماری را دیده بود و به همین دلیل گفتههای او با واقعیات عینی و بیرونی انطباق دارد و در نسخه خود میخواهد نشانههای بیماری را از میان بردارد، که تأثیری در حل مسأله و درمان بیماری نخواهد داشت، در حالی که آمارتیا سن، یا ایدهای که خواهان گفتگو و بالابردن سطح آگاهی و ارتقای هویت هستند، به درمان نظر دارند.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید