1398/2/7 ۱۲:۱۴
صادق آئینهوند از بسیاری جهات در میان پژوهشگران معاصر تاریخ اسلام، چهرهای متمایز است. او علاوه بر تحقیق و پژوهش و تالیف و نگارش در حوزه تاریخ و تدریس آن در دانشگاهها به تاریخ در مقام یك دانش جدید توجهی جدی داشت و گذشته از تاكید و مبادرت به نهادسازی و ایجاد انجمن علمی تاریخ، بر ضرورت اصلاح علم تاریخ در نظام آموزشی نیز اصرار داشت و در این زمینه اقدامات موثری صورت داد.
اتصال به ریشه و نیازهای زمانه
محسن آزموده: صادق آئینهوند از بسیاری جهات در میان پژوهشگران معاصر تاریخ اسلام، چهرهای متمایز است. او علاوه بر تحقیق و پژوهش و تالیف و نگارش در حوزه تاریخ و تدریس آن در دانشگاهها به تاریخ در مقام یك دانش جدید توجهی جدی داشت و گذشته از تاكید و مبادرت به نهادسازی و ایجاد انجمن علمی تاریخ، بر ضرورت اصلاح علم تاریخ در نظام آموزشی نیز اصرار داشت و در این زمینه اقدامات موثری صورت داد. وی همچنین به اهمیت گرایشهای نوین در مطالعات تاریخی آگاه بود و در آثار خودش نیز با رویكردهای فرهنگی و اجتماعی به روایت تاریخ میپرداخت. از همه مهمتر آنكه آئینهوند در مقام یك روشنفكر و نواندیش دینی، از دانش برای دانش فراتر میرفت و توجهش به سنت و میراث فرهنگی و معرفتی صرفا برای كنجكاوی نبود، بلكه گذشته تاریخی را مبنایی برای اصلاح وضعیت امور در روزگار كنونی در تلاش كامل برای انطباق با تحولات روز در نظر میگرفت. مراسم نكوداشت چهارمین سالگرد درگذشت این پژوهشگر و محقق نام آشنای معاصر در حوزه مطالعات تاریخی و به ویژه تاریخ اسلام عصر پنجشنبه پنجم اردیبهشتماه در مركز همایشهای بینالمللی كتابخانه ملی با حضور شماری از استادان و پژوهشگران برگزار شد. در این مراسم اشرف بروجردی رییس سازمان اسناد و كتابخانه ملی به تعابیری از دكتر آئینهوند پرداخت، فاطمه راكعی و سهیل محمودی به یاد او اشعاری خواندند، عبدالله ناصری به مرور ادوار حیات فكری او پرداخت و محمد سروشمحلاتی درباره توجه آئینهوند به اصول از سویی و شرایط امروز از سوی دیگر سخنرانی كرد. در این مراسم حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی، حجتالاسلام هادی خامنهای، شهیندخت مولاوردی، نجفقلی حبیبی، هادی خانیكی، مصطفی معین، غلامرضا حیدری، محمدجواد حقشناس، فیاض زاهد، جواد محقق، عبدالواحدموسوی لاری، محمود صادقی، احمد مسجدجامعی، محسن آرمین، غلامرضا ظریفیان، عباس آخوندی و ... حضور داشتند. در ادامه گزارش سخنرانی حجتالاسلام سروشمحلاتی و عبدالله ناصری را میخوانیم.
***
ریشهها و نیاز زمانه / محمد سروش محلاتی
آن نخی كه مجموعه آثار زندهیاد صادق آئینهوند را به یكدیگر پیوند میدهد، دو دغدغه است: 1- اتصال به ریشه و 2- پاسخگویی به نیازهای زمانه. آئینهوند خود در مقدمه مجموعه آثارش نوشته است:«رویكرد راقم این سطور در نگارش این كتاب، محور هدفمند اتصال به ریشه (اسلام) و انطباق با نیاز امروز است.» به طور كلی كسانی كه به دو موضوع «ریشه» و «نیاز» میپردازند 3 گروه هستند: 1- كسانی كه اصالت را به حفظ ریشهها میدهند و معتقدند هر چه غیرریشه باشد، فاقد اصالت و اعتبار است لذا به دنبال این هستند كه مبانی و اصول اسلامی حفظ شود اما تغییر و تحولاتی كه در زندگی بشر رخ میدهد مثل ظهور دانشها و معارف جدید، برایشان اهمیت چندانی ندارد. 2- كسانی كه معتقدند ما در این زمان زندگی میكنیم و تاریخ به كار ما نمیآید و باید پاسخهایمان را امروز بیابیم و پاسخهای گذشته اعتباری ندارد. این گروه دغدغه ریشه ندارند بلكه اهتمام به ریشهها را بازدارنده میدانند. 3- كسانی كه هم به ریشهها اعتقاد دارند و هم معتقدند برای استفاده از آن ریشهها نیازمند به علوم و تجارب جدید بشری هستیم و آن ریشهها اگرچه برای تغذیه مبانی فكری ما لازم است اما برای رسیدن به محصول مطلوب كافی نیست. مرحوم دكتر آئینهوند به این گروه سوم متعلق بود.
مطهری و خدمات متقابل اسلام و ایران
برای نمونه كتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» یكی از بهترین آثار تحقیقی مرحوم استاد شهید مطهری را میتوان مثال زد كه در آن دغدغه ریشهها به وضوح آشكار است. در این كتاب استاد مطهری هم تحقیقات خودش را ارایه كرده و هم به تحقیقات پژوهشگران دیگر ارجاع میدهد كه این ارجاع ویژگیهای خاص خودش را دارد. مثلا استاد مطهری در آن كتاب به سیدحسن تقیزاده ارجاع میدهد و نشان میدهد كه حتی تقیزاده هم ریشهها را انكار نمیكند. برای مثال در كتاب خدمات متقابل اسلام و ایران به نقل از تقیزاده آمده است:«اسلام آیینی نو دارای محاسن و اصول و قوانین منظم آورد، انتشار اسلام در ایران روح تازه و ایمانی قویتر دمید كه دو مایه مطلوب نیز بر اثر آن به این دیار آمد، یكی زبان بسیار غنی و پرمایه و وسیع یعنی عربی بود، این زبان وقتی كه به ایران آمد و به تدریج با زبان لطیف و نغز و دلكش آریایی و تمدن ایرانی ممزوج و تركیب شد و جوش كامل خورد به وسیله سخنوران بزرگ ایرانی قرون چهارم و پنجم و ششم و چند نفر بعد از آن، سكه فصاحت كمنظیر خورد. برای ما زبانی به وجود آورد كه لایق بیان همه مطالب شد و نماینده درخشان آن سعدی، حافظ، ناصرخسرو و امثال آن هستند. دیگری علوم و معارف و تمدن بسیار عالی پرمایهای بود كه به وسیله ترجمههای كتب یونانی و سریانی و هندی به زبان عربی در مشرق اسلامی و خلافت و قلمرو خلافت از اواسط قرن دوم تا قرن سوم بین مسلمین آشنا به زبان عربی و به خصوص ایرانیان انتشار یافت». در ادامه استاد مطهری اضافه میكند كه مسلمین چه آثاری را در فرهنگ ایرانی وارد كردند و در نتیجه در كشورهای اسلامی و مخصوصا در ایران این فرهنگ علم و دانش هزاران عالم نامدار مانند ابنسینا، فارابی، بیرونی، محمدبن زكریای رازی و... با دهها هزار تالیف مهم البته 99 درصد به زبان عربی به ظهور آمدند و تمدن بسیار درخشان اسلامی به وجود آمد. یعنی استاد مطهری میكوشد با استناد به محققانی چون تقیزاده و زرینكوب ریشهها را تبیین كند. چنانكه اشاره شد در گرایش اول تنها دغدغه ریشههاست اما كسانی كه در این گروه قرار میگیرند، نمیدانند كه این ریشه امروز در چه فضایی قابل نگهداری و رشد است. استاد شهید مطهری در یادداشتهای خودش درباره این افراد مینویسد:«عدهای آنگاه كه خزانهها بسته میشود، فریاد وااسلاما میكشند و وقتی آرزوی ظهور حضرت حجت(عج) را دارند برای این است كه حضرت بیاید و به خیال آنها حمامهای دوش را تبدیل به خزینه كند». امروز نیز برخی تصور میكنند مراد از اسلام ناب، یعنی از بین رفتن همه دستاوردهای بشری و بازگشت به گذشته و به همان شیوهای كه در گذشته زندگی جریان داشت. شهید مطهری در این زمینه مینویسد:«یادم هست كه مرحوم آیتالله بروجردی كه به قم مشرف شدند از همان ابتدا در منزلشان تلفن داشتند. عدهای از همین تیپ مردم حركت كردند، آمدند قم و به ایشان پیشنهاد كردند، تلفن را بردارید.» بنابراین مخالفت با برخی از ابزارهای جمعی در روزگار ما، امور جدید و تازهای نیست و پیوسته این تلاشها وجود داشته و پیوسته مقاومتهایی از سوی علمای آگاه در برابرش صورت میگرفته و ما باید این مقاومتها را تقویت كنیم و تسلیم این جریان نشویم.
ریشه چیست؟
به هر حال جریان اول دغدغه اصالت در فرهنگ را دارد اما دغدغه پاسخگویی به نیازهای روز ندارد و معتقد است، آنچه وارد میشود از زلال بودن چشمه فرهنگ اسلامی میكاهد. جریان دوم در مقابل معتقد است، ریشهها جز مانع و مزاحم چیزی نیستند و عامل عقبافتادگی ما در طول تاریخ هستند و باید این ریشهها را قطع كرد و چشمهها را خشكاند. یعنی میخواهند عقبه فكری و تمدنی ما را نابود كنند. اما استاد آئینهوند در آثار خودش، بنا بر شهادت خودش هم دغدغه اتصال به ریشه دارد و هم انطباق با زمان. البته ادعای داشتن چنین رویكردی آسان است اما در عمل كار دشواری است. به عبارت دیگر حل مشكلاتی كه در ناهمخوانی این دو رخ میدهد به دانش و اطلاعات زیادی نیازمند است تا بتوان تكتك آنها را حل كرد و اتصال به ریشه را حفظ كرد. زیرا اگر به این مشكلات پاسخ داده نشود، این اتصال به صورت قهری قطع میشود و مراجعه به ریشههای فرهنگ دیگری اتفاق میافتد. از آنجا كه تخصص استاد آئینهوند تاریخ بود، این راه را شروع كرد. اولین نكتهای كه در مسیر رسیدن به ریشه از آثار دكتر آئینهوند مستفاد میشود، این است كه باید ریشه را شناسایی كرد و فهمید كه ریشه كجاست و چیست. این جریان فرهنگی همراه با خودش امور زیادی را آورده است. البته در ابتدا آب زلالی از آن چشمه سرازیر شده است اما آیا بعد از گذشت قرنها همچنان به همان زلالی در اختیار ما قرار گرفته است؟ چه كسی میتواند در این زمینه داوری كند؟ مهم این است كه دكتر آئینهوند دانش خودش را برای زلالسازی این فرهنگ و تشخیص آنچه اضافه شده و از سنخ این فرهنگ نیست و با بنمایههای این فرهنگ سنخیت و تناسبی ندارد با تحلیل دقیق تاریخی مشخص كند. با تحلیل تاریخی میتوان نشان داد كه هر كدام از این خردهفرهنگها و باورها و اندیشهها و تفكرات در كجا و در چه شرایطی به جویبار فرهنگ اسلامی وارد شدهاند و به آن متصل شدهاند. این كاری است كه او آغاز كرد. برای این بحث به كتاب «سی سال در تاریخ» استاد آئینهوند مراجعه میكنم. در این كتاب ایشان مینویسند:«سخن من این است كه بعد از كتاب خدا، «اسلام معیار»(كه از اصطلاحات خاص دكتر آئینهوند است) كه وجود كتبی دین است، آن وجود عینی و ملموس به عنوان اسلام معیار كجاست؟ پیغمبر اكرم(ص)؟ آری، ائمه(ع)؟ آری. اما هر دولت و حكومتی كه به نام اسلام در طول تاریخ آمده را میتوان به عنوان اسلام معیار در نظر گرفت؟ آیا تاثیراتی كه این دولتها به نام دین در جامعه اسلامی داشتهاند را نیز میتوان اسلام معیار دانست؟ نخبگان و اسلامشناسان باید در این زمینه تحقیق نمایند و با توغل آسیبشناسی كنند تا دریابند مشكل ما از كجاست.»
از تسامح تا غالیگری
بعد ایشان یك مثال میزنند و مینویسند: شیعه قرن اول هجری برای شیعه قرن سوم هجری، متسامح است و شیعه قرن سوم برای شیعه قرن پنجم متسامح است.» یعنی جریان دینداری مدام در حال تورم است. یعنی از سویی تسامح از دست میرود و از سوی دیگر غلو زیاد میشود. یعنی «شیعه قرن سوم هجری برای شیعه قرن اول غالی(اهل غلو) است» و چیزهای زیادی را اضافه كردهاند همچنین است «شیعه قرن پنجم برای شیعه قرن سوم نیز غالی است. حالا پرسش این است كه آیا نصوص و سیرهای كه در اختیار شیعه قرن اول بود در اختیار شیعه قرن سومی یا قرن چهارمی نبود؟ قرآن، سنت، عقل و اجماع همان هستند كه هستند، ائمه طاهرین(ع) نیز در همه عرصهها حجت هستند پس این تفاوت نگاه كه گاه از مرز متسامح تا مرز غالی در نوسان است از كجا نشات میگیرد؟» این نگاه به تاریخ تحولات نشاندهنده آن است كه دكتر آئینهوند صرفا یك مورخ نیست كه حوادث تاریخی را ثبت و تحلیل كند. او دغدغه دیگری دارد كه بسیار مقدس است. او مینویسد:«همه از ادبیات دینی و مصلحتهایی كه سلطان و دستیاران او در ادوار تاریخ وضع میكنند و گاه حاشیه را متن و اصل را فرع و فرع را اصل میكنند». یك مورخ باید بتواند تغییر و تحولات را شناسایی كند. بعد ایشان سراغ احكامالسلطانیههایی كه نوشته شده و نقشی كه خلفا داشتند، میرود و نشان میدهد كه در جامعه اهل سنت و خلافت با فقهای مستقل چگونه برخورد میكردند:«اهداف سیاسیشان را به نام اسلام نشاندند، ابوحنیفه را شلاق زدند، ابویوسف را آوردند، مالك و شافعی را كنار زدند، ماوردی را به جای آنها علم كردند.» استاد آئینهوند در جملاتی رسا و سنگین مینویسد:«از اینجا خطر شروع شد، اقتضائات حكومتی بر مبنای مصلحت خلیفه و نه اسلام و امت اسلامی با ادبیاتی تقدسآمیز توسط فقیهان سلطانی به شكل احكام جا بازمیكرد.» اتصال به ریشه امر لغزندهای است. الان از گروههای افراطی مانند داعش و وهابیها هم پرسش كنید، ادعای اتصال به ریشه دارند. اما كدام ریشه؟ ریشه را كجا میبینیم؟ اینجاست كه برای اینكه جلوی این خطر گرفته شود، باید مشخص كرد كه كدام ریشه و ریشه كجاست؟ آنچه در قرآن و سنت پیغمبر اكرم(ص) است، قبول. اما هر چه كه حكومت و دولتهای امویان و عباسیان اضافه كردند را نباید به عنوان ریشه در نظر گرفت. سبكها و روشهایی كه اسمش را سنتهای تاریخی میگذارند. اما باید پرسید كدام تاریخ؟ تاریخ به این معنای اعم برای دكتر آئینهوند هیچ قداستی نداشت. او بیرحمانه چنین تاریخی را كه در تضاد با اصول اساسی اسلام است، نقد میكرد. بعد مثالهایی میزند كه جالب توجه است.
آئینهوند و مساله زنان
برای من شگفتآور است كه دكتر آئینهوند، چقدر و با چه انگیزه قوی بحث حضور اجتماعی و فعالیتهای علمی زنان را به لحاظ تاریخی تعقیب كرده است. همه كسانی كه حركات واپسگرایانه علیه حضور و فعالیت فكری و سیاسی و اجتماعی زنان دارند، مساله اتصال به ریشه را مطرح و به حضور زن در طول تاریخ اسلام اشاره میكنند و میگویند ما هم میخواهیم همان الگو را حفظ كنیم. تلاش علمی استاد آئینهوند آن است كه بگوید كدام تاریخ مدنظر شماست؟ آیا اگر بنیعباس را میگویید، سخن شما درست است اما بنیعباس ریشههای ما نیستند و هر كجا كه آنها تاثیر گذاشتند، ما باید آن تاثیرات را قطع كنیم. تعبیر ایشان این است:«عباسیان آمدند، مقبولیت داشتند، مقبولیت را از قریش و مشروعیت را با انتساب به پیغمبر(ص) گرفتند. در اینجا یك دفعه مثل قارچ نظریه وراثت اعمام در برابر وراثت بنات سر بر آورد». بنیعباس برای تثبیت خودشان وراثت اعمام را مطرح كردند. یعنی یك اصل جاهلی جای یك اصل مقبول و مشروع را گرفت. اصلا تعبیر دكتر آئینهوند این است كه حذف زنان در خلافت عباسی ریشه و مایه سیاسی داشته است. آنها برای اینكه خودشان را تثبیت كنند، مجبور بودند كه به عقب بازگردند و ریشه خود را به عباس، عموی پیامبر(ص) برسانند و اولویت خودشان را اثبات كنند. دكتر آئینهوند اضافه میكند:«از همین جا ادبیاتی در باب زن وارد اسلام میشود به نام مردمحوری. چون سودش را خلیفگان میبردند و دهان سراینده را از زر ناب پر میكردند. اینجاست كه من عرض میكنم، اسلام معیار همیشه مظلوم است و این مردمحوری عباسی چه بلایی كه بر سر زن نیاورد تا جایی كه الان نظام حقوقی جهان اسلام بر معیار عرفی ذكور ارثی است، منظور ارث معنوی و اجتماعی و حقوقی است، نه مادی». دكتر آئینهوند در ادامه مستندات مختلفی را ارایه میكنند و در نهایت مینویسند:«آنچه بیان شد، دستاورد فرهنگ اموی و عباسی بود برای اهدافی كه به دنبالش بودند ولی آیا ما میتوانیم قسم بخوریم كه هیچ یك از این باورها در درون متون دینی ما جا باز نكرده است؟» این مرزبندی دقیق كجاست؟ «یا احیانا توسط مقدسمآبان لباس دینی هم بر آن نبپوشاندهاند: سعدی از دست خویشتن فریاد. باز عرض میكنم و دست عالمان و محققان را میبوسم و از محضرشان استدعا میكنم برای نجات اسلام از دست موروث قدیم و عرف شكیم آستین بالا زنند و تنقیح مناط كنند، كجاست شیخ مفید؟» جمله پایانی استاد آئینهوند چنین است:«ولی جو سیاستزده چنان بر كشور چنگ انداخته كه هر طرحی را ممكن است عقیم و بدفرجام گرداند». موارد بسیاری میتوان در بیان دیدگاه مرحوم آئینهوند نشان داد اما فكر میكنم همین یك مثال به خوبی نشان میدهد كه دغدغه اصلی این استاد بزرگوار چیزی جز اتصال به ریشه و تامین نیاز از طریق استفاده از علوم بشری نبود. البته این یك راه بسیار طولانی و پرچالشی است اما این استاد، این راه را آغاز كرد و امیدوارم این راه با همت اساتید در حوزه و دانشگاه ادامه یابد.
مورخ موحد سوسیالیست / عبدالله ناصری
آشنایی من با دكتر آئینهوند به سالهای اول انقلاب بازمیگردد. اردیبهشت سال 1359 اولین دیدار من با استاد آئینهوند بود. انقلاب فرهنگی شده بود و دانشگاهها تعطیل شد. ایشان معطل تدریس و من معطل تحصیل بودم. دوستی در مجله سروش مرا با ایشان آشنا كرد و رفاقتی جدای از رابطه شاگردی و استادی بین ما برقرار شد. شاید بتوانم بر اساس این آشنایی، فعالیت فكری و فرهنگی ایشان بعد از انقلاب را در سه دوره به تصویر بكشم: 1. سال 59 تا سال 63،2. سال 63 تا سال 68،3. سال 67 تا زمان درگذشت دكتر آئینهوند.
من پیشتر برخی یادداشتهای او را در حوزه تاریخ و ادبیات متعهد خوانده بودم و اولین سوالم از او این بود كه چطور با توجه به تحصیلات دانشگاهی در رشته ادبیات عرب، خود را بر تاریخ متمركز كردهاید؟ ایشان پاسخ داد كه آنچه مرا به تاریخ سوق داد، ادبیات سیاسی متعهد شیعه بود كه از این رهگذر با علمای شیعه در طول تاریخ آشنا و به مطالعات تاریخی علاقهمند شدم. در دوره اول جز در دورهای كوتاه تمام فعالیتهای ایشان در حوزه تاریخ بود. دوره دوم از سال63 تا 68، من در دمشق با ایشان ارتباط داشتم. در این دوره آشنایی با كسانی چون دكتر ابراهیم بیضون استاد دانشگاه لبنان و دكتر مجید كوثرانی و دكتر عمادالدین خلیل از اساتید تاریخ سوریه، ذهنیت تاریخی دكتر آئینهوند را به خوبی شكل داد. در این دوره یك بار از ایشان پرسیدم، آیا میپسندید شما را به عنوان یك مورخ موحد سوسیالیست قلمداد كنند؟ ایشان گفت: تعبیر و برداشت خوبی است.
بیشتر دغدغههای دكتر آئینهوند، در حوزه اجتماعیات و تاریخ اجتماعی بود. در این دوره علاوه بر ذهنیت جدید و جامع تاریخی، سرفصل آشناییهای جدیدی برای دكتر آئینهوند بود. در سال 1364 سفری دو روزه با هم به بیروت داشتیم و به برخی مراكز فرهنگی و انتشاراتی سفر كردیم. طولانیترین دیدار ما از مركز دراسات الوحده العربیه در بیروت بود. ایشان بعد از دیدار از این مركز، بسیار ترغیب شد كه مركزی مشابه در ایران تاسیس كند كه این امر در سالهای بعد در قالب نشر توت محقق شد.
یكی دیگر از دغدغههای دكتر آئینهوند تخصصی كردن رشته تاریخ در دانشگاهها بود و همیشه هم با افتخار و علاقه وافر از سهم دكتر معین در توسعه علوم انسانی در دانشگاهها یاد میكرد. به خاطر دارم حدود سال 64-63 در بزرگداشت سیدرضی در دمشق، با دكتر آئینهوند به این مراسم رفتیم و با دكتر شاكر فهام وزیر آموزش عالی و تربیت سوریه و دكتر عمر فروخ استاد دانشگاه امریكایی بیروت صحبت میكردیم، هر دو از چهرههای شناخته شده در جهان اسلام و جهان غرب در حوزه علوم انسانی بودند. دكتر آئینهوند از تخصص علمی این اساتید پرسید و گفت: تخصص وزیر ما پزشكی است. هر دو نفر شگفتزده شدند و گفتند: چطور در كشوری كه این همه تاریخ و میراث فرهنگی دارد، سكان وزارت آموزش عالی را به پزشكان سپردهاند؟
یكی از دغدغههایی كه دكتر آئینهوند در دوره اقامت در شامات به آن توجه كرد، تخصصی كردن دانش تاریخ در دو مقطع فوق لیسانس و دكتری بود. به خاطر دارم كه مقاومتهای سنگینی در برابر تلاشهای دكتر آئینهوند صورت میگرفت. بسیاری از اساتید قدیمی معتقد بودند كه تاریخ، همین تاریخ محض است و نیازی به تقسیمبندی نیست. دكتر آئینهوند در شورای برنامهریزی بسیار تلاش كرد كه این آرزو را محقق كند و خوشبختانه پیگیریهای او جواب داد و با پیگیریهای او امروز شاهد گرایشهای مختلف در تاریخ هستیم.
دوره سوم فعالیت دكتر آئینهوند بعد از بازگشت به سوریه به ایران و اخذ مدرك دكتری دانشگاه سنت جوزف لبنان در رشته ادبیات عرب و انتقال از دانشگاه الزهرا(س) به دانشگاه تربیت مدرس است. در این دوره ایشان ضمن اینكه فعالیتهای تخصصی را در حوزه تاریخ دنبال كرد، اقدام مهم تاسیس انجمن علمی و تاریخ بود. اولین جلسه برای تشكیل این انجمن، سال 1368 برگزار شد. برپایی این انجمن دستكم سه نوبت با مانع روبهرو و جلسات متعددی برای تشكیل انجمن تاریخ برگزار شد. محوریت این جلسات با دكتر آئینهوند بود، تا اینكه در نهایت آرزوی او در سال 1385 یا 1386 نتیجه داد. دكتر آئینهوند میخواست یك مركز علمی نشر و پژوهش شبیه الگویی كه در لبنان دیده بود، برپا كند. گام نخست را با تاسیس نشر توت برداشت، اما شرایط اقتصادی و فرهنگی جامعه ادامه حیات را تضمین نكرد. یكی از دغدغههای بزرگ دكتر آئینهوند از میانه دهه 1380 به بعد، مسائل نواندیشی دینی بود. ایشان در دوره حضور در سوریه آثار نواندیشان مسلمان را خوانده و با برخی آشنا شده بودند. ایشان این دغدغه را از دهه 1380 به بعد به طور جدی دنبال كردند و آثاری را در این زمینه در نشر توت ترجمه و منتشر كردند. دكتر آئینهوند معتقد بود در این حوزه ادبیات قابل توجهی نداریم و باید آثار فراوانی را در این زمینه منتشر كنیم تا محققان به تدریج وارد این حوزه شوند. یكی از كسانی كه دكتر آئینهوند در حوزه نواندیشی دینی از او متاثر بود، مرحوم محمد عابدالجابری و كتاب نقد عقل سیاسی (در ایران با عنوان عقل سیاسی در اسلام ترجمه شده) او بود و سهگانه مشهور جابری یعنی منشا تحولات تاریخی قبیله و غنیمت و عقیده را در رویكرد تاریخی خودش دنبال میكرد. یك بار در این اواخر از او پرسیدم كه آیا هنوز میتوانم شما را مورخ موحد و مسلمان سوسیالیست بخوانم كه ایشان تایید كرد. او از دو نفر به عنوان متفكران ایرانی كه متوجه اهمیت اجتماعیات در تاریخ هستند، یاد میكرد: اول استاد محمدرضا حكیمی و دوم مرحوم استاد علامه سیدجعفر شهیدی.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید