ترک
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 7 مهر 1398
https://cgie.org.ir/Fa/article/224173/ترک
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404
چاپ شده
15
در سیزدهمین سال پادشاهی خسرو دوم (603م)، در مرزهای غربی ایران شورشهایی روی داد که ترکان از آن بهره جستند و به درون ایران حمله بردند و ری و اصفهان را غارت کردند و سپس به سرزمین خود بازگشتند (رضا ، همان، 129، 130). گومیلف (همان، 162). با استناد به نوشتۀ بارتولد بقایای کوشانیان در 603م با ترکان متحد شدند و بر ضد ایران به پیکار دست زدند. با این وصف آشفتگیهای شرق ایران به زیان ترکان منتهی شد و خاقانات غربی راه انقراض در پیش گرفت. وضع نابسامان خاقانات غربی سبب شد که سغدیان ناگزیر به امپراتور چین روی آورند و در 609م اطاعت از امپراتور چین را گردن نهادند (رضا، همان، 139). اختلاف و دشمنی میان ترکان غربی شدت گرفت و سرانجام متلاشی شدند. در آغاز سدۀ 7م دو قوم بزرگ بلغار و خزر در شمال قفقاز مستقر بودند. آوارها نیز از زمرۀ اقوام نیرومند شمال قفقاز بهشمار میرفتند. خزران از دیر زمان خانهای ترک را یاری میکردند و با بلغارها رقابت و دشمنی داشتند. شمهای از ماجرای دشمنی بلغارها و خزران در سفرنامۀ ابن فضلان آمده است. آوارها از کوهستانهای غرب قفقاز تا کرانۀ دریای سیاه را در تصرف داشتند (آرتامونف، 154, 155). در 2ق/ 624م آوارها که با ایران متحد شده بودند، به کنستانتینوپولیس (قسطنطنیه) حمله بردند و مدتی شهر را در محاصره گرفتند. هراکلیوس امپراتور روم شرقی که میکوشید تا متحدی برای خود دست و پا کند، سفیری نزد فرمانروای خزران فرستاد که عنوان خاقان داشت و در حیطۀ قدرت ترکان شخصیت دوم به شمار میآمد. در 626م ترکان و خزران به اران در قفقاز حمله بردند. بدین سان، سرزمین خزران پایگاه مقدم ترکان در اطراف دریای خزر شد (آرتامونف، 133). در نتیجه اتحاد میان ترکان و رومیان قوت گرفت. در سایۀ این اتحاد و هجوم مشترک ترکان و خزران در 626م، هراکلیوس توانست در قفقاز پیروز گردد. در زمستان 5ق/ 628م ترکان به تفلیس حمله بردند، از دیوار استوار شهر گذشتند و گروه کثیری از مردم را کشتند (کالان کاتواتسی، 119-120؛ ترور، 241). خان ترک میخواست زمینۀ مساعدی برای بازرگانی ابریشم از طریق فرارود (ماوراءالنهر)، شمال قفقاز و خزر به سرزمین روم شرقی فراهم آورد. همین اندیشه سبب حملۀ ترکان به اران و تصرف آن سرزمین شد (همانجا). در ذیحجۀ 8/ آوریل 630 ترکان به ارمنستان حمله کردند (کالان کاتواتسی، 132-133). در 631م گروهی از ترکان غربی از آمودریا گذشتند و به بلخ حمله بردند، ولی در نخستین شب محاصرۀ بلخ «ایربیس خان»، فرمانده آنان درگذشت. در نتیجه ترکان از محاصره دست برداشتند (گومیلف، همان، 211). در فاصلۀ سالهای 10-13ق/ 631-634م خاقانات غربی دستخوش سقوط و انهدام شد. از این پس، اثری از درگیری میان ترکان و سپاهیان ساسانی مشهود نیست. در پاییز 631م پوراندخت دختر خسرو پرویز که پس از اردشیر سوم بر تخت شاهی نشسته بود، در پی مصالحۀ قطعی با امپراتور روم شرقی، زندگی را بدرود گفت و این زمان مصادف بود با حملۀ عربها به ایران (کولسنیکف، 91).
عمدهترین آگاهی به دست آمده دربارۀ معقتدات دینی ترکان مطالب مندرج در دو رویدادنامۀ چینی «وی شو» و «سوی شو» است. اما مطالب این دو رویدادنامه بسیار کوتاه، متضاد و گاه نامفهوم است. رویدادنامۀ «وی شو» متعلق به ربع چهارم سدۀ 6م و «سوی شو» متعلق به سالهای 30 سدۀ 7م است. رویدادنامۀ «سوی شو» اندکی بیش از «وی شو» قابل فهم است. در این رویدادنامهها به پرستش خورشید، ارواح نیاکان، روح آسمان و پرستش کوهها اشاره شده است (گومیلف، همان، 76). در «کتیبۀ کوچک اورخون» از پرستش «تنگری» یا «روح آسمان آبی» یاد شده و چنین آمده است: «هنگامی که در بالا آسمان آبی و در پایین زمین تاریک بهوجود آمد، در میان این دو، فرزندان آدمیان پدید آمدند. مهتری فرزندان آدمیان را نیاکان من، بومین خاقان و ایستمی خاقان بر عهده داشتند». ترکان به جاودانگی روح و زندگی پس از مرگ نیز معتقد بودند. دلیل روشن بر این مدعا جریان خاکسپاری ایستمی خاقان در 576م است که در آن 4 اسیر از هونها را کشتند و با مرده در یک جا به خاک سپردند تا در خدمت خاقان بزرگ باشند (بیچورین، I/ 144؛ رضا، همان، 36-37). پرستش ارواح نیاکان ویژۀ خانها و بزرگان و پرستش تنگری یا روح آسمان و کوهها ویژۀ همۀ ترکان بود (گومیلف، همان، 80). دربارۀ پـرستش نیاکان نکتـهای ناروشن است و آن اینکـه آیا مقصود مشخصاً همان پرستش اجداد انسانی بوده، یا به نوعی به پرستش توتم گرگ بازمیگشته است. در اواخر سدۀ 6 و اوایل سدۀ 7م نمونههایی از توتمیسیم و پرستش نیاکان مشهود بوده است. در اینباره به نامهایی از خانها اشاره شده است که با نام جانوران یکی است. به عنوان نمونه میتوان به نامهای «ارسلان» (شیر)، «بوری» (گرگ) که در زبان مغولی به صورت «شه نی/ شونو» و نیز «ایبی/ ایربیس» (یوزپلنگ) و «یوی گو/ یوکوک» (جغد) اشاره کرد (گومیلف، همان، 82). رسالۀ ابودلف تنها سندی است که دربارۀ پرستش روح نیاکان در میان ترکان سخن گفته است. به نوشتۀ او در سرزمین قارلوقها که هنوز مسلمان نشده بودند، پرستشگاهی بود که بر دیوارهای آن تصویر فرمانروایان پیشین این قوم نقش شده است (همان، 83). اعتقادات شمنی را می توان از مراسم ترکها در خاکسپاری مردگان دریافت. ترکان تندیسهای دشمنانی را که به دست جنگجوی متوفا کشته شده بود، در کنارِ گور وی نصب میکردند که در «کتیبۀ اورخون» تأیید شده است. اصطلاح «بَل بَل» که ظاهراً از زبان چینی گرفته شده و در اجرای مراسم دینی به کار میرفته، مؤید این نظر است (بارتولد، V/ 28-29). در آیین ترکان به زمین و آب (یر ـ سو) نیز اشاره شده است. میتوان از نوشتههایی که در آنها نام زمین و آب آمده است، چنین نتیجه گرفت که به عنوان ایزد تلقی میشدهاند (همو، V/ 26-27). مبلغان بودایی گاه در میان ترکان به تبلیغ آیین خود میپرداختند. در جریان اکتشافهای باستانشناسان، اسنادی از متون بودایی به زبان ترکی به دست آمد که با الفبای هندی است. بعدها این الفبا از سوی ترکان استفاده شد. پیش از پذیرش اسلام از سوی ترکان، آیینهای مسیحی و مانوی نیز در میان آنان تبلیغ و رایج شد که به احتمال، زمان آغاز و گسترش آنها را سدۀ 3م دانستهاند. ترکانی که به دین مانوی گرویدند، مدتی دراز از الفبای مانوی و سریانی بهره میجستند. دو نسخه از متن اثری مانوی به ترکی بر جا مانده که زمان آنها متفاوت است (همانجا). پرستش «خدای زمین» از قوم آلتای گرفته شده است. گمان میرود که پرستش «روح آسمان» بعدها با معتقدات ایرانیان دربارۀ پرستش «خدا» در هم آمیخت؛ زیرا ترکان این واژه را که پارسی آن «خودای» بوده است، «کودای» مینامیدند (رضا، همان، 36). ترکان پس از نفوذ در آسیای مرکزی و حوضۀ گرگان رود، در روزگار ساسانیان تحت تأثیر فرهنگ ایرانی قرار گرفتند و زردشتی شدند. این خود نمودار آن است که ایران ساسانی به سبب اهمیت فرهنگی و اقتصادی میتوانست بدون توسل به نیروی نظامی نفوذ خود را در اقوام همسایه اعمال کند. به نوشتۀ هیوئن تسیانگ، جهانگرد و زائر چینی که در 9ق/ 630م از آسیای مرکزی گذشته است، در اواخر عهد ساسانی دین زردشتی بر بودایی چیره شد و صومعههای بودایی در سمرقند متروک ماندند؛ حال آنکه پیش از آن دین بودایی در شهر نفوذ داشت (بارتولد، V/ 47). ترکان به سحر و جادو نیز اعتقاد داشتند. فردوسی (8/ 361، 365، 369-370)، در شرح پیکار بهرام چوبینه، به جادوگری ترکان اشاره کرده است. در مآخذ چینی نیز از جادوگران ترک سخن رفته است. در داستانی که به نام «یوئه ـ بان» شهرت دارد، از جادوگرانی یاد شده است که سرما و باران پدید میآوردند. آنان هنگام پیکار با «ژوژانها» طوفان و برف پدید آوردند و آن را به سوی «ژوژان» روان کردند. در نتیجه ژوژانها ناگزیر دست از پیکار کشیدند و میدان نبرد را ترک گفتند (گومیلف، «ترکان»،84-85 ). رشیدالدین فضلالله هنگام بحث دربارۀ پیکارهای چنگیز از جادوگری ترکان سخن گفته، و واژۀ «جدالمیشی» را عنوان کرده است. «معنی جدالمیشی آن است که افسون میخوانند، سنگها از انواع در آب مینهند و بارندگی بسیار میباشد» (1/ 380). ترکان «شمن» را «دیده جی» یا «جدهجی» میخواندند که یده یا جده به معنای جادو و جدهجی، جادوگر است. در زبان پارسی یده گونهای سحر و جادو را گویند که جادوان چند قطعه سنگ در آب مینهادند و بر آن افسون میخواندند و باران و برف و سرما پدید میآوردند ( لغتنامه...). در کتابهای داستانی چون اسکندرنامه و حمزهنامه، به یده به معنای گونهای جادو اشاره شده است. مؤلف حبیبالسیر، یده کردن را از ترکان، مغولان و ساکنان ماوراءالنهر دانسته است (خواندمیر، 3/ 19).
در نوشتههای مؤلفان و جغرافینویسان اسلامی در سدۀ 3ق/ 9م بهویژه سدۀ 4ق/ 10م مطالبی دربارۀ اقوام ترک و جایگاه آنان به صورتی دقیقتر از پیشینیان ارائه شده است. در این نوشتهها واژۀ ترک نه به صورت یک قوم و دولت، بلکه به عنوان نام گروههایی از اقوام به کار رفته است. اصطخری (ص 9) از 5 قوم ترک با نامهای تغز غز، خرخیز (قرقیز)، کیماک، غز و خرلخیه (قارلوق) یاد کرده است که همه زبان یکسان دارند. از دیدگاه جغرافینویسان مسلمان دورترین جایگاه ترکان، سرزمین قرقیزان و نزدیکترین آنها به دیار اسلام سرزمین غزان و قارلوقها بود. اصطخری حدود زمین غزان را از خزر تا کیماک و اراضی قارلوق و بلغار و حدود اراضی اسلامی از گرگان تا فاراب و اسپیجاب و دیار خزران و کیماکها و اراضی قرقیزان را در جایگاه میان غز و کیماک و دریای محیط تا کشور چین دانسته است (همانجا). معلوم میشود تا آن زمان هنوز ترکان در محدودۀ قفقاز جای نگرفته بودند. ابن خردادبه (ص 29، 31) از اقوام خلج و تورگش یاد کرده است. از نوشتۀ گردیزی، مؤلف حدودالعالم و محمود کاشغری به نامهای دیگری از ترکان برمیخوریم. گردیزی (ص 192، 256-275) از غزان، قارلوقها (خلج)، قبچاق، کیماک، تاتار، یغمایی، قرقیز، تغرغز، چگل، غز، خزر، بجناک، بلغار، مجغر و ترکمان یاد کرده است. کاشغری افزون بر اقوام یاد شده، به قوم تُخسی، وابسته به قوم چگل اشاره دارد (1/ 354). نام قوم ترکمان نخستینبار در کتاب مقدسی (ص274) آمده است. بلغارهای ولگا و بلغارهای دانوب در اصل آمیزهای از ترکان، چوواشها و اسلاوها هستند، با این تفاوت که در میان بلغارهای دانوب زبان اسلاوی و نزد بلغارهای ولگا زبان ترکی چوواشی متداول بود (بارتولد، V/ 66). مجغرها (مجارها) را نمیتوان از گروه ترک و مغول دانست، زیرا زبان آنها از گروه زبانهای اوگری ـ فنلاندی است. تا کنون دلیلی بر یکی بودن منشأ این زبان با زبان ترکی و مغولی به دست نیامده است، ولی گردیزی (ص 273)، مؤلف حدودالعالم (ص 59، 87) و نیز کنستانتین پورفیروگنتوس، جغرافینویس بیزانسی آنها را ترک معرفی کردهاند (گروسه، 233). گروسه خزران را ترک نامیده است، زیرا همانند ترکان «تنگری» را میپرستیدند (ص 235)، ولی بارتولد (V/ 597) منشأ خزران را ناروشن دانسته است. آرتامونوف (نک : BSE3, XXVIII/ 164) خزران را قوم کوچندۀ ترکی زبان نامیده است که در سدۀ 4م پس از هونها، در شرق اروپا ظاهر شدند و در سالهای 60 سدۀ 6 تا 10م به تابعیت خاقانات ترک درآمدند و از میانههای سدۀ 7م خاقانات خزر را تأسیس کردند و سرانجام پس از سقوط و انقراض، در میان اقوام کوچندۀ ترک مستحیل شدند. بدین روال از مجموع مطالب ارائه شده میتوان دریافت که وحدت ترکان جهان، وحدتی قومی و نژادی نبوده، بلکه وحدتی زبانی بوده است. چنین مشابهتی را در میان اقوام عربی زبان شمال افریقا و دیگر نواحی نیز میتوان مشاهده کرد. کاشغری نخستین مؤلفی بود که ضمن معرفی اقوام ترک، سکونتگاهها و جابهجا شدن آنان، به زبان ترکان و نیز به سکونتگاهها و زبانهای عناصر غیرخالص ترک پرداخت. با این وصف آگاهیهای ارائه شده از سوی او در همۀ موارد قابل پذیرش به نظر نمیرسند. به عنوان نمونه اصطلاح ترک که اغلب در متون اسلامی وجود دارد، گاه به اقوام غیرترک شرق آسیا مربوط میشود. در کتاب کاشغری از وجود 20 قوم ترک در دو گروه شمالی و جنوبی یاد کرده است که هر گروه شامل 10 قوم است. مؤلف هر گروه جداگانه را به ترتیب از غرب به شرق بخش و ارائه کرده است. گروه شمالی شامل بجناک، قفجاق (قپچاق)، اغوز (غز)، یماک، باشغیرت، بَسمِل، قای، یباقو، تاتار، قرقیز، و گروه جنوبی شامل چگل، تُخسی، یغما، ایقراق، خاروق، جُمُل، اویغور، تنگوت، ختای و طفقاج است. تواتر در معرفی اقوام گروه شمالی، آشفته مینماید. به عنوان نمونه جایگاه قرقیزهای اطراف رود ینیسئی را که اصطخری به آنها اشاره کرده، در انتهای شمال شرق، و تاتارهای ساکن اُتوکِن، در کنار رود اورخون را در نواحی دورتر شرق دانسته است (نک : 1/ 27-36، 123؛ نیز نک : بارتولد، V/ 580). کاشغری جایگاه یماکها را که از قوم کیماک بودهاند، در کنار رود ایرتیش (1/ 273) و باشغرتها را در مناطق دوردست شرقی نوشته است. این نظر قابل پذیرش نمینماید، زیرا ابن فضلان در 310ق/ 922م در مسیر خود از آسیای مرکزی به سوی اراضی بلغارهای ساکن اطراف رود ولگا، از وجود باشقردها در نزدیکی رود بایناخ (ماینا) (شاخهای از رود ولگا) یاد کرده است (ص 110) که نمیتواند با محل ارائه شده از سوی کاشغری نزدیک باشد (نک : دهان، 110؛ طباطبایی، 134). حال آنکه سکونتگاه باشغردها (باشقیر) در جنوب رود اِمبا و جنوبیتر از مکانی است که کاشغری اشاره کرده است (بارتولد، V/ 586؛ BSE3, XXX/ 158). از میان اقوام گروه جنوبی، جومولها به زبان ترکی سخن نمیگفتند، ولی زبان ترکی را میفهمیدند. دربارۀ اویغورها نیز همین وضع وجود داشته است. آنها میان خود به زبان ترکی گفتوگو نمیکردند. تونگوتها، اهالی ختن و تبت نیز زبانهای دیگری داشتند. زبان و خط و کتابت مردم چین و ماچین از زبان و خط ترکان جدا بود (بارتولد، V/ 586-587). کاشغری (1/ 378) هنگام اشاره به چین، از وجود 3 چین، شمالی یا طبقاج (ماچین)، چین وسطى (ختن)، و چین و برخان یاد کرده است. وی در جای دیگر (1/ 89) به دیگر قبایل ترک نیز اشاره کرده است. رابطۀ عربها با ترکان در فاصلۀ سالهای 86-96ق/ 705-715م در دوران امارت قتیبة بن مسلم باهلی در خراسان و ماوراءالنهر آغاز شد. در نیمۀ دوم این دوره، ترکان شرقی مدتی کوتاه بر قلمرو تورگشها مسلط شدند و تا «تَمیرقاپیگ» (دروازۀ آهنین) و گذرگاه «بوزقلعه» که در آن زمان سغد را از تخارستان جدا میکرد، پیش رفتند (بارتولد،V/ 45 ). در «کتیبۀ یادبود تونیوکوک» که برای بزرگداشت «تون یوکوک» تدارک شده بود، از تعقیب دشمنان تا «تمیرقاپیگ» و عقب راندن لشکریان عرب و تخار سخن رفته است. بارتولد ( V/ 46) مدعی است که در آن کتیبه واژۀ «عرب» به صورت «تازیک» آمده است که ایرانیان آنها را بدین نام مینامیدهاند. در دوران اسلامی بسیاری از ایرانیان به همراه عربها به آسیای مرکزی و ترکستان رفتند و همین عامل نفوذ ایرانیان در آسیای مرکزی شد. گویشهای ایرانی، از جمله زبان سغدی، رفته رفته جای خود را به زبان فارسی داد و زبان ادبی مشترکی در آنجا شکل گرفت. تنها رقیب زبان فارسی زبان ترکی بود. در نتیجه دو جریان پدید آمد، یکی برتری یافتن زبان ادبی فارسی بر گویشهای ایرانی و دیگری برتری تدریجی زبان ترکی بر گویشهای ایرانی رایج در آسیای مرکزی. چندی بعد در درون ایران نیز زبان ترکی گسترش یافت به گونهای که در روستاهایی که ایرانیان و ترکها زندگی میکردند، با گذشت زمان، ترکی، زبان مشترک ساکنان آن روستاها میشد (همو، V/ 48). این نظر بارتولد نه تنها در آسیای مرکزی، بلکه در درون اراضی ایران کنونی نیز مصداق دارد، چه، زبان ادبی فارسی بر گویشهای محلی ایرانی برتری یافت و مردم دارای قومیتهایِ ایرانیِ متفاوت، گفتوگو به زبان ادبی فارسی را بر گویشهای محلی ایرانی خود ترجیح دادند. از اینرو، برخی به خطا اقوامی را که به پارسی سخن میگویند «فارس» نامیدند. همین امر دربارۀ زبان ترکی نیز صادق است. در نواحی و روستاهایی که زبان ترکی بر گویشهای ایرانی برتری یافته است، باز هم بعضی ایرانیان ترکی زبان را ترک میخوانند که از ریشه خطا ست. مطالب ارائه شده مؤید آن است که وحدت زبانی را نمیتوان وحدت قومی به شمار آورد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید