بررسی نظریه بازتاب در مثنوی / دکتر ایرج شهبازی - بخش پنجم

1394/6/31 ۰۹:۳۴

بررسی نظریه بازتاب در مثنوی / دکتر ایرج شهبازی - بخش پنجم

در آخرین صفحة دفتر ششم مثنوی (از بیت ۴۹۰۰ به بعد) مولانا می‌گوید: می‌توان انسانها را از طریق سخنانشان شناخت، اما ممکن است کسی از سر زیرکی یا بدسرشتی، با سخن، شما را بفریبد. چنین کسی را می‌توان با بحثها و استدلالهای زیرکانه به اعتراف واداشت و از لابلای سخنانش، آگاهی‌هایی را برای شناختنش به دست آورد. اگر کسی آنقدر زیرک بود که به هیچ وجه نتوانستید از راه سخنانش او را بشناسید، خاموش و ساکت، در برابرش بنشینید و با دقت به آینة دل خود نگاه کنید. اگر با خود صداقت داشته باشید، می‌توانید نقشهایی را که در مواجهه با او، بر آینة دل شما بازمی‌تابد، تشخیص دهید:

 

 

در آخرین صفحة دفتر ششم مثنوی (از بیت ۴۹۰۰ به بعد) مولانا می‌گوید: می‌توان انسانها را از طریق سخنانشان شناخت، اما ممکن است کسی از سر زیرکی یا بدسرشتی، با سخن، شما را بفریبد. چنین کسی را می‌توان با بحثها و استدلالهای زیرکانه به اعتراف واداشت و از لابلای سخنانش، آگاهی‌هایی را برای شناختنش به دست آورد. اگر کسی آنقدر زیرک بود که به هیچ وجه نتوانستید از راه سخنانش او را بشناسید، خاموش و ساکت، در برابرش بنشینید و با دقت به آینة دل خود نگاه کنید. اگر با خود صداقت داشته باشید، می‌توانید نقشهایی را که در مواجهه با او، بر آینة دل شما بازمی‌تابد، تشخیص دهید:

گفت: «دانم مرد را در حین ز پوز

ور نگوید، دامنش اندر سه روز»

وآن دگر گفت: «ار بگوید، دانمش

ور نگوید، در سخن پیچانمش»

گفت: «اگر از مکر ناید در کلام

حیله را دانسته باشد آن همام،

سرّ او را چون شناسی؟ راست گو»

گفت: «من خامش نشینم پیش او

صبر را سلّم کنم سوی درج

تا برآیم «صبر مفتاح الفرج»

ور بجوشد در حضورش از دلم

منطقی بیرون از این شادی و غم،

من بدانم کو فرستاد آن به من

از ضمیر چون سهیل اندر یمن

در دل من آن سخن زان میمنه است

زآنکه از دل جانب دل روزنه است»

بنابراین یکی از بهترین و قابل اعتمادترین راهها برای شناختن دیگران، تحلیل دقیق احساسات و عواطفی است که در مواجهه با آنها در ما پدید می‌آید. مصاحبت و همنشینی برخی از افراد، آشکارا باعث تیرگی درون، بی‌حالی، تنبلی، بدبینی و ناامیدی می‌شود و در مقابل، در کنار بعضی دیگر از افراد احساس صفای باطن، شور و نشاط، جدیت و امیدواری در ما ایجاد می‌شود. توجه به همین احساسات و احوال درونی است که ما را توانا می‌سازد که دیگران را بشناسیم و فریبشان را نخوریم. به این ترتیب اگر کسی زیباترین و امیدبخش‌ترین سخنان را در گوش ما زمزمه کند، اما دیدارش موجبات ناامیدی و کسالت ما را فراهم آورد، روشن است که نباید فریفتة سخنان زیبای او شویم.

یکی از بهترین نمونه‌ها در این زمینه، «وزیر یهودی» است که داستانش در اوایل دفتر اول مثنوی آمده است؛ این وزیر دانا و بسیار باهوش، با اطلاعات عمیق و گسترده‌ای که دربارة دین مسیحیت داشت، وارد جامعة مسیحیان شد و در اندک مدتی مقام ریاست معنوی کل مسیحیان را به دست آورد و صدها هزار نفر دل و دین خود را به او سپردند. مولانا در این بخش داستان (بیتهای ۴۵۲ـ۴۴۵) به زیبایی اشاره می‌کند که غالب مسیحیان فریفتة سخنان زیبا و عمیق وزیر یهودی شدند؛ ولی اندک افراد دانا و آگاهی نیز بودند که در ورای این سخنان زیبا، به احساساتی که او در آنها ایجاد می‌کرد، توجه می‌کردند و فریبش را نمی‌خوردند:

ناصح دین گشته آن کافر وزیر

کرده او از مکر در لوزینه سیر

هر که صاحب ذوق بود، از گفت او

لذتی می‌دید و تلخی جفت او

نکته‌ها می‌گفت او آمیخته

در جُلاب قند، زهری ریخته

ظاهرش می‌گفت: «در ره چست شو»

وز اثر می‌گفت جان را: «سست شو»

ظاهر نقره گر اسپید است و نو

دست و جامه می‌ سیه گردد از او

آتش ارچه سرخ روی است از شرر

تو ز فعل او سیه‌کاری نگر

برق اگر نوری نماید در نظر

لیک هست از خاصیت دزد بصر

هرکه جز آگاه و صاحب ذوق بود

گفت او در گردن او طوق بود

مولوی در بیتهای بالا، با استفاده از سه مثال محسوس و مادی، منظور خود را تبیین کرده است: «نقره» ظاهری زیبا دارد، اما کارش این است که دست و لباس را سیاه می‌کند، «آتش» سرخ و زیباست، اما عملاً همه چیز را سیاه می‌کند و «برق» ظاهراً نورانی است، اما در عمل سبب نابینا شدن آدمی می‌شود؛ به همین منوال «ابلیسان آدم‌رو» ظاهری فریبنده دارند و به زیبایی تمام دربارة حقیقت و اخلاق و دینداری سخن می‌گویند؛ اما عملاً دل آدمی را سیاه می‌کنند و او را از حقیقت و اخلاق و دین‌ دور می‌سازند. مولوی در غزل بسیار زیبای «روزن ضمیر» (دیوان شمس تبریزی، غزل شمارة ۴۴۳) به روشنی تمام به همین موضوع اشاره کرده است. او در این غزل به ما می‌گوید: دل انسانها با «روزنهایی» به هم راه دارند. این روزن‌ حتی اگر به اندازة سوراخ سوزنی باشد، باز هم اهمیت فراوانی دارد و هرکس به آن بی‌توجهی کند، حتی اگر از بزرگترین دانشمند هم باشد، نادانی بیش نیست. باید از این روزن به خانة ضمیر دوستان و همنشینان خود نگاه کنیم و با دقت تمام ببینیم که در درون آن چه می‌گذرد. هرگاه نزد کسی قرار گرفتیم و از او نور و روشنی بر ما بازتابید، باید مطمئن شویم که او انسانی والاست و دوست حقیقی ما اوست:

از دل به دل، برادر! گویند روزنی است

روزن مگیر، گیر که سوراخ سوزنی است

هر کس که غافل آمد از این روزن ضمیر

گر فاضل زمانه بود، گول و کودنی است

زآن روزنه نظر کن در خانة جلیس

بنگر که ظلمت است در او، یا که روشنی است

گر روشن است و بر تو زند برق روشنش

می‌دان که کان لعل و عقیق است و معدنی است

پهلوی او نشین که امیر است و پهلوان

گل در رهش بکار که سروی و سوسنی است

مولوی در مثنوی (د۳ر ب۳۲۵۴ـ۳۲۵۲) در داستان «عقاب و پیامبر بزرگوار اسلام(ص)» باز به همین موضوع می‌پردازد. براساس بیت سوم از بیتهای زیر، می‌توان گفت که مولانا از نوعی دانش سخن می‌گوید که می‌توانیم آن را «عکس‌شناسی» یا «بازتاب‌شناسی» بنامیم. بازتاب انسانهای نورانی، روشنی و نور است؛ یعنی براثر همنشینی با شخصی نورانی، روشنایی از وجود او بر وجود ما بازمی‌تابد و به همین منوال، در کنار انسانهای ظالم و تیره‌دل، احساس تیرگی و تاریکی می‌کنیم؛ از این‌رو، یکی از مهمترین وظایف هر سالکی این است که به احساسات و اندیشه‌هایی که هنگام ملاقات با افراد مختلف در خود می‌یابد، توجه کند و با توجه به آنها همنشین‌های خود را برگزیند:

عکس نورانی، همه روشن بود

عکس ظلمانی همه گلخن بود

عکس عبدالله همه نوری بوَد

عکس بیگانه همه کوری بود

عکس هرکس را بدان، ای جان، ببین

پهلوی جنسی که خواهی می‌نشین

مولوی در داستان «روباه و خر و شیر» (مثنوی، د۵ر ب ۲۶۳۹ـ۲۶۳۴)، از زبان خر به روباه می‌گوید:

حقّ ذات پاک الله الصّمد

که بوَد بهْ مار بد از یار بد

مار بد، جانی ستاند از سلیم

یار بد، آرد سوی نار مقیم

از قرین بی قول و گفت و گوی او

خود بدزدد دل نهان از خوی او

چون که او افگند بر تو سایه را

دزدد آن بی‌مایه از تو مایه را

عقل تو گر اژدهایی گشت مست

یار بد او را زمرّد دان که هست

دیدة عقلت بدو بیرون جهد

طعن اوت اندر کف طاعوت نهد

۳ـ۲) قرار گرفتن در کنار انسانهای رشدیافته و به کمال رسیده سبب رشد و کمال می‌شود: یکی از مهمترین نتایجی که مولانا از بحث بازتاب احساسات و اندیشه‌های انسانها در یکدیگر می‌گیرد، این است که قرار گرفتن در میان جمعهایی که انسانهای مؤمن و نیک‌نهاد و خیرخواه و جدی در آن حضور دارند، ناخواسته باعث می‌شود که نیرو و نشاط انسان، در کارهای نیک، افزایش یابد و از بی‌حالی و افسردگی او کاسته شود. حضور در جمع، به ویژه اگر آن جمع دوستانه و صمیمانه باشد، نیروهای نیکوی آدمی را دوچندان می‌کند و او را در تحمل دشواری‌‌های سلوک نیرومند می‌سازد.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: