شاهنامه و هویت ملی / پروفسور فضل‌الله رضا ـ بخش دوم

1394/5/4 ۱۰:۳۹

شاهنامه و هویت ملی / پروفسور فضل‌الله رضا ـ بخش دوم

در کتابهای بزرگ جهان، مانند شاهنامه با دقت و روشن‌بینی، اشارات ویژه را می‌توان یافت. شاعر حکیم سوای رمان‌نویس، قصه‌پرداز و داستان‌سراست.بیژن ـ فرزند سپهسالار گیو ـ زمانی به شکارگاه پهناوری رفته بود و مدتی ناپدید شد. گیو در جستجوی فرزند، به کیخسرو ـ شاه روشن‌بین ـ پناه می‌برد که جام جهان‌نمای در اختیار دارد. جام‌ جهان‌نمای کیخسرو، شاید صفای دل او باشد؛ صفایی که پدربزرگش (کیکاووس خودکامه) از آن بی‌بهره بود. به هر روی، کیخسرو پس از نماز و نیاز، با دلی پاک در جام‌ می‌نگرد و گمشدة گیو را پیدا می‌کند. شباهتی که میان رایانة امروز و جام‌جم دیروز است، ما را به تحسین روشن‌بینان اسطوره‌های شاهنامه راهبر می‌شود.

 

در کتابهای بزرگ جهان، مانند شاهنامه با دقت و روشن‌بینی، اشارات ویژه را می‌توان یافت. شاعر حکیم سوای رمان‌نویس، قصه‌پرداز و داستان‌سراست.بیژن ـ فرزند سپهسالار گیو ـ زمانی به شکارگاه پهناوری رفته بود و مدتی ناپدید شد. گیو در جستجوی فرزند، به کیخسرو ـ شاه روشن‌بین ـ پناه می‌برد که جام جهان‌نمای در اختیار دارد. جام‌ جهان‌نمای کیخسرو، شاید صفای دل او باشد؛ صفایی که پدربزرگش (کیکاووس خودکامه) از آن بی‌بهره بود. به هر روی، کیخسرو پس از نماز و نیاز، با دلی پاک در جام‌ می‌نگرد و گمشدة گیو را پیدا می‌کند. شباهتی که میان رایانة امروز و جام‌جم دیروز است، ما را به تحسین روشن‌بینان اسطوره‌های شاهنامه راهبر می‌شود.

در جای دیگر شاهنامه می‌بینیم (پژوهشی در اندیشه‌های فردوسی از این نگارنده ـ جنگ شیمیایی) که شاه خودکامه کیکاووس به سودای جهانگیری به کشور دیوان می‌تازد. در آنجا شاه و لشکریان ایران در بند جادوی شیمیایی دیوان درمی‌افتند. به کار بردن گازهای شیمیایی در جنگهای امروز، داستان جنگ کاووس را به یاد می‌آورد! یادآوری دود شیمیایی جایگاه سپاهیان ایران را فرا می‌گیرد، چشمها از کار می‌افتند.۱

شاید نقش صور خیال، در شاهکارهای ادبی جهان مانند شاهنامه فردوسی و مثنوی ملای روم در سیر و پرواز افکار علمی بی‌اثر نبوده باشند. توصیف جنگهای اسطوره‌ای میان ایران و کشورهای دیگر، و نبرد پهلوانهای ایرانی با رزمندگان مهاجم، بر سرتاسر این کتاب بزرگ سایه افکنده است. با این وصف، در کنار صحنه‌های جنگ و کین و انتقام‌جویی، استاد خراسان از برخوردهای روانی ژرف‌ مانند نیرنگها و خودنمایی‌ها، به‌هنگام یاد می‌کند.

نگارنده در دوران جوانی خود، هنگام بازخوانی شاهنامه به این نتیجه گرایش یافت که شعرهای بلند هزار سال پیش فردوسی را امروز هم می‌توان در کارنامه زندگانی ملی به ‌کار بست. از این روی، تکرار بخش کوتاهی از پیشگفتار چاپ نخست پژوهشی در اندیشه‌های فردوسی را در اینجا بی‌مناسبت ندانستم: «عشق‌‌ورزی نگارنده با زبان و ادب فارسی و فرهنگ پارسی به‌ویژه شاهنامه فردوسی از همان دوران کودکی آغاز شد. وقتی دوره دبستان را می‌گذراندم، با شاهنامه اندکی آشنا شده و با داستانهای آن سرخوش بودم. خوب به یاد دارم که داستان رستم و اشکبوس که در کتاب سال ششم دبستان ما منعکس شده بود، در من چگونه اثر می‌کرد. اشکبوس به همراه کاوس و پیران و لشکر توران به سپاه ایران حمله‌ور شده و در همان نبرد اول، رهام پهلوان ایرانی را که نیم‌مست به میدان آمده بود، گریزان کرده است.

اشکبوس با اسب زیبایش پیروزمندانه میدان‌گرمی و خودنمایی می‌کند و هیچ‌کس از ایرانیان را دیگر هماورد خود نمی‌شمارد. سپاه ایران از برتری که پهلوان بزرگ دشمن در میدان نبرد به رهام نشان داده، اندیشناک‌اند. در چنین هنگامی، پهلوان دلیر و نام‌آور ایران، رستم از سپهسالار طوس اجازه نبرد می‌گیرد و با کمال بی‌پروایی پیاده به جنگ اشکبوس می‌شتابد.

خروشید کای مرد رزم‌آزمـای

هماوردت آمد، مشو بازجای

اشکبوس لحظه‌ای در شگفت می‌ماند. این مرد کیست که در میدان نبرد پیاده

به سوی او می‌خرامد؟ رستم در پاسخ پرسش پر از شگفتی اشکبوس از پیاده به میدان آمدن او، می‌گوید که مرا طوس پیاده فرستاده است تا تو را از اسب پیل‌پیکرت فرود بیاورم.

پیاده ندیدی که جنگ آورد

سرِ سرکشان زیر چنگ آورد

پیاده مرا زان فرستاد طوس

که تا اسب بستانم از اشکبوس

رستم که تفاخر پهلوان دشمن را به اسب گرانمایه‌اش آشکار می‌بیند، با همان تیر اول اسب او را از پای درمی‌آورد و به خنده و طنزی ظریف به اشکبوس می‌گوید «که: بنشین به پیش گرانمایه جفت!»

چو نازش به اسب گرانمایه دید

کمان را به زه کرد و اندر کشید

یکی تیر زد بر بـرِ اسـب اوی

که اسب اندر آمد ز بالا به روی

بخندید رستم، بـه آواز گفت

که: بنشین به پیش گرانمایه جفت!

رستم آنگاه به چالاکی با تیر دیگری کار خود اشکبوس را هم تمام می‌کند. به این ترتیب پهلوان بزرگی چون اشکبوس، که رهام و سپاه را به دهشت افکنده بود و اسب گرانمایه‌اش با دو تیر تهمتن از پای می‌افتند.

من در عالم کودکی از رجزخوانی رستم که وزن و گرمی و سنگینی دلپذیر داشت، بسیار لذت می‌بردم. قیافه مهیب رستم چون پهلوان غول‌پیکری در مخیله‌ام نقش بسته بود؛ دلاور پیلتن بی‌همتایی که می‌تواند با زخم نیرومند گرز خود، لشکری را درهم بشکند و پاره‌های آن را مانند اختران در آسمانها پراکنده کند.

اگر چرخ گردنده اختر کشد

که هر اختری لشکری برکشد،

به گُرز گران بشکنم لشکرش

پراکنده سازم به هر کشورش

طبیعی است که در آن روزگار نمی‌توانستم مانند امروز در شگفت بمانم که چگونه این خراسانی جادوقلم، کلمات ساده فارسی را به رشته می‌کشد؟ کاخ سخنش از سادگی و نیرومندی به آسمانخراشی از پولاد درخشان می‌ماند که در دشت سخن پارسی، دماوندوار سر برافراشته است. کیست که امروز به زبان پارسی شیوا به جای اینکه بگوید «که اسب از آن بالا غلتید و به پایین افتاد»، بنویسد «که اسب اندر آمد ز بالا به روی». در هیچ محفلی در این سالها نشنیدم که تفاخر و ناز کسی را به چیزی که دارد، به این زیبایی‌ به زبان فارسی ساده بیان کند: «چو نازش به اسب گرانمایه دید».

بگذریم از این نکته دلپذیر فردوسی که بر صحنه داستان رزمی ما سایه افکنده است. در عرصه بازیگری روزگار چه فراوانند خامان ره‌نرفتة اسب‌سوار، که به دستاویز مالی و جاهی، یا اندک‌ دانش و دستگاهی، اشکبوس‌وار غرّه می‌شوند و عشوه می‌فروشند؛ اما ناگهان چند تیر تهمتن سوار و اسب را از تالار نمایشگاه بیرون می‌اندازد. «تو گفتی که او خود ز مادر نزاد». ما همه در روزگار خویش دیده‌ایم که چگونه چاپلوسان ظاهر آراسته و سرگرانان را سرانجام روزی تهمتن‌ها در هم می‌کوبند.

مشو غرّه ز آب هنرهای خویش

نگه دار بر جایگه پای خویش

جهان سرگذشت است از هر کسی

از این گونه‌گون بازی آرد بسی

در سالهایی که در دبیرستان دانش‌آموز بودم، بخشهایی از شاهنامه را چند بار خواندم و با داستانهای آن الفت و دلبستگی یافتم. آنچه امروز بعضی از بخشهای شاهنامه را به یاد دارم، بیشتر از خوانده‌‌های همان ایام است. تجزیه و تحلیل و شناخت من طبعاً در این ثلث قرن قوت گرفته است. همه دقایقی را که امروز در گفتار فردوسی می‌بینم، پیشترها تمیز نمی‌دادم، و گروهی از ابیات توصیفی تکراری را که آن وقتها می‌پسندیدم، امروز دیگر نمی‌پسندم.»

در همان هنگامی که دوره آموزش دبیرستان من پایان می‌یافت، دولت ایران جشن هزاره تولد فردوسی را در تهران و مشهد به پا کرده بود.۲ ادیبان دانشمند کشور و ایران‌شناسان خارجی درباره فردوسی سخنها گفتند و مقالات و کتب فراوان نشر دادند که خواندن آنها در آن ایام برای نوجوان‌ها جالب و آموزنده بود. از کتابهای مفیدی که در آن سالها درباره فردوسی در ایران به طبع رسید، دوره دو جلدی «خلاصه شاهنامه» ذکاءالملک فروغی بود، با مقدمه‌ای بسیار شیوا که روش نگارش آن در خاطرم اثر گذاشت.

 

یادآوری

نگارنده در دوران نیمة سده بیستم میلادی چندین سال به پژوهش و تدریس در برنامه‌های علمی و فناوری آمریکا اشتغال داشت. دولت ایران برای نوسازی برنامه‌های دانشگاهها مرا به ایران دعوت کرد. بنده در کنار به روز کردن برنامه‌های دانشگاهها، چون به زبان و ادب فارسی دلبستگی ویژه داشتم، از پرورش درونمایه وحدت ملی و استقلال فرهنگی کشور فارغ نبودم. آنگاه که یادداشتهای شاهنامه را می‌نوشتم و به چاپ می‌رسید، مصادف با فرمانروایی نخست‌وزیری بود که با زبان و فرهنگ غرب از کودکی الفت داشت، ولی با فرهنگ ایرانی کمتر آشنا بود. به شکوه ادب فارسی و ظرافت شاهنامه دلبستگی نداشت و شیفته صور ماشینی غرب بود.بعضی از دولتمردان غربزده آن روزگار، گهگاه کارهای نیم‌پخته دولت را در لفاف چاپلوسی و ظاهر آراسته به شاه و مردم می‌فروختند و اشکبوس‌وار تفاخر می‌کردند که با پیشرفتگان جهان همتراز شده‌اند.

 

پی‌نوشتها:

۱٫ در آینده نه چندان دور، می‌توان ریزش باران را در منطقه‌ای مهار کرد و خشکی یا سیل به وجود آورد. ۲٫ مهر ۱۳۱۳ش.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: