در آرزوی ایرانِ متحد / محمدصادق طالبی نژاد

1394/2/1 ۱۰:۴۴

در آرزوی ایرانِ متحد / محمدصادق طالبی نژاد

شعر و زندگی «ملک‌الشعرای بهار» کاملاً آمیخته با وقایع سیاسی و اجتماعی روز بود و می‌توان بازتاب بسیار متنوعی از رخدادهای تاریخی را در دیوان او دید. او در زمانه‌ای می‌زیست که نو شدن آغاز شده بود و با اینکه تفکر ملی رفته‌رفته مستحکم‌تر می‌شد، ‌گاه قیام‌ها و جنبشی‌هایی راه می‌افتاد که بهای چندانی به ایران به‌عنوان کشوری متحد نمی‌داد.

 

به انگیزه شصت و چهارمین سال درگذشت «ملک الشعرای بهار»

شعر و زندگی «ملک‌الشعرای بهار» کاملاً آمیخته با وقایع سیاسی و اجتماعی روز بود و می‌توان بازتاب بسیار متنوعی از رخدادهای تاریخی را در دیوان او دید. او در زمانه‌ای می‌زیست که نو شدن آغاز شده بود و با اینکه تفکر ملی رفته‌رفته مستحکم‌تر می‌شد، ‌گاه قیام‌ها و جنبشی‌هایی راه می‌افتاد که بهای چندانی به ایران به‌عنوان کشوری متحد نمی‌داد. در این میان بهار بشدت معتقد به حکومت مرکزی مقتدر بود: «من آن روز و دیروز و امروز همیشه صاحب همین عقیده‌ام که باید دولت مرکزی مقتدری باشد و شکی نیست دولت مقتدر مرکزی که با همراهی احزاب و مطبوعات آزادیخواه و به شرط عدالت بر سر کار آمده باشد، می‌تواند برای مملکت همه کار بکند و از ضعیف‌کردن دولت‌ها و تحریک دولت جز مفسده چیزی حاصل نخواهد شد.» همچنین بارها فرد مقتدری را آرزو کرده که بتواند اوضاع به‌هم‌ریخته را سر وسامان بدهد. آرزو داشت نابغه‌ای قد علم کند و رشته امور را در دست بگیرد. همین نوع حرف‌ها سبب شد برخی فکر ‌کنند بهار رضاخان را چنین شخصی پنداشته و فکر می‌کرده در دوره او می‌تواند شاهد تحقق برخی از آرزوهایش باشد. یحیی آرین‌پور در کتاب ارزشمند «از صبا تا نیما» نوشته است: «بعد از کودتا و روی کارآمدن سردار سپه نیز مسیر فکری بهار بارها عوض شد.کسی که در روزنامه نوبهار و زبان آزاد از تقویت حکومت مرکزی و یافتن یک نقطه اتکا و مرکز ثقل برای کشور سخن گفته و همیشه منتظر و امیدوار بوده که «مگر زآه مظلوم گردی بخیزد/ وز آن گرد صاحب کلاهی برآید» در بادی امر به این مرد فعال نزدیک شد و با همان عقیده‌ای که به ایجاد حکومت مقتدر مرکزی داشت خواست به او خدمت کند؛ اما دیگر دیر شده بود.»

این داوری چندان سنجیده نمی‌نماید. مخالفت بهار با راهِ رضاخانی، مخالفتی اساسی بود و با منطق و مبنا. اینکه در عمل، گاهی اوقات و از سر اجبار سری خم کرده است هیچ خللی در آن طرز فکر ایجاد نمی‌کند. در نگاه بهار، آزادی مقوم حکومت مقتدر است نه تهدیدی برای آن و نبودنِ آزادی برهم‌زننده قاعده‌های اجتماعی است و نتیجه این می‌شود که: «آزاده جاهلان و گشاده‌زبان، خران/ بسته مدرسان و فقیهان به خواف‌ها». حکومتی که تنها پشتگرم به قدرت نظامی باشد ناچار باید قسمتی از این قدرت را از خارج از خود تأمین کند، همان‌طور که رضاشاه کرد و بهار به او هشدار داد که: «اعتمادی که به پیوند اجانب داری/ ندهد فایده روزی که برآشوبد کار» و درست می‌گفت. بنابراین برای تحقق دولت مقتدر مرکزی، باید به خودِ مردم کشور امید داشت و این امید وقتی ناامید نمی‌شود که آنها احساس امنیت کنند و این احساس در سایه آزادی پدید می‌آید. اینها چکیده نگاه بهار است و پیداست که چقدر از راه و روش رضاخان دور است. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی می‌گوید: « اگر دو نهنگ بزرگ از شط شعر بهار بخواهیم صید کنیم، یکی مساله وطن است و دیگری آزادی».

ملک الشعرا، شعر مهمی دارد به نام «یادگار بهار به پاکستان» که دو سال پیش از مرگش سروده است، یعنی ۱۳۲۸ ه.ش و بخوبی کمال مطلوب خود را برای مملکتداری بیان کرده است:

ز روی صدق و ادب چند نکته عرض دهم / به پیشگاه دل حق‌گزار پاکستان

یکی سماحت ملی که گونه‌گونه ملل / زیند فارغ و خوش در دیار پاکستان

که ملک را نرساند به وحدت ملی / مگر سماحت قانونگذار پاکستان

جدال مذهبی و ترک اصل آزادی / خزان کند به حقیقت بهار پاکستان

روزنامه ایران

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: