قصیده از ملک‌الشعرای بهار تا امروز

1395/8/8 ۰۸:۳۸

قصیده از ملک‌الشعرای بهار تا امروز

نام مشترک داشتن با بزرگان، گاه نعمت است گاه زحمت! «این حلّه تنیده ز دل...» کتابی‌ است از عزت‌الله فولادوند که نامش شبیه است به آن بزرگ فرهیخته در عرصه ترجمه اما او نیست[با مختصرتفاوت سنی؛ متولد 1317 است؛ سه سال جوان‌تر از فولادوند مترجم] پژوهشگر است و کارش را هم خوب بلد است و در این کتاب، به سراغ «قصیده» رفته؛ قصیده معاصر؛ بسنده هم نکرده به نام‌هایی که پیش از این شنیده‌ایم، از شاملو گرفته تا رضا براهنی در این کتاب دو جلدی حضور دارند گرچه این حضور، بیشتر اشارت به «اهل بخیه» بودن اهالی شعر مدرن است تا تسلط ایشان بر این قالب شعری به شدت دشوار.فولادوند در این دو مجلد، دو رفتار پژوهشی متمایز پیشه کرده


با نگاهی به کتاب«این حلّه تنیده ز دل...» عزت‌الله فولادوند
 

یزدان سلحشور: نام مشترک داشتن با بزرگان، گاه نعمت است گاه زحمت! «این حلّه تنیده ز دل...» کتابی‌ است از عزت‌الله فولادوند که نامش شبیه است به آن بزرگ فرهیخته در عرصه ترجمه اما او نیست[با مختصرتفاوت سنی؛ متولد 1317 است؛ سه سال جوان‌تر از فولادوند مترجم] پژوهشگر است و کارش را هم خوب بلد است و در این کتاب، به سراغ «قصیده» رفته؛ قصیده معاصر؛ بسنده هم نکرده به نام‌هایی که پیش از این شنیده‌ایم، از شاملو گرفته تا رضا براهنی در این کتاب دو جلدی حضور دارند گرچه این حضور، بیشتر اشارت به «اهل بخیه» بودن اهالی شعر مدرن است تا تسلط ایشان بر این قالب شعری به شدت دشوار.فولادوند در این دو مجلد، دو رفتار پژوهشی متمایز پیشه کرده؛ در جلد نخست، شاعرانی را برکشیده، با انتخابی بیشتر از شعرهای‌شان و تفسیر و تأویل و تحشیه و در جلد دوم، فقط انتخاب بوده و شعرها، با شاعران‌شان، در پیشگاه داوری تاریخ و مخاطبان، تنها مانده‌اند.

در آغاز قصیده بود
می‌دانیم که در آغاز «کلمه» بود، بعد به شعر رسیدیم و شعر[آنچه در اختیار ماست به عنوان وارثان شعر پارسی] با قصیده شروع شد، برای پارسی‌زبانانی که به زبان اکنونی دوره اسلامی سخن می‌گویند؛ اینکه در دوره پیش از اسلام، شعر بر چند گونه بوده و کدام گونه بر تخت پادشاهی زبان نشسته، چندان متکی بر شواهد و مدارک مستند نیست چرا که هر چه بود و هر چه ماند، با گردباد زمان، بر باد شد و نماند مگر خردک‌شرری-به قول اخوان- و با خردک‌شرر، نتوان تاریخ ادبی نوشت، تذکره‌نامه‌ای سر و سامان داد یا به نقد علمی رسید.
با قصیده شروع شد؛ قالبی شاهانه که درخور تاج و تخت بود و تضمینی برای تداوم معیشت شاعر؛ قالبی که در آن تخیل، باید به آن میزان می‌بود که ممدوح را خوش آید و یا بیشتر، اصلاً بفهمد که شاعر از چه سخن گفته! آن هم ممدوحانی که در قرون سلطنت قصیده، پارسی، زبان مادری‌شان نبود و قصیده‌سرا اغلب نمی‌دانست که شعرش، سینی طلا برایش به ارمغان می‌آورد یا سرش بر سینی مطلا، در مجلس شاه خواهد چرخید! این ویژگی «وضعیت»، قصیده را تک‌ساحتی کرد، تک‌معنایی کرد و «زبان‌محور» و «کم‌تخیل»؛ هر چه مانده بود از جهان شاعرانه، «خیرالموجودین» باید بدل به شعر می‌شد و قصیده‌سرایان، به شعری رسیدند که بی‌شباهت نبود به زندگی روشندلانی که با از کف دادن سوی چشم، دیگرقوای زیستی‌شان تقویت شده بود؛ اینکه رودکی به عنوان «پدر‌قصیده»، خود روشندل بود، نه از سراتفاق، که بیانیه‌ای بود برای تفسیر و تأویل این گونه شعری.
زبان در «قصیده»، همه چیز است و اگر در دوران مدرن، این قالب شعری حقیر شمرده شد، از جهل بود و به انتقام آن دوران، که شاعران، سرسپرده بودند یا به دینار یا به جلاد! چه رویکرد غم‌انگیزی! آیا هیچ ملتی، بناهای تاریخی خویش را، چون «جباران» در آن سکنا گزیده بودند، ویران می‌کند؟
شعر، تاریخ‌نویسی ماست با اختلاف نسخ بسیار!
قصیده، قالب «توصیف» است و «توصیف» عنصری را با خود دارد که «داستان مدرن» با خود: «اتمسفر» یا «فضا»؛ از این رو، شاید بهترین انتخاب یک شاعر، برای «دوران مدرن»، قصیده باشد چنانکه بوده برای شاعران عصر نو اما با صورتی تازه؛ نیما و شاگردانش، در نهایت «قصیده‌سرا»یند نه به این دلیل که قصایدی هم دارند «نه چندان خوب»، بلکه به دلیل بازآفرینی قصیده در شعرهای «شیوه نو»ی خود و حتی بازسازی زبان به کارگرفته شده در عصر نخست شعر دری [که سبک خراسانی‌اش می‌خوانیم] از 1300 تا واپسین دقایق 1350 شمسی؛ البته آنچه کتاب «این حلّه تنیده ز دل...» به سراغ‌اش رفته، این رویکرد نیست، بلکه «قصیده» است به همان شکل که می‌شناسیمش؛ بی‌آنکه قبای جهان مدرن را بر تن کرده باشد؛ با همان طنین کهن‌ خراسانی البته با نگاهی به دوران «دگرگونی»؛ با «ایده»‌هایش نه با «اجرا»ها. «بهار» و «اوستا» بی‌گمان سرآمدان این شیوه سخن در عصر نو هستند بی‌آنکه سرسپرده دینار باشند؛ قصیده‌سرایان پس از مشروطه، «قصیده مشروطه» را بر «قصیده استبداد» رجحان دادند و البته اگر در دوره‌هایی، برابر «قصیده جمهوری» ایستادگی کردند [که نیما و اخوان نوآوران آن بودند] نه از سر تقابل با نوآوری، که ریشه در نگاه کمابیش سنتی ایشان به علم سیاست داشت. از آن هنگام که رودکی سرودن را آغازید، سیاست، شعر را در خود گرفت چرا که «شعر» زندگی‌ است و زندگی را، از سیاست گریزی نیست در این مُلک.
ای دیو سپید پای در بند!
ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله‌خود
زآهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی
 بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران
وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی، تو ای دماوند!
تو مشت درشت روزگاری
از گردش قرن‌ها پس افکند
ای مشت زمین! بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند...
شاید کمتر به خاطر خطور کند که در قصاید هم اختلاف نسخ باشد؛ در قدیم‌اش حتی، در جدید که هیچ! اما در همین قصیده «دماوند» بهار، فولادوند از یکی از ابیات، ضبط دیگری متفاوت با نسخ دیگر به دست داده: «ای مشت زمین! بر آسمان شو / بر وی بنواز ضربتی چند»؛ در نسخه فولادوند، کلمه «وی» به جای «ری» نشسته؛ کدام را باید برگزید؟ بر خود و جهان سخت نگیرید! حتی در «بوستان» و «گلستان» سعدی هم ما به عدد نسخ، تفاوت کلام و روایت داریم در ابیات پیوسته و گسسته؛وقتی که شعر، جای تاریخ را می‌گیرد و تاریخ خلاصه می‌شود در بخشی کوچک و در امان‌مانده از کتاب شگفت «بوفضل بیهقی»، دیگر جای حیرت نیست که یک شعر، هم این باشد و هم آن!
چنان‌که وسوسه می‌کرد روح نیما را
عزت‌الله فولادوند از میان متأخران، شاعری جوان را برگزیده و در کنار بزرگانی چون بهار و اوستا و مهدی حمیدی و پروین و مظاهر مصفا و اخوان، جایش داده و بر شعرش تحشیه نوشته: مرتضی امیری اسفندقه.
فرشی به زیرپای تو از سبزه زار بود
من بودم و تو بودی و فصل بهار بود
افتاده بود، ماه در آغوش جویبار
خیره، نگاه ما به دل جویبار بود
زلفت نمی‌گذاشت ببینم تو را درست
 من تازه کار بودم و او کهنه کار بود!
از من هزار پرسش پوشیده داشتی
انگار شب نبود که روز شمار بود
با هم گره زدیم به نرمی دو سبزه را
دل در درون سینه ما بی‌قرار بود
دستان ما به گرمی هم احتیاج داشت
چشمان ما به سُکرتماشا دچار بود...
قصیده «دهکده»ی اسفندقه چنین آغازی دارد. او در دو دهه اخیر، نام‌آورترین شاعر حوزه قصیده است و مخالفان و موافقانش، بر تسلط او بر این قالب قدمایی اتفاق نظر دارند. به گمان من انتخاب فولادوند، در برکشیدن جایگاه او در این کتاب، انتخابی سخت و هراس‌آور بوده برای تذکره‌نویسی چون او؛ اینکه شعر شاعری متولد 1345 را در کنار بزرگانی ارزیابی کنی که صف ستایشگران‌شان، طولانی‌تر از عمر نوح است، شهامت علمی می‌خواهد که فولادوند چنین شهامتی را داراست.
نشست و گفت‌: کجا می‌رویم ما، یارا؟
سفر، برادر من‌! می‌برد کجا ما را؟
سلام کردم و گفتم‌: شمال‌، تا دریا
به طنز گفت که ما دیده‌ایم دریا را
به لحن‌ روشن‌ تاجیک‌، شرحمان می‌داد
شکوه شهر سمرقند را، بخارا را
صفای لهجه گرمش به یاد می‌آورد
سروده‌های متون کهن‌، اوستا را
نوای رودکی و فرّ و هنگ فردوسی‌
سرود باربد و زخمه نکیسا را
به رسم‌ِ «بیت‌ْبَرَک» بین ما مشاعره بود:
«صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را»
به پارسی‌ سره سرخوشانه شعری خواند
چنان‌که وسوسه می‌کرد روح نیما را
فشرد دست مرا: گپ بزن‌، بخوان‌. گفتم‌:
«مجال نطق نمانده زبان گویا را»
به پاس گفت‌: بخوان تا به گفته حافظ
«سرود زهره به رقص آورد مسیحا را»

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: