ترجمه تفكر یونانی: از ابن رشد تا هیدگر / شهرام پازوكی

1399/12/4 ۰۹:۴۲

ترجمه تفكر یونانی: از ابن رشد تا هیدگر / شهرام پازوكی

تفكر یونانیان باستان تفكری ذاتا شاعرانه و تراژیك بود كه مبدل به تفكری فلسفی در آثار متفكرانی مثل سقراط، افلاطون و ارسطو شد. با ترجمه آثاری از این فیلسوفان، به‏خصوص ارسطو، به‏طور مستقیم و غیرمستقیم به زبان عربی و ورود آنها به عالم دینی اسلامی، مقدمات پیدایش فلسفه موسوم به اسلامی فراهم شد.

 

تفكر یونانیان باستان تفكری ذاتا شاعرانه و تراژیك بود كه مبدل به تفكری فلسفی در آثار متفكرانی مثل سقراط،  افلاطون  و ارسطو شد. با ترجمه آثاری از این فیلسوفان، به‏خصوص ارسطو، به‏طور مستقیم و غیرمستقیم به زبان عربی و ورود آنها به عالم دینی اسلامی، مقدمات پیدایش فلسفه موسوم به اسلامی فراهم شد. عالم یونانی و عالم اسلامی دو عالم متفاوت بود كه ترجمان یكی به دیگری آسان نبود؛ لذا از همان ابتدا در مساله گزینش واژگان صحیح فلسفی یونانی به زبان عربی كه اول آسان می‏نمود، بسی مشكل‏ها پیدا شد. این مشكل‏ها خصوصا در مورد مفاهیم اصلی متافیزیكی و در راس همه آنها مساله «موجود» بیشتر عیان می‏شد.

فیلسوفان  مسلمان  و  ترجمه  متون  یونانی

اولین بحث‌های جدی فلسفی در این باره را می‏توان در كتاب الحروف فارابی دید. نزد فارابی  به عنوان موسس فلسفه اسلامی، مساله انتخاب معادل‌های عربی برای واژگان یونانی، در اصل و بنیادش، مساله‌ای فلسفی بود نه صرفا از نوع مباحث لغوی و ادبی كه معمولا در مباحث مربوط به ترجمه مطرح می‏شود. مساله ترجمه صحیح واژگان یونانی برای ابن‏سینا چندان اهمیتی نداشت چراكه او به فلسفه یونانی آن‏طور كه درواقع بوده علاقه و سروكاری نداشت.  او به یونانی تعلق خاطر داشت كه خود می‏پنداشت و می‏خواست باشد. او به ‏دنبال انداختن طرحی نو در فلسفه در عالم اسلامی بود. پس از ابن‏سینا، سهروردی است كه اولین ‌بار متوجه زبان خاص حكمای مقدم بر سقراط شده و آن را زبانی رمزی می‏داند كه فقط كسانی كه اهل رمز و قابلیت فهم آن را دارند پی به آن می‏برند.  بدین‏قرار مساله او مساله ترجمه واژگان نبود بلكه فهم آنها بود.

ابن رشد اولین فیلسوفی است در میان مسلمانان كه مساله اهمیت تاثیر ترجمه را در فهم و تفسیر و بلكه سوء تفسیر آرا و مصطلحات فیلسوفان یونانی از جانب فیلسوفان مسلمان به‏طور خاص ارسطو، به ‏طور جدی عنوان كرده است.  از همه این مصطلحات مهم‌تر واژه «موجود» است. او ترجمه لفظ to on یونانی را كه از جهت لغوی اسم فاعل و بسیط است  لذا معنای تحت‏اللفظی‏اش مثلا «باشنده» یا «هست» است به «موجود» كه اسم مفعول و مشتق است، مخدوش و دارای ایراد اساسی می‏داند و این را از جمله غلط‏های فهم مترجمان و مفسران ارسطو، از جمله ابن‏سینا، به زبان عربی می‏گوید. به نظر او ترجمه این واژه یونانی به موجود این شبهه را پدید آورد كه نزد ارسطو موجود بودن دلالت دارد بر یك عرض در شی‏ء (جوهر) و نه بر ذات آن و خود همین ترجمه نادرست، به ظن او، ریشه تلقی غلط ابن‏سینا از وجود به عنوان یك امر عرضی است.

به گمان ابن رشد، این اندیشه غلط را ابن‏سینا از اشاعره به ارث برده كه صفات الهی را زاید بر ذات می‏دانستند و تحت‌تاثیر آنها ابن‏سینا هم «موجود بودن» را صفتی زاید بر شی‏ می‏انگاشت و این بدفهمی ابن‏سینا منجر به طرح مسائل نادرست  منتج  از آن شده است. ابن رشد، این به ‏گمان او آرای «غلط»  ابن‏سینا را ناشی از آن می‏داند كه ابن‏سینا  از فلسفه ارسطو، تفسیری كلامی و به‏ عبارت دیگر تفكر یونانی را تفسیری دینی كرده و از این ‏رو از ارسطوی یونانی دور و مرتكب خطا شده است. خطایی كه ابن رشد می‏پنداشت هم به ضرر فلسفه و هم دین شد. خرده‏گیری تند ابن‏رشد از ابن‏سینا گرچه از جهاتی، بیشتر لغوی موجه است ولی از جهت فلسفی محل تامل است. به این دلیل كه اصولا در تعالیم اسلامی حضور خدای خالق و مفهوم «خلق از عدم» (creatio ex nihilo) بنیاد اصلی دیگر مفاهیم است و اصولا مفهوم وجود تابع آن آموزه و نظامی است كه براساس آن ساخته می‏شود. ابن‏سینا نیز به ریشه یونانی لفظ to on (هست) كه استمرار هستی را می‏رساند لذا مفهوم خلقت ظاهرا در آن جایی نمی‏یابد، كاری ندارد. او به خود واژگان مستعمل فیلسوفان یونانی مربوط‏تر از همه ارسطو اعتنای چندانی نداشته بلكه به اندیشه مفسرانه متفكرانی مثل خود آن‏ چنانكه به آن واژگان می‏اندیشیدند،  اهمیت می‏داده است. اما خود ابن‏رشد كه همواره می‏خواسته به ارسطوی یونانی وفادار باشد تا چه حد توانسته به عمق تفكر یونانیان رسوخ كند. آیا ابن‏رشد می‏توانست ماهیت شاعرانه و تراژیك تفكریونانی را، آن‏طور كه ارسطو را واداشت كتابی درباره شعر بنویسد، درك كند؟ پاسخ به این سوال را شاید بتوان در تفسیر او از كتاب بوطیقای (Poetica) یا فن شعر ارسطو یافت. مشكل اساسی كه ابن‏رشد در فهم و شرح رساله بوطیقای ارسطو داشته، ترجمه دو واژه یونانی تراژدی و كمدی است كه او را حیران كرده و چون نمونه این‏گونه اشعار یونانی را میان شاعران عرب نمی‏یابد، دو معادل ناقص و بلكه نادرست عربی یعنی كلمات مدح (مدیح) و هجو (هجا) را می‏گذارد كه از اساس تفسیر او را از تفكر یونانی منحرف كرده است. پیش از ابن‏رشد، فارابی و ابن‏سینا كه متوجه بیگانگی این نوع تفكر شاعرانه در تفكر اسلامی شده بودند با هشیاری تمام این دو واژه را صرفا تعریب كرده و از آنها به صورت «تراغوذیا» (تراژدی) و «قوموذیا» (كمدی) یاد  می‏كنند.

هیدگر و  ترجمه‌های  یونانی

احتمالا هیچ فیلسوف معاصری به اندازه هیدگر به مساله امكان هم‏زبانی لذا مشكل ترجمه واژگان یونانی ابتدا به زبان لاتین و آثار سویی كه این ترجمه‌ها در مسیر تاریخ فلسفه دا شته است، نپرداخته و به آن اهمیت نداده است. او اصولا در امكان هم‏زبانی یا هم‏سخنی(dialogue) اروپاییان با مردم آسیای شرقی و به عبارت دیگر غربیان با شرقیان تردید می‏كند. به این دلیل كه به ‏قول او زبانْ، خانه وجود است و اختلاف زبان‏ها در این دو سرا ذاتی است. هیدگر موضوع ترجمه آثار حكمای یونان باستان به زبان لاتین و عواقب سوء برداشت‌شان از تفكر یونانیان باستان را در خانه وجود رومیان خاطرنشان كرده است. از جمله در مصاحبه سال 1966 با مجله اشپیگل می‏گوید:«چه خوب بود اگر ما این اختلال را به جد می‏گرفتیم و سرانجام توجه به این امر می‏كردیم كه تا چه حد و مقداری تفكر یونانی با ترجمه به زبان رومی متحمل آسیب شده است. این حادثه، حادثه‏ای است كه حتی امروزه مانع از این می‏شود كه بر كلمات اصلی تفكر یونانی اندیشه كافی كنیم.» به نظر هیدگر ترجمه‌های لاتینی واژه‌های یونانی فقط باعث نابودی دلالت معنایی این الفاظ نشد بلكه اصولا در كل زبان فلسفی یونانی اثر گذاشت. همین ترجمه‌های نادرست بعدا در عالم مسیحیت و قرون وسطایی مسیحی اخذ شد و پس از قرون وسطای مسیحی در فلسفه جدید نیز بسط یافت. فلسفه به ‏معنای خاصش یعنی philosophia از یونان در دوره متأخرش آغاز شد. البته مراد از این قول حكمت و دانایی به ‏معنای عامش نیست كه منحصر به جایی باشد. خروج فلسفه از یونان و سیر آن با ترجمه آثار فیلسوفان یونانی آغاز شد و استمرار یافت؛ چنین است كه مساله فهم واژگان فلسفی یونانی و ترجمه درست آنها از همان آغاز و اصولا «ترجمه» مساله‌ای اساسی در بسط فلسفه شد. اما در همین‏جاست كه باید پرسید مساله صحت ترجمه واژگان فلسفی تا چه حد و به چه معنا مساله‌ای لغوی و ادبی و تا چه حد خودش مساله‌ای فلسفی و مربوط به عالم تفكر فیلسوفان است.  این سوالی مهم و ضروری است.

بی‏تردید میان تفكر و ترجمه و نسبتی كه این دو با زبان دارند ربط وثیقی وجود دارد.  درواقع آنچه ترجمه می‏شود،كلمات اولیه  مستعمل فیلسوف   نیست  بلكه  اندیشه  مترجمان اهل نظر است كه متنی را ترجمه می‏كنند.  بدین‏قرار ترجمه نوعی تفسیر و فهم و به بیان دیگر بازسازی متن اصلی به روایت مترجم است و صرف جایگزینی كلمات و عبارات معادل زبان مبدا در زبان مقصد نیست. این همان چیزی است كه ابن‏سینا در واژه to onیونانی می‏دید كه تردیدی در ترجمه آن به لفظ رایج «موجود» نكرد چراكه از لفظ موجود همان را می‏یافت كه این لفظ افاده می‏كرد.

اگر به تاریخ فلسفه در اروپا هم بنگریم، می‏بینیم كه همین تفسیر از موجود  نفوذ و گسترش یافت نه آنچه اصالتا یونانیان در نظر داشتند.  چنانكه در قرون وسطی همین فهم از موجود بود كه در راس قواعد فلسفی قرار گرفت و بر همان مبنا در دوره مدرن با دكارت «موجود بودن» به ‏معنای ابژه بودن فهم و تفسیر شد و این فهم جدید تاثیری عمیق در زبان گذاشت چنانكه اگر object  در واژگان فلسفی قرون وسطی به تقریب و مسامحه به معنای «ذهن» بود اینك به‏ معنای كاملا متفاوت و بلكه برعكس دلالت قدیمش به ‏معنای  جدید «عین»  استفاده شد.

ترجمه  و  تفكر

در اینجاست كه باید اندیشید اگر ما بخواهیم این دو واژه كلیدی فلسفه مدرن، یعنی سوژه و ابژه را به زبان فارسی ترجمه كنیم، چه باید بكنیم؟ آنچه مسلم است این است كه آنها هیچ معادلی در غیر زبان‏های اروپایی از جمله فارسی و عربی ندارند چراكه حاصل تفكر مدرن و تحولی هستند كه این تفكر در شوون مختلف و از همه مهم‌تر در زبان گذارد به ‏طوری كه حتی معنایی برعكس ریشه این دو واژه مدرن در زبان لاتین یعنی subiectum و obiectum پیدا كرد.

از این قبیل واژگان در فلسفه مدرن كه معادلی از نظر فكری و واژه‏ای مصطلح معادل آن در زبان فارسی و عربی ندارند بسیار است كه ما را به طرح سوال دیگری می‏كشاند و آن اینكه چگونه می‏توان اصولا فلسفه مدرن را فهمید وقتی ما در درك واژگان كلیدی آنها و كلیدی‏تر از همه موجود به عنوان ابژه مشكل داریم؟ در 3 دوره اصلی فلسفه در غرب، یعنی دوره یونانی، قرون وسطی و مدرن، نامفهوم بودن فلسفه یونانی برای فیلسوفان مسلمان و فاصله آنها آن‏قدر زیاد نبود كه امروزه میان فلسفه مدرن و فلسفه اسلامی است.  در مورد فلسفه قرون وسطی اصولا شاید بتوان گفت یا فاصله‏ای در میان نبود یا اندك بود به این دلیل كه روح تفكر هر دو یكی بود اما در مورد فلسفه مدرن و از آن مشكل‏تر فلسفه‌های پست مدرن، چه می‏توان كرد وقتی تفاهمی وجود ندارد كه بتوان در هم‏زبانی، زبان و واژگان بیان آنها را ترجمه كرد؟ آیا می‏توان به ترجمه‌های تحت‌اللفظی چنانكه متداول شده اكتفا كرد، پیش از آنكه بتوان نخست هم‏زبان با آنها شد و آیا به ‏صرف زبان‏دانی و بدون آشنایی با فلسفه مدرن، می‏توان از عهده این‏كار برآمد؟ این سوالات ما را وامی‏دارد كه مساله ترجمه را اولا مساله‌ای بسیار مهم و مربوط به ذات تفكر و نسبت آن با زبان بدانیم ثانیا مساله‌ای مربوط به زبان منتخب ترجمه و گزینش واژه‌های  درست.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: