1397/10/5 ۱۰:۲۷
اشاره: در بخشهای پیشین این نوشتار، به برخی از صنایع لفظی و معنوی اشاره شد و درباره تکرار، مَثَل، تمثیل و پند بحث شد. اینک ادامه مطلب: گاه شاعر در میانۀ سرگذشت نیز برای لحظهای شرح رویداد را قطع میکند و مناسب حال، زبان به پند میگشاید؛ مثلا در میانۀ نبرد رستم با سهراب، هنگامی که از شدت نبرد، رزمافزار دو پهلوان شکسته، جامۀ آنها دریده و نیروی آنها به پایان رسیده و دمی از یکدیگر جدا میشوند، شاعر از این لحظه استفاده میکند و خلأ ماجرا را با پند پر میکند
اشاره: در بخشهای پیشین این نوشتار، به برخی از صنایع لفظی و معنوی اشاره شد و درباره تکرار، مَثَل، تمثیل و پند بحث شد. اینک ادامه مطلب:
گاه شاعر در میانۀ سرگذشت نیز برای لحظهای شرح رویداد را قطع میکند و مناسب حال، زبان به پند میگشاید؛ مثلا در میانۀ نبرد رستم با سهراب، هنگامی که از شدت نبرد، رزمافزار دو پهلوان شکسته، جامۀ آنها دریده و نیروی آنها به پایان رسیده و دمی از یکدیگر جدا میشوند، شاعر از این لحظه استفاده میکند و خلأ ماجرا را با پند پر میکند؛ ولی این کار را نه تنها به شیوه همیشگی خود به ایجاز انجام میدهد، بلکه چنان طبیعی و صمیمی که گویی خود شاهد عینی نبرد پدر و پسر بوده و از آن به هیجان آمده و عبرت گرفته است و در نتیجه تأثر خود را بهآسانی به خوانندگان خود نیز منتقل میکند:
جهانا، شگفتا که کردار توست
هم از تو شکسته، هم از تو درست
از این دو یکی را نجنبید مهر
خرد دور بُد، ایچ ننمود چهر
همی بچه را بازداند ستور
چه ماهی به دریا، چه در دشت گور
نداند همی مردم از رنج آز
یکی دشمنی را ز فرزند باز
(همان، ج۲، ص۱۷۱ ـ ۱۷۲، بیت ۶۷۰ ـ ۶۷۳)
گاه نیز این پندها از زبان اشخاص داستان میآید؛ مثلا فریدون در پیام خود به سلم و تور که خون برادر را ریختهاند.
یکی داستان گویم ار بشنوید
همان بر که کارید، خود بدروید
(همان، ج۱، ص۱۱۴، بیت ۳۸۳)
و کمی پایینتر (بیت ۳۹۱):
جهان چون شما دید و بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی
و یا ایرج به برادران خود که قصد کشتن او را دارند:
پسندی و همداستانی کنی
که جان داری و جانستانی کنی
مکش مورکی را که روزیکش است
که او نیز جان دارد و جان خوش است
(همان،ج۱، ص۱۲۰، بیت ۵۰۰ ـ ۵۰۱)
این پندها و عمق معنوی و صمیمیت در بیان آنهاست که شاهنامه را از حماسههای دیگر جدا میسازد و به واسطه آنها شاعر را از قدیم، «حکیم»، «فرزانه» و «دانا» میگفتند.
ر) مفاخره:
مفاخره یعنی بر خویش بالیدن و خودستایی؛ اگرچه درست نقطه مقابل سخنان حکیمانه است، ولی عنصری جداناپذیر از حماسه است، تا آنجا که میتوان گفت که حماسه بدون مبالغه و مفاخره، حماسه نیست. هنر مفاخره مانند هنر نعرهکشیدن که هدف از آنها به هراس همنبرد و خالیکردن دل اوست، در واقع یکی از سلاحهای پهلوانی است که هر پهلوانی از آن برخوردار نیست. مفاخره تنها شامل بالیدن بر خود و خاندان و نیاکان خود نیست، بلکه خوارکردن حریف و خاندان او را نیز شامل میشود و از این رو شاید اصطلاح «رجزخوانی» (ارجوزهخوانی) مناسبتر باشد؛ ولی در هر حال، اگر این کار به زبان عادی انجام گیرد، نه حریف را به هراس میاندازد و نه چنگی به دل خواننده میزند، بلکه باید در بیانی پرهمهمه، پر هیبت و حیرتانگیز عرضه شود. در شاهنامه بهترین مثالهای مفاخره و معارضه، در مجادلۀ «اسفندیار و رستم» آمده است. در زیر به چند نمونه بسنده میکنیم. رستم به اسفندیار:
تو را بر تگِ رخش مهمان کنم سرت را به گوپال، درمان کنم
(همان، ج۵، ص۳۶۵، بیت ۸۷۰)
اسفندیار به رستم:
گر از گرز من باد یابد سرت بگرید به درد جگر، مادرت
(همان، ج۵، ص۳۶۶، بیت ۸۷۹)
رستم به سهراب:
نگه کن مرا تا ببینی به جنگ اگر زنده مانی، مترس از پلنگ
(همان، ج۲، ص۱۷۰، بیت ۶۵۰)
سهراب به رستم:
به رزم اندرون، رخش گویی خر است
دو دست سوارش چو نی بیبر است
(همان، ج۲، ص۱۷۳، بیت ۶۸۹)
سهراب به هجیر:
تو مردان جنگی کجا دیدهای؟ که بانگ پی اسب نشنیدهای
(همان، ج۲، ص۱۶۵، بیت ۵۸۶)
اسفندیار به بهمن:
تو گردنکشان را کجا دیدهای که آواز روباه نشـنیدهای
(همان، جلد۵، ص۳۳۰، بیت ۴۶۷)
رستم در پاسخ به اشکبوس که نام همنبرد را میپرسد:
تهمتن چنین داد پاسخ که: نام
چه پرسی؟ که هرگز نبینی تو کام
مرا مام من نام، مرگ تو کرد
زمانه مرا پُتک ترگ تو کرد
(همان،ج۳، ص۱۸۳، بیت ۱۲۸۶ ـ ۱۲۸۷)
ش) خطبه:
در شاهنامه دو نوع خطبه داریم:
۱ـ خطبههای شاهان بهویژه در بخش ساسانیان که در واقع اعلام برنامه سیاسی و کشورداری هر پادشاه است و در مأخذ شاعر نیز بوده و از آنجا به متن «خداینامه» برمیگردد؛
۲ـ برخی پادشاهیها و داستانهای شاهنامه با مقدمهای آغاز میشوند که خود شاعر آن را «خطبه» نامیده است (فردوسی، همان ج۴٫ ص۱۷۴، بیت ۷۷) و موضوع آنها متفاوت است؛ همچون: مدیحه، اندرز، ستایش یزدان، توصیف طبیعت و حدیث نفس٫ برخی از این خطبهها تمثیلیاند و اشارهای کلی و مهآلود به جریان داستان و فرجام آن دارند و آن را در صنایع معنوی «براعت استهلال» میگویند؛ یعنی هدف آن ایجاد آرامش در خواننده و متمرکز ساختن حواس او برای شنیدن داستان است. همین کار را نقالها، پیش از آنکه داستانی را آغاز کنند، با خواندن قطعهای به آواز که گاه یک غزل حماسی است، انجام میدهند و آن را در اصلاح قصهخوانها «پیشخوانی»، «مناسبخوانی» و «مرصعخوانی» مینامند. اینگونه خطبهها را میتوان با «پیش سخن»۱ در درامهای یونانی مقایسه کرد و همچنین اندرزهای پایان داستان را با «سخن انجامین»۲ در آن درامها؛ ولی منظور مقایسه در کارکرد است و نه محتوا (تک: خالقی مطلق، سخنهایی دیرینه، ص۱۱۹ ـ ۱۲۳).
ت) چشمی به پیرامون:
در شاهنامه همیشه شاعر نگاهی کوتاه نیز به پیرامون وقایع اصلی میاندازد. از میان نمونههای فراوان، آن یکی را برمیگزینیم: خاقان چین دخترش را به انوشروان میدهد و فرزند را تا کنارۀ رود جیحون بدرقه میکند. با آنکه در اینجا نقش خاقان دیگر به پایان رسیده است؛ ولی شاعر فراموش نمیکند که بیتی در توصیف حال خاقان که در کنار رود ایستاده و با اندوه، دورشدن دخترش را مینگرد و میگرید، بسراید:
همی بود تا رود بگذاشتند
ز خشکی بر آن روی برداشتند
ز جیحون دلی پر ز خون بازگشت
ز فرزند با درد همباز گشت
(همان، ج۷، ص۲۷۳، بیت ۲۲۶۰ـ۲۲۶۱)
با آنکه مثالها از بخش تاریخی شاهنامه است، باز گرایش شاهنامه به کوتاهگویی مشاهده میشود.
ث) شخصیّتسازی از طبیعت و اشیا:
شخصیّتسازی یا تشخیص۳ یعنی دمیدن جان در عناصر طبیعت و اشیا، در شاهنامه مثال بسیار دارد و در مورد نخستین، یعنی تشخیص عناصر طبیعت، از شاعری دهقان که سراسر زندگی را در آغوش طبیعت گذرانده است شگفت نیست. برای نمونه: «نکرد ایج سرما بدیشان نگاه» (همان، ج۱، ص۱۰۱، بیت ۲۰۲)؛
مرا دید در جنگ دریا و کوه
که با نامداران تورانگروه،
چه کردم، ستاره گوای من است
به مردی جهان زیر پای من است
(همان، ج۲، ص۱۷۰، بیت ۶۵۱ت۶۵۲)
پینوشتها:
۱- Prologue
۲- Epilogue
۳- Personification
بخش سوم مقاله را اینجا بخوانید.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید