1396/4/12 ۰۹:۰۵
حقیر از موجودین اهل علم و کتاب کمتر میشناسم کسی را مثل مرحوم دکتر سیدجعفر شهیدی یا دکتر محقق خراسانی یا دانشمندان گرامی دور از وطن: دکتر سیدحسین نصر و دکتر مهدوی دامغانی که در دوران ۳۷ ساله سخنرانیهای راشد که از «رادیو تهران» (تنها شبکه رادیویی سراسر کشور) پخش میشد، شنوندۀ وفادار این سخنرانیها باشند و چه بسیار کسان از مسلمان و مسیحی و زرتشتی و کلیمی و ارباب مسالک اسلامی و غیرهم در داخل و خارج کشور تعلق خاطر فراوانی به این سخنرانیها و آموزههای بیبدیل و راهنماییهای کارساز و زندگیساز آن علامۀ گرانقدر داشتند.
از سوی دیگر، بسیاری از اهل علم و سیاست و دیانت که گرایشی به مبارزات سیاسی و مذهبی داشتند و بهخصوص در دوران اوج فعالیت و شهرت شهید نواب صفوی و مرحوم آیتالله کاشانی و مرحوم دکتر مصدق به مرحوم راشد و سخنرانیهای او بیاعتنا بودند و یا حتی به او اعتراض داشتند که چرا در رادیویی که متعلق به شاه و هواداران اوست، سخن میگوید و این عمل را ـ لااقل تلویحاً ـ تأییدی بر رژیم گذشته میپنداشتند. به خاطر دارم در زندان کرمان وقتی یک دوست روحانی را ـ که یادم نیست کی بود ـ به زندان آوردند و او مرا در حال گوش دادن به سخنرانی راشد از رادیو دید، «راشد» را «کشیش» نامید و به تلویح مرا سرزنش کرد که چرا پای صحبتهای آن بزرگ نشستهام!
تضاد و تناقض
حالا اجازه بدهید به «تضاد» و «تناقض»نمایی فکری و عملی خودم اشاره کنم که یکی دو سال پیش حضرت انصاریراد که از مجلس اول به من لطفی خاص دارند، از این به اصطلاح «تضاد» و «تناقض» نام بردند. البته حقیر چه پیش از انقلاب و چه پس از پیروزی انقلاب، چه در مجلس، چه در زمان مشاورت فرهنگی دوران ریاست حضرت آیتالله خامنهای و چه پس از آن تاکنون، در فکر و عمل اینگونه بوده و هستم که تناقضنماست!
ارادت خالصانه و صمیمانه من به مرحوم علامه فقید حسینعلی راشد و شهید سعید سیدمجتبی نواب صفوی (رضوانالله علیهما) از این موارد تناقضنماست. و من در مقالهای که پس از رحلت مرحوم مغفور مهندس بازرگان (رحمهالله علیه) در سوگ آن رادمرد اسلام و ایران تحت عنوان: «بازرگان، رادمرد ایران» نوشتم، یادآور شدم که علیرغم اختلاف نظر و عمل روشنی که بین او و امام خمینی (رضوانالله علیه) بود، مانند اختلافنظر و عمل شدیدی که بین مرحوم آیتالله العظمی بروجردی (اعلیالله درجته) و شهید نواب صفوی بود، این بزرگواران همگی مشمول عنایات الهی خواهند بود و به حکم آیۀ شریفۀ «و نزعنا ما فی صدورهم من غلّ اخوانا…» برادرانه و مشفقانه و عاشقانه نسبت به یکدیگر به حیات طیبۀ ابدیّه خود در بهشت رضوان الهی ادامه میدهند ـ رحمهالله علیهم اجمعین.۱
حدیث نعمت رب
اینها مقدمه بود؛ بگذریم. به تاریخچه نشر خاطرات مرحوم راشد دربارۀ پدرش مرحوم آخوند ملاعباس تربتی بپردازیم. پیش از اشاره به این تاریخچه، این نکته را هم بگویم برای ادای حق خودم(!) و به حکم «امّا بنعمه ربک فحدّث»:
پس از رحلت غریبانه مرحوم راشد که حتی برگزاری یک مجلس ختم ساده را هم در پی نداشت (آقای دعایی میگفت: به توصیه آن مرحوم بوده است)، حقیر مقالهای تحت عنوان «راشد و حقی که بر ما داشت» در اطلاعات نوشتم و در مجلس اول، به دکتر یزدی که نماینده تهران و سرپرست کیهان بود، پیشنهاد دادم که این مقاله را در کیهان هم چاپ کند که چنین کرد. و من به خاطر دارم بسیاری از بزرگان ـ منجمله مرحوم سیدجواد مصطفوی نویسنده و پژوهشگر مخلص خراسانی مؤلف کتاب گرانقدر «الکاشف ـ نهجالبلاغه» ـ از آن مقاله یادآوری میکردند و مرا مورد لطف قرار میدادند و بسیاری دیگر از جمله مرحوم دکتر شهیدی و دانشمند حی و حاضر، دکتر مهدی محقق خراسانی دامت برکاته.
باری، حقیر به پیشنهاد برادر کمتر مطرح امروز، آقای مرتضی نجفی قدسی که در آن ایام سرپرست «صفحۀ نور» اطلاعات بود، خاطرات مربوط به پدرم را تحت عنوان «در خلوت محرمان انس با قرآن» در ۳۰ شمارۀ اطلاعات نوشتم که بعداً با حذف و اضافاتی به نام «از آتشکده تا مسجد» چاپ شد.
آقای دعائی و آقای جلال رفیع به خاطر دارند و به نظرم در مقدمۀ نخستین چاپ «فضیلتهای فراموش شده» آمده بود (و قاعدتاً در چاپهای بعدی هم آمده است) که: مرحومه فاضله، بتول راشد ـ تنها یادگار مرحوم راشد ـ آن مقالات را خوانده بود و شباهتهایی بین حالات پدرم و حالات پدربزرگش مرحوم آخوند ملاعباس تربتی که به قلم مرحوم راشد نوشته شده بود و نزد آن مرحومه بود، یافته بود و بر آن شده بود که آنها را به دست چاپ و نشر بسپارد.
مرحومه بتول راشد پس از تلفن به آقای دعائی یادداشتها را برای ایشان میفرستد و در چند شماره اطلاعات چاپ میشود و بعد با مقدمه مفصلی که به قلم برادر عزیز گرامی، آقای جلال رفیع (برادر بزرگ رضا رفیع، طنزنویس و محفلآرای یک یا چند حبّه قند تلویزیون!)۲ با نام «فضیلتهای فراموش شده» منتشر شده که به نظرم این نام را هم خودِ آقاجلال برای یادداشتهای مرحوم راشد برگزید. این کتاب اکنون به چاپ پنجاهم رسیده است…
پینوشتها:
۱- جالب است بدانید این مقاله را به ضمیمه کتاب «آموزگار من، نواب» آورده بودم که ناشر از چاپ کتاب در صورت حذف نکردن این مقاله امتناع ورزید و این را آقای حسینیان صریحاً تلفنی به حقیر گفت. ضمناً بد نیست بدانید در کتاب خاطرات مرحوم آیتالله شیخ غلامحسین جعفری ـ امام جماعت مسجد جامع تهران ـ که همین ناشر چاپ کرده و شامل گزارشهایی است از سخنرانیهای منتهی به زندان و عدهای دیگر از دوستان ۱۳نفرهای که با هم محاکمه شدیم (همزمان با محاکمه «شهدای مؤتلفه اسلامی»). در این کتاب گزارش سخنرانی حقیر در آخرین روز که همزمان با ترور منصور بود و به بستن درب مسجد و دستگیری بسیاری از فعالان مذهبی انجامید، حذف شده است که گویی کسی به نام حجتی کرمانی وجود نداشته و سخنرانیی در آن روز پرهیجان انجام نگرفته است. گاهی حذف و سکوت در مورد یک واقعه، در حکم تحریف تاریخ است. نکنید!
۲- داستان آقای جلال رفیع با برادرش رضا رفیع بیشباهت به داستان من و برادرم مرحوم علیآقا حجتی نیست. من در کرمان بودم و مرحوم علیآقا در قم، هم منبر میرفت و هم نویسنده مشهور مجله مکتب اسلام بود. وقتی من از کرمان به قم میآمدم، میگفتند: «برادرِ» آقای حجتی از کرمان آمده. بعدها من شدم آقای حجتی و علیآقا شد «برادر» آقای حجتی! آقاجلال هم سالها نویسنده مشهوری بود که علاوه بر یادداشتهای گوناگون در اطلاعات، چند جلد کتاب هم به چاپ رساند و درحالی که خبری از آقارضا نبود و حتی بچه بود! طبیعتاً اگر میخواستند آقارضا را معرفی کنند، میگفتند برادر آقای رفیع (یعنی جلال رفیع). دنیا را ببین حالا من «جلال» را به عنوان برادر «رضا» معرفی میکنم!
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید