1393/4/16 ۱۰:۳۲
حالا میرسیم به گزیدهای از نوشتة امام خمینی در این مورد: هر چه در «حضرت علمی» (مقام علم الهی) قابل وجود خارجی باشد، فیض مقدس به آن تعلق میگیرد و چیزی كه قابل نباشد، به آن تعلق نمیگیرد. این عدم تعلق فیض الهی، به خاطر قصور و بطلان ذاتی و عدم قابلیت او برای وجود پیدا كردن است. پس عدم تعلق قدرت به ممتنعات عرفی و ذوات باطله (كه فقط در تصورند نه در خارج)، از جهت عدم قابلیت آنهاست نه از جهت اینكه قدرت بر آنها وجود ندارد. به اصطلاح، نقص در «قابل» است نه «فاعل».
امام خمینی آنگاه مینویسند: سید داماد (میرداماد) در كتاب «قبسات» فرموده است:1 مناط و مصحّح اینكه چیزی «مقدور» باشد، یعنی قـدرت به آن تعلق بگیرد و تحت سلطة قدرت ربوبی وجوبی قرار بگیرد، این است كه در طبیعت خود، امكان ذاتی داشته باشد. چیزی كه ذاتاً ممكن است، در سلسلة اسـتناد، به ذات باری قیـومِ واجب بالذات ـ جلّ سلـطانه ـ منتهی میشود. او خلاق «علی الاطلاق» است برای هر موجـودی كه خود، علت و سـبب دارد؛ زیرا قاطبة علل و اسباب، منتهی به او میشود، زیرا هر چه را در سلسلة نیازمندی امكانی تصور كنیـم، خارج از علم و اراده و صنع و قدرت او ـ تـعالی كبریائه ـ نیست.
بنابراین عدم تعلق قدرت وجوبی حق به ممتنعات ذاتی، از جهت آن است كه یك چیز فرضی را «مـقدور» تصور كردهایم، چیزی كه به هیـچوجه حقیقت و شیئیتی ندارد، نه از جهت نقصان و عجز قدرت الهی... ولـذا حكما فرمودهاند: «امكان، مصحح مقدوریت است، نه قادریت». پس چیزی كه محال است، به خاطر بـطلان ذاتی اوست كه قدرت به آن تعلق نمیگیرد، نه ایـنكه قدرت حقه عاجز باشد. بین این دو تعبیر بلكه این دو مفهوم كه با دو عبارت بیان شده، فرق واضح و مباینت تامّهای وجود دارد. (پایان كلام میرداماد)2
و در پایان بحث قدرت الهی چنین آوردهاند: «قدیر» طبق تحقیق شیخ عارف ما (شاهآبادی) از اسماء ذات است. و «قادر» چنانكه شـیخ محییالدین در «انشاءالـدوائر» آورده، از اسـماء صفات است؛ اما «مـقتدر» به صفت فـعل میماند، هر چند شیخ آن را از اسماء صفات به شمار آورده است.
13 ـ علم الهی: «اللهم انی اسألك من علمك...»
در مورد علم الـهی و نحـوة تعلق علم او به موجـودات، پیش و پس از پیدایش آنها بحثهای بسـیار دقیـق و شریـفی در آثار فلسفی و عرفانی وارد شده كه بخشی كوتاه از آن را نویسـندة عارف دعای سحر در این اثر شریـف آوردهاند و با اسـتناد به چند آیه از قرآن كریم و روایات ائمه اطـهار(ع)، اثـبات كردهاند كه علم الهی عین ذات اوست و او پیش و پس از پـیدایش موجودات، دارای علم ذاتی بوده و هست. نكتة بسـیار مهمی كه امام یادآور شـدهاند، این است كه فهم این حقایق با براهین مشّائی و قیاسات فلسفی و مجادلات كلامی میسر نیست و از مولوی و حافظ و یك شاعر عرب شاهد آوردهاند كه: مولانا:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمكین بود
حافظ:
مدعی خواست كه آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینة نامحرم زد
عقل میخواست كز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
شاعر عرب:
ألا انّ ثوباً خیط من نسج تسعهٍ و عشرین حرفاً من معالیه قاصرٌ
یعنی جامهای را كه از بیست و نه حرف بدوزند، از بـیان مقامات عالیه
او (یا قامت بلند او) ناتوان است.
ـ هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله (زخرف/ 84)
ـ و هو معكم اَینَ ما كنتم (حدید/ 4)
ـ هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن (حدید/ 3)
ـ الا انه بكل شئ محیط (فصلت/ 54)
ـ و نحن اقرب الیه منكم (واقعه/ 85)
ـ و نحن اقرب الیه من حبل الورید (ق/ 16)
روایتی نیز از امام صادق(ع) نـقل كردهاند كه فرمود: خدا، پروردگار ما كه از ازل بود، «علم»، ذات او بود؛ در حالی كه هیچ «معلومی» وجود نداشت. «شـنوایی»، ذات او بود در حالی كه هیچ «شنیده»ای وجود نداشت. «بـینایی»، ذات او بود در حالی كه هیچ «دیده شده»ای وجود نداشت. «قدرت»، ذات او بود، در حالی كه هیچ «مـقدوری» (چیزی كه قدرت به آن تعلق بگیرد) وجود نداشت. چون خدا اشیا را پدید آورد، علم او به «معلوم»؛ بَصر او به «مُبصَر» و سمع او به «مسموع» و قدرت او به «مقدور» قرار گرفت...
امام باقر(ع) نیز در روایتی فرمود: «خدا بود و هیچ موجود دیگری نبود و خدا از ازل، عالم بود به آنچه خواهد بود؛ پس علم او به آنچه به وجود آمده پیش از آنكه به وجود آید، همان علم اوست به آنچه پس از آن به وجود آمده.»
نویسنده آنگاه از ملاصدرا در كتاب «اسـفار» نقل میكنند كه فرموده است: «چون علم خدا به ذات خودش، عین ذات اوست و همة اعیان، به وجود ذات او موجودند، پس هـمة آنها با عقل واحدی كه همان عقل ذات باشد، معقولند و با اینكه كثیرند ولی با «عقل واحد»، معقولند؛ همانگونه كه با وصف كثرت، به وجود واحد موجودند؛ عقل و وجود در ایـنجا یكی است و بـنابراین، علم خدا در مرتـبة ذات به همة اشیا، قبل از وجود آنهاست.»
آنگاه در بخش دیگری از بیان عرفانی، ذوقی، فلسفی مینویسند: این علم، مختص به اصحاب قلـوب است و هیهات كه ما و امـثال ما، از علم جز مفهوم آن را درنمییابیم؛ چرا كه به عالَمِ طبیعت تعلق داریم و با این چشمان نابینا و زبان ناگویا، مشاهدة انوار علوم و تجلیات ذات و صفات و اسماء الهی و سخن گفتن دربارة آنها درخور ما نیست. «و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور» (نور/ 40) نور را جز نور، درنمییابد و عالم ـ را جز عالم ـ درك نمیكند.
و آنگاه با استفاده از تعبیراتی كه در كلام آسمانی آمده است، مینویسند: آن هنگام كه از این «قریه مظلمه ظالم اهلها» بیرون برویم و این خانة فناپـذیر را «مهاجراً الی الله و رسوله» ترك گوییم و عنایت الـهی شامل حالـمان شود و موت و فنا در ذات و صفات الهی پیدا كنیم، آنگاه است كه اجر ما بر عهدة خدا خواهد بود و جمال و درخشـندگی و نور خیره كنندة او را مـشاهده خواهیـم كرد و آنگاه است كه خدا ما را زندگی دوباره میبخشد و با بـقای خودش ما را جاودانه خواهد ساخت و برای ما هم علم شهودی و كشف حقیقی حاصل خواهد شد به اینكه علم خدا به ذات خود، همان علم به كمالات ذات و لوازم اسماء و صفات است و نه علم متأخر (كه پس از معلوم بیاید) و نه علمی دیگر؛ بلكه همان علم متعلّق به ذات در حضرت ذات است.
نویسندة عارف، آنگاه به «عوالم كلیه خمسه» كه پرتو حضرات خمسة الهیهاند، اشاره میكنند كه عبارتند از:
1) انسان كامل (كلی).
2) اعیان ثابته.
3) ارواح جبروتی و ملكوتی.
4) عالم مثال و خیال مطلق یعنی عالم «مُثُل مُعلّقه».
5) عالم ملك و طبیعت كه هر كدامشان، پرتو عالم بالاتر از خودشانند.
در مورد انسان كامل كلی (آدم) كه خدا او را به صورت خویش آفریده است، این شعر حافظ را شاهد میآورند:
نظری كرد كه بیند به جهان صورت خویش
خیمه در آب و گل مزرعة آدم زد
آنگاه مینویسند: با این همه، همة مراتب عالی و سافل وجود، به وجه خاصی بیواسطه با خداوند رابطه دارند. و از اینجا روشن میشود كه علم و شهود الهی در همة اشـیاء، نافذ و ساری است. او بواطن را مانند ظواهر، عالـم مُلك را مانند علم ملكوت و عالم اسفل را مانند عالم اعلی، بیواسطه میبیند. آنها كه محجوب از حقند، برای علم خدا واسـطه و حجاب قائلند. اما ظهـور و حضور نزد حقتعالی شدت و ضـعف ندارد و هـمانگونه كه امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «علم خدا به مردگان گذشته، مانند علم به زندگان بر جای مانده است و علم او به طبقات بالای آسمان، مانند علم او به طبقات پست زمین است.»
پینوشتها:
1. نویسندة عارف در مورد میرداماد چنین نوشتهاند: قال سید المحقق الداماد و السّند الممجّد الاستاد، ذوالریاستین العلمیه و العملیه استادالكل فی الكل رضی الله عنه و جزاه الله عن اولیاء الحكمه و المعرفه افضل الجزاء.
2. امام در پایان كلام میرداماد نوشتهاند: انتهی كلامه بالفاظه نورالله مضجعه و اسكنه الله جنته و قد بلغ كمال النصاب فی التحقیق و اتی بغایه الصواب و التوفیق كیف و هو امام الفلسفه و ابن بجدتها و شیخ اصحاب المعرفه و سیدسادتها.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید