1393/4/17 ۰۷:۵۷
حالات و مقامات سالك در سیر و سلوك، گوناگون است و در هر شأن و حالی كه هست، معشوق و محبوب طبق همان حالتی كه دارد، بر او تـجلی میكند: چه لطف، چه قهر؛ چه جمال، چه جلال. تجلی الهی در یك اسم نیـز گاهی به دو گونه است: گاهی به نحو وحدت در كثرت است كه در این حال، بر زبان سالك كلامی كه مناسب با این حال است، جاری میشود و به كلامی مترنم میشود كه دلیل بر وحدت دارد؛ مانند: «اللهم انی اسألك من قولـك» كه به لفـظ مـفرد آمده؛ اما گاهی قلب او تحت سـلطه كثرت است؛ در این حال، كلامی میگوید كه دلیل بر كثـرت دارد؛ مثل: «اللهم انی اسألك من كلماتك» به لفـظ جمع. یك سرّ اینكه در این دعای شریف هم «قول» آمده هم «كلـمات»، همین است.
14 ـ قول الهی: «اللهم انی اسألك من قولك...»
نویسنده عارف ما، آنگاه این پرسش را مـطرح میكنند كه اگر در اینجا تجلی وحدت در كثرت است پس چرا نیایشگر میگوید: «من قولك بارضاه» كه قول را چند قسم میبیند و به این پرسش ما، دو پاسخ میدهند: یكی جواب خودشان و دیگری جواب استادشان (مرحوم شاهآبادی).
پاسخ اول این است كه تغییـر حالات سالك، آنی است. و ممكن است تجلی حق بر عـبد در یك «آن» به یك اسم باشد و در «آن» دیگر با اسم دیگر.
پاسخ دوم كه جواب استاد عارف ما در پاسخ سؤال ایشان است، این است: حالات سالك، مختلف است؛ گاهی خدا بر حسب حالتش با اسمی بر او تجلی میكند و بر حسب حالت دیگرش، با اسم دیگری تجلی میكند و باز، حالت اول به او باز میگردد و سـؤال حالت اول و حالت بازگشـته كه حالت سوم است یكی میشود.
اما اینكه نیایشگر میگوید «و كل قولك رضی» به این معنی است كه در قولِ خدا هیچ سـخط و غضبی نیست به این بـیان كه خداوند دو «قول» دارد:
یكی تكوینی و دیگری تشریعی. خدا با قول تكوینی، همه ماهیات را به طریق مسـتقیمِ وجود و كمالات وجود راهـنمایی میكند و با قول تشریعی، نـفوس مسـتعده آدمـیان را راهنمایی میكند كه در دو بعد علم و عمل، از قوه به فعل درآیـند. پس هدایت تكوینی در عالم وجـود، پـیروی از قول تكوینی الهی و اطاعت از امر «كن» است؛ و هدایت تشریعی، اطاعت از قول تشریعی و اوامر تكلیفی اوست و آن موجودی كه هدایت نمیشود یا به خاطر عدم استعداد و مخالفت با امر تكوینی یا به خاطر شقاوت و عدم اطاعت امر تشریعی است.
در مورد «أرضاه» یعنی قول پسندیدهتر نیز باید گفت: پسندیدهترین قول تكوینی خدا، قول ذاتی خداست كه اسماء الهی به وسـیله آن ظهور یافته و پسـندیدهترین قول تشریعی خدا، علم توحید است كه به وسـیله ملائكه و رسولان الهی به بندگان خود افاضه فرموده؛ و نیز، علم تهذیب نفس است كه سعادت آدمی به آن است. «و ارضی من الكُلّ التّوحید المحمّدی النّازل فی لیله مـباركه محمّدیه بالـكلام الجمعی الاحدّی القرآنی».
15 ـ مسألت از پیشگاه الهی: «اللهم انی اسألك بمسائلك...»
سـؤال یعنی درخواست و توجه سائل (بنده) به مسـئول عنه (خدا) كه هر آنچه را بدان نیاز دارد چه وجود و چه كمالات وجود، به دست آورد. این توجّه میتواند ذاتی باشد یا حالی؛ میتواند باطنی باشد یا ظاهـری؛ میتواند به لسان استعداد باشد یا به لسان حال و مقال.
سلسله موجودات و قـبیله ممكنات كه وجود و كمال وجودشان از اوست، از آنجا كه ذاتاً و صفتاً نیازمند و محتاج به حضرت حق هستند كه قیوم مطلق و مفیض حق است، به او توجه میكنند و به لسان استعداد، از پیشگاه او وجود و كمالات وجود درخواست دارند كه اگر چنین استعداد و درخواستی نبود افاضه فیض از سوی حق صورت نمیپذیرفت.
قبول ماده شرط است در افاضه فـیض
وگرنه بـخل نـباشد ز مــبدأ فــیاض
سؤالها و درخواستهایی كه به لسان استعداد است، همیشه مستجاب است و فیض، به مقدار استحقاق ذاتی افاضه میشود و امساكی در كار نیست. دعا به لسان «قال» نیز اگر مـطابق با لسان اسـتعداد باشد و مـنطق لسان برخلاف مـنطق قلب نباشد و مـقال، مباین حال نباشد، مستجاب است. و اگر دعایی مستجاب نمیشود به خاطر آن است كه از زبان استعداد صادر نشـده و با «نظام اتمّ» الهی مـخالف است و گاهـی هم عدم اسـتجابت دعا به خاطر عدم حصول شرایط و متممات و علل فراوان دیگر است.
اما كدام مسئلت نزد خدا محبوبتر است؟ (بأحبّها الیك). محبت الهی كه عالم وجود به واسطه آن ظهور یافته، نسبت خاصی است بین ربّالارباب و مربوبین (مخلوقات، بندگان). این نسبت از سوی ربّ الارباب به نحو تأثیر و افاضه، و از سوی مربوبین به نحو تأثر و دریافت فیض است. محبت الهی طبق نشئههای وجودی و قوابل (پذیرندگان محبت)، ظهورات و احكام مـختلفی دارد تا برسد به آخرین مراتب نزول و غایت هبوط كه عالم ماده است.
حبّ ذاتی الهی، منشأ اصلی ظهـور موجـودات است در تـمام مراتب وجودی. و محبوبترین مسألت، مسألتی است كه در حضرت علمی جمعی اسماء الهی صورت میگیرد. چون این مسـألت، مـفتاح و كلید اصلی ظهـور موجودات و معرفت الهی است و مـحبوبتر از این مسـألت، مسـألت انسان جامع كامل است كه حاكم بر اسماء و صفات و شـئون و اعتبارات است. این، بر حسب مقام تكثر است و اما در مقام توحید و ارتـباط خاص هر موجـودی با پروردگار خودش، همه مسألتها نزد خدا مـحبوب است: «و كلّ مسائلك الیك حبیبه»
16 ـ شرف الهی: «اللهم انی اسألك بشرفك...»
برای الهیون و اصحاب حكمت متعالیه و فلسفه عالیه و سالكان ارباب ذوق، چه از راه سـلوك علمی و طریـق برهانی، و چه با سیر عرفانی و كشـف معنوی وجدانی عیانی، واضح و روشن شده است كه «وجود»: خیر و شریف و زیبایی و درخشندگی است. و «عدم»: شرّ است و پست و كدورت و ظلمت. «وجود»، خیر محض است و شرافت صِرف كه همه اشیاء مشتاق او هسـتند و هر مـتكبر جـباری در برابر او خضـوع میكند و هر سالـكی رو به او دارد.
«وجود» كه این ویژگیها را دارد معنی مـصدری «وجود» (بودن) و مـفهوم انتزاعی و اعتباری آن نیست، بـلكه مراد، حقیقتی است كه در خارج تـحقق دارد و عین اعـیان خارجـی و مـتن حقایـق نفس الامـری و اصل تحقـقها و ذاتْبـخشِ «ذوات» و جوهرسازِ «جوهر»ها و تحققبـخشِ «عَرَض»هاسـت.
هر شرف و حقیقت و خیر و نوری، بازگشت به «وجود» دارد. «وجود»، اصل ثابت و شجره طیبهای است كه شاخههای آن، آسمانها و زمین و ارواح را پر كرده است. و هر بدی و پستی و بـطلان و ظلمتـی، بازگشت به «عدم» دارد.
هر چه وجود، تامتر و كاملتر باشد، شرافتش بیشـتر است تا برسد به وجود محضی كه هیچ «عدم» در آن راه ندارد و كـمالی كه هیچ نقصی در آن نیست. او شرفی است كه هیچ خسّتی در آن نیست و خیری است كه هیچ شرّی در آن نیست و هـمه خیرها و شرافتها از افاضات و اشراقات و تـجلیات اوست.
كمال و خیر حقیقی تنها از آن او و به سبب او و از او و در او و به وجود اوست و سایر مراتبِ خیر و خوبی، به اعتبار انتساب به او و مظهریت اوست و به اعتبار خودشان فاقد كمال و خیریتند و اصلاً دارای حقیقت و شیئیت نیستند. خدای متعال میفرماید:
«كل شئ هالك الا وجهه: همه چیز جز وجه او نابود است.» (قصص/88)
«كلّ من علیها فان و یبقی وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام: هر چه بر پـهنه هستی است نابـود است و تنها وجه پـروردگارت كه دارای جلالت و بزرگواری است، باقی است.»( الرحمن/ 26 و 27)
سید الانبیاء و سند الاصفیاء صلوات الله علیه فرمودند: «من وجد خیراً فلیحمد الله و من وجد غیر ذلك فلا یلومنّ الّا نفسه: خیر، چون از ناحیه خداوند است سزاوار حمد است؛ اما شرّ، چون از نفس و حیثیت خلقی است، پس كسی نباید جز خود را سرزنش كند.»
خدا از قول ابراهیم خلیل(ع) حكایت میكند: «و اذا مرضت فهو یشفین» (نساء/ 79) حضرت ابراهیم(ع) بیماری را به خودش و به جهت نقصان استعدادش نسبت میدهد، اما شفا را به خدا نسبت میدهد. پس فیض و خیر و شرافت از اوست و شرّ و نقصان و خسّت از ماست.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید