1395/7/18 ۰۹:۴۹
شادروان دکتر علی شریعتی درباره حادثه عاشورا و کربلا سخنان ارزشمندی را به صورت سلسله سخنرانی و مباحث درس و بحث به یادگار گذاشته، بهویژه مطالب مکتوبشده «تشیع علوی و تشیع صفوی» که منبعی ارزنده و تطبیقی است. این قلم نیز همچون اکثریت قریب به اتفاق جوانان پیش از پیروزی انقلاب، از تمامی مجموعه آثار ایشان بهرهمند بوده است. مطالب تقریری و تطبیقی دکتر شریعتی نکاتی مهم از آرا و عقاید و اندیشه اسلامی را شاید برای نخستین بار با مباحث مشابه در حوزه تفکر غربی تحلیل و ارائه نموده است و پس از وی، این شیوه مورد استناد و استقبال بسیاری قرار گرفته است که فضیلت پیشروی با آن شادروان است.
صفویه و مسیحیت
شادروان دکتر علی شریعتی درباره حادثه عاشورا و کربلا سخنان ارزشمندی را به صورت سلسله سخنرانی و مباحث درس و بحث به یادگار گذاشته، بهویژه مطالب مکتوبشده «تشیع علوی و تشیع صفوی» که منبعی ارزنده و تطبیقی است. این قلم نیز همچون اکثریت قریب به اتفاق جوانان پیش از پیروزی انقلاب، از تمامی مجموعه آثار ایشان بهرهمند بوده است. مطالب تقریری و تطبیقی دکتر شریعتی نکاتی مهم از آرا و عقاید و اندیشه اسلامی را شاید برای نخستین بار با مباحث مشابه در حوزه تفکر غربی تحلیل و ارائه نموده است و پس از وی، این شیوه مورد استناد و استقبال بسیاری قرار گرفته است که فضیلت پیشروی با آن شادروان است. پس از گذشت چند دهه از غروب جسمانی او، سخنانش که هیچگاه فرصت تدوین و تنظیم آنها را نیافت، امروزه در سراسر قلمرو جهان اسلام به زبانهای مختلف ترجمه شده و با شمارگان چشمگیر، گوی سبقت از همگنان ربوده است و این نشاندهنده آن است که جغرافیای اسلامی نیازمند نگرشی همهجانبه به تاریخ و جامعهشناسی اسلام از گونه دیگر است، بهویژه آنچه در جغرافیای ایران گذشته و میگذرد…
کتاب «تشیع علوی و تشیع صفوی» چون متن مکتوب چند سخنرانی است، طبیعی است که در آن ذکر مأخذی نشود و مطالب منحصر به مطالعات، برداشتها و تحلیل و تطبیقهای مرحوم گوینده باشد. از جمله این مطالب، سخنی است که دکتر شریعتی درباره حضور نمادهای مسیحی در سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع) گفته است و دیگران به پیروی از ایشان در آثار خود به تکرار پرداختهاند. ما نخست این مطالب را نقل میکنیم و سپس به نقدش میپردازیم. شریعتی در موضوع «مسیحیت غربی و تشیع صفوی» میگوید:
«رابطه صفویه با مسیحیت پیداست و هر دو با هم علیه قدرت جهانی کشورهای اسلامی که در حکومت عثمانی یک امپراتوری بزرگ تشکیل داده بودند و اروپا را به خطر افکنده بودند، همدست و همداستاناند و در نتیجه، دستگاه تبلیغاتی ـ روحانیت صفوی ـ ناچار باید هماهنگ با سیاست، تشیع را با مسیحیت نزدیک کند و همچنان که شاه صفوی برای رضایت مسیحیت، مسیحیان جلفا را به ایران کوچ میدهد و در کنار پایتخت، شهرکی مستقل به نام جلفا برایشان میسازد و آنان را مینوازد و منشورها و دستورهای رسمی برای حمایت و آزادی مذهبیشان صادر میکند، ملای صفوی نیز باید عناصر و حتی شخصیتهای مسیحی را به صورت «پرسوناژهای مثبت و محبوب» وارد نمایشنامههایی کند که به نام تعزیه کربلا و سیره ائمه و کرامات و مناقب اولیا میسازد…
صفویه ناگهان نهضت تشیعی را که همیشه در زیرزمینها مبارزه میکرد، روی کار آورد. میآورد روی بالکن، در صحنه باز جامعه؛ اما اقلیت شیعه ایرانی، چون هرگز در طول تاریخ نتوانسته یک جامعه مستقل بسازد، جز در دوره کوتاه حکومت آل بویه و حکومتهایی محلی موقتی چون سربداریه، هیچگاه آزاد نبوده و امکان تظاهرات اجتماعی نداشته و در تقیه به سر میبُرد، هنوز شعارهای اجتماعی ندارد، هنوز مراسم علمی ندارد، هنوز نمیداند که چگونه و در چه فرمهای جمعی و نمایشهای عمومی تجلی کند، سمبل و علائم و مراسم اجتماعی ندارد. اکنون که رژیم صفوی به اینها همه احتیاج دارد، باید کاری کند. این کار بسیار ساده انجام شد و یک مقام رسمی وزارتی به وجود آمد و شخصیتی به اسم «وزیر امور روضهخوانی» مأموریت یافت تا در این زمینه دست به کار شود. این وزیر امور روضهخوانی اولین تحفههای غرب را در قرن ۱۶ و ۱۷ به ایران سوغات آورد و این اولین تماس فرهنگی ایران است با غرب؛ نه آنچنان که میگویند، قرن نوزدهم و وارد کردن چاپخانه و برق و روزنامه و نظام دارالفنون و حاجی امینالضرب و امیرکبیر…!
وزیر امور روضهخوانی و تعزیهداری رفت به اروپای شرقی (که در آن هنگام صفویه روابط بسیار نزدیک و مرموز ویژهای با آنها داشتند) و درباره مراسم دینی و تشریفات مذهبی آنجا تحقیق کرد، مطالعه کرد و بسیاری از آن سنتها و مراسم جمعی مذهبی و تظاهرات اجتماعی مسیحیت، و برگزاری و نقل مصیبتهای مسیح و حواریون و شهدای تاریخ مسیحیت و نیز علائم و شعائر و ابزارها و وسایل خاص این مراسم و دکورهای ویژه محافل دینی و کلیسا را اقتباس کرد و همه را به ایران آورد و در اینجا، به کمک روحانیون وابسته به رژیم صفوی، آن فرمها و رسوم را با تشیع و تاریخ تشیع و مصالح ملی و مذهبی ایران تطبیق دادند و به آن قالبهای مسیحی اروپایی، محتوای شیعی ایرانی بخشیدند؛ به طوری که ناگهان در ایران سمبلها و مراسم و مظاهر کاملاً تازهای که هرگز نه در ملیت ایران سابقه داشت و نه در دین اسلام و نه در مذهب شیعی، به وجود آمد. مراسمی از نوع تعزیهگردانی، شبیهسازی نعش و عَلم و کتل و عماری و پردهداری و شمایلکشی و معرکهگیری و قفلبندی و زنجیرزنی و تیغزنی و موزیک و سنجزنی و تعزیهخوانی و فرم خاص و جدید و تشریفاتی «مصیبتخوانی» و «نوحهسرایی جمعی»… که همه شکلش اقتباس از مسیحیت است و هر کس با آن آشناست، به سادگی تشخیص میدهد که تقلید است.
اساس مراسم عزاداری مسیحیان بر نمایش زندگی شهدای نخستین نهضت مسیحیت و نشاندادن مظلومیت و شهادت آنان در دوران حکومت شرک و کفر و امپراتوری وحشی سزارها و سرداران آنهاست و نیز شرح حال حواریون و بهخصوص تراژدی مریم و بیان فضایل و کرامات و رنجها و مظلومیتهای او و از همه مهمتر، احیای خاطره خونین عیسی مسیح و شکنجهها و ظلمها و سختیهایی که از قوم خود (یهودیها) و از ظلمه (رومیهای بیرحم) تحمل کرده است، تحت عنوان Passions یعنی «مصائب» که مراسم و اشکال برگزاری و نمایش و بیان آن به وسیله صفویه تقلید و اقتباس شده است و در خدمت تاریخ خاص شیعه و بیان مصائب اهل بیت و حضرت فاطمه زهرا و بالاخص شهادت امام حسین و خاندان و اصحاب بزرگوارش قرار گرفته است.
قفلزنی و سینهزنی و زنجیرزنی و تیغزنی حتی هماکنون، به همین شکل در لورد (Lourdes) سالیانه در سالروز شهادت مسیح برگزار میشود و این است که با اینکه از نظر اسلامی این اعمال محکوم است و علمای حقیقی اسلامی نه تنها آن را تأیید نکردهاند که جداً مخالفند و این نمایشها را برخلاف موازین علمی شرع میدانند، ولی همواره و همه ساله در این دو سه قرن انجام میشده است و این در عین حال که شگفتانگیز است، روشنکننده این نظر من است که این مراسم ابتکار سیاست بوده است نه روحانیت واقعی و نشان میدهد که این تظاهرات پرشور و سازمانیافته و بسیار تنومند، با اینکه صد درصد مذهبی و شیعی است و به نام امام و خاندان پیغمبر و ولایت علی و عشق مذهبی انجام میشود، مورد تأیید علمای شیعی نیست و حتی علما غالباً در برابر آن ناچار تقیه میکردهاند و از مخالفت علنی و جدی خودداری مینمودهاند و این روشن میکند که مصالح سیاسی و قدرت حکومت بوده است که این مراسم و اعمال و شعائر را بر علما تحمیل کرده است و گردانندگان آن نیز خود به این امر بیش و کم واقفند که عالم و فقیه واقعی شیعی آنها را تأیید نمیکند؛ ولی به نام اینکه این کار عشق است، کار شرع نیست، خود را از قید فتوای عالم رها میکردهاند؛ چنان که در پاسخ عالمی که به یکی از همین سرحلقهها گفته بود: «این اعمال با موازین شرع نمیخواند»، گفته بود: «آقا، یازده ماه از سال را ما به حرف شما گوش میدهیم و این یک ماه را شما به حرف ما گوش کنید! این کار مستحب و مکروه و حلال و حرام نیست. جنون محبت علی و عشق حسین است، عاشورا ما را دیوانه میکند، خونمان را جوش میآورد، دلمان میخواهد خودمان را آتش بزنیم…!»
این گونه استدلال و احساسات، پیداست که با منطق عقلی و عقلایی اسلام و تشیع علمی ارتباطی ندارد، کاملاً پیداست که زبان تصوف است و احساسات غلات و پرورده کار درویشان و شاعران و روضهخوانان و خطبا و مبلغات عوام که همه مستقیم و غیرمستقیم از نهضت صفوی آب میخورند و کارگزاران و بلندگوها و رادیوهای رسمی زمان بودهاند و به دربار صفوی بیشتر بسته بودند تا حوزههای علمی. من فکر میکنم اینکه امروزه یک مجتهد، فقیه و عالم بزرگ شیعی، منبر رفتن و تبلیغ کردن و در محافل و تکایا و مساجد حرف زدن را برای مقام خود کسر میداند و سبُک تلقی میکند، یادگار همان دوره است که منبرها، تریبونهای تبلیغاتی دستگاه حکومت شده بود و منبریها سخنگوهای سیاست نه علم و روحانیت. این مراسم غالباً به روشنی با سنتها و حتی احکام شرعی منافات دارد، حرمتی که مسلمان و شیعه برای ائمه و خاندان پیغمبر و به خصوص حرم پیغمبر و امام قائل است، پیداست و در عین حال در شبیهها، یک نرّه مرد نتراشیده سکینه میشود یا زینب و در صحنه ظاهر میشود! یا موسیقی که علما آن همه با کراهت و حرمت تلقی میکنند، در شبیه و تعزیه حفظ شده است و پیداست که از مسیحیت آمده است.
شبیه و تعزیه و نعش، تقلید کورکورانه از مراسم «میسترهای هفتگانه» (Septmysteres) و «میراکل» (Miracles) و نمایش نعش عیسی بر صلیب و فرود آوردن و دفن و صعود و دیگر قضایاست. نوحههای دستهجمعی درست یادآور «کور»های کلیساست و پردههای سیاه که به شکل خاصی بر سردر تکیهها و پایهها و کتیبهها آویخته میشود و غالباً اشعار جودی و محتشم و غیره بر آن نقش شده، بیکم و کاست از پردههای کلیسا در مراسم تقلید شده و شمایلگردانی و نقش صورت ائمه و دشمنان و حوادث کربلا و غیره که در میان مردم نمایش داده میشود، پرترهسازیهای مسیحی است. حتی اسلوب نقاشیها همان است، در حالی که صورتسازی در مذهب ما مکروه است، حتی نوری که به صورت یک هاله گرد سر ائمه و اهل بیت دیده میشود، درست تقلیدی است و شاید با فرّه ایزدی و فروغ یزدانی در ایران باستان توجیه شده است.
این مراسم و تشریفات رسمی و مخصوص عزاداری اجتماعی و رسمی، همه فرمهای تقلیدی از عزاداری و مصیبتخوانی و شبیهسازی مسیحیت اروپایی است، و حتی گاه به قدری ناشیانه این تقلید را کردهاند که شکل صلیب را هم که در مراسم مذهبی مسیحیها جلو دستهها میبرند، صفویه بدون اینکه کمترین تغییری در آن بدهند، آوردهاند به ایران و همین الان هم بدون توجه به شکل رمزی و مذهبی آن در مسیحیت، جلو دستهها راه میبرند و همه میبینند که شاخصه نمایان هر دسته سینهزنی همین «صلیب» یعنی «جریده» است و در عین حال در نظر هیچ کس معلوم نیست برای چیست؟ و هیچ کس از آنهایی هم که آن را میسازند و حمل میکنند، نمیدانند برای چه چنین بکنند؟
اما با اینکه این جریده در میان ما هیچ مفهومی ندارد و کاری نمیکند، همه شخصیت و عظمت و افتخار یک دسته به همان جریدهاش وابسته است، دعواها سر جریده است! ارزش و اعتبار و شکوه و فداکاری، اندازه ایمان و شور دینی یک دسته به بزرگی و سنگینی و زیبایی و گرانی جریدهاش بستگی دارد! جریده نه تنها از نظر شکل، همان صلیب است، بلکه از نظر لفظ هم همان اسم صلیب است که همراه مسمی، از اروپای شرقی و از زبان لاتین به فارسی آمده؛ چون کلمه «جریده» نه در فارسی و نه در عربی با این شکل هیچ مفهومی ندارد.* دکورها و پوششها و پردههایی که در اروپای شرقی و ایتالیا و غالب کلیساهای کاتولیک وجود دارد و همه میبینند، با همان شکل به ایران آمد، و چون مسجد امکان پذیرش این مراسم و این تزئینات جدید را نداشت و برای چنین کارهایی ساخته نشده بود، ساختمانهای خاص این امور بنا شد به نام «تکیه»…۴
نقد سخنان شریعتی
کلیات سخن شادروان دکتر علی شریعتی را عیناً در آغاز مطلب نقل کردیم که قسمتی در بخش اول این نوشتار، کندوکاو ما در روشنگری این مطالب است.
بهرغم گفته شادروان دکتر شریعتی، موضوع مسیحیت اروپا با مسیحیان جلفا، از زیربنا دو مطلب کاملاً متفاوت است و اساساً درآمیختن این دو مقوله، خلط مبحث است؛ زیرا ارمنستان بر طبق کتیبه بیستون و آنچه از مادها و هخامنشیان بر جای مانده است، یکی از ساتراپنشینهای ایران بود و ارامنه همواره جزئی از ملت بزرگ ایران به شمار میآمدهاند.۵ در اوایل قرن شانزدهم میلادی ارمنستان پس از سیر تطور و تغییر و ویرانی و رنجهای بیشمار، در تصرف دو کشور ایران و عثمانی قرار گرفت و سالها پیش از آنکه شاهعباس صفوی ارمنیان را به ایران مرکزی کوچ دهد، بازرگانان ارمنی از طریق شیراز و بندرعباس با هندوستان دادوستد داشتند. هایگ عجیمیان ـ محقق نامآشنای ارمنی ـ شش دهه پیش در قبرستان ارمنیان شیراز در باباکوهی، سنگ مزارهایی از ارمنیان یافت که تاریخ ۱۵۵۰ میلادی داشتند. این امر نشان میدهد که حداقل پنجاه سال پیش از کوچ بزرگ ارمنیان، بازرگانان ارمنی در شیراز مستقر بوده و کلیسا و خانههایی داشتهاند.۶
مسأله ارامنه ایرانی برای حفظ تمامیت ارضی در همراهی و متابعت از دولت مرکزی صفویه در مقابل امپراتوری عثمانی و کوچ اجباری آنها به اصفهان، رنجنامهای است که روشنگری آن برای حال و آیندگان این سرزمین، امری لازم و ضروری است؛ زیرا یکی از آسیبهای روشنفکری دینی معاصر، شفاهی بودن منابع آن است و بیشتر آثارشان بر پایه سخنرانیها و بدون منبع و مأخذ مشخص تدوین میشود و از آنجا که سخنان این شخصیتهای ارجمند و فرهیخته و پیشرو برای دیگران سرمشق و مورد استناد قرار میگیرد، بنابراین در برهههای حساس تاریخی، جامعه را دچار بحران فکری و اجتماعی و فرهنگی میکند. بهویژه در دوران بحران هویت که به توصیه جامعهشناسان، اکثریت میبایست برای اقلیت زمینه هویتسازی را فراهم نمایند.
متأسفانه امروزه افرادی در بعضی از گوشه و کنار کشور به هویتزدایی اقلیتها و دستکاری حافظه تاریخی جامعه و حتی تخریب مراکز علمی و فرهنگی آنها دست میزنند و گاه مستنسخان معلومالحال با حمایتهای برون مرزی به نگارش و تألیف تاریخ انحصاری برای این مناطق میپردازند که بیگمان خسارات جبرانناپذیر همهجانبهای به دنبال خواهد داشت. البته روی این سخن هرگز متوجه و مربوط به آموزههای شخصیتهای پیشرو نامآشنا بهویژه شادروان دکتر علی شریعتی نیست؛ اما دریغ است به نام و یاد ایشان، مطالبی مورد استناد قرار گیرد که اساس متقن و معتبری ندارد؛ زیرا بهرغم آنچه از کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی نقل شد که: «شاه صفوی [شاهعباس اول] برای رضایت مسیحیت، مسیحیان جلفا را به ایران کوچ میدهد و در کنار پایتخت شهرکی مستقل ـ به نام جلفا ـ برایشان میسازد و آنان را مینوازد و منشورها و دستورهای رسمی برای حمایت و آزادی مذهبیشان صادر میکند…»، واقعیت تاریخی و مسأله کوچ ارامنه به اصفهان چیز دیگری است بدین شرح:
نحوه کوچ ارمنیان
«در سال ۹۹۹ق، بین نمایندگان شاهعباس و مراد سوم ـ سلطان عثمانی ـ پیمانی بسته شد. بر طبق این پیمان، تبریز و باختر ایران و ارمنستان، شکّی، شیروان، گرجستان و قراباغ رسماً به دولت عثمانی تسلیم شد. در روز هفتم ربیعالثانی سال ۱۰۱۲ق، شاهعباس به عنوان سیر و شکار در مازندران و گیلان، از اصفهان بیرون آمد و چون به قزوین رسید، قصد حقیقی خود را آشکار ساخت. او شش روزه به تبریز رسید و آن شهر را از چنگ عثمانی خارج ساخت. شاهعباس تا آغاز زمستان سال ۱۰۱۳ق بخش بزرگی از آذربایجان و ارمنستان و قراباغ را از عثمانیان پس گرفت. چون آگاه شد که جغال اُغلی ـ سردار عثمانی ـ از شهر وان به سوی قارص پیش میآید، به ساحل جنوبی رودخانه ارس عقب نشست و برای مستأصل کردن او و سپاهیانش، دستور داد تمامی مردم ارمنستان که در مسیر حرکت سپاهیان عثمانی قرار داشتند، شهرها، خانهها و روستاهای خود را رها کنند و به این سوی ارس منتقل شوند.
شاهعباس در حمله به آذربایجان با مردم جلفای ارس، که سربازان و سرداران عثمانی را کشته و سرهای آنان را بر سر نیزه کرده و به پیشواز او رفته بودند، مهربانی بسیار کرد. به دستور شاهعباس ارمنیان جلفای نخجوان به اصفهان رفتند. آنان ابتدا در محله شمسآباد اصفهان ساکن شدند و پس از چندی، جلفای اصفهان را بنیان نهادند و به آن شهر منتقل شدند. ارمنیان نقاط دیگر از این بخت و اقبال برخوردار نبودند و زندگی سخت و مشقتباری را گذراندند. چون شاهعباس فرمان کوچ ارمنیان را صادر کرد، سربازان قزلباش به روستاها رفتند و کدخداها را احضار کردند و به سر شاه قسم خوردند که چنانچه اهالی روستا در عرض چند ساعت کوچ نکنند، آنان را همراه خانوادههایشان از دم تیغ خواهند گذراند!
اسکندربیک ترکمان در وقایع سال هجدهم جلوس شاهعباس درباره مهاجرت ارمنیان به داخل فلات ایران و وضع فلاکتبار و رقتانگیزشان چنین مینویسد: «بعد از چند روز که یورت مذکور محل نزول اردوی گردونشکوه بود، خبر رسید که جغالاغلی روی به سمت ایروان و نخجوان آورده، کوچ بر کوچ متوجه است. بنا بر شمول رأفت و ترفیه احوال رعیت، حکم قضاپیوند به نفاذ پیوست که رعایای این محل را کوچانیده، به محال دوردست فرستند که از آسیب لشکر مخالف بر کران و از دستبرد حوادث دوران در امان باشند و آذوقه آنچه لشکر قزلباش تواند برداشت، برداشته، آنچه بماند سوخته و نابوده کرده، چنان نمایند که از این محل اصلاً ذخیره به دست ایشان درنیاید و آغرق جدا کرده، موکب همایون با لشکر سبای بر اطراف و جوانب ایشان افتادند که بعد از آنکه رومیه پیشتر آمده، از آب ارس عبور نمایند و لشکر از فقدان ذخیره و علیق اسبان به تنگ آمده، اسب و لشکر زبون شده باشد، در هر جا مصلحت باشد عساکر نصرتنشان به دفع ایشان پردازند… امیر گونهخان را به کوچانیدن مردم ایروان مأمور گردانیدند و مشارالیه حسبالفرمان قضا عمل نموده و رعایا را به جانب قراجهداغ فرستاد. کسی چنان در سر راه نگذاشته مگر قلیلی که در شعب جبال و جاهای دوردست مانده بودند…»۷
شاهعباس حدود پنجهزار تن از ارمنیان جلفای ارس را به اصفهان کوچاند و زمینهایی نزدیک رودخانه زایندهرود آنان داد و در ساختن خانه یاریشان کرد. او همچنین چند هزار تن را به گیلان و مازندران و عدهای را هم به روستاهای میان اصفهان و شیراز کوچاند. شاهعباس چون از رفتار بد و سربازان قزلباش با ارمنیان آگاه شد، با صدور فرمانی آنان را از بدرفتاری با ارمنیان منع کرد و چون سربازان قزلباش عدهای از زنان و کودکان ارمنی را به اسیری گرفته بودند، شاهعباس با فرمانی دیگر اعلام کرد که آنان آزادند و احدی نمیتواند زن یا مردی ارمنی را به اسیری یا کنیزی یا غلامی ببرد. همچنین از خزانه شاهی به سرپرست هر خانواده، به تعداد افراد آن خانواده، برای شروع کسب و کار وام داد. وامگیرندگان و افراد خانوادهشان در مقابل وام دریافتی، گروگان شاه بودند. هر گاه وامگیرندهای نمیتوانست در موعد مقرر وامش را بپردازد، خود و خانوادهاش غلام و بنده شاهعباس میشدند! در بسیاری مواقع ارمنیان جلفا پول جمع میکردند و وام شخص مدیون را به شاه میپرداختند. به علت ناسازگاری اوضاع اقلیمی گیلان با طبیعت ارمنیان، عده بسیاری از ارمنیان گیلان مردند. ارمنیان مازندران بیشتر در فرحآباد سکونت گزیدند.
شغل ارمنیان ساکن در روستاهای اطراف اصفهان، کشاورزی و دامداری و باغداری، و شغل ارمنیان جلفا داد و ستد و تجارت بود. شاهعباس برای صدور ابریشم ایران، از بازرگانان ارمنی استفاده میکرد. ارمنیان جلفا در کار توسعه تجارت ابریشم نقش بسیار مهمی داشتند. تجارت ابریشم ایران در اختیار شخص شاه بود. ابریشم از انبارهای سلطنتی به بازرگانان ارمنی داده میشد تا به هندوستان یا کشورهای اروپایی ببرند و پس از فروش، بهای آن را به خزانه شاهی بپردازند. شاهعباس در آغاز، ابریشمهای پادشاهی را به وسیله بازرگانان اصفهان به اروپا میفرستاد؛ ولی چون آنان ابریشمها را فروخته و با پولش در ایتالیا به عیش و عشرت پرداخته بودند و به ایران بازنگشته بودند، از آن پس شاه، تجار ارمنی را برای تجارت ابریشم انتخاب کرد.
پس از درگذشت شاهعباس، جانشینان او برای به دست آوردن مال و ثروت بازرگانان ارمنی در نهایت شقاوت به آزار و اذیت آنان پرداختند و مالیاتهای سنگین بر دارایی بازرگانان ارمنی بستند. خلیفه ارمنیان که به دفاع از بازرگانان و اعتراض به اعمال سبعانه عمال دربار صفوی برخاسته بود، به دستور شاه صفی دستگیر و کشته شد.۸ هفت تن از بازرگانان ارمنی هم که برای عرض حال به دربار شاه صفوی رفته بودند، بلافاصله توقیف شدند؛ آنان را به ستونهایی بستند و سوزاندند.»۹ این حدیث دوستی شاه صفوی با ارامنه بود!
پیشینه تعزیه در ایران
شادروان دکتر شریعتی در ادامه میگوید: «… ملای صفوی نیز باید عناصر و حتی شخصیتهای مسیحی را به صورت ”پرسوناژهای مثبت و محبوب” وارد نمایشنامههایی کند به نام تعزیه کربلا و سیره ائمه و کرامات و مناقب اولیا میسازد…»۱۰
سهو تاریخی دیگر در این گفته است که در دوره صفویه نمایشنامهای به نام تعزیه وجود داشته و شخصیتهایی مثبت و محبوب از مسیحیان یا به جای مسیحیان در آن به ایفای نقش میپرداختهاند، در حالی که هیچ یک از منابع و گزارش و سفرنامههای مربوط به دوره صفویه که کم هم نیستند، از زمان جلوس شاه اسماعیل اول(۹۰۷ـ۹۳۰ق) تا سقوط اصفهان (۱۱۳۵ ـ ۱۱۴۸ق) نمونهای به عنوان تعزیه با ساختار نمایشی که مخالفخوان و موافقخوان داشته باشد و افرادی با عنوانهای دخیل در حادثه عاشورا در آن ایفای نقش کنند، گزارش نشده است. بعضی تعزیه به معنی «سوگواری» را به جای «تعزیه نمایشی» تلقی کرده و به بیراهه رفتهاند، و پژوهشهای تخصصی در زمینه تعزیه و نمایشنامه وجود چنین نمایش و اجرایی را تا پایان دوره صفویه مردود دانسته و متفقالقولند که شکلگیری نمایش تعزیه به طور مرسوم در عهد کریمخان زند بوده است که شرح و بسط ویژه خود را دارد.۱۱
کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی پس از نفی تمام ابتکار و اندیشه اجتماعی و هنری در این زمینه که عیناً نقل شد، ادامه میدهد: «… اکنون که رژیم صفوی به اینها همه احتیاج دارد، باید کاری کند. این کار بسیار ساده انجام شد: یک مقام رسمی وزارتی به وجود آمد و شخصیتی به اسم وزیر امور روضهخوانی مأموریت یافت تا در این زمینه دست به کار شود، این وزیر امور روضهخوانی اولین تحفههای غرب را در قرن ۱۶ و ۱۷ به ایران آورد و این اولین تماس فرهنگی ایران است با غرب…»۱۲
و خلاصه همان طور که در نقل قول آغاز بحث عیناً آمد، به تصور مرحوم شریعتی تمام مراسم سوگواری از قبیل تعزیهگردانی، شبیهسازی، نعش و عَلم و کتل و عماری و پردهداری و شمایلکشی و معرکهگیری و قفلبندی و زنجیرزنی و تیغزنی و موزیک و شبحزنی و تعزیهخوانی و فرم خاص و جدید و تشریفاتی «مصیبتخوانی» و «نوحهسرایی جمعی»… همه شکلش اقتباس از مسیحیت است و هیچ کدام از گذشته و داشته و کاشته و آداب رسوم، ابداع و هنر و اعتقاد و ابتکار اجتماعی مردم ایران نشأت نگرفته است!
وزیر روضهخوانی!
سخن دیگر مرحوم شریعتی درباره «وزیر امور روضهخوانی» است. تا آنجا که بررسی شده و آنچه منابع معتبر درباره مناصب مذهبی، سیاسی و اجرایی دوره صفویه گفتهاند،۱۳ همچنین پژوهشهای قابل اعتنا در این حوزه که بعدها انجام گرفته است،۱۴ هیچ کدام حتی به اشاره این منصب ( وزیر امور روضهخوانی) را ذکر نکرده و یادآور نشدهاند۱۵ و چنین مینماید که در دولت صفویه چنین چیزی اصلاً وجود خارجی نداشته است تا چه رسد که به اروپای شرقی رفته باشد و پس از تحقیق و مطالعه و بررسی، با خود این همه نمود و نماد و رسم و رسوم و آداب را بیاورد و در یک برهه، یکباره به کالبد اجتماعی ایران صفوی تزریق کند و به طور طبیعی هر چیز در جای خود قرار گیرد و هر ساله برگزار شود!
بنابراین با رخصت از روح بلند استاد دکتر شریعتی، این حکایت را باید بیاساس دانست؛ زیرا هیچ نشانه تاریخی برای اثبات این ادعا در دست نیست، بلکه برعکس، براساس بررسی و تحقیقات مردمشناسی که متخصصان این حوزه انجام و انتشار دادهاند، هر کدام از مراسم یادشده با سیر تطور جداگانه، برگرفته از آیینهای کهن ایرانی است که به مرور تکامل یافته و چهره نمودهاند و چنین نبوده که تمام مراسم به یکباره و دَفعی در عهد صفویه به صحنه آمده باشد! ادامه دارد
پینوشتها:
۴ـ علی شریعتی، تشیع علوی و تشیع صفوی، آبان ۱۳۵۰، بیتا، بیجا، صص۲۱۴ ر ۲۱۰٫
۵ ـ رلف نارمن شارپ، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی که به زبان پارسی باستان نوشته شده، انتشارات دانشگاه شیراز، ۱۳۴۳، ص۴۲؛ آندرانیک هوویان، ارمنیان ایران، مرکز بینالمللی گفتگوی تمدنها با همکاری انتشارات هرمس، تهران، ۱۳۸۰، ص۷ـ۶٫
۶ ـ آندرانیک هوویان، همان، ص۱۱٫
* ( به نظر من کلمه «جریده» اصولاً تلفظ زبان «جروئیده» است و «Croid» به معنی صلیب است و حرف «C» در ایتالیایی و لاتین صدای «ج» میدهد. [دکتر شریعتی]
۷ـ اسکندربیک منشی ترکمان، تاریخ عالمآرای عباسی، ج۲، به کوشش ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۲۵، ص۶۶۷؛ آندرانیک هوویان، همان، ص۱۳ـ۱۲٫
۸ و۹ـ ژان دیالافوآ. ایران ـ کلده و آشور، ترجمه علیمحمد فرهوشی، کتابفروشی خیام، تهران، ۱۳۶۱، ص۲۱۷؛ همان، ص۱۴٫
۱۰ـ علی شریعتی، همان، ص۲۰۴٫
۱۱ـ رک. جلال ستاری زمینه اجتماعی تعزیه و تئاتر در ایران، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۶، صص۹۵ـ۹۳ر یعقوب آژند، نمایش در دوره صفویه، فرهنگستان هنر، تهران، ۱۳۸۸، صص۸۳ و ۵۸٫
۱۲ـ علی شریعتی، همان، ص۲۰۶٫
۱۳ـ رک (؟) تذکرهالملوک، به کوشش دکتر سیدمحمد دبیرسیاقی (سازمان اداری حکومت صفوی با تعلیقات مینورسکی بر تذکره الملوک)، ترجمه مسعود رجبنیا، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۸٫
۱۴ـ مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفویه، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۳؛ سیدهاشم آقاجری، مقدمهای بر مناسبات دین و دولت در ایران صفوی، طرح نو، تهران، ۱۳۸۹٫
۱۵ـ راجر سیوری، در باب صفویان، ترجمه رمضان علی روحالهی، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۰٫
ادامه دارد
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید