1395/11/17 ۰۸:۳۰
در سراسر این سلسله در آن ایام که تعدادی چشمگیر بودند و هنوز هم هستند، شادروان آقا سیدمحمود کزازی به بزرگمردی و سالاری از سران یگانه خاندان کزازی بود، که در روزهای سالمندی به سر میبرد و گهگاه در یکی از چند پاتوق محترمین شهر که اصولا مغازه فروش پارچههای مردانه و قماش بود...
در سراسر این سلسله در آن ایام که تعدادی چشمگیر بودند و هنوز هم هستند، شادروان آقا سیدمحمود کزازی به بزرگمردی و سالاری از سران یگانه خاندان کزازی بود، که در روزهای سالمندی به سر میبرد و گهگاه در یکی از چند پاتوق محترمین شهر که اصولا مغازه فروش پارچههای مردانه و قماش بود، در پی قدمزدنی در خیابان اصلی شهر کرمانشاه، برای لحظاتی توقف میفرمود و چون دربدر به دنبال سرچشمهها بودم، پس از پیجوییها، روزی از روزها در همان مسیر ایشان را ملاقات کردم. پس از سلام و صفا و احوالپرسی، طرح تاریخ مفصل کرمانشاهان را ارائه کردم و آنچه را مربوط به خاندان کزازی بود، خواستار شدم. سپس در دولتسرای آباد و باصفای خود بزرگانه پذیرایم شدند، که علاوه بر پیشینه و پیشه و داشته و گذشته خاندان کزازی، بسیار نکات در غبار ابهام و ایهام را از حضور این بزرگمرد درباره کرمانشاه و کرمانشاهی و کرمانشاهان دریافتم. و چه آغاز فرخندهای بود که بارها و بارها تکرار شد.
وی نه تنها ستون خاندان، بلکه فرهیختهای تاریخدان و آگاه از چند و چون تحرکات کرمانشاهان پیچیده و ناشناخته بود، زخمخورده سیاست، عارف و انسان بزرگی که در آسیبشناسی راهی که در پیش داشتم و شناساندن گردنه و گریوه و گرگها، آن بزرگ را بر من حقی عظیم است. خدایش رحمت کناد و همسر فرهنگپرورش را نیز که پرستار فرشتهوار شوی و پذیرای واردین در شأن خاندان دانش و بینش بود و چه غمانگیز که شهر ما امروز از این خانه و خانم و خاندانها خالی است!
بگذریم که نخستین بار نام پرشکوه «جلال» را از زبان آن بزرگوار شنیدم که الهامبخش من در انتخاب عنوان این نوشتار شد و نیز سرآغاز پیوندی فرهنگی با جلال بزرگ، در آبان ۱۳۶۸ با ارسال دو کتاب «درّ دریای دری» و «از گونهای دیگر» شادمانم ساخت و در پی آشناییهای بیشتر مرا سرودهای نغز فرموده که در کندوکاو بیامان دانشنامه کرمانشاهان برای این جستجوگر قله و کوهستان بال پرواز و در برهوت بیابان بیرحم و پر از حرامی رهزنان فرهنگ، توشه راه نیاز بود و زینتبخش دیدگاههای جغرافیای تاریخی و تاریخ کرمانشاهان شد.۶۵
این حکایت از برای آن آوردم تا بر خواننده خواستار آشکار شود که در این نوشته نیز همانند آنچه نوشته و مینویسم، سخن از سرچشمه برداشتهام و از ریشه با آب و رنگ و میوه برآمدهام و از لابهلای تالار اندیشه زرین کرانه جلال ادب پارسی، نوشته و نوشتار مرا تاریکخانهای نیست. نشو و نمای جلال در این بوستان بیهمال بود. به سال ۱۳۲۶ در کرمانشاه۶۶ متولد شد و در پیروزی انقلاب اسلامی در سرآغاز دهه چهارم زندگی بود و ۳۱ سال داشت و تحصیلات دوره تکمیلی ادبیات فارسی را همراه با تدریس در مراکز عالی نوبنیاد کرمانشاه سپری میکرد. او که در نوجوانی زمانی که در دبیرستان رازی کرمانشاه در رشته طبیعی (علوم تجربی) تحصیل میکرد و در نشریه دیواری دبیرستان مینوشت، چنان که نشریه آنها در مسابقات کشوری در رامسر مقام اول را به دست آورد و نامه جلال به شهریار در آغاز دیوان شهریار تبریزی که شهریار شعر و ادب فارسی معاصر بوده و هست، برگزیده و درج گردید.۶۷ در این بُرهه یعنی پیروزی انقلاب اسلامی در کرمانشاه، باری سنگین بر دوش و مسئولیتی توانفرسا بر عهده داشت و آن پاسداری از زبان و ادب فارسی بود که در کرمانشاه نیز این پاسداری پیشینهای دیرینه داشت. از دور هنگام یعنی روزگار درخشش کتیبه بیستون تا دوره قاجاریه که پیرمردی شاعر و عارف و ایرانگرا در این شهر به پارسی سره سخن میگفت و شعر میسرود و مردم عامه او را دیوانه میپنداشتند.۶۸
تصمیمات احساسی بدون آیندهنگری درباره گسترش زبان و ادبیات تازی و بیتوجهی به زبان و ادب ملی که یکی از ارکان استقلال ایران اسلامی است و هجوم بیامان کتابهای آموزشی مربوطه، چنان فضایی ایجاد کرد که اگر تحقیقی درست و علمی در تهیه فهرست و نشانی این انتشارات صورت پذیرد، مشخص خواهد شد که زبان فارسی تا چه اندازه تحت ستم قرار گرفت و در پشت صحنه این جریان ریشهدار، آرزوی چند قرنه همسایگانی که با اسلام ابزاری جز به شووینیسم عربی نمیاندیشند، در حال تحقق بود.
ضربه هولناک دیگر، حذف زبان فارسی به عنوان زبان واسطه در حوزههایی بود که پس از قرنها همراهی و ممارست اقوام بلوچ و ترکمن و کُرد و ترک و ساکنان بنادر و تحصیل متون بهشتی شیخ اجل سعدی و دواوین عرفا پایان یافت و به شیوه طلاب شبه جزیرهالعرب باید مستقیما به سراغ متن عربی میرفتند و یکی داستان پرآب چشم پدید آمد که در جای خود بدان پرداختهام.۶۹ تا سالها این جریان بازاری گرم داشت و بیم آن میرفت که ما نیز به سرنوشت مصر و لبنان دچار شویم، در حالی که نه از حوزهها و نه از دانشگاهها در حوزه ادبیات عرب، شخصیتهایی چون بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی، عصار، شهابی، بهمنیار، بدیعالزمان مهی کردستانی، ابوالوفاء معتمدی، ترجانیزاده و… هرگز برنخاست؛ اما دوراندیشی دانشیمردان این مرز و بوم، آن تب احساسی را فرونشاند که زبان فارسی هرگز نمیمیرد و نخواهد مرد.
جلال دوم فارغ از هر وابستگی و پیوستگی با پیرایش زواید آنچه در اقدام گذشتگان در سیاست و نوآیینی و… با سرهنویسی و سرهگویی همراه بود، کمر همت به زندگی دوباره پارسی سره بست. او که از خاندانی زخمخورده سیاست برخاسته و بزرگمرد آزاده شهید راه آزادی و آزاداندیشی و تازه شدن، سیدحسین کزازی جان بر سر ترقی و تعالی ایران و ایرانی نهاد و مظلومانه فدای تاریکبینی احزاب سیاسی عصر خود شد و عوارض آن تا دههها گریبانگیر بازماندگان بهویژه این رشته از خاندان بود و پدر دوراندیش نیز همیشه جلال و سایر جوانان خانواده را به دوری و پرهیز از سیاست سفارش و وصیت میکرد و با عشق اجداد و ایران، آموزش و پرورش میداد. در این عرصه جلال پرچم رشته زبان پارسی و سرهگویی و سرهنویسی را بر دوش گرفت.
وجه تمایز علمی و عملی جلال در این حرکت تاریخی و فرهنگی از پیشینان سرهگویی و سرهنویسی چنین است که گزینش راهی در بحران انقلاب و انقلاب بحرانی بود که سرنوشت زبان فارسی تنها و بیپناه مانده و باید راهی میزد که آهی بر ساز آن میتوانست زد. حرکتی که همگان را متوجه زبان فارسی میکرد، جسارت و شجاعتی که حسینی باشد و از همه چیز چشم بپوشد تا به هدف اصلی نایل شود. نجات زبان ملی، هر چند پیشینهای ناپیوسته و گسسته از سرهگویی و سرهنویسی را در اختیار داشت که در این سیل بیامان و امواج گران به فکر و یاد کسی خطور نمیکرد و حتی در دانشگاهها نیز فراموش شده و همه به دنبال علاقههای آن برهه بودند و تنها استعدادی برتر و ژرفبین، آیندهنگر و ایرانگرا چون جلال ادب پارسی باید پای در این راه پرمخاطره مینهاد و راه دیگری برای نجات زبان ملی میگشود و این بود که بررسی و مطالعه و ژرفکاوی در آثار ادبی و اعتقادی ایران باستان را وجهه همت قرار داد. از اوستا و بُندهش و درخت آسوریک و شایست و ناشایست و… تا نیازمند دساتیر نباشد و آنچه میگوید، روان و زلال و شفاف و گوشنواز و دلنشین، متمایز از سرهگویی و سرهنویسی پیشینیان، پاکیزه و پرتوان در گستره ادبیات ایران از کولاک و یخبندان پوستهگرایی بگذرد و برای همین، از لحاظ متن و جملات و عبارات سخنان سره و عبارات آثار او، در نقطه اوج قرار دارد و به واقع در تطبیقی علمی و منطقی، آثار هیچ یک از پیشینیان تا بدین پایه و مایه بلند و افراشته و درخشان نیست و با اینکه یکی دو تن از پیشکسوتان آثار متعددی به فارسی سره دارند، اما از لحاظ گستردگی نیز نوشتههای آموزشی و پژوهشی و… ایشان بسیار گستردهتر است. شاید به جرأت بتوان گفت که کتابها و متونی که در سرهنویسی آفریده است، برابر با تمامی منابعی است که از پیشینیان در این حوزه در دست داریم و مهمتر از این، از عصر جلال اول تا امروز هیچ فرهیختهای در عرصه سرهگویی همتای جلال دوم نبوده است که آثار صوتی و سخنرانیهای ایشان شاهد ادعاست.
جلال ادب پارسی به گواهی آثار ارجمندش، فکری فلسفی، دلی عرفانی و زبانی ادبی دارد. در اینجا برای نمونه کتاب «درّ دریای دری» را ورق میزنیم؛ زیرا سپاس خداوند را که نوشتههای ایشان با چاپهای پی در پی همه در دسترس همگان است و نیازی به گواه و ارائه نمونههای گسترده نیست. فکر فلسفی در نوشتهها موج میزند و دل عرفانی او را در جای جای «درّ دریای دری» در عنایت به اهل دل و عرفان شاعر میتوان دریافت و این نوشته درباره مولانای بلخی همانند سراسر نوشتههای تراوش اندیشه جلال ادب پارسی، زلال و آرام و روانبخش و دلنشین است و پی در پی سفارش این قلم به دانشجویان ادبیات فارسی این که: از خواندن این یادگارهای بیهمانند کوتاهی نورزند… نمی از یم سرهنویسی جلال دوم
بزرگترین سخنور انگیزه
مولانا بهویژه در غزلهای دیوان شمس، که چون بانگ نای یکسره آتش است و باد نیست، از بزرگترین سخنوران انگیزه است؛ و این غزلها از بهترین نمونهها در شعر شور میتوانند بود. شعری که نافرمان، بندگسل از ژرفاهای ناخودآگاه جوشیده است. چون یکباره از شور برآمده است، همه شور است. مگر نه این است که پیر شوریده بلخ، بارها فرایادمان آورده است که شعر بر او چیره است، در او میجوشد، آنسری است، اندیشیده و از پیش جُسته نیست. مگر نه این است که دم گرم و زندگیبخش نایی است که جان نوا را در تن افسرده نای میدمد؟ بی آن دم، نای جز پاره چوبی خشک و بیارزش نیست.
دریای راز
نیز مثنوی مولانا، بهویژه دیباچه آن، از برترین نمونههای شعر ناآگاه، شعر ناب انگیزه است. با آنکه مثنوی آکنده از اندیشه است، دانش خداشناسی، در سراسر این دریای راز موج میزند، گاه شعر در آن، به فرازنای شوریدگی و انگیختگی میرسد. مثنوی در پهنه ادب پارسی، کتابی است یگانه. از درخشانترین نمونهها در آفرینش تپنده و جوشان هنری است. شعر سنجیده اندیشیده نیست. آیینهای است رخشان و بیزنگار که خیزشها و انگیزشهای درون، جسته از بند و رسته از پیوند، بر آن نقشها افکنده است. دریایی است ژرف، پهناور، پرمایه که توفیده است و خیزابهای سترگ از آن، بر کرانه، در هم شکسته است. آری، مثنوی موجی است از دریای راز٫ به آغاز شگفت آن بنگریم:
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند:
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم، شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجُست اسرار من
مثنوی یکباره آغاز میشود؛ از ناکجا، از بیزمان.
موجهای معنی
تو گویی پیر رازآشنای بلخ، آن جان دردمند پذیرا، دمی با موجهای معنی که در کیهان شناورند همسوی شده است. مغز او، یا آنچنان که او خود خوشتر مینامدش، دل او یکباره این موجها را گرفته است. جهان آکنده از اندیشه است؛ جهان جز اندیشه خداوند نیست. او اندیشید؛ از اندیشههای او جهان پدید آمد. آنچه پدیدههای هستی یا آفریدگان خدا مینامیمش چیزی جز بازتاب اندیشههای او نیست. جهان اندیشهای است که به نمود آمده است. بازتابهای اندیشه گونهگونند؛ ردهبندی دارند. آنچه پیرامون خود در جهان خاک مییابیم، پدیدههای اَستومند و تناور، آن اندیشههای اویند که افسردهاند، پیکر پذیرفتهاند، سخت شدهاند. و ای شگفتا از آدمی که نغزترین و ژرفترین اندیشه اوست!
بافت جهان را اندیشه میسازد؛ اندیشه خداوند. موجهای اندیشه در کیهان شناورند، لغزانند. آنچنان که به یاری گیرندهای میتوان موجهای نوری یا صوتی را گرفت و بازتافت؛ به یاری گیرندهای که آن را دل میخوانیم، میتوان موجهای معنی را گرفت و بازتافت. دلی پالوده و پیراسته؛ دلی آیینهوار و بیزنگار که با این موجها همسوی و همگن شده است.
هنرمند درویش
تباری شگفت از آدمیان که هنرمندانند و درویشان، بیش از دیگران به این همسویی میرسند. درویش هنرمندی است از گونهای دیگر. درویشان نیز به یاری رنجهایی که میبرند، آزمونهایی ویژه که از سر میگذرانند، راهی به نهان و نهاد خویش میجویند؛ روزنی به ناخودآگاه میگشایند. توانهای نهفته خود را میشکوفانند و بیدار میکنند. هنرمند و درویش هر دو از یک دودمانند. بیهوده نیست که بیشتر درویشان هنرمندند. آفرینش هنری در پی هنجاری روانی به انجام میرسد که هم درویشان، هم هنرمند آن را در خود میآزمایند: بیخویشتنی، خلسه.
روزنهای برونی و درونی
بیخویشتنی بازیافت خویشتن است. آنگاه که بیخویشتن از برون بیگانه شد، با درون آشنایی میگیرد. آنگاه که روزنهای برونی را روزنهای حسی را که مایه پیوند ما با جهان برونند بست، روزنهای درونی را میگشاید. به سخنی دیگر، زمانی که سر را فرو نهاد به دل میرسد؛ آنگاه که خودآگاه را واگذاشت، راهی به ناخودآگاه مییابد. چه، آنکه دل جز ناخودآگاه نیست.
ادامه دارد
پینوشتها:
۶۵ ـ رک. محمدعلی سلطانی، تاریخ تشیع در کرمانشاهان، ج۴ و ۵، ص۲۳
۶۶ـ استاد دکتر میرجلالالدین کزازی فرزند شادروان آقا سیدمحمود در روز ۲۸ دی ۱۳۲۷ در در کرمانشاه متولد شد. در همین شهر دوره دبستان را در مدرسه آلیانس به انجام رسانید و از همین مقطع با زبان و ادب فرانسوی آشنا شد. دوره متوسطه را در دبیرستان رازی کرمانشاه در رشته تجربی به پایان برد. در دانشگاه تهران تا پایان مقطع دکتری زبان و ادبیات فارسی به تحصیل ادامه داد و در سال ۱۳۷۱ پایاننامه خود را با موضوع نمادشناسی در شاهنامه نگاشت.
دکتر کزازی عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی است و به زبانهای فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی و انگلیسی آشنایی دارد. مترجم، نویسنده و شاعر است و در شعر «زروان» تخلص میکند.
۶۷ـ استاد کزازی در سال ۱۳۴۴ که دانشآموز سال چهارم دبیرستان رازی بود این نامه را به استاد شهریار نوشت و مورد توجه ایشان قرار گرفت و از ناشر دیوانش خواست که نامه را در مقدمه جلد دوم دیوان شهریار چاپ کند:
ای شهریار ملک سخن که با شانه نبوغ، گیسوان مواج و درّریز عروس طبع را شانه میزنی. ای ربالنوع احساس! آیا تار و پود تو را از عشق ساختهاند که این سان با اشعارت شور میافکنی و قلبهای پرمهر را از تنگنای خفقانآور مادیت به فراخنای فرحانگیز معنویت میبری؟
ای نسیم روحنواز شعرا که از شادیکده قلب شهریار میوزی و از فراز گلهای خوشبوی شور میگذری و هنگامی به ما میرسی که یکپارچه وجد و هیجان گشتهای! تو رابطی هستی بس کوتاه بین ما و شهریار ما.
ای بلبل نغمهپرداز! کیست که شعر زیبای انشتین تو را بشنود و در برابر عظمت روح تو سر تعظیم فرود نیاورد؟ نمیدانی زمانی که آن را شنیدم، چه حالی پیدا کردم. تو گویی بر بالهای لطیف فرشتگان خدا نشستهام و در میان آسمانها پرواز میکنم و به سویت میآیم…
بر آستان پرشکوه تو، سر از سعادت میسایم؛ زیرا توانستهام به عقیده خودم ذرهای از احساس پرابهت تو را درک کنم. نمیدانم چطور این همه موهبت را با بدن نحیف خویش تحمل کنم. این عطیه زیادتر از ظرفیت حقیر من است… از چه چیزت سخن رانم ای شهریار؟ از شکوهت؟ از معشوق؟
از تو نگذشتم و بگذاشتمت با دگرانر رفتم از کوی تو، لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردیر تو بمان و دگران وای به حال دگـران!
یا از طرز تلقیات از مرگ عاشق؟
گرچه دانم آسمانکردت بلای جان، ولیکنر من به جان خواهم تو را عشق، ای بلای آسمانی
گر حیـات جاودان بیعشق باشدر لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی.
کدام یک؟ من نمیدانم از میان زیبارویان سخنت، کدام را رعناتر بدانم و یا از شکوفههای طبیعت، یکی را خوشبوتر معتقد شوم و فقط آنچه را که میدانم این است: تو شهریاری، شهریار شعر.
با تقدیم بهترین احترامات
میرجلالالدین کزازی، دانشآموز کلاس چهارم دبیرستان رازی ـ کرمانشاه (نوروزنامه، ویژهنامه نوروزی روزنامه اطلاعات، ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ص۶۳)
۶۸ـ اسدالله در ۱۲۳۲ش در کرمانشاه متولد شد. پدرانش کفشدوز بودند، مراحل تحصیل طی کرد و سرانجام در تاریخ و جغرافیا مسلط و مسلم شناخته شد؛ اما به سبب علاقه به شغل پدر و آزادمنشی به همان پیشه پدری اکتفا کرد و کفشدوزی او تا اواخر سال ۱۲۸۰ شمسی دایر و پاتوق اهل شعر و ادب بود. سال ۱۲۹۷ از درس و بحث چشم پوشید و تخلص خود را از «محرم» به «جاودانی» تغییر داد و از همین ایام سرهگویی و سرهنویسی را آغاز کرد. اهالی او را روانی تصور میکردند. رنج فراوان دید و هشتم آذرماه ۱۳۰۶ شمسی در کرمانشاه دیده از جهان فروبست. آثار او پراکنده و به سبب زندگی نابسامان شعرها و نوشتههایش از میان رفت، حتی شادروان میرزا باقر شاکری، غزل کاملی از وی به دست نیاورد. جاودانی از پیروان شاخه صفیعلیشاهی طریقت نعمهاللهی بود و در خانقاه اخوت کرمانشاه تردد داشت. استاد کزازی در چامه ارجمند دُر دریای دری به نام و یاد او اشاره کرده است.
۶۹ ـ میرجلالالدین کزازی، دُر دریای دری، نشر مرکز، تهران، ۱۳۶۸، ص۱۶ـ ۲۱٫
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید