صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / فقه، علوم قرآنی و حدیث / خضر /

فهرست مطالب

خضر


آخرین بروز رسانی : سه شنبه 5 آذر 1398 تاریخچه مقاله

برخلاف روند کلی که در آن اطلاعات چندانی دربارۀ نسب‌شناسی ملکی‌صدق یافت نمی‌شود، در برخی منابع یهودی نسب‌شناسیهای گوناگونی برای او ذکر شده‌است و تطابق یکی از آنها با نسب‌شناسی مشهورتر خضر این احتمال را برمی‌انگیزد که این دو، شجرۀ یکسانی داشته‌‌اند (فرانکه، 44). 
افزون بر این، فرانکه برای تطبیق این دوشخصیت، به نکتۀ دیگری نیز اشاره می‌کند و آن را نوعی واپس‌نگری تاریخی می‌داند. وی ضمن نقل حکایت ملکی‌صدق در غار گنج، که نوشته‌ای سریانی ـ آرامی مربوط به سدۀ 6 م است، نشان می‌دهد که چگونه کسب مقام کاهن جاوید، زندگانی جاودان را برای ملکی‌صدق به ارمغان آورده است. براساس این حکایت، ملکی‌صدق به فرمان نوح مأموریت یافت تا جسد آدم را در جلجتا دفن کند و به‌عنوان خادم خداوند در همان‌جا سکنا گزیند و پیوسته مشغول عبادت باشد؛ و این داستانی است که بعدها در منابع اسلامی، با اندک تفاوتهایی در مورد خضر نقل شده‌است (ص 42-44؛ نک‍ : ابن‌حجر، الاصابة، 1 / 431؛ ابوحاتم، 3). در همین زمینه، نویسندگان مسلمان مانند ابن‌حزم اندلسی (د 456 ق / 1064 م)، بر همانندیِ باور یهودیان دربارۀ حیات جاودان ملکی‌صدق و باور مسلمانان دربارۀ خضر تصریح کرده‌اند (5 / 37).
3. اخنوخ: در منابع ربّانی و بین‌العهدینی، با ادریس در منابع اسلامی یکی دانسته می‌شود. به همان ترتیب که ادریس یکی از 4 جاودانِ زنده (خضر، الیاس، عیسى و ادریس) به شمار می‌آید (برای نمونه، نک‍ : ابن‌حجر، همانجا)، اخنوخ نیز که براساس کتاب مقدس (پیدایش، 5: 24) و ادبیات تلمودی سوار بر ارابۀ آتشین به آسمان برده‌شد و نامیرا گردید، در برخی اندیشه‌های یهودی، تجسدی از الیاس شمرده می‌شود. در برخی منابع دیگر، آنان هر دو جاودان، و در بهشت زمینی ساکن‌اند (پولانو، 21؛ هسلاک، I / 274، حاشیۀ 3). 
از سوی دیگر، همان‌گونه که خضر در منابع اسلامی به مثابۀ نمایندۀ خدا، ولی خدا یا نقیب‌الاولیاء صبغه‌ای نیمه‌الوهی می‌یابد، اخنوخ نیز در منابع ربّانی در نقش خود به مثابۀ فرشته (متاترون)، عملکردی همچون نمایندۀ خدا در تعامل با موجودات بشری دارد. البته برخی از محققان شخصیت اخنوخ یا ادریس در منابع اسلامی را پیچیده‌تر از منابع ربانی می‌دانند و برآن‌اند که به‌ویژه افسانه‌های شیعی در باب ادریس، ترکیبی از داستانهای کتاب مقدس دربارۀ ایلیا یا الیاس و الیشع است که در توجیه نظریۀ غیبت به کار رفته‌اند (ویلر، «خاستگاهها»،163 ، شم‍ 57، نیز 163-164؛ ونسینک،EI1، «الیاس»، 471 ؛ عمر، 280؛ نیز نک‍ : EI2, III / 1030-1031; ER, V / 540). 
از دیدگاه برخی دیگر، با توجه به شخصیت ترکیبیِ یهودی که متشکل از ویژگیهای الیاس، اخنوخ و فینحاس است، می‌توان به وجوهی چون حکمت، تعلم و علم‌آموزی، نقش کاهن اعظم، و سفر و سرگردانی ابدی در شخصیت خضر رسید (هسلاک، I / 274). برخی نیز برآن‌اند که آندرئاس، آشپز اسکندر که آب حیات نوشید و چون خدایان جاودانه شد، همان ادریس قرآنی (مریم / 19 / 56؛ انبیاء / 21 / 85) است که در سنت اسلامی با اخنوخ، الیاس و خضر یکی شده‌است (کوماراسوامی، 178).
4. ارمیای نبی: شخصیت دیگری از کتاب مقدس که در برخی منابع، با خضر این‌همان دانسته می‌شود، ارمیای نبی است (فریدلندر، 695؛ عمر، 281). طبری در تاریخ خود به دو منبعی اشاره می‌کند که خضر را همان ارمیا بن خلقیا می‌دانند و البته نظر آنان را نادرست می‌شمارد (1 / 366، 376؛ نیز نک‍ : ابن‌حجر، همان، 1 / 429؛ مقدسی، 3 / 77- 78). وی همچنین حکایت انتصاب ارمیا به پیامبری را که مبتنی بر آیات کتاب مقدس (ارمیا، 1: 4- 6)، و الهام‌گرفته از آیات قرآنی دربارۀ عُزیر نبی (بقره / 2 / 259) است، ذکر می‌کند که در آن از ارمیا ـ خضر نام برده می‌شود که با ویرانی اورشلیم بر اثر خشم خدا، میرانده و دوباره زنده می‌شود (طبری، همان، 1 / 548 -554). 
این حکایت که حاکی از گریز ارمیا از دنیا و طولانی شدن حیات او ست، ظاهراً در روایتهای یهودی و مسیحی الگوی مستقیمی نداشته‌است و شاید از نوشته‌های الحاقی به کتاب مقدس، و روایت یهودی باروخ و نسبت نامیرایی به او نشئت گرفته‌باشد (فرانکه، 54). به هر روی، محققانی چون فرانکه این حکایت عربی ارمیا را که با روایتهای مربوط به خضر آمیخته شده‌است، یکی از اسطوره‌های علت‌شناختی در توضیح طول عمر خضر می‌دانند. چنان‌که پیش‌تر اشاره شد، فرانکه دو مورد دیگر را نیز در شمار این‌گونه خاستگاهها ذکر می‌کند و آن داستان ملکی‌صدق و اسطوره‌های مربوط به چشمۀ آب حیات و اسکندر و ذوالقرنین است (ص 41 ff.).
5. شخصیتهای دیگر: از دیگر شخصیتهای کتاب مقدسی یا ربّانی که محققان به دلیل نوعی باور به جاودانگی آنها، ایشان را همسان با خضر اسلامی شمرده‌اند، می‌توان به شیث، یونس، لوط، یترون یا شعیب، و بالأخره مسیح اشاره کرد (نک‍ : فریدلندر، همانجا، نیز حاشیۀ 1؛ عمر، همانجا).
گفتنی است که برخی از محققان مانند شوارتزباوم نیز خاستگاه داستان قرآنی خضر و موسى را مضامین موجود در داستانهای اواخر عهد باستان، و قدیم‌تر از منابع یهود و مسیحی دانسته‌اند. ازجملۀ آنها افسانه‌های «زاهد گنوسی» است که بعدها در جوامع رهبانی مسیحی رواج یافت و مجموعه داستانی دربارۀ سفر طولانی راهبی در بیابان یا مکانی دوردست برای رسیدن به زاهدی گنوسی است که به راهنمایی نیرویی مافوق طبیعی، یا یک فرشته انجام می‌‌گیرد. این زاهد گنوسی معمولاً بر صخره و کنار چشمۀ آب می‌زید. همچنین است داستان پارسایی که با فردی زاهد و عالم‌تر از خود مواجه می‌شود که کنار چشمۀ آبی زلال زندگی می‌کند. عناصر مشترک این داستانها با داستان خضر و موسى آشکار است، هرچند که به زعم ویلر، وثاقت این افسانه‌ها اندک است و نقلهای مغشوش تاریخی آنها به حدی است که نمی‌توان به سادگی خاستگاه داستان قرآنی را به آنها نسبت داد («خاستگاهها»، 157-158). 
در همین زمینه، برخی از صاحب‌نظران نیز داستانی دربارۀ تارک دنیا شدن خضر را که در منابع اسلامی نقل شده‌است، متأثر از رهبانیت مسیحی دانسته‌اند. براساس این داستان، خضر به اصرار والدینش، به ازدواج تن در داد، ولی از هم‌بستری با همسرش پرهیز نمود و سرانجام، به جایی دورافتاده گریخت و به عبادت پرداخت (برای نمونه، نک‍ : ثعلبی، 220-221؛ ونسینک، «خضر»، 905؛ نیز نک‍ : فرانکه، 57-58، که آن را با داستان بودا مقایسه می‌کند).
چهرۀ افسانه‌ای دیگری که با خضر، و به‌ویژه با صفت سرگردانی مداوم که از صفات شاخص منسوب به او ست، همخوانی دارد، افسانه‌ای یهودی به نام «یهودی سرگردان» است که شخصیت اصلی آن اخشوروش نام دارد و به باور برخی از محققان، شاید از لحاظ واژه‌شناسی نیز بتوان رابطه‌ای میان نام خضر و نام او برقرار کرد (فریدلندر، 695؛ نک‍ : ونسینک، همان، 904، به نقل از لیتسبارسکی؛ قس: عمر، 281). این داستان که به طور غیرمستقیم با یهودیان مربوط می‌شود، به سده‌های 13- 15 م / 7- 9 ق و عصر گرایشهای ضد یهودیِ غالب در قرون وسطى بازمی‌گردد که بعدها با تغییرات و اضافاتی نقل شده است. این حکایات تراژیک دربارۀ فرد گناهکاری است که به سبب بی‌حرمتی به عیسى، به نفرین و رنج ابدی محکوم می‌شود و تا ظهور دوبارۀ مسیح درآینده، به وضعی سرگردان در انتظار او می‌ماند (گلیکسُن، 615-616).
سومین مورد داستان «سفرهای بلوقیا»، از مجموعه داستانهای هزار و یک‌ شب در ادبیات عربی است که به نحوی با خضر مرتبط شده است. این داستان مفصل، روایت سفرهای طولانی و پرماجرای شاهزاده‌ای از بنی‌اسرائیل برای یافتن محمد (ص) است که در آن از ظلمات، چشمۀ آب حیات، مجمع‌البحرین، ارض بیضاء که ساکنان آن فرشتگان‌اند، و گیاه جوانی سخن به میان می‌آید. در پایان این سفر نیز خضر همچون نجات‌دهنده‌ بر بلوقیا ظاهر می‌شود و او را که گم‌شده، و از شهر و خانۀ خود بسیار دور افتاده است، در یک لحظه به خانه‌اش بازمی‌گرداند و ناپدید می‌شود ( الف لیلة ... ، 4 / 122 بب‍ ، 178- 179؛ نیز نک‍ : ثعلبی، 352- 359). 
به‌نظر محققان، این قصه نیز مانند بسیاری از دیگر داستانهای هزار و یک شب، خاستگاه بین‌النهرینی باستان دارد و مضامین آن برگرفته از اندیشه‌های بابلی کهن، به‌ویژه حماسۀ گیلگمش است که به‌واسطۀ ادبیات یهودی و مسیحی به عربها انتقال یافته است و نیز عناصری برگرفته از داستان خضر، که احتمالاً از طریق داستان اسکندر به آنها شناسانده شده است (I / 363 EI2,).
شخصیت مهم افسانه‌‌ای دیگری که به همخوانی با خضر شهرت یافته‌است و آیینها و مراسم مربوط به او با آیینهای مربوط به خضر آمیخته شده است، جورج قدیس، مار جریوس یا مار جرجیس مسیحی است که تاریخ احتمالی زندگی او را سدۀ 3 م در فلسطین دانسته‌‌اند. براساس افسانه‌ها، جورج قهرمان و دلاوری مسیحی بود که دختر مسیحی‌شدۀ پادشاهی بت‌پرست را از چنگال اژدهایی که چشمۀ آب شهر را گرفته‌بود و هر روز دوشیزه‌ای را به‌عنوان طعمه می‌بلعید، نجات داد و اژدها را کشت. گاه مفسران نجات آن دختر را نمادی از نجات قوم از بت‌پرستی، و هدایت آنها به سوی ایمان تعبیر کرده‌اند. این شخصیت که برخلاف دیگر قدیسان مسیحی صبغه‌ای ستیزه‌جو و رزم‌آور دارد، در ادوار مختلف، و به‌ویژه در دورۀ جنگهای صلیبی (سدۀ 6 ق / 12 م) مورد تکریم مسیحیان بود و به‌عنوان نماد دلیری و شوالیه‌گری محبوبیت داشت، تا آنجا که به رغم عدم پذیرش او به‌‌عنوان قدیس توسط کلیسای رسمی، اماکن مختلفی به زیارت و تقدیس او و اجرای آیینهای خاص وی اختصاص داده شد.
اما این‌همانی او با خضر به تسخیر آناتولی به دست ترکها (پس از 463 ق / 1071 م) و به‌ویژه در اواسط سدۀ 13 تا اوایل سدۀ 14 م / 7- 8 ق بازمی‌گردد که در آن هنگام، در نتیجۀ تلفیق دو فرهنگ اسلام و مسیحیت، بسیاری از زیارتگاههای مربوط به قدیسان مسیحی مانند جورج قدیس و پیش از او، تئودور قدیس (شهید دورۀ بیزانس) با خضر و الیاس مشترک گردید و درواقع، جورج قدیس قرینۀ خضر اسلامی تلقی شد. آیینهای محلی و آمیختۀ خضر و جورج مقدس نیز در دو حوزۀ آناتولی و شام گسترش یافت، هرچند که گرایش به تلفیق و همسانی این دو شخصیت در فرهنگ مناطق شام بیش از آناتولی مشاهده می‌شود، به‌ویژه از آن روی که خضر ‌به‌سبب دلاوری و رزمندگی در میان روستانشینان شامی به ابوحرب یا پدر نیزه شهرت یافته است (حداد، 21-23, 31, 32؛ وولپر، 302-310, 313؛ هاناوئر، 85-86؛ هسلاک، I / 269-270؛ شیخو، «القدیس ... »، 386- 392؛ نیز نک‍ : ERE, XI / 81-82؛ سیل، 292، حاشیۀ 2).

جورج مسیحی در منابع اسلامی نیز با عنوان جرجیس، عبدی صالح و صاحب کرامات از فلسطین مورد تکریم قرارمی‌گیرد (ثعلبی، 429؛ طبری، تاریخ، 2 / 24- 26؛ نیز نک‍ : ه‍ د، جرجیس). در این منابع، او نماد رستاخیز و تجدید حیات است، زیرا در افسانۀ او از مرگهای متعدد و زنده‌شدنهای پیاپی وی سخن به میان می‌آید (ثعلبی، 430-431؛ شیخو، همان، 388؛ حداد، 36-37؛ نیز EI2, II / 553). افزون بر این ویژگی، یعنی نماد زندگی ابدی از طریق چرخۀ زندگی و مرگ، که وجه اشتراک او با خضر تلقی می‌شود، و جشن سالانۀ وی در سرتاسر خاور نزدیک که به عنوان جشن خضر ـ الیاس در بهار با تجدیدحیات طبیعت در روز 23 آوریل (نیسان) / 3 اردیبهشت در آناتولی برگزار می‌شود، می‌توان گفت که هر دو شخصیت با حاصلخیزی و برکت‌زایی در غلات، حیوانات و انسانها مرتبط‌اند. در زمینۀ سومین وجه اشتراک آنها نیز گفته‌اند که هر دو در هیئت اسب‌سواری سلحشور، که نمادی از قدیس حامی و نجات‌بخش است، تصویر شده‌اند، چنان‌که برخی از متون فارسی مانند «اسکندرنامۀ» نظامی، به شستن و سیراب کردن خنگ (مَرکَب) خضر در چشمۀ آب حیات اشاره کرده‌اند، گویی که اسب خضر نیز مانند صاحب خود جاودانه شده‌است (نک‍ : ص 1150). 
در مناقب اوحد‌الدین کرمانی نیز از رؤیت خضر به صورت یک اسب‌سوار سخن رفته است (ص 189-190)، و در متون ترکی خضر اغلب سوار بر اسبی به رنگ خاکستری (بوز آت) توصیف می‌شود که از نمادهای قهرمانان بزرگ است (هسلاک، I / 266, 271؛ شیخو، همانجا؛ حداد، 27-28؛ وولپر، 315؛ فرانکه، 49-50، نیز حاشیه‌های 42, 43؛ نیز نک‍ : ردهاوس، 17).
در این میان، آنچه از نظر محققان مسلم به نظر می‌رسد، آن است که ایدۀ قهرمانی که اژدهایی را هلاک می‌کند، برگرفته از اساطیر کهن خاور نزدیک است. ساکنان بومی آسیای صغیر یا آناتولی که از اقوام حِتّی بودند، به اسطوره‌ای باور داشتند که براساس آن ایزدی مربوط به آب و هوا، با اژدهایی که با آبهای زیرزمینی مرتبط است، می‌جنگد و آن را شکست می‌دهد. این مردمان در بزرگداشت این اسطوره، در آغاز بهار جشنی آیینی برگزار می‌کردند که پیشینۀ آن به 1350 ق‌م بازمی‌گردد و آن را پورولی و یا در شکل قدیم‌تر آن وورولی می‌نامیدند که در زبان حاتّی (اقوام پیش از حتیها) به معنای «جشن زمین» است. جشنهایی در حال و هوای شبیه به این مراسم، در نقاط مختلف اروپا نیز در بهار برگزار می‌شد که ترکیبی از دعاهایی برای حاصلخیزی و پیروزی نمایشی بر اژدها بود و با مراسم بزرگداشت جورج قدیس و نمایش فائق آمدن او بر هیولای غول‌پیکر همراه می‌شد. این آیینها تا دورۀ جدید نیز در انگلستان و دیگر نقاط اروپا برگزار می‌شده است (گَستِر، 77, 245, 248, 250؛ هسلاک، I / 267). 
حدّاد در تأیید این نظریه، ضمن بحث مفصلی که محور آن ایضاح و اثبات وجه اشتراک آیینهای دینی محلی در ناحیۀ مدیترانۀ شرقی (ساحل شرقی مدیترانه از آناتولی تا مصر) است، این‌گونه مراسم را آیینهای جورجیایی (مربوط به جورج قدیس و وابسته به کشاورزی) می‌نامد و آنها را به طور کلی مربوط بـه خدایان حاصلخیزی، و شاخصۀ طبقۀ نـازل اجتماعی ـ اقتصادی با وجه بوم‌شناختیِ روستاییان و حاشیه‌نشینانی می‌داند که حیات آنها وابسته به کشاورزی و دامداری است. به باور او، به‌رغم گسترش 3 دین بزرگ اسلام، مسیحیت و یهودیت در این ناحیه، این ایزد حاصلخیزی در قالب 3 شخصیت متفاوت با هویتی مشابه، یعنی جورج مقدس، خضر و ایلیا (الیاس)، به ساختار رسمی این ادیان نفوذ کرده، و در درون آنها پذیرفته شده است، چندان‌که تشابهات آنها بر تفاوتهای آنها سایه افکنده است. وی بر این باور است که این آیین چیزی جز تداوم سنت آیینهای کهن بعل‌ها (خدایان سامی غربی مربوط به آسمان، باران و رعد و برق) در کنعان باستان، و جامعۀ کشاورزی خاور نزدیک نیست. درواقع، سنن این خدایان آسمان و حاصلخیزی زمین از هزارۀ 2 ق‌م در طی قرون در آیینهای جوامع کشاورزی این مناطق به عنوان نبی در یهودیت، قدیس در مسیحیت و ولی در اسلام به حیات خود ادامه داده‌است (ص 39 21-22,؛ لیک، 85). 
از سوی دیگر، نام جورج نیز کیش این قدیس را با زمین و طبیعت پیوند می‌دهد، زیرا معنای آن کشاورز یا فلاح است و این همان نامی است که برای بعل یا زئوس (خدای آسمان در اسطوره‌های یونانی)، احتمالاً در قالب زئوس گئورگئوس به معنای زئوس کشاورز، در میان روستانشینان انطاکیه و آتن رایج بود و با بعل ـ هداد، خدای متون اوگاریتی در سدۀ 14 ق‌م نیز مرتبط بوده‌است. هم‌زمانی جشن آیینی 23 آوریل با اوج فعالیتهای کشاورزی نیز مؤید این امر است که مراسم آیینی بعل ـ زافون بر کوه جبل‌الاقرا (احتمالاً همان بعل زبوب کتاب مقدس، دوم پادشاهان، 1: 2-3)، مشابه همان کوه حَزّی در آیین حتّیهای باستان، کوه سَپَن در اساطیر اوگاریتی، و کوه کاسیوس 
در اساطیر یونانی و هلنیستی است. ازاین‌رو، می‌توان جایگزینی جورج مقدس به جای ایزدان باستان را نوعی تنزل رتبه به شمار آورد (حدّاد، 22, 24-25, 28-29؛ لیک، 85-86؛ اسمیت، 231).
حدّاد در ادامۀ بحث خود دربارۀ آیینهای جورجیایی، افزون بر وجه مشترک حاصلخیزی و ارتباط با نیروهای طبیعی نزد این 3 شخصیت، دو شاخصۀ دیگر را نیز برمی‌شمارد که یکی از آنها قدرت غلبه بر نیروهای طبیعت است که از حیطۀ حاصلخیزی فراتر می‌رود و قلمرو مهار سرنوشت را نیز دربرمی‌گیرد و از این‌رو، تصویری جنگنده و رزم‌جو از قدیس حامی ترسیم می‌کند، و دیگری نماد تداوم و بقا از طریق حیات ابدی یا چرخۀ حیات و مرگ و تجدید حیات است. وی آنگاه به تبیین هر یک از این ویژگیها در 3 شخصیت مشابه می‌پردازد و خاستگاه هر 3 وجه را در آیینهای اسطوره‌ای باستان می‌جوید. 
به باور او، خاستگاه ویژگی دوم را نیز مانند وجه اول، باید در ایزدان جنگجوی باستان در کنعان و بابل جست‌وجو کرد. اینان خدایان اسطوره‌ای‌اند که به جنگندگان با اژدها مشهورند، و از میان آنها می‌توان مَردوک خدای بزرگ بابل، مسلح به شمشیر و صاحب الـواح سرنوشت، اَداد، خدای بین‌النهرینی ــ کـه همان بعل ـ هداد اوگاریتی است ــ و آشور، ایزد جنگ آشوریان را نام برد. این خدایان آسمانی و جنگجوی اسطوره‌های حتّی و کنعانی همچنین با دریا و دریانوردی سروکار دارند. بنابر اسطوره‌ها، آنها گاه با هیولاهای دریایی نیز می‌جنگیدند و از کشتیها محافظت می‌کردند، که برای نمونه می‌توان به بعل تیریان، بعل هداد و بعل سیدون، یا پوزئیدون در یونان باستان که ایزد دریاها بود و دریانوردان او را می‌ستودند و در سفرهای دریایی از او یاری می‌خواستند، اشاره کرد که ویژگیهای همۀ آنها قابل تطبیق با همان توصیفات خضر به «خواض البحور» و «مکلّف فی‌البحر» در منابع است (ص 31-32, 34-35, 36, 37؛ نک‍ : لیک، 4-5، 8- 9؛ دیکسون، 174). 
افزون بر اینها، ارتباط ایلیا با کوه و سنگ، که در کتاب مقدس (اول پادشاهان، 18: 19-40) وصف پیروزی او بر کاهنِ بعلِ کنعانی بر کوه کرمل آمده، یادآور بعل کنعانیان باستان در نقش خدای کوهستان و ارتفاعات است. زیارتگاه بعل باستان بر کوه کرمل بود که امروزه عربهای فلسطین آن را جبل مار الیاس می‌‌نامند. بسیاری از اماکن بلند کوهستانی نیز که زمانی در یونان باستان به زئوس اختصاص داشت، امروزه زیارتگاه الیاس قدیس شده‌اند (نک‍ : حداد، 33-34؛ نیز ERE, XI / 81). 
حدّاد در بیان خاستگاه سومین ویژگی مشترکِ شخصیتهای آیین جورج، به دو درون‌مایۀ متفاوت، و در عین حال مرتبط با هم ــ که هر دو حاکی از تغییر ادواری و استمرار ابدی‌اند ــ اشاره می‌کند. از این‌دو، یکی درون‌مایۀ مرگ و زندگی است که بعل اوگاریتی نماد آن به شمار می‌رود. بنابر اسطوره، بعل در نبرد با موت، خدای مرگ و خشک‌سالی شکست می‌خورد و بلعیده می‌شود. آنگاه دوباره به زندگی بازمی‌گردد و با تجدید حیات او، سرسبزی در مراتع آغاز می‌شود. به این ترتیب، بعل و موت دو خدای مربوط به کشاورزی در دو دورۀ سال بوده‌اند. درون‌مایۀ دوم، پنهان شدن و ظاهر شدن دوباره است که تِلِپینوس حتّیها را می‌توان نماد آن به شمار آورد. تلپینوس، ایزد حتیها در آناتولی مرکزی، و خدای کشاورزی و غله و باروری بود که براساس اسطوره‌ها خشمناک می‌گردد و ناپدید می‌شود. این امر تأثیر هولناکی بر حیات کیهانی دارد و حیات و سرسبزی را از بین می‌برد. اما از آنجا که خدایان نمی‌میرند، سرانجام، ایزدانِ دیگر با ترفندهایی او را برمی‌گردانند و حیاتْ نو می‌شود و حاصلخیزی به زمین بازمی‌گردد (ص 36-39؛ الیاده، I / 142-143؛ لیک، 34، 88-89، 106، 167).
افزون بر آنچه گفته‌شد، شخصیتهای اسطوره‌ای دیگری از عهد باستان نیز در زمینۀ مشابهت با خضر مطرح شده‌اند. ازجمله آنکه فریدلندر خاستگاهی یونانی برای خضر قائل می‌شود و بر آن است که افسانۀ یونانی گلائوکوس که به‌واسطۀ سوریها به مسلمانان انتقال یافته، منشأ شخصیت خضر بوده است؛ زیرا همان‌گونه که خضر بر نگاهبانی آبها گمارده‌شده، و محافظ دریانوردان و ناجی غرق‌شدگان است، گلائوکوس نیز در اساطیر یونان باستان، خدای دریا بوده، و حتى نامش نیز به معنای دریای سبز است. بنابر اساطیر، گلائوکوس ماهیگیر تنگ‌دستی از اهالی بئوسی (و شهر آنتدون) بود که در زمرۀ فناناپذیران درآمد و به موجودی دریایی تبدیل شد. او پشتیبان مهربان دریانوردان است، قدرت پیشگویی دارد و به سوارکاری نیز شهره است (سیدرسکی، 95؛ ونسینک، «خضر»، 905؛ نیز نک‍ : دیکسون، 327- 328؛ اسمیت، 305- 306؛ برای خاستگاه یونانی الیاس، نیز نک‍ : هسلاک، I / 272، حاشیۀ 1). 
در همین زمینه برنِت نیز ضمن بررسی خاستگاه خضر در داستان اسکندر، و آشپز او که به موجودی دریایی تبدیل شد، به این‌همانی خضر با گلائوکوس، خدادریای یونانی، که در سرزمینهای هلنیستی و خاور نزدیک شهرت یافت، اشاره می‌کند و مشابهتهای آنها را چنین برمی‌شمارد: هر دوی آنها در کنار چشمه، صخره‌ای بر ساحل دریا، بالای صخره‌ای سفید یا در محل تلاقی دو دریا که آب آنها از بهشت جاری است، ساکن‌اند؛ هر دو جاودانگی را برحسب تصادف به دست آورده‌اند؛ هر دو به انسانها یاری می‌رسانند، سرگردان‌اند و با آب سر و کار دارند. وی افزون بر این تشابهات، به هم‌معنایی نام آنها نیز اشاره می‌کند، زیرا خضر به معنای «سبز» همان «گلائوکوس» یونانی است (ص 714-715؛ کوماراسوامی، 181).
 

صفحه 1 از9

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: