افریقیه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 13 آبان 1398
https://cgie.org.ir/Fa/article/240213/افریقیه
سه شنبه 31 تیر 1404
چاپ شده
9
اِفْریقیّه، نامی كه جغرافینویسان عرب بر قسمتی از افریقای شمالی (نك : سامی، 2 / 1001) و مشخصاً به قسمت خاوری ممالك بربر ( دایرةالمعارف ... ، 1 / 177)، یا مغرب (EI2, III / 1047) اطلاق كردهاند. افریقیه از زمانهای دور جزئی از مغرب به شمار آمده است (اصطخری، 33، ترجمه، 39؛ جیهانی، 61؛ حدودالعالم، 178). ضبط این كلمه با همین مفهوم گاه در متون كهن به صورت افریقیا آمده است (نك : ابن حوقل، 93). افریقیه درگذشته شامل تونس و مشرق قُسَنطینه یا الجزایر خاوری به شمار میآمد ( لاروس بزرگ).
ریشۀ كلمۀ افریقیه به روشنی یا حتى به تقریب دانسته نیست. برخی از محققان با استناد به اینكه رومیان پس از پیروزی بركارتاژ به سرزمینهای تحت حاكمیتشان در «مغرب» نام آفریكا گذاشتند، نتیجه گرفتهاند كه این كلمه لاتینی است و افریقیه هم از آن مشتق شده است (نك : EI1, III / 453-454). محققان دیگر، در حالی كه اصل كلمه را همان آفریكا و از ریشۀ آفر دانستهاند، اما از دادن نسبت لاتینی به آن خودداری ورزیدهاند (نك : EI2، همانجا). كلمۀ آفریكا در متون لاتینی پیش از سقوط كارتاژ دیده میشود و نمایانترین مورد آن لقب «آفریكایی» است كه به اسكیپیو سردار رومی (235-183قم) پس از پیروزی برهانیبال در 202 قم اطلاق شد (هاردی، 21).پس از سقوط كارتاژ در 146قم هم، وقتی قلمرو آن ضمیمۀ روم شد، رومیها آن سرزمین را «ایالت آفریكا»، یا سادهتر «آفریكا» نامیدند كه احتمالاً به معنی سرزمین آفریها، یعنی بومیان اصلی و غیرفینیقی آنجا بوده است (EI2، همانجا).در اساطیر گوناگون نیز مطالبی دربارۀ افریقیه آمده است (نك : همانجا؛ مسعودی، اخبار ... ، 180-181، 218؛ یاقوت، 1 / 324 به بعد؛ ابن ظهیره، 7؛ ابن عبدالمنعم، 47).در بیشتر نوشتههای مورخان اسلامی، نام افریقیه را با نام اِفریقیس ابن ابرهه (ابوعبید، معجم ... ، 1 / 176؛دینوری، 38، 39) یا افریقس (ابن حبیب، 365) یا افریقیس بن قیس بن صیفی (ابوعبید، همانجا؛ بلاذری، 321؛ طبری، 1 / 442) مرتبط دانستهاند كه در سرزمین مغرب پیش رفت و شهری ساخت كه به نام او افریقیه خوانده شد و گویا از آن پس لقب پادشاهان مغرب افریقس شده است ( مجمل التواریخ، 424). به گفتۀ ابن عبدالمنعم حمیری نام این پادشاه در اصل افریقش با «شین» بود كه عربها به «سین» تبدیلش كردهاند (همانجا).تنها وجه مشتركی كه برای اینهمه نسبتهای پراكنده میتوان تصور كرد، قدمت این نامگذاری است كه حتى پیش از استیلای رومیها بر آن منطقه وجود داشته است.
به گفتۀ پروكوپیوس (سدۀ 6 م) بومیان اصلی مغرب (لیبیا) فرزندان زمین نام داشتند. بعد، مورها از فلسطین آمدند؛ سپس، فینیقیها به علت فقدان جای كافی در مصر به آنجا درآمدند و مورها را وادار كردند كه دور از كارتاژ مستقر شوند؛ بعدها رومیها بر همۀ این مردم استیلا یافتند و مورها را در انتهای سرزمین غیرمسكون لیبیا نشاندند و كارتاژیها و دیگر مردم منطقه را خراجگزار خود كردند؛ پس از آن، واندالها به این سرزمین آمدند (II / 289, 291) و مدتی بعد، در سدۀ 6م امپراتوری روم شرقی بر واندالها چیره شد و منطقه را به زیر نگین قدرت خود درآورد (همو، II / 49). در زمان استیلای متزلزل روم شرقی بود كه مسلمانان وارد افریقیه و مغرب شدند.در زمان فتوح مسلمانان در افریقیه گواهی نامهای دایر بر هم نسب بودن زناتۀ جبل اَوْراس با لشكریان قیسی حَسان بن نعمان میان اشراف زناته و بزرگان قیس تنظیم شد و هر دو طرف انتساب خود را به بُر ابن قیس عیلان و برادری خود را در نسب گواهی دادند (ابن ابی زرع، 17- 18).ابن خلدون بربرها را كاملاً جدا از عرب، و بستگی با نسب عرب را تنها در مورد صِنهاجه و كُتامه درست میداند (6 / 97). به نظر او مغرب در زمانهای گذشته هیچگاه سرزمین عرب نبوده است. كتامه و صنهاجه هم كه از زمان حملۀ افریقیس در افریقیه مانده بودند، با گذشت زمان خوی بربری گرفتند و جزو آنان شدند. عربهای دورۀ فتح اسلامی هم با طایفهها و قبیلههایشان نیامدند و به چادرنشینی در سرزمین جدید نپرداختند، بلكه به علت قدرت و دولتی كه برایشان حاصل شده بود، در شهرها مستقر شدند و بیرون شهرها از آنان تهی ماند (6 / 12). او معتقد است كه با دور شدن از دورۀ فتح و انتشار اسلام، همانگونه كه امور سیاست و اقتصاد در مشرق به دست غیرعرب افتاد، در مغرب هم «اعاجم مغرب و بربر» بر كارها چیره شدند و بازماندگان عرب به بیابانها و زندگی بدوی روی آوردند (6 / 4). چنین بود تا در پی دگرگونیهای سیاسی در مغرب، از میانۀ سدۀ 5 ق / 11 م گروههایی از عرب مضر بنی هلال و سُلَیم از مصر علیا به مغرب پا گذاشتند (همو، 6 / 4-5، 12-13). اعراب سلیم در قسمت خاوری مغرب و بنی هلال در قسمت باختری آن پراكنده شدند (همو، 6 / 14) و در این جابهجاییها ویرانیها و زیانهای بسیاری به بار آوردند (همو، 6 / 16، 19). از این پس روند كار دگرگونه شد و برعكس ادوار گذشته ــ كه در آن فرهنگ و زبان بومی بربر فرهنگ و زبان عربهای مهاجر را تسخیر كرده بود ــ این بار بربرها چون عرب به چادرنشینی خو كردند و با فراموش كردن زبان خود به عربی گویی روی آوردند (همو، 6 / 103) و بدین سان، تدریجاً افریقیه و مغرب در اكثریت قاطع آن عرب زبان شد، بیآنكه اكثر مردم آن از ریشۀ عربی بوده باشند؛ یكپارچگی زبانی تفاوت قومی را پوشاند (نك : برونشویگ، 1 / 356-357).
از روزگاران دور به احتمال دو گروه سیاه و سفید در افریقا بودهاند و مرز جدایی آن در مرزهای كنونی نبوده است. اما در هر صورت، قسمت شمالی افریقا، یعنی مغرب و افریقیه به وسیلۀ سفیدها مسكون شده بود. موقعیت سرزمین این قسمت ــ یعنی همان لیبیا و به تعبیری افریقای كوچك (كرنون، 52) ــ آن را پیوسته در معرض مهاجرتهایی از منطقۀ مصر و نیل قرار داده است. نخستین ورود مردمان این قسمت ــ یعنی بربرستان ــ به تاریخ از زمانی آغاز شده است كه حكومتهای مصری دست به كشورگشایی باز كردهاند.در هزارۀ 2 قم مردم آنجا از نژادهای مختلف بودند، اما تا حد بسیاری با هم آمیخته و با زبان تقریباً واحد با دو شیوۀ معیشت متمایز كشاورزی بومنشین و شبانی كوچنده زندگی میكردند و برخی آثار تمدن مصری در میان آنان دیده میشد. كشت غلات و پرورش چهارپایان و پرداختن به برخی صنایع با هنرمندی نسبی،پرستش نمادهای كشاورزی و اعتقاد به جن و پری در میان آنان رایج بود. بزرگترین مانع رشد و پیشرفت آن جامعه تقسیم آن به قبایل و درگیریهای همیشگی میان آنها بوده است (هاردی، 1, 15-16).ورود واقعی بربرها به تاریخ از حدود سدۀ 12 قم با استقرار فینیقیها و تأسیس بنگاههای بازرگانی آنان در نقاطی از كنارۀ مدیترانهای افریقیه و مغرب صورت گرفت (همو، 16). جمعیت بربر یا لیبیایی (به تعبیر یونانیها) كه از 4 هزاره پیش از سر رسیدن فینیقیها تكوین یافته بود، به هنگام ورود این میهمانان ناخواندۀ بازرگان، از لحاظ تمدن در سطح نوسنگی یا مس، و هنوز نسبت به از راه رسیدگان شرقی بسیار ساده و خشن بودند. ارتباط و آمیزش دو عنصر چندان ساده نبود و 4 سده از بنای كارتاژ (در اواخر سدۀ 9 قم) گذشت تا یك آمیزهای بربری (لیبیایی) ــ كارتاژی پدید آمد و بر شیوۀ زندگی و اعتقادی بومیان بربر تأثیر گذاشت (كرنون، 60). بربرها از لحاظ مادی در زمینۀ پرورش درختان میوه، و از لحاظ معنوی در نزدیك شدن به مفهوم خدای یگانه از فینیقیها (كارتاژیها) درس و تجربه آموختند. هم خانواده بودن زبانهای دو طرف (از ریشۀ سامی) این انتقال فرهنگی ــ گرچه محدود ــ را تسهیل كرد (هاردی، 19). احتمالاً در همین دورۀ كارتاژی بود كه آیین یهود در میان بربرها پراكنده شد و تا در آمدن اسلام به افریقیه در میان آنان ماند (ابن خلدون، 6 / 94).از سدۀ 3 قم نیروی بالندۀ روم برای سیادت در مدیترانه و مغرب با كارتاژ درآویخت و در نیمۀ سدۀ 2 قم با سقوط كارتاژ استیلای رومیان بر مغرب تحقق یافت و عنصر لاتینی جای مهاجرنشینان كارتاژی را در بربرستان گرفت و «ایالت آفریكا»ی روم بر جای قسمتی از افریقیۀ بعدی تشكیل شد (كرنون، 64-69؛ هاردی، 20-25). در دورۀ استیلای رومیها و به وسیلۀ آنان مسیحیت در مغرب منتشر شد و به تدریج صورتی مخالف با شكل اعتقادی كلیسای رم را به خود گرفت (همو، 27؛ كرنون، 75-79). در سدۀ 5 م كشمكشهای درونی سران امپراتوری، قبایل واندال را از طریق اسپانیا به افریقا كشید و افریقیه و كارتاژ به تصرف آنان درآمد. یك قرن پس از آن، امپراتوری رومِ بیزانس بر این مناطق استیلا یافت (همو، 91-94؛ هاردی، 28-30). تقریباً قرنی پس از آغاز چیرگی بیزانس، عربهای مسلمان بر مصر و بعدها تدریجاً بر افریقیه و مغرب مسلط شدند.
دربارۀ عرض افریقیه تقریباً اختلافی در متون گذشته دیده نمیشود. حد شمالی آن دریای روم یا مدیترانه بود كه در این قسمت آن را دریای افریقیه مینامیدند (نك : خواندمیر، 4 / 660، 673). حد جنوبی افریقیه ریگستان (صحرا) بود كه منطقۀ بربرها را از سرزمین سیاهان (سودان) در جنوب جدا میساخت ( الاستبصار ... ، 82). این قسمت در واقع امتداد شرقی تپه ماهورهای درازی بود كه مانند رگهای (عِرق) از باختر به خاور در تمام طول جنوبی سرزمین مغرب در كنارۀ شمالی صحرا كشیده شده بود و تقریباً از اقیانوس اطلس تا نیل امتداد داشت (ابن خلدون، 6 / 99-100). در شمال این رگه دیوارۀ بلند شرقی ـ غربی كشیده شده است كه امروزه به آن رشتۀ اطلس میگویند. قسمت خاوری این رشته جبل نَفوسه و قسمت میانی آن جبل اوراس یا كوه كتامه بود. قسمت باختری آن را جبال دُرْن میگفتند (ابن سعید، 79). میان این رشته و آن رگه زمینهای هموار و بیابانی و با نام منطقۀ جَرید دارای رودها و نخلستانها بود. روی هم رفته، قسمت شرقی افریقیه در شمال كوهستانی، و در جنوب جلگهای بود. دربارۀ طول افریقیه و حدود خاوری و باختری آن در متون مختلف تفاوتهای آشكاری وجود دارد. برخی نویسندگان گذشته، درازای آن را از شـرق به غـرب از بَرْقه تـا طَنْجه گفتـهانـد (مثـلاً نك : ابوعبید، المغرب ... ، 22؛ الاستبصار، 82؛ انصاری، 234). با این تعریف گسترده، افریقیه همۀ مغرب را شامل میشد، اما مؤلفان دیگری، با همۀ تفاوتی كه در گفتههایشان وجود دارد، درازای افریقیه را كوچكتر از آن گفتهاند. بعضی برقه را در مشرق افریقیه و جدا از آن، و طرابلس (یا اَطْرابلس) را نخستین شهر خاوری افریقیه دانستهاند (اصطخری، ترجمه، 40؛ حدود العالم، 178؛ مقدسی، 216). یاقوت حدود افریقیه را از طرابلس تا بجایه یا مِلیانه، و مسافت آن را دو ماه و نیم گفته است (1 / 325). ابنسعید قسنطینه را اول قلمرو افریقیه از باختر، و پایان قلمرو بجایه آورده است (ص 76). ابن خلدون (6 / 101-103) و قلقشندی (5 / 99-100، 110) افریقیه را از طرابلس تا قسنطینه و شرق بجایه دانستهاند. در تعریف محدودۀ افریقیه، سرزمین تاهَرْت را از نظر اداری از آن جدا دانستهاند (اصطخری، ترجمه، 42؛ حدود العالم، 180؛ مقدسی، 216، 218). این دگرگونی در تشخیص حدود افریقیه ناشی از تحولات تاریخ سیاسی مغرب و نتیجۀ گسترش و كاهش قدرت فرمانروایان آنجا و افریقیه بوده است.
نقاط شهری بیشتر در كنارۀ دریا و نیز در مراكز آباد جلگهها و درههای میان كوهها قرار داشت. از حیثآبادی، افریقیه را پر شهرترین سرزمینهای اسلامی میدانستند (همو، ترجمه، 1 / 324). مقدسی بیش از 70 شهر افریقیه را نام برده، و 26 شهر آن را وصف كرده است (ص 216- 218، ترجمه، 1 / 319-325). شماری از این شهرها یا ساختۀ شاهان و امیران بود و یا به پایتختی آنان برگزیده شد، مانند قَرطاجِنه (یا قرطاجه) یا كارتاژ كهن كه شهری بود باستانی در نزدیكی تونس كنونی. گفتهاند كه تونس و برخی شهرهای دیگر را از مصالح ویرانههای آن ساختهاند و برای ساختن جاهای دیگر هنوز باقی بود (یاقوت، 4 / 57- 58). تونس یا تُرشیش قدیم (ابوعبید، المغرب، 37) مانند پیش بندر قرطاجنه، به سبب موقعیت نظامی و اقتصادی مناسبش در كنار دریا در دورۀ اسلامی رونق گرفت و از آغاز دورۀ حفصیها (625-982 ق / 1228-1574 م) به عنوان مركز حكومت افریقیه برگزیده شد و شكوه و رونقش مربوط به آن دوره است (برونشویگ، 1 / 369). سُبَیْطَله، از شهرهای سرزمین نَفزاوه در جنوب افریقیه، شهری كهن، زیبا و آباد در دورۀ فتوح اسلامی بود (ادریسی، 1 / 283). قیروان ــ كه ابن خلكان آن را عربی شدۀ «كاروان» فارسی میداند (1 / 55) ــ نخستین شهری بود كه در دورۀ اسلامی در 50ق / 670م به وسیلۀ عُقبة بن نافع بنیاد گذاشته شد (ابن اثیر، 3 / 419، 465) و تا اوایل سدۀ 4 ق / 10م كه مهدیه ساخته شد، مركز اداری افریقیه بود (قلقشندی، 5 / 101). ابراهیم بن احمد اغلبی در 4 میلی قیروان شهر رقّاده را ساخت و در آنجا اقامت گزید (ابوعبید، همان، 27) و بعدها این شهر پایتخت بنی اغلب شد. عبیدالله فاطمی هم آنجا را مقر خود ساخت و بعدها كه مهدیه را بنا نمود، به آنجا منتقل شد (اصطخری، 34). رقاده، صبره و منصوریه با قیروان جمعاً قیروان نامیده میشدند (انصاری، 237). مهدیه را عبیدالله مهدی در جنوب شهر تونس در 303- 308 ق / 915-920 م ساخت و تا قرن 7 ق / 13 م كه تونس پایتخت شد، مركز حكومتی افریقیه بود (ابنخلكان، 1 / 236، 3 / 118؛ قلقشندی، 5 / 101-102). مسیله را القائم بامرالله فاطمی در 315 ق / 927 م در شمال بسكَره ساخت (ابوالفدا، 185). صبره را اسماعیل منصور فاطمی در نزدیكی قیروان در 337 ق / 948 م ساخت و نامش را منصوریه گذاشت (ابوعبید، همان، 25).در اینجا از شهرهای دیگر ــ واقع در باریكۀ نزدیك دریا ــ كه اهمیت نظامی، سیاسی یا اقتصادی داشتند، یاد میشود: طرابلس غرب، آخرین شهر در مشرق قیروان (قلقشندی، 5 / 104)، نامش به معنی 3 شهر است (نك : انصاری، 234). آن 3 شهر آیا، لَبده و سَبراته بودند. طرابلس دورۀ اسلامی همان حالت شهر قدیم را حفظ كرد كه اهمیت اقتصادی و نظامی هم داشت (برونشویگ، 1 / 424- 428). قابِس در انتهای خلیجی به این نام، شهری بود كه میگفتند مانند دمشق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید