صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / مردم شناسی / پزشکی اسلامی /

فهرست مطالب

پزشکی اسلامی


آخرین بروز رسانی : شنبه 24 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

پزشكان‌ دورۀ ساسانی

از پزشكان‌ ایرانی‌ یا غیرایرانی‌ كه‌ در این‌ روزگار در ایران‌ به‌ فعالیت‌ مشغول‌ بوده‌اند، آگاهی‌ اندكی‌ در دست‌ است‌. در منابع‌ عربی‌ از تیادروس‌ (تئودروس‌) نصرانی‌، پزشك‌ روزگار شاپور ذوالاكتاف‌ یا به‌ روایتی‌ بهرام‌ گور یاد شده‌ كه‌ كناشی‌ نیز نوشت‌ (ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌، 1/ 308). معلوم‌ نیست‌ این‌ كتاب‌ به‌ عربی‌ ترجمه‌ شده‌ باشد، ولی‌ گویا پزشكان‌ دورۀ اسلامی‌ دست‌ كم‌ به‌ واسطۀ پزشكان‌ جندی‌شاپور با آن‌ آشنا بوده‌اند. اما نامدارترین‌ پزشك‌ ایرانی‌ پیش‌ از اسلام‌، برزویه‌ (ه‍ م‌) گردآورندۀ كلیله‌ و دمنه‌ بوده‌ است‌ (همانجا؛ داستانها ... ، 57). برزویه‌ به‌ روایت‌ اصطخری‌ (ص‌ 262) در مسالك‌ الممالك‌ از مردم‌ ابرشهر، و به‌ روایت‌ ترجمۀ كهن‌ فارسی‌ همین‌ كتاب‌ از پزشكان‌ مرو بوده‌ است‌ ( مسالك‌ و ممالك‌، 208). از باب‌ برزویه‌ كه‌ گویا خود او در آغاز كلیله‌ و دمنه‌ افزوده‌ است‌، می‌توان‌ دریافت‌ كه‌ وی‌ از 9 سالگی‌ به‌ آموختن‌ پزشكی‌ پرداخت‌، اما پس‌ از سالها تجربه‌اندوزی‌ در این‌ راه‌، پزشكی‌ نزد وی‌ خوار گشت‌، زیرا پزشك «به‌ هیچ‌ حال‌ تدبیر آن‌ نداند كه‌ آن‌ تندرستی‌ جاوید بماند و آن‌ بیماری‌ تازه‌ نشود ... دارویی‌ باید كه‌ از وی‌ ثمرت‌ جاودانی‌ برآید»، پس‌ پزشكی‌ بگذاشت‌ و روی‌ به‌ طلب‌ دین‌ آورد ( داستانها، 57-61). به‌ رغم‌ شهرت‌ فراوان‌ برزویه‌ به‌ عنوان‌ رئیس‌ پزشكان‌ و حكیمان‌ پارس‌، هیچ‌ نوشتۀ پزشكی‌ از وی‌ در دست‌ نیست‌‌. 

الخوز یا پزشكان‌ جندی‌شاپوری‌

در آثار پزشكی‌ و داروشناسی‌ دورۀ اسلامی‌ بارها به‌ عباراتی‌ مانند «قالت‌ الخوز»، «الخوز قالت‌»، «الخوزی‌ قالت‌» یا «قال‌ الخوزی‌»، یا بیشتر به‌ صورت «الخوز» یا «الخوزی‌» برمی‌خوریم‌. رازی‌ كه‌ تنها در الحاوی‌ دست‌ كم‌ 215 بار به‌ شكلهای‌ مختلف‌ به‌ این‌ نام‌ استناد می‌ كند، 8 بار نیز نام‌ كتاب‌ مورد استفادۀ خود را شوسماهی‌ آورده‌ است‌ (نک‍ : 20/411، 412، 541، 21/202، 210، 552، 553، 563). بیرونی‌ نیز در الجماهر به‌ كناش‌ الخوز (ص‌ 333) و در الصیدنة بارها بی‌آنكه‌ از كتابی‌ یاد كند، به‌ خوز یا خوزی‌ استناد كرده‌ است‌ (مثلاً ص‌ 34، 58، 89، 112، 123). ارجاعات‌ ابن‌ بیطار به‌ خوز یا خوزی‌ نیز قاعدتاً باید به‌ واسطۀ الحاوی‌ رازی‌ باشد (مثلاً 1/63، 91، كه‌ ذیل‌ انقوانقون‌ و بزرالكتان‌ به‌ این‌ نكته‌ تصریح‌ دارد). مطابق‌ حدس‌ لكلر  و تأیید مایرهوف‌، اولمان («پزشكی‌ در اسلام‌»، 101) و زریاب‌ (ص‌ 44- 45) مقصود از خوز یا خوزی‌ دیدگاه‌ پزشكان‌ جندی‌شاپور بوده‌ است‌. به‌ كار رفتن‌ عباراتی‌ چون «الخوز قاطبة» و «اصبت‌ لهم‌ اجماعاً» در الحاوی‌ رازی‌ (مثلاً 9/26، 19/259، 21/45، 70، 202) می‌تواند دلیلی‌ بر درستی‌ این‌ دیدگاه‌ باشد. زریاب‌ همچنین‌ بی‌آنكه‌ شاهدی‌ بیاورد، بر آن‌ است‌ كه‌ اگر همۀ این‌ پزشكان‌ بر امری‌ متفق‌ بودند، نظر آنان‌ با عباراتی‌ چون‌ قالت‌ الخوز آمده‌ است‌؛ اما اگر یكی‌ از ایشان‌ مطلب‌ خاصی‌ را بیان‌ داشته‌، از او به‌ الخوزی‌ تعبیر شده‌ است‌ (ص‌ 44، 47- 48). شاید بتوان‌ یكی‌ از استنادهای‌ رازی‌ به‌ خوز و خوزی‌ در الحاوی‌ را شاهدی‌ بر این‌ مدعا دانست‌ (نک‍ : 21/202، ذیل‌ غاریقون‌: «و قیل‌ فی‌ شوسماهی‌ الخوز ... و قال‌ الخوزی‌ ... و اصبت‌ لهم‌ اجماعاً»؛ قس‌: GAS, III/184-185، كه‌ كوشیده‌ است‌ به‌ كار رفتن‌ فعل‌ مؤنث‌ قالت‌ برای‌ الخوز را به‌ نگارش‌ این‌ اثر توسط زنی‌ از خوزستان‌ تعبیر كند).
اولمان‌ (همان‌، 235) شوسماهی‌ خوز را یكی‌ از آثار مشهور به‌ بشاق‌ شماهی‌ (معرب‌ واژۀ سریانی‌ پُشّاق‌ شماهی‌) می‌داند. بشاق‌ شماهی‌ چنان‌ كه‌ بیرونی‌ گوید: عنوان‌ عام‌ واژه‌نامه‌هایی‌ 4 زبانه‌ بوده‌ كه‌ در میان‌ نصرانیان‌ رواج‌ بسیار داشته‌، و در آن‌ هر اصطلاح‌ فنی‌ [علوم‌ پزشكی] به‌ 4 زبان‌ یونانی‌، سریانی‌، عربی‌ و فارسی‌ می‌آمده‌، و به‌ تفسیر الاسماء یا چهار نام‌ نیز مشهور بوده‌ است‌ ( الصیدنة، 16؛ نیز ابن‌ابی‌اصیبعه‌، 1 / 318، كه‌ به‌ واژه‌نامه‌های‌ 10 و 5 زبانه‌، دارای‌ واژگان‌ هندی‌ نیز اشاره‌ كرده‌اند). برخلاف‌ نظر اولمان‌، باید گفت‌ در آنچه‌ رازی‌ از شوسماهی‌ آورده‌، به‌ خواص‌ داروها نیز اشاره‌ شده‌ است‌ كه‌ با موضوع‌ بشاق‌ شماهی‌ ها تناسبی‌ ندارد. در هر صورت‌ چون‌ ابن‌ سرابیون‌ نیز دست‌ كم‌ 3 بار به‌ الخوز استناد كرده‌ است‌ (نک‍ : لكلر، II / 277)، می‌توان‌ دریافت‌ كه‌ این‌ مجموعه‌ كه‌ روایت‌ اصلی‌ آن‌ احتمالاً به‌ زبان‌ سریانی‌ ــ زبان‌ علمی‌ جندی‌شاپور ــ بوده‌، زودتر از سدۀ 3ق‌ و حتى‌ شاید در اواخر دورۀ ساسانی‌ فراهم‌ آمده‌ است‌. 

پزشكان‌ صدر اسلام‌ تا بر آمدن‌ مروانیان‌

حارث‌ بن‌ كلدۀ ثقفی‌، پزشك‌ اهل‌ طائف‌، شاید نخستین‌ عربی‌ باشد كه‌ بتوان‌ او را پزشك‌ نامید. گویا پرورش‌ وی‌ در طائف‌ كه‌ فرهنگی‌ كم‌ و بیش‌ متفاوت‌ از دیگر نواحی‌ عربستان‌ داشت‌، در علاقه‌مندی‌ وی‌ به‌ آموختن‌ پزشكی‌ مؤثر بوده‌ است‌. وی‌ در ایران‌ (قاعدتاً در جندی‌شاپور) و یمن‌ (احتمالاً زیرنظر ایرانیان‌ آنجا مشهور به‌ ابناء) پزشكی‌ آموخت‌. گفته‌اند كه‌ خسرو انوشیروان‌ او را بار داد و از وی‌ دربارۀ بنیاد پزشكی‌ پرسید. حارث‌ نیز پاسخ‌ داد: پرهیز و خویشتن‌داری‌ از شكم‌بارگی‌ كه‌ همانا نگاهداری‌ دو لب‌ و آرام‌ به‌ كار بردن‌ دو دست‌ است‌! رساله‌ای‌ نیز با عنوان‌ المحاورات‌ فی‌ الطب‌ بینه‌ و بین‌ انوشروان‌ به‌ حارث‌ منسوب‌ است‌ كه‌ حامد ولی‌ در 1910م‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ بخشی‌ از رسالۀ دكتری‌ خود به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌. از سوی‌ دیگر گفته‌اند كه‌ پیامبر(ص‌) زمانی‌ از او خواست‌ كه‌ سعد بن‌ ابی‌ وقاص‌ را درمان‌ كند و هنگام‌ مرگ‌ عمر نیز بر بالین‌ وی‌ حاضر شد؛ سرانجام‌ با معاویه‌، یا به‌ قولی‌ علی‌ (ع‌) نیز دربارۀ مباحث‌ پزشكی‌ سخن‌ گفت‌ (ابن‌ جلجل‌، 54؛ صاعد، 212؛ قفطی‌، 161-162؛ ابن‌ابی‌اصیبعه‌، 1 / 110-113؛ ابن‌ خلدون‌، 493؛ قس‌: ابن‌ اثیر، الكامل‌، 3 / 52، كه‌ پزشك‌ عمر را «پزشكی‌ از بنی‌ حارث‌ ابن‌ كعب‌» دانسته‌ است‌؛ نیز لكلر، I / 26-28؛ عزاوی‌، 217-221). 
اگر بخواهیم‌ همۀ این‌ سخنان‌ را باور كنیم‌، حارث‌ باید بیش‌ از 100 سال‌ زندگی‌ كرده‌ باشد و ناگفته‌ پیداست‌ كه‌ روایات‌ مربوط به‌ او همچون‌ موارد مشابه‌ با افسانه‌ آمیخته‌ است‌. نضر فرزند یا به‌ روایت‌ ابن‌ خلكان‌ پسر خواندۀ حارث‌ نیز پزشك‌ بود. وی‌ به‌ رغم‌ خویشاوندی‌ با پیامبر(ص‌)، از دشمنان‌ سرسخت‌ او بود و پیامبر(ص‌) نیز پس‌ از آنكه‌ نضر در جنگ‌ بدر به‌ اسارت‌ درآمد، فرمان‌ داد تا او را بكشند (جاحظ، البیان‌ ... ، 4 / 43-44؛ زبیری‌، 255؛ ابن‌سلام‌، 64؛ نویری‌، 16 / 219-220). ابن‌اسحاق‌ مورخ‌ دربارۀ وی‌ گفته‌ است‌ كه‌ كتابهای‌ ایرانی‌ را می‌خوانده‌ است‌ و اگر حَب «ابن‌ حارث‌» كه‌ ابن‌ سینا در القانون‌ (3 / 394) تركیب‌ آن‌را یاد كرده‌، واقعاً از آن‌ وی‌ باشد، باید گفت‌ كه‌ به‌ راستی‌ با داروهای‌ ایرانی‌ آشنا بوده‌ است‌. در میان‌ صحابۀ پیامبر(ص‌) نیز از شحصی‌ به‌ نام‌ ابورمثۀ تمیمی‌ (رفاعۀ بن‌ یثربی‌) كه‌ گویی‌ جراحی‌ (قاعدتاً در حد دوختن‌ زخم‌ و بیرون‌ آوردن‌ برخی‌ اشیاء خارجی‌ از آن‌) می‌دانسته‌، یاد شده‌ است‌ (احمد بن‌ حنبل‌، 4 / 163؛ ابن‌ حجر، تهذیب‌ ... ، 12 / 97، الاصابة، 4 / 70؛ ابن‌ عبدالبر، 4 / 70). ابن‌ جلجل‌ (ص‌ 57- 58) به‌ اشتباه‌ وی‌ را ابن‌ ابی‌ رمثه‌ نامیده‌ است‌ و دیگر نگارندگان‌ تاریخ‌نامه‌های‌ پزشكی‌ نیز از وی‌ پیروی‌ كرده‌اند (صاعد، همانجا؛ قفطی‌، 436؛ ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌، 1 / 116). ابن‌ اثال‌ و ابوالحكم‌ (پدر حكم‌ دمشقی‌ و پدر بزرگ‌ عیسی‌ بن‌ حكم‌ مشهور به‌ مسیح‌ كه‌ هر دو پزشكانی‌ پرآوازه‌ بودند) دو پزشك‌ مسیحی‌ دربار معاویه‌ و بسیار مورداعتماد وی‌ بودند. گویند كه‌ معاویه‌ با زهرهای‌ ساختۀ ابن‌ اثال‌ برخی‌ دشمنانش‌ را از میان‌ برداشت‌ (همو، 1 / 116- 119؛ نیز لكلر، I / 83, 86). 

پزشكی‌ در روزگار مروانیان‌

خلیفگان‌ اموی‌ تنها به‌ دولتمردان‌ عرب‌ اعتماد داشتند و اینان‌ نیز كه‌ پرداختن‌ به‌ علم‌ را شغل‌ بندگان‌ می‌دانستند و بر خود ننگ‌ می‌شمردند (ابن‌ خلدون‌، 544-545)، توجهی‌ به‌ رشد علوم‌ عقلی‌ نداشتند. اما پزشكی‌، به‌ علت‌ نیاز روزمرۀ مردم‌، و كیمیا و احكام‌ نجوم‌، به‌ لحاظ شیفتگی‌ برخی‌ فرمانروایان‌ به‌ پیش‌گویی‌ و دیگر رشته‌های‌ علوم‌ غریبه‌، تا حدی‌ از این‌ بی‌توجهی‌ مستثنا بود. گفته‌اند كه‌ خالد بن‌ یزید بن‌ معاویۀ بن‌ ابی‌ سفیان‌ (د 85ق‌ / 704م‌)، مشهور به‌ حكیم‌ آل‌ مروان‌، پس‌ از آنكه‌ مروان‌ بن‌ حكم‌ دست‌ او را از رسیدن‌ به‌ خلافت‌ كوتاه‌ كرد، به‌ آموختن‌ علم‌ كیمیا از راهبی‌ اسكندرانی‌ به‌ نام‌ مریانوس‌ پرداخت‌ و «اصطفان‌ القدیم‌» و دیگر دانشمند اسكندرانی‌ را به‌ ترجمۀ برخی‌ كتب‌ كیمیا و احتمالاً پزشكی‌ و احكام‌ نجوم‌ از یونانی‌ و قبطی‌ به‌ عربی‌ فرمان‌ داد (ابن‌ ندیم‌، 303؛ جاحظ، همان‌، 1 / 126؛ نیز نالینو، 137). البته‌ برخی‌ دربارۀ درستی‌ این‌ روایت‌ تردید روا داشته‌اند (میه‌لی‌، 56-58)، اما در هر صورت‌ از آثاری‌ كه‌ ممكن‌ است‌ در این‌ دوره‌ ترجمه‌ شده‌ باشد، هیچ‌ نشانه‌ای‌ در دست‌ نیست‌. ولی‌ در همین‌ سالها پزشكی‌ ایرانی‌ از مردم‌ بصره‌ به‌ نام‌ ماسرجویه‌، كناش‌ اهرن‌ القس‌ (احتمالاً از سدۀ 6م‌) را به‌ واسطۀ ترجمه‌ای‌ سریانی‌ به‌ عربی‌ ترجمه‌ كرد و دو مقاله‌ نیز به‌ 30 مقالۀ روایت‌ اصلی‌ افزود. این‌ پزشك‌ سریانی‌ زبان‌ نیمۀ دوم‌ سدۀ 1ق‌ برخلاف‌ بیشتر سریانی‌ زبانان‌ یهودی‌ بود و باید میان‌ او و پزشك‌ سریانی‌ زبان‌ دیگری‌ به‌ همین‌ نام‌ ــ كه‌ مسیحی‌ و از مردم‌ جندی‌شاپور بود ــ تفاوت‌ قائل‌ شد؛ اما برخی‌ پژوهشگران‌ غربی‌ این‌ دو را یكی‌ پنداشته‌اند (مانند اشتاین‌ اشنایدر، «ماسرجویه‌ ... »، 428-430, 433؛ مایرهوف‌، «دربارۀ انتقال‌ ... »، 22، «پزشكان‌ ... »، 435-437؛ الگود «تاریخ»، 90-101). 
ابن‌ ندیم‌ در گزارشی‌ بسیار كوتاه‌ و ذیل‌ نام‌ اهرن‌، نام‌ مترجم‌ كناش‌ وی‌ را ماسرجیس‌ آورده‌، اما تنها چند سطر پایین‌تر و هنگام‌ برشمردن‌ آثار ماسرجیس‌ از ترجمۀ این‌ كناش‌ یاد نكرده‌ است‌ (ص‌ 355)؛ در حالی‌ كه‌ ابن‌ جلجل‌ به‌ صراحت‌ از پزشك‌ یهودی‌ سریانی‌ زبانی‌ به‌ نام‌ ماسرجویه‌ یاد می‌كند كه‌ در روزگار مروانیان‌، كتاب‌ اهرن‌ را به‌ عربی‌ تفسیر (= ترجمه‌ و شرح‌، شاید مقصود دو مقالۀ اضافی‌ باشد) كرد (گویا وی‌ با توجه‌ به‌ یهودی‌ بودن‌ ماسرجویه‌، او را در شمار پزشكان‌ طبقۀ ششم‌، یعنی‌ آنها كه‌ اصلشان‌ نه‌ رومی‌ بوده‌، نه‌ سریانی‌ و نه‌ ایرانی‌ یاد كرده‌ است‌). به‌ گفتۀ وی‌ این‌ ترجمه‌ در دسترس‌ عموم‌ نبود، تا آنكه‌ عمر بن‌ عبدالعزیز (حك‍ 99-101ق‌) این‌ كناش‌ را در كتابخانۀ دارالخلافه‌ یافت‌ و پس‌ از اندیشۀ بسیار، سرانجام‌ آن‌ را در دسترس‌ دیگران‌ قرار داد (ص‌ 61)! ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌ پس‌ از تكرار سخن‌ ابن‌ ندیم‌ دربارۀ اهرن‌ و ماسرجیس‌، ذیل‌ نام‌ ماسرجویۀ بصری‌ آورده‌ است‌: «همان‌ است‌ كه‌ كتاب‌ اهرن‌ را از سریانی‌ به‌ عربی‌ درآورد و او یهودی‌ و سریانی‌ زبان‌ بود و همان‌ است‌ كه‌ رازی‌ در الحاوی‌ از او با عنوان‌ الیهودی‌ یاد می‌كند» (1 / 109، 163؛ نیز نک‍ : قفطی‌، 80، 324-325؛ ابن‌ عبری‌، 192-193). 
از زندگی‌ ماسرجویه‌ چیزی‌ دانسته‌ نیست‌، اما از آنچه‌ گفته‌ شد، می‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ وی‌ در حدود سالهای‌ 70-80ق‌ در دربار مروانیان‌ به‌ فعالیت‌ مشغول‌ بوده‌ است‌. بسیار بعید است‌ كه‌ وی‌ مدرسۀ جندی‌شاپور در نزدیكی‌ زادگاه‌ خود را رها كرده‌، و برای‌ تحصیل‌ مثلاً به‌ اسكندریه‌ رفته‌ باشد. البته‌ تمیمی‌ در مادة البقاء (ص‌ 98) برآن‌ است‌ كه‌ اهرن‌ این‌ كناش‌ را به‌ سریانی‌ نوشته‌، و شاگردش‌ ماسرجویه‌! آن‌ را به‌ عربی‌ درآورده‌ است‌. اما میان‌ این‌ دو، دست‌ كم‌ 150 سال‌ فاصله‌ است‌. در هر صورت‌ تا آنجا كه‌ می‌دانیم‌، ماسرجویۀ بصری‌ نخستین‌ كسی‌ است‌ كه‌ در دورۀ اسلامی‌ كتابی‌ را به‌ زبان‌ عربی‌ ترجمه‌ كرد. نیز دو مقاله‌ای‌ كه‌ به‌ كناش‌ اهرن‌ افزوده‌، تا جایی‌ كه‌ می‌دانیم‌ كهن‌ترین‌ اثر تألیفی‌ دورۀ اسلامی‌ دربارۀ پزشكی‌ و شاید در همۀ رشته‌های‌ علوم‌ به‌ شمار می‌رود. در تأیید سخن‌ ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌ دربارۀ یكی‌ بودن‌ الیهودی‌ و مترجم‌ كناش‌ اهرن‌ باید گفت‌ كه‌ در الحاوی‌ رازی‌ بارها نام‌ یهودی‌ و اهرن‌ با هم‌ آمده‌ (مثلاً 1 / 55، 90، 234، 3 / 16، 68، 189، 203، 258، 10 / 99، 19 / 253)، و یك‌ بار نیز به «الیهودی‌: المقالة الاولى»، یعنی‌ مقالۀ نخست‌ از دو مقالۀ تألیفی‌ ماسرجویه‌ اشاره‌ شده‌ است‌ (همان‌، 4 / 163). از ارجاعات‌ رازی‌ همچنین‌ می‌توان‌ دریافت‌ كه‌ موضوع‌ مقالات‌ ماسرجویه‌ كم‌ و بیش‌ به‌ درمان‌ و تشخیص‌ بیماریها مربوط بوده‌ است‌ (یعنی‌ اثری‌ شبیه‌ به‌ یك‌ كناش‌). به‌ همین‌ سبب‌، در بخش‌ درمانی‌ الحاوی‌ بیش‌ از 200 بار (مثلاً 1 / 202، 3 / 205، 4 / 196، 19 / 245)، اما در بخش‌ داروشناسی‌ (مجلدات‌ 20-21) تنها 5 بار (20 / 105، 21 / 255، 388، 533، 637) از وی‌ یاد شده‌ است‌. 
در همین‌ روزگار، پزشكی‌ مسیحی‌ به‌ نام‌ تیاذوق‌ كه‌ احتمالاً نام‌ اصلی‌ وی‌ تئودوكوس‌، و زبان‌ مادری‌ وی‌ یونانی‌ بود، به‌ خدمت‌ حجاج‌ ابن‌ یوسف‌ (د 95ق‌) درآمد و آثاری‌ از جمله‌ یك‌ كناش‌ و رساله‌ای‌ دربارۀ داروهای‌ جایگزین‌ (ابدال‌ ادویه‌) نوشت‌ (ابن‌ قتیبه‌، عیون‌...، 3 / 270، 276، 277؛ ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌، 1 / 121-123). رازی‌ در الحاوی‌ 62 بار به‌ تیاذوق‌ استناد كرده‌، و گویا كناش‌ وی‌ را در دست‌ داشته‌ است‌ (مثلاً 8 / 58، 10 / 289؛ نیز نک‍ : ابن‌جزار، كتاب‌ ... ، 86).اما به‌نظرمی‌رسد استنادهای‌ ابن‌ جزار ( الاعتماد ... ، مثلاً 106، 125) و ابن‌ سمجون‌ (مثلاً 1 / 26، 137، گویا به‌ واسطۀ ابن‌ جزار) به‌ تیاذوق‌ تنها با استفاده‌ از رسالۀ ابدال‌ او بوده‌ است‌. 
ابن‌ابجر كنانی‌ از پزشكان‌ بنی‌ابجر بود كه‌ در كوفه‌ می‌زیستند (در این‌ باره‌، نک‍ : ابن‌قتیبه‌، المعارف‌، 66). وی‌ در روزگار امارت‌ عمر بن‌ عبدالعزیز به‌ تشویق‌ وی‌ اسلام‌ آورد و پس‌ از رسیدن‌ عمر به‌ خلافت‌ نیز همچنان‌ پزشك‌ شخصی‌ وی‌ بود (ابن‌ جلجل‌، 59: «ابن‌ ابحر»؛ صاعد، 212). ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌ ظاهراً این‌ پزشك‌ را با یكی‌ از افراد قبلی‌ همین‌ خاندان‌ كه‌ گویا در مدرسۀ اسكندریه‌ به‌ كار مشغول‌ بود و نیز عبدالملك‌ ابن‌ سعید بن‌ حیان‌ بن‌ ابجر كنانی‌ كه‌ در 160ق‌ زنده‌ بود و بیماران‌ را به‌ رایگان‌ درمان‌ می‌كرد (ابن‌ حجر، تهذیب‌، 6 / 394-395)، اشتباه‌ گرفته‌، و در نتیجه‌ گفته‌ است‌: عبدالملك‌ بن‌ ابجر كنانی‌ در مدرسۀ اسكندریه‌ درس‌ می‌داد و در 99ق‌ كه‌ عمر مدرسه‌ را به‌ انطاكیه‌ آورد، پزشك‌ شخصی‌ وی‌ شد (1 / 116؛ نیز ووستنفلد، 7؛ مایرهوف‌، «از اسكندریه‌ ... »، 407-409، كه‌ حدسهای‌ دیگری‌ دربارۀ هویت‌ وی‌ مطرح‌ كرده‌ است‌). به‌ هر حال‌ فارابی‌ و مسعودی‌ هنگام‌ اشاره‌ به‌ انتقال‌ مدرسۀ اسكندریه‌ و برشمردن‌ معلمان‌ این‌ مدرسه‌ از ابن‌ابجر نام‌ نبرده‌اند (ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌، 2 / 135؛ مسعودی‌، 122). 
در پایان‌ باید گفت‌ كه‌ ابوالفرج‌ اصفهانی‌ در الاغانی‌ از زن‌ درمانگری‌ به‌ نام‌ زینب‌ از بنی‌ أود یاد كرده‌ است‌ كه‌ پس‌ از كشیدن‌ كحل‌ بر چشم‌ مردی‌ كه‌ رمد داشت‌، از وی‌ خواست‌ دراز بكشد تا دارو خوب‌ در چشمانش‌ بچرخد. گرچه‌ ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌ این‌ زن‌ را در شمار پزشكان‌ دانسته‌، و او را در كنار پزشكان‌ اواخر سدۀ 1ق‌ یاد كرده‌ است‌ (1 / 123)، اما دانش‌ او نباید چندان‌ فراتر از درمانگران‌ عادی‌ بوده‌ باشد. 
دربارۀ فعالیت‌ بیمارستان‌ جندی‌شاپور از هنگام‌ ورود تازیان‌ تا میانۀ سدۀ 2ق‌ تنها با توجه‌ به‌ برخی‌ قرائن‌ می‌توان‌ سخن‌ گفت‌، اما پیداست‌ كه‌ این‌ بیمارستان‌ در روزگار خلیفگان‌ اموی‌، به‌ رغم‌ نداشتن‌ پشتوانۀ مالی‌ دولتی‌، همچنان‌ به‌ فعالیت‌ خود ادامه‌ می‌داده‌ است‌. از آنجا كه‌ جورجس‌ فرزند جبرائیل‌ در 152ق‌ / 769م‌ و هنگامی‌ كه‌ مرگ‌ خود را نزدیك‌ دید، از منصور خواست‌ اجازه‌ دهد به‌ جندی‌شاپور بازگردد تا در زادگاه‌ خود و در كنار پدرانش‌ بیارامد (قفطی‌، 160؛ ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌، 1 / 125)، می‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ این‌ بیمارستان‌ مقارن‌ پایان‌ كار امویان‌ زیرنظر بختیشوع‌، سر سلسلۀ خاندان‌ بختیشوع‌ و فرزندش‌ جبرائیل‌ به‌ كار مشغول‌ بوده‌ است‌. 

پزشكی‌ اسلامی‌ از روی‌ كار آمدن‌ بنی‌ عباس‌ تا ورود آل‌ بویه‌ به‌ بغداد

اگر بتوان‌ برای‌ نظام‌ پزشكی‌ جدیدی‌ كه‌ در دورۀ اسلامی‌ شكل‌ گرفت‌ و امروزه‌ پزشكی‌ اسلامی‌ نامیده‌ می‌شود، آغازی‌ در نظر گرفت‌، باید روزگار منصور عباسی‌ را در نظر داشت‌، زیرا در روزگار وی‌ بود كه‌ برای‌ نخستین‌بار ارتباطی‌ رسمی‌ میان‌ بیمارستان‌ جندی‌شاپور و دستگاه‌ خلافت‌ برقرار شد. در 148ق‌، جورجس‌ بن‌ جبرائیل‌ بن‌ بختیشوع‌، رئیس‌ پزشكان‌ جندی‌شاپور برای‌ درمان‌ درد معدۀ كهنۀ منصور، به‌ بغداد فراخوانده‌ شد (در مورد روشهای‌ وی‌ در درمان‌ دستگاه‌ گوارش‌، نک‍ : رازی‌، الحاوی‌، 5 / 112، 232؛ ابن‌ جزار، كتاب‌، 86). وی‌ در 152 ق‌ و در كهن‌ سالی‌ به‌ زادگاهش‌ جندی‌ شاپور بازگشت‌ و چندی‌ بعد در آنجا درگذشت‌. البته‌ طبری‌ در ضمن‌ برشمردن‌ رویدادهای‌ سال‌ 147ق‌ از حضور «بختیشوع‌ ابوجبرائیل‌» (یعنی‌ پدر بزرگ‌ جورجس‌) به‌ عنوان‌ پزشك‌ منصور یاد می‌كند (8 / 11). اما چنان‌ كه‌ گفته‌ شد، جورجس‌ در این‌ سالها مردی‌ كهن‌سال‌ بود و پیداست‌ كه‌ نیای‌ وی‌ بختیشوع‌ اول‌ مدتها پیش‌ از این‌ سال‌ درگذشته‌ بود. قاضی‌ صاعد اندلسی‌ نیز احتمالاً با تكیه‌ بر همین‌ گزارش‌ (ص‌ 191؛ نیز قفطی‌، 102-103) از راه‌یابی «بختیشوع‌ و فرزندش‌ جبرائیل‌» به‌ دربار ابوالعباس‌ سفاح‌ یاد می‌كند. در نتیجه‌ جورجس‌ نخستین‌ فرد خاندان‌ نسطوری‌ ایرانی‌ بختیشوع‌ بود كه‌ نامش‌ در سراسر جهان‌ اسلام‌ پرآوازه‌ شد. او به‌ آیین‌ مسیح‌ و اصول‌ اخلاقی‌ سخت‌ پای‌بند، و از خدمت‌ خلیفگان‌ ناخشنود بود. جورجس‌ همچون‌ دیگر سریانی‌ زبانان‌ جندی‌ شاپور، بر زبانهای‌ پهلوی‌، یونانی‌ و سریانی‌ تسلط داشت‌ و عربی‌ نیز می‌دانست‌ و به‌ گفتۀ ابن‌ مطران‌ آثاری‌ را برای‌ منصور از یونانی‌ به‌ عربی‌ ترجمه‌ كرد (1 / 65؛ نیز ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌، 1 / 123، 203). وی‌ چند كتاب‌ و ازجمله‌ یك‌ كُناش‌ نیز به‌ سریانی‌ نوشت‌ كه‌ اهتمام‌ حنین‌ بن‌ اسحاق‌ در ترجمۀ آن‌ به‌ عربی‌، نشانۀ شهرت‌ كناش‌ اوست‌ (ابن‌ ندیم‌، 354؛ ابن‌ مطران‌، همانجا؛ قفطی‌، 158-160؛ ابن‌ ابی‌ اصیبعه‌، 1 / 123- 125؛ ابن‌عبری‌، 213-215؛ نیز گراف‌، II / 110؛ GAL, S, I / 114). چهار بخت‌ پسر ماسرجیس‌ نیز این‌ كناش‌ را تفسیر كرده‌ است‌. 
بیرونی‌ یك‌ بار به‌ كناش‌ جورجس‌ و تفسیر صهاربخت‌ در كنار یكدیگر اشاره‌ كرده‌ است‌ ( الصیدنة، 618). به‌ نظر می‌رسد رازی‌ جز در دو مورد كه‌ به‌ صراحت‌ از كتاب‌ الاخلاط و كناش‌ وی‌ نام‌ برده‌ ( الحاوی‌، 1 / 99، 11 / 293)، در استنادهای‌ دیگر خود به‌ جورجس‌، كناش‌ او را در نظر داشته‌ است‌، زیرا در بخش‌ داروشناسی‌ هرگز از جورجس‌ نام‌ نبرده‌، و تمام‌ استنادهای‌ وی‌ در بخش‌ درمانی‌ الحاوی‌ آمده‌ است‌ (از جمله‌: 1 / 35، 60: بیماریهای‌ مغزی‌ و اعصاب‌ و روان‌، 3 / 240-242: ورم‌ حلق‌، 8 / 191، 9 / 25: تركیبات‌ یك‌ قرص‌ و یك‌ ضماد). رازی‌ در یك‌ مورد نیز (همان‌، 15 / 84) شیوۀ درمانی‌ جورجس‌ برای‌ بیماریهای‌ حاد را كه‌ خود نیز قبول‌ داشته‌، به‌ تفصیل‌ یاد كرده‌ است‌. سزگین‌ (GAS, III / 209) با تكیه‌ بر عبارت «جورجس‌ فی‌ دیابیطا» (رازی‌، همان‌، 10 / 210) كتابی‌ با نام‌ دیابیطا به‌ جورجس‌ نسبت‌ داده‌ است‌، اما پیداست‌ كه‌ رازی‌ تنها می‌خواسته‌ نظر وی‌ دربارۀ بیماری‌ دیابت‌ را یاد كند. 

صفحه 1 از9

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: