1394/5/5 ۰۹:۱۲
تلاش دیرینه ایرانیان برای دستیابی به جامعهای آزاد و آباد، علاوه بر مخالفان مستبد داخلی، با مخالفان زورمند خارجی نیز مواجه بود که با روشهای گوناگون و ازجمله اعمال نفوذ در ارکان حکومت، سعی در سنگاندازی داشتند و به همین جهت بارها و بارها موانعی جدی بر سر راه ملت ایجاد کردند. ناکام کردن جنبش مشروطیت و روی کار آوردن رضاخان یک نمونه آن است و کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دولت ملی مصدق، نمونه دیگر آن. در مقاله مفصل حاضر، بخشهایی از این ظلم تاریخی به طور مستند مرور میشود.
اشاره: تلاش دیرینه ایرانیان برای دستیابی به جامعهای آزاد و آباد، علاوه بر مخالفان مستبد داخلی، با مخالفان زورمند خارجی نیز مواجه بود که با روشهای گوناگون و ازجمله اعمال نفوذ در ارکان حکومت، سعی در سنگاندازی داشتند و به همین جهت بارها و بارها موانعی جدی بر سر راه ملت ایجاد کردند. ناکام کردن جنبش مشروطیت و روی کار آوردن رضاخان یک نمونه آن است و کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دولت ملی مصدق، نمونه دیگر آن. در مقاله مفصل حاضر، بخشهایی از این ظلم تاریخی به طور مستند مرور میشود. نام اصلی این نوشتار، «مبارزات دمکراتیک ایران پیش از انقلاب۱۳۵۷: روسها، انگلیسیها و آمریکاییها، نیروهای بازدارنده در راه برقراری دمکراسی» است که ناگزیر میبایست عنوانی کوتاهتر برای آن انتخاب میشد. و از آنجا که تمامی مآخذ و ارجاعات متعدد به متون فرنگی است، از ذکر آنها خودداری کردهایم. علاقهمندان میتوانند متن کامل را در کتابی که در آینده منتشر خواهد شد، بخوانند.
سخن مترجم
برادرم آقای دکتر سیف اهدایی با ارسال یک نسخة ماشین شده به زبان انگلیسی از این مکتوب، از من خواستند تا ترجمه آن را به زبان فارسی به عهده بگیرم. اطاعت کردم. در واقع نسخه انگلیسی این مکتوب را دوست ارجمند ایشان، آقای حسین ابن یوسف به این منظور برایشان ارسال کرده بودند. از اینکه برای انجام این کار به من اعتماد کردند، بسیار سپاسگزارم. امیدوارم که توانسته باشم ترجمهای که شایسته این اثر تاریخی است به خوانندگان تقدیم نموده و بدین ترتیب من نیز خدمتی هرچند ناچیز در نشر حقایقی از تاریخ معاصر میهنمان ایران ارائه کرده باشم. حقایقی که هموطنان عزیز، مخصوصاً طبقه جوان سخت بدان نیاز دارند تا بتوانند در این آشفته بازار سیاستبازی و تقلب در ارائه تاریخ، سره را از ناسره تمیز دهند.
آقای دکتر دانش در این کتاب اهم موانع برقراری دمکراسی در ایران قرن نوزدهم میلادی تا سال ۱۳۵۷خورشیدی را مورد پژوهش قرار داده و به خوبی از عهده تجزیه و تحلیل فراز و فرودهای پیچیدهترین مسائل سیاسی ایران در آن دوران برآمده است. این کار بیشک خدمتی ارزنده به ملت ایران است.
فرانسه ـ تولوز ۲۸ مرداد۱۳۹۳ر ۱۹ اوت ۲۰۱۴
پیشگفتار
گسترش یک نظام مردمسالار در گرو پذیرش و تحمل دیدگاههای دیگران است و تنها با پذیرش چنین رفتاری است که دمکراسی میتواند فراگیر شود. ایران، کشوری که تا پیش از ۱۹۳۵ (۱۳۱۴خ) با نام پرشیا (Persia) در غرب شناخته میشد، برخلاف تصویری که در تاریخ غرب از آن ترسیم شده است، در درازای بخش مهمی از تاریخ پرفراز و نشیب خود عملاً اصل تحمل دیگران، تا اندازهای آزادی بیان و نوعی خودمختاری را، هم برای ایرانیان و هم آنهایی که در قلمرو ایران بودهاند، در نظام سیاسی خود تمرین کرده است.
بنا بر این جای هیچگونه شگفتی نیست که عهد عتیق [اشعیاء ۵ـ۱ :۴۵] در مورد آزادی یهودیان از چنگال اسارت بابل، از کوروش، پادشاه ایرانیان و عنایت به او سخن میگوید: «خداوند کوروش را برگزید و به او توانایی بخشید تا پادشاه شود و سرزمینها را فتح کند و پادشاهان مقتدر را شکست دهد. خداوند دروازههای بابل را به روی او باز کرد؛ دروازهایی که دیگر به روی کوروش بسته نخواهند ماند.» نام کوروش در کتاب مقدس (تورات) نامی شاخص و برجسته است (عزرا و کرن ۲) و از او به عنوان بندة برگزیدة خداوند یاد میشود (عیسی ۴۰ـ ۴۸) و این در (دانیال ۶:۲۸) نیز تأیید شده است. کوروش بیشتر به عنوان یک منجی تا یک فاتح و کشورگشا مورد تحسین قرار گرفته است؛ چرا که او عرف و رسوم و مذاهب اقصی نقاط امپراتوری پهناور خود را محترم میشمرد.»
برخورد ایرانیان و یونانیان، نخستین و بزرگترین رو در رویی شرق و غرب میباشد. در نبرد ماراتن (Marathon) در ۴۹۰ پیش از میلاد، آتنیها، ملتی از غرب، کشور قدرتمند پرشیا (ایران) از شرق را شکست دادند. در تاریخ غرب این هزیمت را نماد شکست استبداد در مقابل دمکراسی میدانند. البته واقعیت چیز دیگری است؛ چرا که در میان گروههایی از اهالی آتن که برای آزاد کردن شهرشان دست به دامان ایرانیان شده بودند، خانواده قدرتمند اکیمینید (Achaemenid) دیده میشد. همان خانوادهای که پریکلس (Pericles) بزرگ بعدها از آن برخاسته و در آن زمان کارخود را به عنوان یکی از رهبران دموکرات آغاز کرده بود. «از ماراتن آشکارا به عنوان نماد پیروزی قشر اریستوکراسی (Aristocracy)، بخش وابسته به میل تیادس (Miltiades، ژنرال نامدار آتن که پیروزی آتنیها در نبرد بر علیه ایرانیان را رهبری کرد. مترجم) در برابر نخستین نمونة تاریخی یک نظام سیاسی دمکراتیک، یاد می شود.»
گراندی (G. B. Grundy) در گزارش خود از برخورداری استقلال گستردهتر شهرهای یونانی در زمانی که زیر نفوذ ایرانیان اداره میشدند و پس از برچیده شدن خودکامگی در آنجا چنین خبر میدهد: «واقعیت این است که بالندگی مکتبهای فکری که ابتدا در همین شهرها ظاهر شده بود، به شکل بسیار برجستهای به بالندگی و شکوفایی خود در زمان حکومت و اقتدار ایرانیان ادامه میدهد و چنین شرایطی در دوران حکمرانان سرزمین آتن کمتر مشاهده میشود. دلیل آن هر چه باشد، خواه ترس و یا سیاست و یا تلفیقی از این دو، کاملاً روشن است ـ براساس شواهد و مدارک خود یونانیها ـ دولت ایران به طور غیرمعمول با مردم با مدارا رفتار میکرد و شهروندان یونانی از آزادی بیشتری برخوردار بودند.»
تا پیش از دستاندازی اسکندر مقدونی به خاک ایران در سال ۳۳۰ پ.م، گیرشمن (R. Ghirshman) میگوید استیلا و چیرگی ایرانیان در اغلب سرزمینهای امپراتوری خود پذیرفتنی و قابل تحمل بود؛ تلفیقی از اقتدار و رضامندی در این امپراتوری اِعمال میشد. به پرسشی که آیا یونانیها بایست حامی و پشتیبان اسکندر باشند یا نه، گیرشمن میگوید: «یونان بین دو خطمشی فکری متفاوت سرگردان بود: تفکر نخست فرمانبرداری یونانیان از پادشاه بزرگ ایران را تحقیرآمیز میدانست. و دسته دوم کسانی بودند که گردننهادن و پذیرش تابعیت ایرانیان را چندان هم ناخوشایند نمیدانستند. شهرهای یونانی آسیای میانه از شکوفایی و پیشرفت برخوردار بودند و در مقایسه با زمان کوتاهی که به دست ارتشهای یونان به اصطلاح «آزاد» شده بودند، رنج و زیان بسیار کمتری را تجربه کرده بودند.»
ایرانیان از معدود ملتهای در حال رشد بودند که به اقدامات جدی اما ناموفق برای مدرنیزه کردن کشورشان در اواسط قرن نوزدهم دست زدند. تلاش ایرانیان برای گذار از استبداد و برقراری یک نظام مردمسالار در دهههای پایانی قرن نوزدهم آغاز شد.
بنجامین (Benjamin) نخستین سفیر آمریکا به ایران (۱۸۸۳ـ ۱۸۸۵) [۱۲۶۴ـ۱۲۶۱خورشیدی] در کتاب خود تحت عنوان
Persia and Persians (ایران و ایرانیان) که در سال ۱۸۸۷ر۱۲۶۶خ منتشر کرد، نقل میکند: «بهرهمندی از آزادی بیان در ایران تا میزانی است که در هیچ کشور اروپایی هم فراتر از آن دیده نمیشود….»
در سال ۱۹۰۵ (۱۲۸۴خ)، ایرانیان ابتدا به واخواهی تأسیس یک عدالتخانه که در بر گیرندة نمایندگان برگزیده همه قشرهای جامعه باشد، برخاستند و سرانجام در سیام دسامبر ۱۹۰۶ (۸ دی ۱۲۸۵) موفق شدند با تدوین یک قانون اساسی، قدرت مطلقه شاه را محدود کنند.
زمان اندکی پس از توشیح قانون اساسی، مظفرالدینشاه قاجار درگذشت و پس از او محمدعلی میرزا در ژانویه ۱۹۰۷ (دی ۱۲۸۵) به جانشینی پدر نشست. او مخالف یک نظام مردمی بود و تلاش میکرد تا روند آزادیخواهی را که پدرش به آن تن درداده بود، از میان بردارد. وی بهرغم سوگندهای رسمی و متعدد خود (چهار بار) مبنی بر اینکه پاسدار و پشتیبان قانون اساسی خواهد بود، در دسامبر ۱۹۰۷(دی ۱۲۸۶)، برای متوقف کردن روند دمکراسی، دست به کودتا زد که ناموفق بود.
به یاری و ترغیب روسها، در ژوئن ۱۹۰۸ (تیر ۱۲۸۷) محمدعلی شاه کودتای دیگری را تدارک دید که در جریان آن ساختمان نخستین مجلس یا پارلمان ایران را تخریب کرد و شماری از رهبران جنبش دمکراسیخواه را به جوخة اعدام سپرد. عزم راسخ محمدعلی شاه برای پایان دادن به مشروطهخواهی و ملغی کردن قانون اساسی، اتحاد و پیوند نیروهای دمکراسیخواه در اقصی نقاط کشور را فراهم کرد و به دنبال آن یک خیزش فراگیر شکل گرفت و نیروهای مخالف شاه به سوی تهران به حرکت درآمدند. محمدعلی شاه در روز ۱۶ ژوئیه ۱۹۰۸ (۲۶ تیر ۱۲۸۷) از مقام سلطنت استعفا کرد و از سفارتخانه روسیه در تهران درخواست پناهندگی نمود.
پس از استعفای محمدعلی شاه قاجار از مقام سلطنت، (به ویژه بعد از واپسین تلاش ناموفق او در سال ۱۹۱۱ر۱۲۹۰خ برای بازگشت به قدرت) ایران به سوی برقراری یک نظام سیاسی که در آن شاه میبایست سلطنت کند و نه حکومت، گام برمیداشت. تا اینکه در سال ۱۹۲۱ (۱۲۹۹خ) باز هم شاهد کودتایی دیگر میشویم؛ اما این بار مهندسی کودتا را انگلیسیها برعهده داشتند و بدین ترتیب روند دمکراسی متوقف میشود. پس از این رویداد، تمامی جنبشها و حرکتهای دمکراتیک به دست یکی از کارگزاران این کودتا، سرهنگ رضا، سرکوب میشود و با پشتیبانی و یاری انگلیس مقام سلطنت ایران را در سال ۱۹۲۵ (۱۳۰۴خ) تصرف میکند و از آن پس شاهد برقراری یک نوع دیکتاتوری مدرن میشویم که در تاریخ ایران ناشناخته بود.
در نخستین سالهای جنگ جهانی دوم، رضاشاه توسط پشتیبان قبلیاش از سلطنت خلع و از ایران تبعید میشود. در این هنگام، ایرانیان بیدرنگ تلاش خود را برای احیای روند دمکراسی، یک دمکراسی تمام عیار، آغاز کردند؛ اما این بار کودتای سومی به تحریک و کارگردانی سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) در سال ۱۹۵۳ (۱۳۳۲خ) یک بار دیگر روند دمکراسی در ایران را سد کرد.
تلاش دولت روسیه برای جلوگیری از پیشرفت به سوی دمکراسی، نافرجام مانده بود. در حالی که دولتهای بریتانیا و آمریکا موفق شده بودند از طریق کودتا جنبش دمکراسیخواهی ایرانیان را عقیم کنند. دولتهای قدرتمند روسیه، انگلیس و آمریکا اذعان دارند که گماردن یک دیکتاتور در ایران، یا یک دیکتاتور وابسته برای تأمین منافع ملی یا حیاتی آنها، به مراتب بهتر از یک حکومت برگزیده مردمی است. روسیه نخستین کشوری بود که آشکارا با روند دمکراسی در ایران به مخالفت برخاست. دولت تزاری به دو دلیل با جنبش دمکراتیک در ایران ستیز میکرد:
۱ـ در واپسین سالهای قرن نوزدهم و سالهای آغازین قرن بیستم، روشنفکران و اصلاحطلبان روسی تلاشی را آغاز کرده بودند که هدف آن لگام نهادن به قدرت تزار (امپراتور روسیه) بود و برای رسیدن به این هدف آنها به فکر تشکیل دوما (Duma) یا مجلس شورای مردمی بودند که حکومت تزار سخت با آن مخالفت میکرد؛ به همین جهت به بار نشستن یک جنبش دمکراتیک در کشور همسایه (ایران)، سرکوب حرکت دمکراسیخواهی در روسیه را به مراتب دشوارتر میکرد.
۲ ـ روسها به اشتباه بر این باور بودند که انگلیسها از یک رژیم دمکراتیک در ایران حمایت میکنند و تصور میکردند که در صورت موفقیت نقشه آنها (انگلیسیها) به یک قدرت برتر در سیاستگذاریهای ایران تبدیل خواهند شد و نفوذ و تأثیرگذاری روسیه در دربار ایران که تا آن زمان با انگلیس تقسیم شده بود، جداً به مخاطره خواهد افتاد. از این رو روسها در مخالفت محمدعلی شاه به روند دمکراسی، به یاری او برخاستند. انگلیس که در ابتدا به روند دمکراسیخواهی در ایران به طوری کم رنگ حمایت میکرد، تقریباً یک دهه بعد از آن، به نظر میرسد که موضعش را تغییر داد، اما نه به صورت آشکار.
میشود چنین پنداشت که انگلیسیها در آغاز به جنبش دمکراسیخواهی در ایران به عنوان یک نیروی بازدارنده در مقابل نفوذ نسبی حکومت تزاری در دربار ایران نگاه میکردند؛ اما بعد از انقلاب بلشویکی در سال ۱۹۱۷ (۱۲۹۶خ) که تقریباً به دخالتهای روسیه در امور ایران پایان داد، انگلیسیها که دیگر نیازی به این نیروی بازدارنده نمیدیدند، با برقراری یک رژیم دمکراتیک در ایران به مخالفت برخاستند.
انگلیسیها با توجیههایی پیشبینی میکردند که با حسن نیتی که دولت بلشویکی به ایرانیان نشان میدهد، میتوانند یک فضای دوستی تنگاتنگ با ایرانیان به طور کلی، و با دستاندرکاران دمکراسیخواهی به طور اخص، به وجود بیاورند. با بودن شاه جوانی مثل احمدشاه، انگلستان نمیتوانست امکان بالقوة برقراری یک دوستی نزدیک بین اتحاد جماهیر شوروی و ایران را نادیده بگیرد. این دوستی نه تنها ممکن بود به معنای پایان نفوذ بریتانیا در ایران باشد، بلکه امکان به مخاطره انداختن منافع بریتانیا در شبهقاره هند و حوزة خلیجفارس را نیز در پی داشت. آن چیزی که در واقع مایه هراس بیشتر بریتانیا شد، مخالفت مجلس ایران و شخص شاه با قرارداد ۱۹۱۹ (۱۲۹۸خ) بود که بین بریتانیا از و نخستوزیر طرفدار سیاست بریتانیا در ایران [وثوقالدوله]، قبلاً به امضا رسیده بود.
بریتانیا که در اجرای این قرارداد رسواییبرانگیز و تحمیل آن بر ایرانیان ناکام مانده بود، کودتای ۱۹۲۱ را تدارک دید و دولت دمکراتیک ایران را واژگون کرد و این کودتا زمینه را برای تصاحب قدرت رضاخان مهیا کرد. قرارداد ۱۹۱۹ ایران را پایبند به پذیرش تسلط کارشناسان نظامی و مالی بریتانیا میکرد. چنان که مجلس شورای ملی ایران این قرارداد را تصویب میکرد، «ایران به نوعی به تحتالحمایگی بریتانیا درمیآمد و از امتیازات یک عضو جامعه ملل نیز محروم میشد.»
چنین به نظر میرسید که آمریکاییها نیز در ابتدا از روند دمکراسیخواهی در ایران پشتیبانی میکنند؛ اما هنگامی که پارلمان ایران که از محبوبیت مردمی هم برخوردار بود، با حمایت نخستوزیر، محمد مصدق، داراییهای «شرکت نفت ایران و انگلیس» را ملی اعلام کرد، دولت آمریکا با بریتانیا و شرکتهای بزرگ و بینالمللی نفت، دست در دست هم مقابل ایران قد علم کردند و از آنجایی که دولت ایران تسلیم فشارهای آمریکا نشد، سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) برای سرنگونی دولت مردمی مصدق و برگرداندن شاه به عنوان یک فرمانروای خودکامه اقدام کرد. شاه با پشتیبانی آمریکا یک نظام دیکتاتوری سرکوبگر ـ به شکل پدرش، اگر نگوییم بدتر از آن ـ را بنا نهاد.
این نوشتار به دنبال بررسی روند مردمسالاری و افت و خیزهای آن در ایران است. تلاش ایرانیان برای جایگزین کردن حکومتی مردمی به جای حاکمیت فردی در تعارض کامل با منافع چند دولت قدرتمند خارجی به ویژه دولتهای انگلیس و آمریکا بود و این دولتهای خارجی، حداقل، بخشی از موانع حرکت ایران برای برقراری یک نظام دمکراتیک بودند.
پیشینه تاریخی
رقابتهای روسیه و بریتانیا در ایران
آغاز استیلا و چیرگی غرب بر جهان که به قرن شانزدهم میلادی برمیگردد، پیامدهای درازمدت و گستردهای را تاکنون در زندگی همة انسانها در اقصی نقاط گیتی به همراه داشته است. البته میشود پذیرفت که تا سالهای پایانی دهة ۱۹۸۰ (۱۳۶۰خ) تقریباً تمامی مستعمرات سابق اروپائیان به کشورهایی مستقل و حاکم بر سرنوشت خود تبدیل شده بودند. با وجود این هنوز هم بازمانده و آثار سیاستهای استعماری از ذهن بسیاری از مردم مستعمرات سابق بیرون نرفته بود. نه تنها کشورهایی که مستقیماً زیر سلطة اروپائیان بودند، بلکه آنهایی که مستعمره نبودند نیز عمیقاً تحت تأثیر عملکرد مخرب و سیاستهای استعماری اروپائیان قرار داشتند. به عنوان نمونه ایران گواه این مدعی است. ایران توانسته بود خود را از قید و انگ استعمار به دور نگاه دارد. با وجود این، به دلیل موقعیت جغرافیایی و اهمیت استراتژیک و نیز به این دلیل که به صورت کشور و سرزمینی مورد طمع دو کشور توسعهطلب روسیه و بریتانیا قرار گرفته بود، ایران از طرفی بازیچة رقابتهای روسیه و بریتانیا درآمده، و از سوی دیگر قربانی ترس و وحشت آنها از یک ایران قدرتمند و توانا بود.
هنگامی که در اوایل قرن شانزدهم برخی از ملتهای اروپایی جهت برقراری وحدت و تشکیل یک دولت مرکزی برای خود تلاش میکردند و به فکر توسعه و تسلط و استیلا در اقصی نقاط جهان بودند، ایران کشوری پیشرفته و قدرتمند و ملتی توسعهیافته و دارای یک دولت مرکزی بود. در سال ۱۵۰۸ (۸۸۶خ) دامنه و حدود قلمرو حکومت شاه اسماعیل ـ پایه گذار سلسلة صفوی ـ «از هرات تا بغداد و از آنجا تا دیاربکر (در جنوب خاوری ترکیه) را شامل میشد. در مرزهای غربی ایران کشمکشهای طولانی و پایانناپذیر با امپراتوری عثمانی، در نهایت به برقراری مرزی که از قفقاز تا خلیجفارس امتداد داشت، انجامید.»
ناتوانی و عقب ماندگی ایران با زوال و سرنگونی شاه سلطان حسین (آخرین پادشاه دودمان صفوی) در سال ۱۷۲۲ (۱۱۰۰خ) با شورش افغانها آشکار شد. پس از این عقبنشینی نظامی، دیری نپایید که ایرانیان به خود آمدند و توانستند در زمان نادرشاه اقتدار سالهای ۱۷۳۵ تا ۱۷۴۷ (۱۱۱۴ـ ۱۱۲۶خ)» امپراتوری ایران را برای دورانی کوتاه از رودخانه سند تا قفقاز بار دیگر احیا کنند.»در سالهای آشفته ۱۷۲۲ تا ۱۷۲۷م، روسها و امپراتوری عثمانی با قراردادی در سال ۱۷۲۴، ایران را بین خود تقسیم کردند؛ اما به قدرت رسیدن نادر در ۱۷۲۷ (۱۱۰۵خ) همة این سناریوها را برهم زد. نادر که در سال ۱۷۳۵ (۱۱۱۴خ) تاج سلطنت را بر سر گذاشت، متجاوزان خارجی را از کشور بیرون راند و پس از امضای «پیمان گنجه» در سال ۱۷۳۵ که روسها را ملزم به عقبنشینی از سرزمینهای ایران کرد، تا پنجاه سال بعد از آن تجربه، «روسها دیگر در پی منافع امپریالیستی خود در ایران برنیامدند.» نادر «در سال ۱۷۳۸ بر شهر دهلی در هند تسلط یافت و یک سال بعد، در ۱۷۳۹، قندهار را نیز به تصرف خود درآورد و پس از آن در سال ۱۷۴۰، نوبت به بخارا و خوارزم (خیوه) رسید.» عثمانی شکست را دو بار تجربه کرده بود (آخرین بار در سال ۱۷۴۵) و ناگزیر به پس دادن آخرین سرزمینهای اشغالی شده بود و به این ترتیب یک بار دیگر «دامنة قلمرو ایران از دوران صفویان نیز بسیار فراتر رفت.»
پس از قتل نادر در سال ۱۷۴۷ (۱۱۲۶خ) و نیز به دلیل نارساییهای بنیادین در ساختار نظام سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که از یک قرن پیشتر در کشور آغاز شده بود، همه و همه واقعیتهای ملموسی بودند که ایران را در سراشیبی انحطاط قرار داده بود و حتی اتخاذ اقدامات موقتی در این شرایط خاص نیز نمیتوانست از زوال بیشتر جلوگیری کند و در مجموع این شرایطی بود که منجر به فروپاشی کشور شد.
انحطاط و فروپاشی ایرانیان در زمینههای فکری و نظامی با آغاز پیشرفت بریتانیا و روسها همزمان شد. از دیدگاه روسیه، ایران هرچه ناتوانتر باشد برای آنان بهتر خواهد بود. ایران قدرتمند حتی در زمان پتر کبیر هم مانع و سد بزرگی در راه توسعهطلبی روسها بود. پتر کبیر همیشه در آرزوی دستیافتن به خلیجفارس بود؛ آرزویی که از طریق سرزمین ایران میتوانست برای او آسانتر محقق شود.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید