دسته سوم و مهم از مسائلی که مورد توجه فیلسوفان تحلیلی است، به رابطه علّی در تبیین تاریخی مربوط است. وقتی میگوییم «جنگ داخلی آمریکا معلول درگیری اقتصادی منطقه شمال با جنوب بود»، چه مسائلی در این جمله دخیل هستند؟ آیا برقراری نسبت علّی نیازمند تشخیص یک نظم علّی است؛ مثلا ً آیا دورههای تورم فزاینده باعث تزلزل سیاسی میشود؟ آیا با کشف شرایط لازم و کافی میتوان نسبت علی برقرار کرد؟ آیا میتوانیم با جستجوی مکانیزمهای علّی، بین وقایع تاریخی نسبت علّی برقرار کنیم؟
یک انتقاد به جا از میان سیل انتقادات به تفسیر کلی تاریخ، این است که این تفسیر جایی دنبال معنا میگردد که فی الواقع معنایی وجود ندارد. تفسیر رفتارهای فردی و زندگیها قابل قبول است؛ زیرا در این صورت میتوانیم برداشتهای ایجادی و اختیاری خود از معنا را در نظریهای مربوط به افراد بگنجانیم. اما باید اذعان کرد که هیچ عامل فرادستی در ورای وقایع تاریخی مانند انقلاب فرانسه نهفته نیست. برای مثال اشتباه است اگر بکوشیم معنای جوانب انقلاب فرانسه (مانند واقعه ترور) را پیدا کنیم. رویکرد الهیاتی میخواهد این انتقاد را با مسئله عاملیت خدا در نوشتن تاریخ، از سر باز کند؛ اما باید متوجه بود که وجود یک خالق الهی برای تاریخ، انسان را در امر ساختن تاریخ هیچ کاره میکند.
تاریخ نقش بنیادینی در تفکر بشر دارد. این مفهوم با مفاهیمی چون عمل انسانی، تغییر، تأثیر شرایط مادی در امور انسانی و واقعه تاریخی مرتبط است و امکان «کسب تجربه از تاریخ» را پیش روی ما قرار میدهد. تاریخ همچنین از طریق درک نیروها، انتخابها و شرایطی که ما را به لحظه حال رساندهاند باعث میشود اکنون خود را بهتر بشناسیم. بنابر این جای شگفتی نیست که فیلسوفان هر از چند گاهی به بررسی تاریخ و طبیعت دانش تاریخی متوجه گردند.
امروزه عموماً بر این باورند که تبیین ارائهشده در همهی زمینههای پژوهشی ازجمله تاریخ، دارای ساختار منطقی مشترکی هستند. گفته میشود تبیین عبارت از استنتاج از آن چیزی است که باید تحت قوانین کلی تبیین شود. از پروفسور کارل همپل نقل کنم: «بیان اینکه مجموعهای از حوادث، مثلاً از نوع ع (علت) علل حادثه م (معلول) شدهاند که باید تبیین شود، منتهی به گزارهای میگردد که طبق قوانین کلی معینی، مجموعهای از حوادث نوع مذکور در فوق به گونهای مرتب با حادثهای از نوع ع علت همراه میباشد» (۱) من در جای دیگر استدلال کردهام که این نظریهی تبیین که آن را «مدل قانون فراگیر» (The Covering Law Model )مینامم، تحلیل رضایتبخش از انواع جوابهایی را که مورخان معمولاً در قبال سؤالاتی که با «چرا» و «چگونه» مطرح میشوند، (۲) ارائه نمیدهد. در اینجا علاقه دارم به طور خلاصه برای نتیجهگیری مشابهی با توجه به نوعی از تبیین که معمولاً در پاسخ به هریک از اینگونه سؤالات داده میشود، بپردازم.
چرا این اختلاف اساسی است و تأثیرات آن چیست؟ فعل یونانی معادل «نظریهپردازی» در اصل به معنی «مشاهده کردن» بود. این بدان معناست که ما در مقام شاهد چیزها، بخشی از آنها نیستیم. نه چیزی از آنها میخواهیم و نه انتظار داریم. فقط «از دور» شاهد آنهاییم به امید آنکه معنایی از آنها استخراج کنیم. ما که تنها آرزومند درک آنهاییم، بدون هیچ هدف عملی برای تحقق آن از طریق درک آنها (مانند کسب درآمد، دستیابی به شهرت یا فراگیری مهارت)، اساساً در قبال چیزی که مشاهده میکنیم، بیطرفیم (هر چقدر هم که شیفتهاش باشیم) و در قبال نتایج مشاهداتمان نیز بیطرفیم، جز آنکه درک ما تا چه حد کافی یا درست است؛ مثلاً ممکن است کسی در یک کنسرت موسیقی پاپ تنها به عنوان «ناظر» شرکت کند و بخواهد بفهمد چه اتفاقی در آن میافتد. انسان برای لذتبردن از کنسرت، یا به دلیل شیفتگی به یکی از اعضای گروه پاپ و یا به دلیل انگیزهای خودخواهانه به آنجا نمیرود.
کتاب حاضر هدفی دوگانه دارد. اولاً امیدوارم بتوانم موضوع «فلسفه تاریخ» را به آن دانشجویان، دانشگاهیان و مدرسانی معرفی کنم که به درجات متفاوت با شاخه گسترده رشته تاریخ ناآشنایند. این روزها این ناآشنایی نسبی میان تاریخنویسان مرسوم است. دستکم دو دلیل برای این وضعیت وجود دارد: اول، حوزه حوزهسازی خفقانآور رشتهها در دنیای انگلیسی ـ آمریکایی که در آن فشارهای حرفهای به تضییق قاعده رشتهها تمایل دارد؛ و دوم، وجود فضای بیاعتنایی به «فلسفه تاریخ» مشخصاً میان تاریخنویسان، به عنوان نمونهای از اینگونه حوزه حوزهسازی یا به مثابه موضعی عمدیتر ناشی از برخوردی ناشایست با فلسفه که در بهترین حالت، به فراموشی سپرده شده است. ممکن است این فقد اعتماد موجه باشد، اما تنها بر مبنای حدودی از آشنایی با «فلسفه تاریخ» که تأمین آن، دقیقاً هدف اصلی «راهنمای» حاضر است.
فلسفه ی تاریخ گرچه معرفتی نسبتاً نوظهور است، اما موضوع و مسایل آن از دیرباز، مورد توجه فیلسوفان و اندیشمندان بوده است. در این میان، فلسفه ی نظری تاریخ نسبت به فلسفه ی علم تاریخ، قدمتی دیرینه دارد و اغلب ادیان، مذاهب و مکاتب، دیدگاه خود را نسبت به کلیت تاریخ بشری به طرق گوناگون بیان کرده اند. یکی از فرقه های اسلامی که تفکرات فلسفی آن از غلظت بیشتری برخوردار است، اسماعیلیان می باشند که در یک تقسیم بندی کلی، به دو دوره ی دعوت قدیم و جدید تقسیم می شوند.
اهمیت و جایگاه هایدن وایت در منازعات تاریخی و سهم او در بسط گفتمان تاریخی بهویژه در قرن بیستم انکارناپذیر و اساسی و بهویژه بسیار شالودهشکنانه است. بهصراحت میگویم كار فكری او از منظر انتقادی، پسامدرن و پساساختارگرا صورت گرفته است. در اینجا به دو بحث میپردازم: یکی فراتاریخ و دیگری تخیل تاریخی در اروپای قرن نوزدهم. اگر ما معنای تخیل تاریخی را بدانیم بسیاری از تعریضهایی که آقای دکتر آقاجری داشتند خودبهخود حل خواهد شد و به تعارض و پارادوکس در آرای هایدن وایت برنخواهیم خورد.
عزت الله فولادوند از نويسندگان و مترجمان مطرح حوزه اندیشه و فلسفه معتقد است: ایرانیان با وجود داشتن سوابق غنی فرهنگی و فلسفی، کار شایستهای درباره فلسفه تاریخ انجام ندادهاند و نیاز در این زمینه به شدت احساس میشود.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید