1395/2/28 ۰۷:۵۲
تاریخ نقش بنیادینی در تفکر بشر دارد. این مفهوم با مفاهیمی چون عمل انسانی، تغییر، تأثیر شرایط مادی در امور انسانی و واقعه تاریخی مرتبط است و امکان «کسب تجربه از تاریخ» را پیش روی ما قرار میدهد. تاریخ همچنین از طریق درک نیروها، انتخابها و شرایطی که ما را به لحظه حال رساندهاند باعث میشود اکنون خود را بهتر بشناسیم. بنابر این جای شگفتی نیست که فیلسوفان هر از چند گاهی به بررسی تاریخ و طبیعت دانش تاریخی متوجه گردند.
اشاره: دانیل لیتل استاد فلسفه دانشگاه میشیگان و نویسنده مدخل فلسفه تاریخ در دایرهالمعارف استنفورد است. در نوشتار حاضر که پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسیده، سعیشده است تمامی مسائل و شاخههای مطرح در این بحث خلاصهوار معرفی شوند.
تاریخ نقش بنیادینی در تفکر بشر دارد. این مفهوم با مفاهیمی چون عمل انسانی، تغییر، تأثیر شرایط مادی در امور انسانی و واقعه تاریخی مرتبط است و امکان «کسب تجربه از تاریخ» را پیش روی ما قرار میدهد. تاریخ همچنین از طریق درک نیروها، انتخابها و شرایطی که ما را به لحظه حال رساندهاند باعث میشود اکنون خود را بهتر بشناسیم. بنابر این جای شگفتی نیست که فیلسوفان هر از چند گاهی به بررسی تاریخ و طبیعت دانش تاریخی متوجه گردند. تمام این مسائل در بدنه واحدی به نام «فلسفه تاریخ» جمع میشوند. فلسفه تاریخ امری چندوجهی است و از تحلیلات و استدلالات ایدئالیستها، پوزیتیویستها، اهل منطق، متکلمان و دیگران تشکیل شده است. از طرف دیگر فلسفه تاریخ بین اروپائیان و انگلیسی ـ آمریکاییها و بین هرمنوتیک و پوزیتیویسم در حال کش و قوس است.
ارائه یک تصویر واضح از تمامی نظرات درباره «فلسفه تاریخ» همانقدر ناممکن است که تعریف رشتهای علمی و شامل همه این رویکردها. تصور اینکه هنگام بیان عبارت «فلسفه تاریخ» به سنت فلسفی خاص اشاره میشود، تصور غلطی است؛ چون مکاتب مطرح در این حوزه به ندرت با هم به تفاهم میرسند. با این حال نوشتههای فیلسوفان درباره تاریخ چون خوشههایی است حول چند سؤال خاص که هر یک متضمن متافیزیک، هرمنوتیک، معرفتشناسی و تاریخگرایی مربوط به خود است. سؤالها چنین هستند:
۱- تاریخ از چه نوع اعمال فردی، ساختارهای اجتماعی، دورهها، حوزهها، تمدنها، جریانات تأثیرگذار بزرگ و چه نوع اراده الهی تشکیل شده است؟
۲- آیا تاریخ در ورای حوادث و اعمال فردی تشکیلدهنده آن، همچون یک کل دارای معنا، ساختار و خط سیر مشخص است؟
۳- شناسایی، بازنمایی و تبیین تاریخ مستلزم چه چیزهایی است؟
۴- تا چهاندازه تاریخ بشر سازنده اکنون اوست؟
برای اینکه بتوانیم مسائل و مکاتب مطرح در فلسفه تاریخ را باز کنیم، آنها را این گونه دستهبندی کردهایم:
۱ـ تاریخ و روایت آن
تاریخ چیست؟ تاریخ را به طور خیلی رسمی میتوان گذشته انسان و روایت منسجم آن تعریف کرد. البته ما میتوانیم از گاه شماری وقایع غیر انسانی مانند تاریخ منظومه شمسی یا تاریخ محیط زیست زمین در یک گستره میلیارد ساله صحبت کنیم؛ اما مسائل مهم فلسفه تاریخ فقط در روایت ما از گذشته انسان آشکار میشوند. این نکته در کتاب فلسفه تاریخ کالینگوود مورد تأکید قرار گرفته است. تاریخ برای ما جذاب است؛ زیرا به گفته مارکس: «انسانها تاریخ خود را میآفرینند، اما نه بر پایه انتخاب خودشان.» از این گفته چنین برمیآید که تاریخ هم در کاربودن (انتخابهای افراد و گروهها) را نشان میدهد و هم ساختار و شرایط جبری را.
به همین خاطر نتایج تاریخی از لحاظ علّی نه حتمی هستند و نه کاملا نامعین و اتفاقی. بنابر این مورخ میتواند شرایط تاریخیی را کشف کند که انسانها را به یک راه خاص وادار و مقید میکند و از این طریق باعث به وجود آمدن نتیجه تاریخی خاصی میشوند. شاید بتوانیم در آغاز تاریخ را این چنین تعریف کنیم: زنجیره منظم و زمانمندی از وقایع و جریانها که رفتار انسان را نشان میدهد، مفاهیم علیت، ساختار و رفتار در آن با هم مرتبط هستند و تأثیر اتفاق، امکان و نیروهایی بیرونی در آن دیده میشود.
ممکن است بگوییم چیزی تحت عنوان «تاریخ کلی» وجود ندارد. چنین چیزی درست است؛ اما این تعریف تنها تصویرگر مجموعهای قابل فهم از جریانهای تاریخی است که ممکن است به عنوان یک تاریخ انسانی «فراگیر» نگریسته شود. تاریخ انسانی فراگیر یعنی مجموعه کاملی از مسائل رشد جمعیت، شهرنشینی، نوآوری فناورانه، تغییر اقتصادی، رشد دانش، فرهنگ و غیره. اما این تعریف بسیار گمراهکننده است؛ زیرا تاریخ را دارای نظم و ساختاری میداند که در عالم واقع دارای آنها نیست. باید گفت فقط تاریخهای خاص وجود دارند، یعنی تاریخ شرایط و اوضاع مختلف و مورد نظر ما. عرصه تاریخ مملو از کنشهای انسانی و جریانات اجتماعی جهانی است؛ بنابر این بیرون کشیدن تاریخ امری خاص ـ مثلا کشاورزی یا انقلاب فرانسه یا علم مدرن یا اسلام ـ از میان درهم تنیدگی کامل وقایع و کنشها بغرنج مینماید.
منظور از این پیچیدگی مجموعه خاصی از موضوعات تاریخی مرتبط با هم است که در حرکت تاریخ ترسیم میشوند. این مسئله نکته دیگری را مطرح میکند و آن اینکه «تاریخ» تا حدی به «آنچه رخ داده است» وابسته است و تا حدی به «آنچه مورد علاقه ماست.» این نکته عینیت قضاوت در مورد گذشته را طرد نمیکند. وقایع و کنشها در گذشته رخ دادهاند، فارغ از اینکه ما به آنها توجه کنیم یا نه، اما ساماندهی آنها مثلا در روایتی در مورد «بیداری دینی» یا «تشکیل یک دولت مستبد» متضمن یک ساختار تفسیری در مورد آنهاست که ذاتاً به علایق مشاهدهگر وابسته است. چیزی به عنوان «تاریخ بی طرف» وجود ندارد. بنابر این بر پایه نگاه کاملا روشنی میتوان اذعان کرد که تاریخ از تفسیر تاریخی و علاقه تاریخی شکل گرفته است، حتی اگر آن رخدادهای اصلی خودشان دیگر در میان نباشند.
با این حساب باید پرسید: روایت تاریخی چیست؟ ما میخواهیم گذشته را بشناسیم، روایت کنیم، بفهمیم و شرح دهیم. این رویکرد بر نسبت معرفتی ما با گذشته تاکید میکند. ما در بازنمایی واقعیاتی مانند خرابهها، کتیبهها، مدارک، تاریخهای شفاهی، اسناد تخصصی و نوشتههای مورخان را برای اثبات نتایجی در مورد شرایط و مردمان گذشته به کار میگیریم. با این کار ما چند ایده را برجسته میکنیم: ایده دانستن اطلاعاتی درباره شرایط انسانی گذشته؛ ایده فراهم کردن روایتی که با کمک آن سلسلهای از کنشها و وقایع تاریخی منتهی به ما فهمیده شده و برای ما «بامعنا میشود» و دیگر ایده ایجاد یک نگاه علّی به تحقق بعضی امور تاریخی خاص.
توجه کنید که این ایدهها مسائل فلسفی مهمی را در بر میگیرد که در فلسفه تاریخ طرح خواهند شد؛ مسائلی مانند تفسیر کنشهای انسانی با معنی، تبیین علّی، جایگاه دانش تجربی درباره گذشته و جایگاه اقرار به «معنی» درباره وقایع تاریخی بزرگ. هر کدام از این صورت بندیها مسائل جدید و مختلفی را برای تبیین فلسفی به وجود میآورد.
اما باید گفت رابطه ما با گذشته صرفا رابطهای معرفتی نیست، بلکه گاه عاطفی و عملی نیز هست. ما گذشته را خلق میکنیم، تفسیر میکنیم، به آن جنبه تخیلی، افسانهای یا قهرمانانه میبخشیم و در عین حال بعضی از داستانهای گذشته را ـ که همان «تاریخهای» ما باشند ـ ملاک درستی عملکرد، ملاک صحت رفتار سیاسی خود یا ملاک خصلت ملیگرایی قرار می دهیم، یا رفتار آینده را توجیه میکنیم. این جنبه از روایت تاریخی مسائل فلسفی زیادی نیز بر میانگیزد، مثلا اینکه آیا این داستانها بنیان معرفتی دارند یا نه؟ آیا بعضی از تفسیرهای ارزشی برتر از دیگر تفسیرهاست؟ آیا میتوانیم بین دو روایت تاریخ تمایز واضحی قائل شویم؟
سومین مطلب مهم در تأملات فلسفی درباره تاریخ، ارتباط تاریخ و سرشت انسانی است. انسانها به چه معنا موجودات تاریخی هستند؟ آنها چگونه به ریشههای تاریخی خود متصل میشوند؟ چگونه فرهنگ و ماهیت انسان تاریخ را شکل داده و نمایان میکند؟ مکتب اصالت تاریخ معتقد است صناعات انسانی مانند معناها، ارزشها، زبان، قوانین و فرهنگ همه محصولاتی تاریخی و نتیجه شرایط ماقبل خود هستند. تغییرات تاریخی نیز ساخته دست انسانهای شکل گرفته توسط خود تاریخ است؛ بنابر این انسانها هم تاریخی به وجود میآیند و هم تاریخی خلق میکنند. در مقابل این نگاه، مکتب کلیگرایی معتقد است انسانها ذاتا یکسان هستند، چه در مصر باستان چه در بروکلین اکنون، بنابر این وظیفه تبیین تاریخی کشف یکسانی انسانهای بی شمار در گذشته و حال است.
باید یادآور شد که مفهوم «معنا» در بحث تاریخ در سه حوزه مطرح میشود: ۱٫معنای رفتار فردی درون وقایع تاریخی، ۲-معنای دستهای از وقایع تاریخی در میان گستره وسیع تاریخ، و ۳٫معنایی که نزد بازیگران بعدی تاریخ هنگام بازنمایی و موضوع بندی روایات گذشته شکل میگیرد. تفاوت قائل شدن بین این سه جنبه معنا بسیار مهم است؛ چون روشهای بررسی و درک این معناها کاملاً متفاوت است. درهم آمیختن این معانی با تاریخ، تأکید سنت قارهای بر تفاوت علوم انسانی و علوم طبیعی را موجه میکند و استفاده از روشهای تحقیقی برای درک معنای رفتارها و وقایع را مهم جلوه میدهد.
در نهایت توجه به این نکته مهم است که سؤالات تاریخی را میتوان در طیف وسیعی از چهارچوبها و درجات مطرح کرد. اگر به انقلاب فرانسه توجه کنیم، میتوانیم پرسشهایی هرچه فراگیرتر مطرح کنیم: استانداردهای زندگی روستایی در فرانسه ربع سوم قرن هجدهم چگونه بود؟ چرا آریستوکراتها، صنعتگران و دهقانان در بحران سال ۱۷۸۹ آن گونه رفتار کردند؟ دلایل اقتصادی و سیاسی انقلاب چه بود؟ جایگاه انقلاب فرانسه در سیر تمدن اروپا کجاست؟ همچنین میتوان تحقیقات تاریخی را به عرصه جفرافیا و جمعیتشناسی کشاند و در نتیجه بر تاریخ اقتصادی نواحی مرکزی انگلیس، بریتانیا، اروپای غربی یا اوراسیا متمرکز شد. این چنین تمرکزی متضمن حوزههای جغرافیایی وسیع و پیچیدگی برآمده از روشهای مختلف تحلیل است. بنابر این انتخاب واحد و قالب تحلیل از لحاظ تاریخنگاری بسیار مهم و درخور توجه فلسفی است.
۲- فلسفه تاریخ قارهای
مسئله تاریخ هر از چندگاهی مورد توجه فلسفه جدید اروپا بوده است. سنت طولانی و اغلب آلمانی تفکر به تاریخ همچون یک کل و روند قابل درک وقایع، ساختارها و جریانها نگاه میکند که فلسفه تاریخ برای آن ابزاری تفسیری است. این رویکرد نظری و فراتاریخی مدعی تشخیص خط سیر و دورههای بزرگ و فراگیر تاریخ است و علی رغم پیش و پس بودن نامنظم جنبشهای تاریخی خاص، بر این رویکرد مصمم است. فیلسوفان عصر جدید مانند ویکو، هردر و هگل سؤالاتی در مورد خط سیر کلی و معنای تاریخ مطرح کردهاند. دیگر شاخه کمی متفاوت تفکر سنت قارهای که با فلسفه تاریخ بسیار مرتبط است، سنت هرمنوتیکی علوم انسانی است. این فیلسوفان با تأکید بر «دور هرمنوتیکی» استدلالی فلسفی برای تأکید بر تفسیر روایی از تاریخ طرح میکنند. با کمک مفهوم «دور هرمنوتیکی» انسانها معنای خلق شده توسط دیگران مانند متون، نشانهها و رفتارها را میفهمند. شلایر ماخر، دیلتای و ریکور از جمله این فیلسوفان هستند.
۲ـ۱٫ ماهیت انسان کلی است یا تاریخی؟
درست است که انسانها تاریخ را میسازند، اما سؤال از ماهیت بنیادی انسان پا بر جاست. آیا «ماهیت انسانی» ذاتی و یگانه است یا ویژگیهای اساسی انسان به طور تاریخی شکل گرفتهاند؟ آیا مطالعه تاریخ میتواند نوری بر این سؤال بیفکند؟ آیا مطالعه تاریخهای متفاوت ما را به ماهیت غیر قابل تغییر انسان میرساند، یا برعکس ما را با تفاوت بنیادی انگیزهها، تعقلات، خواستهها واجتماعات آشنا میسازد؟ آیا انسانیت یک محصول تاریخی است؟ کتاب «علم جدید» ویکو تفسیری از تاریخ بر اساس ماهیت کلی انسان و تاریخ مطرح کرده است. به نظر او ماهیت یکپارچه انسان در موقعیتهای تاریخی، تفسیر رفتارها و جریانهای تاریخی را ممکن میسازد.
ابعاد ثابت ماهیت انسان باعث به وجود آمدن حالتهای معین مراحل رشد جامعه مدنی، قانون، تجارت و حکومت میشوند. به نظر او انسانها وقتی با چالشهای مدنی تکراری مواجه میشوند، واکنشهای یکسان از خود نشان میدهند. در مورد این نگاه به تاریخ توجه به دو مسئله مهم است: اول اینکه این نگاه تفسیر و شرح تاریخ را ساده میسازد؛ چون طبق این نظریه ما میتوانیم تاریخ را امر معینی بدانیم و بازیگرانش را با تکیه بر تجارب و طبیعت خود درک کنیم، دوم اینکه وارث فکری این نظریه در علوم اجتماعی قرن بیستم، تئوری انتخاب عقلانی است که پایهای برای تبیین همه جانبه اجتماعی فراهم کرده است.
یوهان گوتفرید هردر نظر کاملا متفاوتی در مورد ماهیت و موضوعات و انگیزههای انسانی دارد. او در کتاب خود با نام «ایدههایی برای فلسفه تاریخ انسانیت» از یک بافت تاریخی برای طبیعت انسان سخن میگوید. او نگاهی تاریخی در مورد ماهیت انسان مطرح میکند؛ نگاهی که طبق آن ماهیت انسان خود محصولی تاریخی است. به نظر او انسانها در دورههای مختلف رشد تاریخی رفتار متفاوتی از خود نشان میدهند. این نظریه راه را برای فلسفههای تاریخگرا درباره ماهیت انسان نزد فیلسوفان قرن هجدهم مانند هگل و نیچه باز کرد. همچنین مقدمهای برای جریان مهم معطوف به جهان اجتماعی در قرن بیستم یعنی ایده «ساختار اجتماعی» ماهیت انسانی و هویت اجتماعی گردید.
۲ـ۲٫ آیا تاریخ رو به سمتی دارد؟
فیلسوفان سؤالاتی در مورد معنا و ساختار کلی تاریخ مطرح کردهاند. بعضی از آنها سعی کردهاند درونمایهای منظم و کلی، معنا و سیر خاصی برای تاریخ پیدا کنند. این تلاش صورتهای مختلفی به خود میگیرد؛ مثلا میتوان گفت تاریخ اراده الهی را پیش میبرد، یا اینکه طرحی بزرگ (که ممکن است دوری، غایتمند یا خطی باشد) در تاریخ وجود دارد، یا اینکه تاریخ هدف مهمی را دنبال میکند (مثل نگاه هگل به تاریخ که طبق آن تاریخ به دنبال ظهور آزادی انسان است). هدف همه این رویکردها تصویر یک نهایت و نظم بنیادین و نهفته در حوادث و آشفتگیهای ظاهری وقایع تاریخ است.
این رویکرد ممکن است هرمنوتیکی تلقی گردد؛ با این تفاوت که به جای تمرکز بر تفسیر معانی و رفتارهای فردی، روی مسائل تاریخی کلان متمرکز میشود. از این نگاه، تاریخ امری پیچیده و تو در توست و مفسر تاریخ معانی آن را به وقایع خاصی ارتباط می دهد و از این طریق آن وقایع را با موضوعات و درونمایههای بزرگتر هماهنگ میکند.
یک شاخه متداول این رویکرد مرتبط با بحث الهیات یا مبحث آخرت است. این شاخه دینی فلسفه تاریخ، معنا و ساختار گذشته و حال را به موضوعات خاص دینی و طرحهای الهی از پیش تعیین شده مرتبط میکند. متکلمان و متفکران دینی معنای واقعی تاریخ را معادل اجرای اراده الهی میدانند. مسئله شرّ انگیزهای برای نگاه الهی به تاریخ است. لایب نیتس در کتاب «عدل الهی» به دنبال یک تفسیر منطقی از تاریخ است تا تراژدیهای تاریخ را با اراده خیرخواه خداوند همساز کند. در قرن بیستم متکلمانی چون ماریتان، راست و دیسون مسائل نظاممندی برای تقویت تفسیر مسیحی از تاریخ مطرح کردهاند. متفکران عصر روشنگری تفسیر دینی تاریخ را رد میکردند، اما در بحث غایتشناسی، ایده پیشرفت را مطرح میکردند. آنها ایده پیشرفت یعنی حرکت انسان به سمت تمدن بهتر و عالیتر را از طریق مطالعه تاریخ تمدن قابل مشاهده میدانستند. ویکو در فلسفه تاریخ خود مراحل بنیادی تمدن انسانی را مشخص میکند. تمدنهای مختلف مراحل مشابهی دارند؛ چون ماهیت انسان در طول تاریخ ثابت مانده است. روسو و کانت نیز بعضی از این فرضیات در مورد عقلانیت و پیشرفت را در فلسفه سیاسی خود وارد کردند. آدام اسمیت بخشی از این نگاههای خوشبینانه خود به پیشروی عقلانیت را در اعتقاد به ظهور نظام اقتصادی اروپای مدرن، تجسم بخشید. برجسته کردن مراحل معین تاریخ در تفسیر آن باز در قرن هجدهم و نوزدهم تکرار شد. در قرن هجدهم در فلسفه هگل نمودار خاصی یافت و به همان طریق در تئوری ماتریالیستی مارکس در مورد پیشرفت صورتهای اقتصادی تولید دوباره ظاهر شد.
این توجه به جهتمندی و مراحل معین تاریخ در اوایل قرن بیستم شکل جدیدی به خود گرفت. این کار را تعدادی فرا تاریخدان انجام دادند. آنها سعی داشتند کلان تفسیری فراهم کنند و با آن تاریخ جهان را دارای نظم درونی جلوه دهند. اشپنگلر، توین بی، ویتفوگل و لاتیمور خوانشی از تاریخ در چهارچوب فراز و فرود تمدنها، نسلها و فرهنگها مطرح کردند. نوشتههای آنان نه خیلی ملهم از آرای فلسفی و الهیاتی بود و نه برآمده از تخصص تاریخی خاص. اشپنگلر و توین بی تاریخ را همچون روند یگانهای تصویر کردهاند که تمدنها بر بستر آن از مراحل جوانی، پختگی و کهولت میگذرند.
ویتفوگل و لاتیمور نیز تمدنهای آسیایی را بر بستر عوامل معین و وسیعتر بررسی کردند. ویتفوگل تاریخ چین را در مقابل تاریخ اروپا قرار داده و تمدن آن را نوعی «استبداد روان» قلمداد میکند و نتیجه میگیرد که تاریخ چین دوری است و نه خطی. لاتیمور در توضیح رشد تمدن آسیایی از مسئله جبر جغرافیایی و بومی یاد میکند.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید