1395/3/9 ۱۳:۵۷
دسته سوم و مهم از مسائلی که مورد توجه فیلسوفان تحلیلی است، به رابطه علّی در تبیین تاریخی مربوط است. وقتی میگوییم «جنگ داخلی آمریکا معلول درگیری اقتصادی منطقه شمال با جنوب بود»، چه مسائلی در این جمله دخیل هستند؟ آیا برقراری نسبت علّی نیازمند تشخیص یک نظم علّی است؛ مثلا ً آیا دورههای تورم فزاینده باعث تزلزل سیاسی میشود؟ آیا با کشف شرایط لازم و کافی میتوان نسبت علی برقرار کرد؟ آیا میتوانیم با جستجوی مکانیزمهای علّی، بین وقایع تاریخی نسبت علّی برقرار کنیم؟
3-3. علیت در تاریخ
دسته سوم و مهم از مسائلی که مورد توجه فیلسوفان تحلیلی است، به رابطه علّی در تبیین تاریخی مربوط است. وقتی میگوییم «جنگ داخلی آمریکا معلول درگیری اقتصادی منطقه شمال با جنوب بود»، چه مسائلی در این جمله دخیل هستند؟ آیا برقراری نسبت علّی نیازمند تشخیص یک نظم علّی است؛ مثلا ً آیا دورههای تورم فزاینده باعث تزلزل سیاسی میشود؟ آیا با کشف شرایط لازم و کافی میتوان نسبت علی برقرار کرد؟ آیا میتوانیم با جستجوی مکانیزمهای علّی، بین وقایع تاریخی نسبت علّی برقرار کنیم؟ این مسئله باعث طرح مشکل دیگری به نام جبر تاریخی میشود. آیا وقایع معین در شرایط خاص حتما ً رخ میدهند؟ آیا سقوط امپراتوری روم بر بستر شرایط مادی و نظامی قبل از بحران حتمی بود؟
اکثر فلاسفه تحلیلی با این مسائل از زاویه تئوری علیت فلسفه علم پوزیتیویست برخورد میکنند. اساس این نظریه، فرضهای هیوم در مورد علیت است؛ یعنی اینکه علیت چیزی نیست مگر یک همزمانی همیشگی. فیلسوفان تحلیلی نیز به مدل قانون کلی گرایش پیدا کردند؛ زیرا این مدل میتوانست نظریه علیت تاریخی را توجیه کند. همان طور که قبلا ً گفتیم، گرایش به تبیین علّی در علوم اجتماعی کاملا ً غلط است؛ زیرا پدیدههای اجتماعی به نظم علّی کلی درنمیآیند. بنابر این یا باید مفهوم علیت را به تفسیر بکشیم، یا کلا ً زبان علّی را کنار بگذاریم. رویکرد دیگر این است که علل را شرایطی به هم پیوسته و ایجابی برای وقوع واقعه تعریف کنیم؛ یعنی آنها را شرایط کافی و یا لازم که احتمال واقعه را کم و زیاد میکنند، تلقی کنیم. این رویکرد از جانب فلسفه «زبان عمومی» و بحث تحلیل زبان علّی تقویت میشود. استدلال بر اساس شرایطی که به وجود نیامدهاند، روشی برای کشف شرایط لازم و یا کافی وقوع حادثه است. گفتن اینکه «الف» برای وقوع «ب» ضروری بود، مستلزم این است که نشان دهیم «ب» اتفاق نمیافتاد اگر «الف» نبود. آشکار است که در رخدادهای علّی، هیچ عامل واحدی به تنهایی برای وقوع یک اتفاق ضروری نیست و نتیجه به وسیله ترکیبی از عوامل وابسته به هم حاصل شده است. همگرایی دلایل عقلانی و علل واقعی وقایع تاریخی در این بحث مفید است؛ زیرا علل تاریخی معمولا ً نتیجه تامل انسان هستند. بنابرین اختصاص یک دلیل برای فلان عمل تاریخی در عین حال تشخیص علت نتایج آن عمل هم هست. معمولا میتوان یک عمل واقعی را علت یک واقعه خاص پذیرفت. (منظور اوضاع و احوالی است که در شرایط واقعی برای به وجود آمدن یک واقعه کافی باشد.) موازی با این علت یابی فراهم کردن تفسیری قانع کننده از دلیلی عقلانی که انسانی را در نمایش تاریخ به عمل درآورده، ممکن است.
فیلسوفان تحلیلی دهه ۱۹۶۰ به یک امر حیاتی برای درک درست علیت تاریخی توجه نکردند و آن امکان جستجوی مکانیسم علّی در پیچیدگی وقایع تاریخ است (رئالیسم علّی). آنها توجه نکردهاند که روایات، معمولا برداشتی از وقایع هستند، وقایعی که خود علّت و مقدمه وقایع بعدی هستند. در مقابل فلسفه علوم اجتماعی، پشتوانه محکمی برای تبیینهای تاریخی فراهم کرده است؛ تبیینهایی که معطوف به یافتن مکانیسمهای علّی است.
۳-۴ مباحث جدید فلسفه تاریخ
فلسفه تاریخ انگلیسی زبان در دهه ۷۰ تغییر جهت چشمگیری داشت. این تغییر جهت با چاپ کتاب هایدن وایت به نام «فراتاریخ» و نوشتههای لوئیس مینک در همان دوره شروع شد. در این دهه آنچه «چرخش زبانی» نام دارد و بر بسیاری حوزههای فلسفه و ادبیات تأثیر گذاشته، بر فلسفه تاریخ نیز مؤثر واقع شد. در حالی که فلسفه تاریخ تحلیلی بر قیاسهای علمی برای دانش تاریخی تأکید میکرد و اثباتپذیری و کلیت بخشی آن دانش را توسعه میداد، فیلسوفان انگلیسی دهه ۷۰ و ۸۰ هرچه بیشتر تحت تأثیر هرمنوتیک، پست مدرنیسم و نظریه ادبی قرار میگرفتند. این فلاسفه بر جنبه زبانی نوشته تاریخی تأکید میکردند و اینکه روایت تاریخی صرفاً روایت سلسله وقایع نیست. از نظر آنها ساختار درونی روایت تاریخی مهم است. قرابتهای این بحث با ادبیات و انسانشناسی بر تلقی علوم طبیعی به عنوان الگوی دانش تاریخی، سایهانداخت. بدین ترتیب غنا و ترکیب روایت تاریخی مورد توجه بیشتری قرار گرفت تا اهتمام به توصیفات علّی از نتایج تاریخی. فرانک آنکر اسمیت بسیاری از این موضوعات جدید را در تلقی خود از روایت تاریخی گنجاند. دیگر خطوط مهم تفکر فلسفه تحلیلی روی هستیشناسی تاریخی متمرکز شدند.
این فلسفه تاریخ جدید از چند جهت مهم با فلسفه تاریخ تحلیلی تفاوت دارد. این فلسفه بیشتر بر روایت تاریخی تأکید میکند تا علیت تاریخی و از لحاظ نظری، به سنت هرمنوتیک نزدیکتر است تا سنت پوزیتیویسم که بنیانی برای فلسفه تاریخ تحلیلی دهه ۱۹۶۰ بود. از دیدگاه این فلسفه تاریخ جدید ذهنگرایی و تفاسیر چندگانه مهمتر از عین گرایی، حقیقت و تطابق با واقعیت است. دیگر شاخه مهم این فلسفه تاریخ بیشتر متوجه موقعیت تاریخی ماهیت انسان است تا موقعیت کلی ماهیت انسان. (یعنی این شاخه به هردر نزدیکتر است تا ویکو). دیدگاه رایج در این شاخه، آگاهی انسان را محصولی تاریخی میداند و تشخیص ارتباط اندیشه انسان با گذشته را کار مهم مورخ تلقی میکند. مورخ معاصری مانند روبرت دارنتون برای برقراری این ارتباط به روشهای قوم شناسانه روی آورده است.
۴- تأملی دوباره بر فلسفه تاریخ
بهتر است بحث را با یک نمای کلی از ساختار قابل قبول فلسفه تاریخی آینده به پایان بریم. هر شاخهای از فلسفه با تعدادی مسائل محوری درگیر است. فلسفه تاریخ نیز سؤالاتی حل نشده دارد:
۱- هسته اصلی و واقعی ساختارها و موجودیتهای تاریخی (دولتها، امپراتوریها، جنبشهای دینی و…) چیست؟ آیا میتوانیم مفهومی از هستی اجتماعی و تاریخی به دست دهیم که مانع اشتباه شیءانگاری باشد، اما در عین حال واقعیتی موجه به هستیهای مفروض بدهد؟
۲- ذات علّی وقایع و ساختارهای تاریخی که بنیان تحلیلات تاریخی هستند، چیست؟ باید گفت علیت تاریخی مانند علیت فیزیکی ضرورت طبیعی ندارد؛ زیرا قوانین ثابتی برای پیشروی وقایع تاریخی وجود ندارد. بنابر این ما نیازمند برداشت جدیدی از علّیت هستیم که برای موضوعات تاریخی مناسب باشد.
۳- نقش تفسیر از نوع «همذاتپنداری» درباره گذشتگان چیست؟ و مورخان چگونه به قضاوت درستی درباره این همذاتپنداری دست مییابند؟ آیا تفسیر درستی از رفتار و اندیشه انسانهایی که دیگر استخوان هایشان نیز پوسیده، ممکن است؟ این واقعیت پدیدارشناسانه چگونه در شرح علیت تاریخی به کار میآید؟ آیا ما میتوانیم به روایات مربوط به گذشته، تصویر نظامها، ساختارها، انسانها و روابط بین آنها اطمینان کلی داشته باشیم؟ و آیا دانش تاریخی الی الابد سؤالبرانگیز باقی خواهد ماند؟
فلسفه تاریخ جدید این مسائل بنیادی را روشن خواهد کرد. چنین فلسفه تاریخی با جریانات هرمنوتیکی و روایی مهم در سنت قارهای و فلسفه تاریخ انگلیسی- آمریکایی سالهای اخیر، درخواهد آمیخت. این فلسفه تاریخ مسئله معرفتی مهمی در بر خواهد داشت که با فلسفه تاریخ تحلیلی مرتبط است؛ اما خود را از فرضیات محدودکننده پوزیتویسم جدا نگه میدارد. فلسفه تاریخ جدید با تبیین اجتماعی دست و پنجه نرم میکند، یعنی با موضوعاتی که برای نسل امروزی مورخان علمی- اجتماعی مهم است. فهم امروزین فلسفه علوم اجتماعی که متوجه هستیشناسی و تبیین اجتماعی است برای آن فلسفه تاریخ مهم خواهد بود.
چند فرض هستیشناختی در اینجا به کار میآید: تاریخ از رفتار انسان در نهادها و ساختهای انسانی شکل گرفته است. هیچ عامل فراانسانی در تاریخ نیست. هیچ معنا یا روند فوقانسانی در تاریخ وجود ندارد و وقایع و جریانها را صرفا جریانهای علّی واقعی و رفتارهای فردی به وجود میآورند. به قول دیویدسون و تیلور، هیچ مغایرتی بین علل و دلایل، و همچنین بین فهم و تبیین نیست. تبیین تاریخی هم بر استدلال ساختاری علّی استوار است و هم بر تفسیر اعمال و نیات، بنابر این این تبیینها هم علّی هستند و هم هرمنوتیکی. هیچ قانون علّی فراگیری در امور انسانی وجود ندارد، در عوض دست علّیت اجتماعی از طریق تلاش عامل انسانی و ناگزیری نهادها و ساختارها در کار است. هدف تاریخی معقول، تعریف مکانیسم علّی روند تاریخ و مکانیسمی است که همواره متکی به عوامل تاریخی درون روابط اجتماعی واقعی است.
در این فلسفه تاریخ، هستیشناسی دانش تاریخی میتواند مطرح گردد. دانش تاریخی بر شناخت تجربی استوار است و توجیه دعاوی تاریخی مستلزم اثبات قاطع تجربی آن است. عینیت تاریخی امر مسلمی است، به این معنا که مورخان قادرند با خوشبینی به بررسی مدارک مؤید نظریه آنها در مورد گذشته بپردازند. این گفته نباید این گونه تلقی شود که فقط یک تفسیر حقیقی واحد از وقایع تاریخ در دست است. برعکس در این بحث یک تفاهم عمومی وجود دارد و آن اینکه تفسیر کمتر از واقعیت قطعی است و در مورد یک مدرک تاریخی سؤالهای تاریخی و منطقی متعددی میتوان پرسید. روایات تاریخی یک شاکله ذاتاً تاریخی دارند و یک شاکله ذاتی معطوف به گذشته.
در نهایت فلسفه تاریخ آینده نسبت به تنوع صور دانش تاریخی حساس خواهد بود. قواعد تاریخ شامل بسیاری مطالب مانند توضیح علّی، توصیف اطلاعات و تفسیر روایی رفتار انسان است. روایت تاریخی خود جوانبی دارد. یک جنبه هرمنوتیکی است که به معنای افعال پیچیده انسانهای متعدد میپردازد. جنبه دیگر علّی است و حامل مکانیسمهای علّی است که برای حصول نتیجه خاصی گرد هم جمع شدهاند. مهمتر اینکه هر نوع دانش تاریخی در روایت بیان نمیشود. طیفی از ساختهای معرفتی وجود دارد که دانش تاریخی با آنها بیان میشود، از برآورد جزئی استانداردهای تاریخی زندگی گرفته تا استدلالهای علّی تغییر جمعیت و مقایسه جریانهای مشابه در موقعیتهای متفاوت تاریخی. فلسفه تاریخ فردا میتواند لایههای متون تاریخی را ارزیابی کند. لایهای تغییرات اقتصادی و ساختاری جامعه را نشان میدهد؛ دیگری تغییرات عرفی و آن یکی تغییر عقاید و نگرش جامعه را بیان میکند. نهایتاً باید گفت در فلسفه تاریخ آینده اینها دیگر لایههای بلاغی و ادبی متن تاریخی نیستند، بلکه جوانب مهم دانش تاریخ محسوب میشوند.
منبع:روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید