راهنمای فلسفه تاریخ / مایکل لمون - ترجمة سیدمحمدحسین وقار - بخش دوم و پایانی

1395/1/29 ۰۸:۵۴

راهنمای فلسفه تاریخ / مایکل لمون - ترجمة سیدمحمدحسین وقار - بخش دوم و پایانی

چرا این اختلاف اساسی است و تأثیرات آن چیست؟ فعل یونانی معادل «نظریه‌پردازی» در اصل به معنی «مشاهده کردن» بود. این بدان معناست که ما در مقام شاهد چیزها، بخشی از آنها نیستیم. نه چیزی از آنها می‌خواهیم و نه انتظار داریم. فقط «از دور» شاهد آنهاییم به امید آنکه معنایی از آنها استخراج کنیم. ما که تنها آرزومند درک آنهاییم، بدون هیچ هدف عملی برای تحقق آن از طریق درک آنها (مانند کسب درآمد، دستیابی به شهرت یا فراگیری مهارت)، اساساً در قبال چیزی که مشاهده می‌کنیم، بی‌طرفیم (هر چقدر هم که شیفته‌اش باشیم) و در قبال نتایج مشاهدات‌مان نیز بی‌طرفیم، جز آنکه درک ما تا چه حد کافی یا درست است؛ مثلاً ممکن است کسی در یک کنسرت موسیقی پاپ تنها به عنوان «ناظر» شرکت کند و بخواهد بفهمد چه اتفاقی در آن می‌افتد. انسان برای لذت‌بردن از کنسرت، یا به دلیل شیفتگی به یکی از اعضای گروه پاپ و یا به دلیل انگیزه‌ای خودخواهانه به آنجا نمی‌رود.

 

نکته بسیار بنیادی‌تر، تمایز میان رشته تاریخ و دیگر مطالعات گذشته است که بر پایه اختلاف میان رهیافت نظری و رهیافت عملی در قبال گذشته استوار است.

«مشاهده» چیزها

چرا این اختلاف اساسی است و تأثیرات آن چیست؟ فعل یونانی معادل «نظریه‌پردازی» در اصل به معنی «مشاهده کردن» بود. این بدان معناست که ما در مقام شاهد چیزها، بخشی از آنها نیستیم. نه چیزی از آنها می‌خواهیم و نه انتظار داریم. فقط «از دور» شاهد آنهاییم به امید آنکه معنایی از آنها استخراج کنیم. ما که تنها آرزومند درک آنهاییم، بدون هیچ هدف عملی برای تحقق آن از طریق درک آنها (مانند کسب درآمد، دستیابی به شهرت یا فراگیری مهارت)، اساساً در قبال چیزی که مشاهده می‌کنیم، بی‌طرفیم (هر چقدر هم که شیفته‌اش باشیم) و در قبال نتایج مشاهدات‌مان نیز بی‌طرفیم، جز آنکه درک ما تا چه حد کافی یا درست است؛ مثلاً ممکن است کسی در یک کنسرت موسیقی پاپ تنها به عنوان «ناظر» شرکت کند و بخواهد بفهمد چه اتفاقی در آن می‌افتد. انسان برای لذت‌بردن از کنسرت، یا به دلیل شیفتگی به یکی از اعضای گروه پاپ و یا به دلیل انگیزه‌ای خودخواهانه به آنجا نمی‌رود. خلاصه انسان شرکت‌کننده‌ای نیست که در چیزی که مشاهده می‌کند، دخیل باشد. به علاوه چیزی که انسان از آن حادثه درک می‌کند، تأثیری بر علائقش ندارد؛ مثلاً برای دریافت آنکه چگونه یک ستاره‌ پاپ محبوب ‌شود، یا چگونه یک کنسرت را بهتر سازمان‌دهی کند، در آن کنسرت شرکت نکرده است. جوهر «مشاهده‌کننده» (یا «نظریه‌پرداز») این است که ضمن تلاش برای درک چیزی که مشاهده می‌کند، در چیزی که «مشاهده می‌کند» (یا «نظریه‌پردازی می‌کند») یا در نتایجی که به دست می‌‌آورد، نفع خاصی برای خود متصور نیست. بنا بر این در موضع او به مثابه «شاهد» نیز چیزی برای تأثیرگذاری بر آنچه در کنسرت پاپ مطالعه می‌کند یا برای رد یا تأیید فکری که به عنوان بخشی از دریافت خود از حادثه در ذهن شکل می‌دهد، وجود ندارد.

اما مطالعه‌کنسرت پاپ با انگیزش عملی چنین نیست؛ زیرا هدف عملی (هر چه باشد)، بر چیزی که انسان برای بررسی انتخاب می‌کند، تأثیر دارد. بیشتر چیزی که اتفاق می‌افتد، فاقد موضوعیت برای مقصود انسان است و در نتیجه نادیده گرفته می‌شود. به همین ترتیب، در ارتباط با نحوه مطالعه کنسرت پاپ از منظر تفکر درباره مقصود خود، برخی خطوط تحقیق نادیده گرفته می‌شود؛ زیرا فاقد موضوعیت‌اند یا حتی با چیزی که انسان باید برای رسیدن به هدف خود به آن بیندیشد، تداخل دارد. بدین ترتیب مطالعه یک چیز با انگیزش عملی، چیزی ناقص است؛ از این نظر که ماده آن را کاملاً بررسی نمی‌کند، بلکه تنها آن بخشهای دارای موضوعیت برای اهدافش را بررسی می‌کند؛ و هم از این نظر که تفکر دخیل، حکایت از «طرفداری» از یک خط فکری و نتایج مناسب یا به ‌مصلحت برای مقصود انسان دارد. اگرچه این بدان معنی نیست که درک حاصل لزوماً نادرست است (البته خطر آن وجود دارد)، ولی بدان معناست که مطالعه، آن‌طور که به سوی هدف مورد نظر میل می‌کند، «تحریف» خواهد شد.

برعکس، مطالعه‌ای با انگیزه نظری، بی‌طرفانه است؛ زیرا در مشاهده بی‌طرفانة یک چیز، هر جنبه‌ای از آن در معرض تحقیق قرار دارد، هر چقدر هم که مبهم به نظر رسد، همچنان بی‌طرفانه است، بدان معنی که ناظر (نظریه‌پرداز) که مشارکتی در چیز مورد مطالعه ندارد، در تفکر خود، جانب هیچ طرفی را نمی‌گیرد. چون هدفی سوای درک مطلب ندارد، هیچ خط تحقیق یا فکر محقق‌شده نمی‌تواند برای او ناخوشایند یا نامناسب باشد. تنها فکر ناخوشایند فکری است که نادرست باشد؛ تنها نتیجه نامناسب، نتیجه‌ای است که به دست نمی‌آید. نظریه‌پرداز تنها در جستجوی حقیقت است، یا صحیح‌تر بگوییم، در جستجوی دریافتْ تنها به خاطر دریافت است؛ این به چه معنای دیگری جز جستجو برای افکار راستین درباره یک چیز می‌تواند باشد؟ البته این بدان معنی نیست که نتیجه‌های نظریه‌پرداز باید همیشه درست باشد؛ بروز اشتباه همیشه ممکن است.

برخلاف مطالعه عملی یک چیز که در آن موضوعیت یا فایده‌مندی افکار حاصل دلیل منطقی انجام آن را فراهم می‌آورد، تنها دلیل منطقی یک مطالعه نظری، کفایت یا حقیقت افکار موجود در آن است. به علاوه، بدین دلیل است که جنبه‌ای تفکیک‌ناپذیر از مطالعه نظری یک چیز آن است که نظریه‌پرداز بر اندیشه خود تأمل نماید و ببیند آیا جنبه‌های دیگری از موضوع مورد مطالعه هست که نادیده گرفته باشد، و آیا جهتی که تفکر او در پیش گرفته و نتایجی که بدانها رسیده، منطقی و پیراسته از سوگیری بوده است؟ پس تفکر ژرف‌اندیشانه یا تفکر درباره اندیشه خود، ویژگی اساسی مطالعه نظری است؛ زیرا مورد اخیر وقتی در جهت حقیقت یا کفایت عقلی نتایج خود قرار گیرد، خواستار آن می‌گردد که انسان تفکرش را برای انسجام منطقی، صحت حقایق و فرضیات بی‌پایه و نیازموده مورد بررسی قرار دهد.

 

پس آمادگی همیشگی تاریخ‌نویس برای تجدیدنظر در افکار، رویکردها، استدلالها و نتایج کار خود از طریق آگاهی انتقادی مدام از اندیشه خود، به مثابه مطالعه نظری گذشته، بخشی لاینفک و اساسی از رشته تاریخ است. در حدی که این بخش از کار او متضمن «فلسفه تحلیلی تاریخ» است، بخش اخیر، بخش مهمی از کار خود تاریخ‌نویس است. این سرزمینی بیگانه ـ همچون مزرعه سلامت ـ نیست که گه‌گاه به دیدارش برویم. این سرزمین بومی است.

 

تاریخ به معنی واقعی کلمه

دو نظر دیگر پیرامون مسأله کلی موضوعیت «فلسفه تحلیلی تاریخ» برای تاریخ‌نویس را مطرح خواهم کرد: اول، ممکن است خواننده فکر کند استدلال بالا در حکم استدلال دوْری است، یعنی «تاریخ رشته‌ای نظری است: رشته‌های نظری متضمن آگاهی انتقادی از تفکر دخیل است؛ و بنا بر این خودانتقادی تاریخ‌نویس از استدلال خویش جزئی لاینفک از رشته تاریخ است». به عبارت دیگر، نتیجه در گزاره مستتر است؛ زیرا وقتی تاریخ را ابتدائاً موضوعی نظری تعریف کردیم، بقیه در پی آن می‌آید. این به قدر کافی منصفانه است، اگرچه از این قضیه بسیار متفاوت است که از بررسی تلویحات چیزی که رهیافت «نظری» است، هیچ چیز به دست نمی‌آید. با این همه، کانون توجه بر این گزارة بنیادی متمرکز می‌شود که «تاریخ به معنی واقعی کلمه» رشته‌ای «نظری» است. من بر این تأکید کردم، اما برای آنکه معنایش را نشان دهم، به طور ضمنی معنای بدیلش را نشان دادم و از هر کس که ماهیت «نظری» آن را مورد مناقشه قرار دهد، دعوت می‌کنم که از بدیل آن دفاع کند. به اعتقاد من، نه تنها از چیزی دفاع می‌کند که عمیقاً مخالف تکانه تاریخی در قبال «بی‌طرفی» است که از چیزی دفاع می‌کند که با تجزیه‌اش به این‌گونه گفتمان‌های متنوع خُردخُرد، همه امیدها برای نجات بنیانهای رشته‌ای منسجم را بر باد می‌دهد.

 

سرزمین بیگانه؟

دومین نظر، ما را به قیاس دیدار از مزرعه سلامت بازمی‌گرداند. این امر اهمیت دارد که پزشکان با کار خود آشنا باشند؛ اما من استدلال کردم که این قیاس در هر صورت گمراه‌کننده است، زیرا سرزمین فلسفه تحلیلی تاریخ، برای تاریخ‌نویس سرزمینی بیگانه نیست. او باید به مثابه بخش لاینفکی از کار خود، پزشک خود باشد؛ اما ممکن است بپرسند: مطمئناً دکتر در مزرعه سلامت کارشناس است، حال آنکه بیماران دوست‌کارند؟ به عبارت دیگر، آیا بهتر نیست که شغل تاریخ‌نویسان تحلیل‌کنندة انتقادی فکر به عهده فیلسوفان حرفه‌ای (تحلیلی) تاریخ گذاشته شود، تا آنکه از تاریخ‌نویسان که حداکثر «فیلسوفان» دوست‌کارند خواسته شود که خودْ آن کار را بکنند؟ اینجاست که قیاس فرو می‌شکند. فیلسوفان تحلیلی تاریخ عموماً تاریخ‌نویس نیستند، فیلسوف‌اند. و در حدی که درحقیقت از سرزمین خارجی (یعنی رشته تاریخ) دیدار می‌کنند، وقتی در فلسفه تحلیلی تاریخ ورود می‌کنند، می‌توانیم اضافه کنیم که دوست‌کارند. آیا می‌دانند درباره چه می‌کوشند سخن بگویند؟ از سوی دیگر، تاریخ‌نویسان در سرزمین بومی خود استقرار دارند؛ باید فرض کرد که اگر کسانی حق داشته باشند درباره شیوه تفکر تاریخ‌نویسان بگویند، خود تاریخ‌نویسان‌اند که از کاری که می‌کنند، بر مبنای شناخت درونی سخن می‌گویند.

بدین ترتیب است که می‌توان این استدلال را علیه خود‌شان به کار برد، و منصفانه است که گفته شود بی‌اعتنایی برخی از تاریخ‌نویسان به نقد فیلسوفان تحلیلی تاریخ از شک‌اندیشی نسبت به این امر ناشی می‌شود که فرد اخیر تا چه حد با رشته تاریخ آشنایی حقیقی دارد. اما فیلسوفان هم هنگام افشای عدم انسجام یا دیگر کمبودهای تفکر تاریخ‌نویس، می‌توانند نظر خود را داشته باشند. ولی حقیقت مطمئناً جایی در نقطه میانی قرار دارد. این انتظاری غیرمعقول نیست که فیلسوف تحلیلی با رشته‌ای که تحلیل می‌کند (یعنی تاریخ) آشنا باشد. اما باز هم این انتظاری غیرمعقول از تاریخ‌نویس نیست که بتواند تفکر خود را مورد تحلیل انتقادی قرار دهد یا به عبارت دیگر در «فلسفه» ورود نماید. آنگاه اگر فیلسوف تحلیلی تاریخ در معرض خطر «دوست‌کاری» در مورد رشته تاریخ قرار گیرد، تاریخ‌نویس نیز در معرض خطر دوست‌کاری در مورد فلسفه واقع می‌شود. هر دو خطر اجتناب‌پذیرند، اما به‌خصوص در مورد اخیر، همین که تشخیص دهیم که «فلسفه»، نه یک «طرز تفکر» رمزآلود و انحصاری، که فقط استدلالی معقول درباره سؤالهایی است که در دسترس رشته‌های تثبیت‌شده قرار ندارد.

در توضیحات بالا درباره محتوای فلسفه تحلیلی تاریخ، نمونه‌هایی از پرسشهایی را ارائه نموده‌ام که بر آنها متمرکز است، مثلاً موضوع بحث «تاریخ» چقدر می‌تواند پرمحتوا باشد؟ چگونه درباره درستی یک گزارش تاریخی قضاوت می‌کنیم؟ آیا فرضیات «پنهان» با دریافت حوادث گذشته درهم تنیده‌اند؟ این پرسشها تنها موجد موضوعات فرعی متعددی است (در مقالات روزنامه، اغلب مستقلاً به آنها پرداخته می‌شود)، به طوری که این خطر وجود دارد که چنان در جزئیات بحثهای پیچیده مستغرق شود که خواننده قصد بزرگتر فلسفه تحلیلی تاریخ را به غفلت بگذارد.

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: