خورشید خوشنویسی دکتر محمدعلی سلطانی - بخش هفتم

1394/10/22 ۰۹:۲۶

خورشید خوشنویسی دکتر محمدعلی سلطانی - بخش هفتم

تأثیر حضور هنری میرعماد در خطه روم به حدی بود که اکثر تذکره‌نویسان او را بانی و عامل ورود خط نستعلیق ایرانی در دولت عثمانی می‌دانند، هرچند که در دوره بایسنغر نیز خط ایرانی در دیار روم رایج بود؛ اما در دوره بخاری این امر جنبه جدی یافت و مکتب میرعماد شیوه‌های پیشین را تحت‌الشعاع قرار داد. سلطان مراد چهارم۱ شیوه جدیدی را از تعلیم بخاری کسب نمود و هنرمندان توانایی چون، محمد چلبی طوپخانه‌ای ـ ناشر پرتلاش و با استعداد مکتب میر ـ و صنیع‌الله آماسیوی و احمد بن حسن (متوفی ۱۰۹۶ق) و احمد طور مش‌زاده (متوفی ۱۱۲۹ق) در استانبول، محمد رفیع افندی شاگرد او و خاتم‌الاساتید خط نستعلیق و مجدد مکتب استاد کل میرعماد قزوینی، و نیز محمد اسعدافندی یساری و فرزندش مصطفی عزت‌افندی بودند که نایره این اجاق را به عرش روم رسانیدند و هیچ مناره و قبّه و بارگاهی نیست که اثری از آثار آنها را زیب جمال نساخته باشد؛ ولی‌الدین افندی از جهت تدوین مکاتیب علی‌الخصوص آثار میرعماد و نگهداری بهترین نمونه‌ها و پاسداری شیوه مکتب میر در ترکیه، تالی محمد صالح‌بن ترابا در ایران است و بسیاری از شاگردان آنان تا زمان اقدام شوم و استعماری تغییر خط در آن سامان (ترکیه)، سردمداران اتحاد و منادیان فرهنگ آسمانی و الهی ایران و اسلام بودند.

 

 

تأثیر حضور هنری میرعماد در خطه روم به حدی بود که اکثر تذکرهنویسان او را بانی و عامل ورود خط نستعلیق ایرانی در دولت عثمانی میدانند، هرچند که در دوره بایسنغر نیز خط ایرانی در دیار روم رایج بود؛ اما در دوره بخاری این امر جنبه جدی یافت و مکتب میرعماد شیوههای پیشین را تحتالشعاع قرار داد. سلطان مراد چهارم۱ شیوه جدیدی را از تعلیم بخاری کسب نمود و هنرمندان توانایی چون، محمد چلبی طوپخانهای ـ ناشر پرتلاش و با استعداد مکتب میر ـ و صنیعالله آماسیوی و احمد بن حسن (متوفی ۱۰۹۶ق) و احمد طور مشزاده (متوفی ۱۱۲۹ق) در استانبول، محمد رفیع افندی شاگرد او و خاتمالاساتید خط نستعلیق و مجدد مکتب استاد کل میرعماد قزوینی، و نیز محمد اسعدافندی یساری و فرزندش مصطفی عزتافندی بودند که نایره این اجاق را به عرش روم رسانیدند و هیچ مناره و قبّه و بارگاهی نیست که اثری از آثار آنها را زیب جمال نساخته باشد؛ ولیالدین افندی از جهت تدوین مکاتیب علیالخصوص آثار میرعماد و نگهداری بهترین نمونهها و پاسداری شیوه مکتب میر در ترکیه، تالی محمد صالحبن ترابا در ایران است و بسیاری از شاگردان آنان تا زمان اقدام شوم و استعماری تغییر خط در آن سامان (ترکیه)، سردمداران اتحاد و منادیان فرهنگ آسمانی و الهی ایران و اسلام بودند.

 

سرودههای میرعماد

اکثر تذکرهنویسان عهد صفویه از میر عماد به عنوان شاعر یاد کرده و هر کدام ابیاتی از آثار او را در کتاب خود آوردهاند۲ که حاوی مسائل الهی و اخلاقی و تعلیمی و بهندرت تغزلی است؛ اما آنچه در شعر میر شایان توجه است، اینکه اشعارش غالباً پیامهای انتقادی او را در بر میگیرد. از ویژگیهای آثار او تأثیرپذیری از کلام مولانا جامی است و سایه کاملی از شیوه و سبک نظامی گنجوی در قدرت طبع و تحلیل او دیده میشود،؛ زیرا ممارست و انس میرعماد با آثار منظوم و منثور جامی از جمله علل عمده این تأثیر پذیریهاست. و از آثار منثور او حواشی بر کتاب نفحاتالانس جامی است. از سرودههای اوست:

ای ز ازل گوهر پاک آمده

گوهر تو زیور خاک آمده

چنبر نُهچرخ بسی بیخت خاک

تا تو برون آمدی ای درّ پاک

باد برد گر همه افلاک را

تخت تو بس مملکت خاک را

چون تو نمودی خط خود را رقم

ما رقم خویش نخواهیم هم

خامهات ار بانگ زند بر سپهر

آب شود چشمه رخشان مهر

کلک تو گر در فلک آرد شتاب

لرزه کند چرخ چو دریای آب

خطی ازآن گونه کشی با قلم

کاب ز شعری بری از نثر، هم

تا شد از اندیشه دلت سحرسنج

پای فرو رفت، قلم را به گنج

*

‏خطاب به شاهعباس صفوی گوید:‏

بزرگوارا، دنیا ندارد آن عظمت

که هیچ کس را در وی رسد سرافرازی

شرف به علم و عمل باشد و تو را همه هست

بدین نعیم مزوّر چرا همی نازی؟

ز چیست اهل هنر را نمیکنی تمییز

تو نیز نه به هنر در زمانه ممتازی؟

به سوی من تو به بازی نگه مکن که به کلک

دلم به گیسوی حوران همی کند بازی

اگر چه تلخ بوَد، یک سخن ز من بشنو

چنانکه او را دستور حال خود سازی

تو این سپر که ز دنیا کشیدهای بر روی

به روز عرض مظالم چنان بیندازی

که از جواب سلامی که خلق را با توست

به هیچ مظلمه دیگری نپردازی

‏درباره خود میگوید:

گر زبانم قضا فرو ببندد

کلک عالیم ترجمان قضاست

پیش خورشید، خامهام خورشید

از تحیّر چو دیده حرباست

آن خضرسیرتم که همچو کلیم

در کتابت، مرا ید بیضاست

باز خطاب به شاه گوید:

ز روزگار مرا غصهها بسی است که نیست‏

مجال آنکه کنم شمّهای از آن تقریر

ز پشتی کرمت کردم این عتاب که او

مشیر و محرم من بود اندرین تدبیر

اگرچه رسم بزرگی، تو بهْشناسی، لیک

بگویمت سخنی بشنو و به خرده مگیر

کسی که بر سر احرار سروری جوید

روا ندارد در حق من چنین تقصیر

خطاب به شاه گوید:

شاها، زکات گوش و زبان را ز روی لطف

بشنو ز من سؤالی و تشریف ده جواب

بر من وبال شد هنر من که صد بلا

در ساعتی که من به هنر کردم اکتساب

گو نیست گرد عالم و، گو پست شو فلک

بر من به نیمجو چو فکندم درین عذاب

طوفان من گذشت به عمری که ساختم

از آب دیده شربت و از خون دل شراب

سهل است این دو روز دگر نیز همچنین

تن دردهم در آنکه نه نانم دهد نه آب

لیکن ز دست فتنه بترسم که عاقبت

هم من ز جان برایم و هم خسرو از ثواب

خطاب به شاه گوید:

جواهری که به مدح تو نظم میکردم

سخات در دل من سرد کرد چون ژاله

چه سودم از ید بیضا چو تو نمیدانی ‏

بیان صحبت موسی ز بانگ گوساله

یکی از این حرکتهات این بوَد که همی

فروبری به زمین ننگ و نام صد ساله

دربارهخود میگوید:

ز من ملوک جهان نام نیک زنده کنند

به قول مردهدلان، بر میان مزن تبرم

ز جوی لطف و کرم آب ده مرا و ببین ‏

که عاقبت تو چه برها خوری هم از هنرم‏

*‎

ز مخلوق کارت گشایش نیابد

دل اندر خدا بند اگر کار خواهی

ز ناجنس بگریز اگر آفتاب است

تو را سایهات بس اگر یار خواهی

*

منم در قلم شیر این نیستان سر خامهام سوده بر آسمان

ز اهل قلم نیست همتای من همین قطعه برهان دعوای من

*‎

من بر خلق به صدگونه هنر دارم فخر

سخره بیهنران گشته، نباشد عاری

آبرو از پی نان دادم بیهوده به باد

آتشم باد، چرا خاک نخوردم باری؟

 

[از اشعار میرعماد است:]

آنان که رسم عالم امکان نهادهاند

بنیاد رزق سخت پریشان نهادهاند

از اژدهای خامه خورم رزق چون بود

آن را که رزق در دم ثعبان نهادهاند

*‎

ز بس کز آشنایان زخم خوردم

زند گر حلقه گردم اژدهایی

نیاید بر دل من سختتر زان

که کوبد حلقه بر در آشنایی

 

خطاب به شاه گوید:

خدیوا گردن و گوش جهان آراستم لیکن

به دُرهایی که بود از دور آدم تاکنون مخزون

نه طبع هیچ خطاطیش داند بود مشّاطه ‏

نه وهم هیچ استادیش یارد گشت پیرامون

صدف وار از دهان من پر از گوهر کنی، شاید

کهدرمدحتچوتیغم یک زبان، پر لؤلؤ مکنون

*‎

چو من دبیر نیابی به هر دیار کنون

به هیچ جای نباشد چو من ثناخوانی

زکلک پر گهرم بین که هر دم آن آرم

که آفتاب به صد ساله نارد، ازکانی

ز دُر غنیّم بیهیچ مایه بحری

ز لعل شادم بیمنت بدخشانی

*‎

مرا کز هنر سرکشم بر فلک ‏ بمالی چرا زیر پای لئام؟

ندانی کز انفاس کلکم همی‏ معطّر شود مملکت را مشام

از جمله آثار منظوم جالب توجه میرعماد، شعری است در قالب مثنوی که خطاب به فرزندش «گوهرشاد» سروده و در حقیقت باید آن را منشور اخلاقی زنان هنرمند نامید. این نکته نیز بسی قابل تأمل و بررسی است که در قرن دهم و یازدهم که جز معدودی از شاهدختها، بهندرت زنان و دختران مورد تعلیم قرار میگرفتند و حتی هنرمندان و اهل فضل به دختران خود اعتنایی نمیکردند، میرعماد به تربیت و آموزش و پرورش دخترش گوهر شاد همت بست و در کنار پسرش ابراهیم و سایر شاگردان ممتاز به مرتبهای رساند که نام او در زمره گردنکشان هنر خوشنویسی ثبت و ضبط گردید. این نکته در زندگی میرعماد به عنوان توجه به شخصیت زن و همت در پرورش و تعلیم دخترش در زمانی که این عمل حکم سیمرغ و کیمیا را داشت، حاکی از بلندی اندیشه و توجه به آداب اسلام و آیین تربیتی سلسله آبایی اوست.

ای تن تو چشم و چراغ دلم

خوبترین میوه باغ دلم

گر چه تو را دادر نیک اختر است

نه ز تو در دیده من بهتر است

گاه تماشا به دل باغبان

سرو همان باشد و سوسن همان

بخت که فال تو همایون نهاد

نام تو مستوره میمون نهاد

هست امیدم که به فرخنده فال

نام تو از حال تو گیرد جمال

لیک تو هم کوش کز انجام خود

راست کنی قاعده نام خود

تا چو بریزد تن آزادهام

من ز تو شادم که تو را زادهام

جان، سگ آن دختر آزاده شد

کز رحم او پدرش زاده شد3

مایه دُر چون خلف ارجمند

تا صدف آوازه برآرد بلند

عیش چنان ساز که از شأن خویش

زنده کنی نسبت خویشان خویش

سنگ تو گر لنگر دامان توست

‏ دامن تو پرده سامان توست‏

مرد شتابان و زن بادرنگ

آرد نخیزد که بجنبد دو سنگ

زن که برون گشتنش آسان بوَد

از همه در خانه هراسان بود

زن که خرامد به گل و لالهزار

جیب به گل بخشد و دامن به خار

چون به گل سرخ فتد چشم وی

خنده گل هست، تقاضای می

سرمه به چشم خود از آن سان مخواه

کت شود از سرمه همه رو سیاه

روی ز گلگونه باطل بشوی

کوش که بیغازه رَوی سرخروی

تا کند آوازه صدق و صواب

زان رخ حمرات، حمیرا خطاب

طعنه نخواهی به خود از همدمان

پرده نشین باش ز نامحرمان

لقمه که سرپوش نه بر وی بوَد

از مگس و مورش امان کی بود؟

‏ باش چو خورشید در انوار خویش‏

کن ز حیا پرده رخسار خویش

وان که برانداخت حیا را نقاب

دست بسوزد که از او ریخت آب

رسم بر آن است که چون بد کنند

شهرت آن را شرف خود کنند‏

هر زن زیبا که به رعنایی است

در پس ده پرده به رسوایی است

چون زن بد، رو به تباهی نهد

شکل وی از فتنه گواهی دهد

عصمتیان را به مقام خیال

جلوه حرام است مگر با حلال

روی بتاب از مه و خورشید هم

تا نبود سایه همت قدم

خانه که آسایش از او کم شود

گر چه بهشت است، جهنم شود

خواجه که بانوش زبانآور است

با سگ وحشی به جوال اندر است

آهوک خانه که جولان زند

گرگ مر او را همه دندان زند

ز آینه و شانه رها کن هوس

آینه تو رخ شوی تو بس

دیده فروپوش چو درّ در صدف

تا نشوی تیر بلا را هدف

دل برود، چشم چو مایل شود

دست نظر رشتهکش دل شود

تا گره غنچه بوَد ناگشاد

راه نیابد به گریبانش باد

زن که کشد از پی شهوت چراغ

کی بوَد از پرتو نورش فراغ؟

زال که او حامل باد و دم است

حامل رازش مکن ار مریم است

زاب شود هر تن آلوده پاک

پاک نگردد زن بد جز به خاک

بُز چو خود آید سوی گرگ از شبان

سگ چه کند گرچه بود پاسبان ‏

زن که خدایش ادب نفس داد

سر دهد و تن ندهد در فساد

در شکایت از اوضاع روزگار گوید:

فریاد از این فلک که خردمند را از او

بهره به جز نوایب و حرمان نمیرسد

از حشمت اهل جهل به کیوان رسیدهاند

جز آه اهل فضل به کیوان نمیرسد

از دست بُرد جور زمان اهل فضل را ‏

این غصه بس که دست سوی جان نمیرسد

جهال در تنعم و ارباب فضل را

بیصد هزار غصه لبی نان نمیرسد

دانا بمانده در غم تدبیر نیک و بد

یک ذره غم به خاطر نادان نمیرسد

جاهل به مسند اندر و عالم برون در

جوید کلید و راه به پایان نمیرسد

این کارها به حکمت یزدان مقرر است

هر کس به سر حکمت یزدان نمیرسد‏

 

میرعماد که تواریخ عصر صفویه درویش‌مسلکی و خداپرستی و مهمان‌نوازی و تمامی صفات حسنه انسانی را درباره او ثبت کرده‌اند و در ابتدای ورود به اصفهان، حتی متکفل مخارج برخی از شاگردان خود بود، بعدها با محدودیت‌های سیاسی و مضیقه‌های شغلی و سپردن انجام بیشتر امور هنری (از قبیل نوشتن کتیبه‌ها و کتابت نُسخ درباری) به علیرضا عباسی مواجه شد. میرعماد حتی سفارش کتابت شاهنامه از جانب شاه را هم چنان‌که خواهد آمد، نپذیرفت و بزرگان و اشراف نیز سفارش کار به او و شاگردانش را ممنوع کردند، تا حدی که در این فشار روحی و مالی از سوی دربار، پیام منظوم زیر را خطاب به شاه می‌سراید و می‌فرستد:

بعد از این کز صدف وصف شما خامه من

کرده اطراف جهان را به گهر مالامال

قرب سی سال به نیکوقدمی در عالم ‏

شده مشهور و شدم جاهل و بدگو امسال

هنر آمد شرف مردم و از طالع بد

هنرم شد همه عیب و شرفم گشت وبال

من چه بربسته‌ام از لؤلؤلالای سخن؟

کاش چون لاله زبان در دهنم بودی لال

بسته کلک دلاویز شدم همچو صدف

خسته خامه مشکین خودم همچو غزال

نبود هجو به جز کار خسیسی طامع

نبود هزل به جز رسم خبیثی هزّال

من که امروز کمال هنرم تا حدی‌ست

که عطارد کند از خامه‌من استکمال،

به چنین شغل کنم هزل، زهی قصد و غرض

به چنین فکر کنم هجو، خهی فکر محال

خود به یکبارگی از پای درآورده مرا

غم درویشی و بیماری و تیمار عیال

سالها رفت که من می‌کنم این ناله و کس

نرسانید به من هیچ نوایی ز نوال

 

میرعماد در آینه شاعران

شاعران معاصر میرعماد با مدح وی خود را جاودانه ساختند. این موضوع جای توجه دارد که شاهان با مدح شاعران پرآوازه می‌شوند و در بررسی شهریاران گمنام، اسامی آنها را در شعر مداحان قصیده‌پرداز جستجو می‌کنند؛ اما در اینجا کاملاً مسئله برعکس است که شاعرانی چون میر عبدالغنی تفرشی و واله‌داغستانی با مدح میرعماد نامشان بر سر زبانها افتاده ‌است و اگر چند بیت در تمجید شخصیت و هنر نابغه خوشنویسی، میرعماد بزرگ نبود، چون هزاران شاعر دیگر عصر صفوی و قاجاریه جز خواص، کسی با نام آنها آشنا نمی‌شد.

تا کلک تو در نوشتن اعجاز نماست

بر معنی اگر لفظ کند ناز، رواست

هر دایره تو را فلک حلقه به گوش

هر مدّ تو را مدّت ایام بهاست

‏(میر عبدالغنی تفرشی)‏

دیگر سخنور عصر درباره او می‌گوید:

کیست آن کس که خط نغزش دید

از دل و جان نشد گرفتارش؟

کلک او طوطی شکرخایی است

کاب حیوان چکد ز منقارش

و همچنین:‌

ای فلک را به کمال تو تولای بزرگ

وی جهان را به خطوط تو مباهات تمام

پایه قدر و کمال تو برون از ادراک

مایه حلم و وقار تو فزون از افهام

روضه خلد بُدی مجلس اُنست ز خواص

موقف حشر بُدی درگه بارت ز عوام

‏ وصف رسم تو کند تیر چو بردارد کلک‏

‏ یاد بزم تو دهد زُهره که برگیرد جام‏

کند از رای بلند تو خرد فایده کسب

خواهد از قدر رفیع تو فلک مرتبه وام

تویی آن کس که کشیده‌ست بر اوراق فلک

خطوات قلمت خط خطا بر احکام

از پی شرح اثرهای تو پوشند نفوس

حرف را کسوت اصوات همی در اوهام

عزم دارم که به جز نام تو هرگز نبرم

تا ز من در همه آفاق نشان ماند و نام

گر جهان را ننمایم به سخن سحر حلال

در مدیح تو به من عیش جهان باد حرام

*

الا ‌ای بی‌نظیر خطه خط

کسی ننوشته از تو در جان بهْ ‏

چو از کلک تو گردد دال مرقوم

ز هر دو زلف و قد دلبران به

 

مفردات

آنم که گرم گردد، هنگامه هنر

هر جا که زد صریر سر کلک من صفیر

*

به قرطاس برشد پراکنده حرف

به سان صف زاغ بر روی برف

*

پیرامن دهان تو چون خط فروگرفت

گفتم گرفت طوطی در زیر پر شکر

*‎

مگر دانست زلفت حرز ابراهیم بن آذر

که‌چون ‌بنشست‌بر آتش، بر او آتش گلستان شد

*

هزار دایره بر نقطه‌ای پدید آرد

چو بگذری ز سر تار موی در شب تار

*‎

جز آشیان زلف تواش آشیان مباد

چون مرغ روح ما پرد از کوفجان تن

آثار بر جای مانده میرعماد

 

الف) کتابها

۱ـ تحفه‌الاحرار جامی‏: به قلم کتابت عالی با رقم و تاریخ: «کتبه العبد الراجی رحمه‌الله الغنی، عماد الحسنی، بدارالامان الاصفهان، فی شهور سنه ۱۰۱۶ الهجریه» در کتابخانه کاخ گلستان، تهران.

۲ـ گلشن راز شبستری، به قلم کتابت خفی عالی، با رقم و تاریخ: «بزیور اتمام رسید این نسخه شریف به تاریخ نوزدهم شهر رمضان المبارک، کتبه العبد المذنب عماد الحسنی، غفر ذنوبه‌و ستر عیوبه‌» در همان کتابخانه.

۳ـ دیوان حافظ شیرازی، به قلم کتابت عالی، با تاریخ و رقم «تمت‌الکتاب بعون الملک الوهاب، فی سنه ثلاث و الف الهجریه النبوه، فقیر عماد الحسنی» در همان کتابخانه.‏

۴ـ گلستان سعدی، به قلم کتابت ممتاز که چنین تمام می‌شود: «نقل کرده شده این نسخه شریف، از خط مصنّف عفا الله تعالی عنه، کتبه العبد المذنب الفقیر الحقیر الراجی، عماد الحسنی غفرالله ذنوب و ستر عیوبه، فی اواخر شهر ربیع‌الثانی سنه ثلاث و عشرین و الف من الهجره النبویه» در همان کتابخانه.‏

۵ـ گلستان سعدی‏ و در حاشیه آن بوستان سعدی، به قلم کتابت و کتابت خفی عالی، با رقم و تاریخ: «تمت بعون الله و توفیقه، و الحمدلله رب ‌العالمین و صلی الله علی خیر خلقه محمد و آله اجمعین،‌کتبه العبد المذنب المحتاج الی رحمه الله و غفرانه، عماد الملک الحسنی، غفرالله و لمن قرأ و نظر فیه، فی عشر اوسط من شهر الصفر ختم بالخیر و الظفر، بدارالسلطنه قزوین، سنه ۹۹۸» در همان کتابخانه.‏

۶- تکمله النفحات عبدالغفور لاری‏ «ضمیمه نفحات‌الانس جامی به خط ضیاءالدین قزوینی مذکور و حواشی بسیار بر نفحات‌الانس و فهرست اعلام نفحات به قلم کتابت خفی عالی، با رقمها و تاریخ‌های: «تمت الحاشیه الشریفه اللطیفه بعون الله تعالی، عزّوجل فی تاریخ ۲۰ شهر صفر سنه ۹۹۲، علی ید عبد الضعیف المحتاج الی رحمه الغنی، عماد بن ابراهیم الحسنی، عفی عنهما» و «تمت الرساله فی ۴ شهر ذی الحجه سنه اثنی و تسعین و تسعمئه من هجره النبویه علی ید عبد الضعیف عماد الحسنی، عفی عنه» در همان کتابخانه.‏

۷ـ نسخه دیگر بوستان سعدی، به قلم کتابت خفی ممتاز، با رقم: «کتبه العبد المذنب، عماد الحسنی القزوینی غفرالله ذنوبه، حسب الامر بندگان نوّاب مستطاب قبله‌گاهی اعتمادخان سمت اتمام یافت» در کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران.‏

 

پینوشت:

‏۱، از سال ۱۰۳۲ تا ۱۰۹۴ سلطنت کرد.

۲،  میرزاطاهر نصرآبادی، تذکره نصرآبادی،فصل هفتم، ص۲۰۷؛ واله لگزی داغستانی، ریاضالشعرا، ص۵۴۴ (نسخه خطی)؛ میرزای سنگلاخ، تذکرهالخطاطین (امتحان الفضلاء)، ج۲ و۱، ص۲۷۹ و ۳۸۱و ۳۷۹؛ مولوی محمد مظفر حسین صبا،تذکره روز روشن، ص ۵۶۶ر میرحسین دوست سنبهلی، تذکره حسینی، ص۲۷۳ و…

3، اشاره به حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها و عنوان «امابیها» میباشد.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: