1394/7/26 ۱۰:۱۰
قطعهای هم هست از «فرهنگ» ـ پسر وصال شیرازی ـ در همین دوران، حاکی از حسرت تجدد، و اینکه الگوی زندگی خوب را از اروپا باید گرفت. آرزوی رسیدن به تمدنی نظیر تمدن اروپا. قصیدهای طولانی است، فقط چند خطش را میآوریم:
چشم بگشا بیا ببین انوار
سوی پاریس از در و دیوار
دیدة رازبین خود بگشای
تا ببینی ز هر طرف اسرار
سرّ آزادگان و آزادی
حق نموده بر این کسان اظهار
همگی خواجههای آزادند نیست مملوک،جملهشان احرار
همه دارای مکنت و ثروت همــه با مال و دولـت بسـیار
همگی صاحبان منصب و شغل همــه سرکـرده و همه سالار
شهری آراسته چو خلد برین باغـی آراسـته چـو بـاغ بهار
ماهرویان و گلعـذاران را بنگـر از هر طرف قطار قطار
اکنون خیابانهای پاریس:
در خیابان و کوچهها بینی کرسی و صندلی دویستهزار
نیمکتهایی که در باغ ملّی پارس و خیابانها میگذاشتند.
همه کالسکههای پر دلبـر همــه «واتورها» پر از دلـدار
واتور یعنی اتوبوسهای شهری. توی ذهن مردم رفته بوده که نمونه ایدهآل زندگی و تمدّن و تجدّد، نوع اروپایی است و ما باید سعی کنیم که مثل آنها بشویم. از سوی دیگر هرج و مرج داخلی بسیار برای مردم طاقتفرسا بود. از جمله در همان اوایل، یکی دو سال قبل از مشروطه، مسألهای که بر سر آن بسیار حرف شد، این بود که پدر مادرها در قوچان، دختران خود را به ترکمنها میفروشند برای اینکه بتوانند مالیات بپردازند. حکومت خراسان فشار بر رعیتها داشته، برای گرفتن مالیاتهای سنگین، یعنی این طور منعکس شده بود در روزنامهها که این رعیتها، زارعان، دخترانشان را به مبلغ کم و به قیمت دو ریال پنج ریال میفروختند به ترکمنها و پولی به دست میآوردند تا بتوانند مالیاتشان را بپردازند! این موضوع مورد تبلیغ بسیار شدید قرار گرفت و تصنیفی ساخته شد درباره آن، یعنی از زبان همان دختران قوچانی. اکنون چند بیت:
بزرگان جملگی مست غرورندر خدا، کسی فکر ما نیست
ز انصاف و مروّت سخت دورندر خدا، کسی فکر ما نیست
رعیّت بیسواد و گنگ و کورندر خدا، کسی فکر ما نیست
هفده و هجده و نوزده و بیستر خدا، کسی فکر ما نیست
تصنیفی بود که همه جا خوانده میشد. دنبالهاش:
گر از کوی وطن مهجور ماندیمر خدا، کسی فکر ما نیست
و گر از هجر او رنجـور ماندیمر خدا، کسی فکر ما نیست
نپنداری ز عشقـش دور ماندیـمر خدا، کسی فکر ما نیست
مگر مردان ما را خـواب بـرده؟ر خدا، کسی فکر ما نیست
غیـوران وطـن را آب بـردهر خدا، کسی فکر ما نیست
که اغیار آب از احباب بردهر خدا، کسی فکر ما نیست
این تصنیف خیلی مؤثر واقع شد. راجع به دخترفروشی به ترکمانها که گویا واقعیتی داشته است، در تاریخ «بیداری ایرانیان» ناظمالاسلام کرمانی هم شرحش آمده؛ شرحی جانسوز که میگوید: «این خانوادههایی که میخواستند دخترانشان را بفروشند، التماس میکردند به خریداران ترکمن که بیایید اینها را در خواب بردارید و ببرید، برای آنکه این بچهها نفهمند که دارند جدا میشوند از پدر و مادر!» نظیر این نوع جریانها فوقالعاده مؤثر واقع شد برای اینکه زمینه را فراهم کند برای مشروطه، به امید آنکه راه تازهای، راه نجاتی در برابر گشوده شود.
باز این چند بیت طنزآمیز را از ادیبالممالک فراهانی ببینیم. او از خانواده قائممقام است، وزیر محمدشاه ـ که او را کشتند، و این یکی از اولین نشانههای برخورد تجدد و سنت بود. قائممقام نیز از کسانی بود که میخواست کشور تکانی بخورد و جان بر سر آن نهاد. حرف بر سر تجدد ظاهر است:
به ایران از اروپا گشت روشن چراغ تربیت، شمع تمدن
غزالان ریختند از ناف، نافه پلنگان ریخته خونها ز ناخن
دبیران چون غزالان با تبختر وزیران چون پلنگان با تفرعن
یکی دل میبرد بهر تمتّع یکی سر میبُرد بهر تفنّن
منظور این است که کشور را بازیچه خود قرار دادهاند. تغییر روش میدهند، برای سوارشدن از نو بر مردم.
تو گویی صف شده در دشت و کهسار بتان چین و سرداران ژاپـن
به ماچین و به ژاپن شد فسانه بُت ایرانی از پاچین و ژوپُن۲
شب آدینه تابد تا سحرگاه ثریّا در ترن، حورا به واگن
فروماندند اشخاص از تشخّص ستُه گشتند اعیـان از تعیّـن
یعنی اشخاص واقعی کنار زده شدند. «سته گشتن» یعنی سترون گشتن، نازا شدن:
خردمندان پریشان از تفکّر وطنخواهان پشیمان از توطّن
انحطاطی که شروع شد، همه را مبهوت کرده و دلسرد از وطن میدارد. دنباله شعر ادیبالممالک:
چو بوقلمون شده است اوضاع گیتی ز تغییر و ز تردید و تلوّن
نشینی با هزاران جلوه و ناز به دارالدوله چون در باغ و گلبن
برآری ریشه انصاف از بیخ براندازی اساس عدل از بُن
کنی خامُش چراغ دین اسلام گزاری کعبه در پاریس و لُندُن
وزارت بیشرارت شد مرارت پواسون بی بواسون شد پوازون۳
یعنی اگر چنانچه شما ماهی را بیشراب بخورید، مثل این است که زهر بخورید. این طعنه به نو تجددهای ایرانی است که فرنگی مآب شده بودند! بعد از مشروطه تقلید از هر چه اروپایی است، خیلی باب روز شده بود، و حاکی بود از سبکسری طبقةمرفه. آداب و اصالت گذشته سست شده بود، بیآنکه چیزی از تجدد واقعی جای آن را بگیرد. مشروطه فاصله گرفته بود از آنچه مورد انتظار مردم بود. ادبیات مشروطه بسیار پر معناست؛ ولی در این چند دهه مورد کماعتنائی قرار گرفته است. این نیز ناشی از سبکسری نوپرستان است که تا لحنی مبهم و سردرگم نباشد، به دهنشان مزه نمیکند!
چاره چیست؟
چارهاندیشی در ایران آن بوده است که از لابلای پیشنهادها، انتقادها، اعتراضها و گفتن دردها، بتوان راه چارهای به بهتر شدن جسته شود. قاعدتاً این تصور بوده که وقتی مشکلات گفته میشود، باید آنها را برطرف کرد، و این میشود چارهاندیشی. مشکلات چنان واضح بودند که احتیاج به شکافتن نداشتند. همان کافی بود که سازمانهای مسئول گوش خود را باز کنند و به مسئولیت خود پایبند بمانند. این میشد چارهاندیشی. وقتی شما در یک جاده حرکت میکنید و سنگ بر سر راه شما ریخته باشد، از اتومبیل پایین میآیید و سنگها را از سر راه برمیدارید و راه را در پیش میگیرید. یک کشور هم همینگونه است. اول باید موانع از سر راه برداشته شود. طرح و برنامه زمانی کارساز میشود که در یک جامعه آزادی نسبی گفتار وجود داشته باشد؛ زیرا اگر نبود، همان خط قرمز که گفتیم، زبانها را میبندد و هر پیشرفتی را متوقف میکند.
رابطة میان ملت و حکومت رابطة خیلی باریک و پیچیدهای است. اینکه گفته بشود مردم باید حکومت را به راه ببرند، توی خط بیندازند، یا حکومت مردم را راه ببرد، جواب درستی نمیتوان برای آن شنید. رابطه متقابل است. حکومت ابزارهای قدرت را در اختیار دارد، یعنی ارتش و سازمانهای تبلیغی و نیروی انتظامی. این وسایل در اختیار اوست. ملت هیچ یک از اینها را ندارد؛ اما اراده در اختیار دارد. انبوهی خود را در اختیار دارد. آگاهی در اختیار دارد. این دو نیروی متقابل اگر هر یک بخواهند از روی مسئولیت و تعقل کار بکنند، کار به جایی میرسد، وگرنه این مسأله پیش میآید که چه باید کرد؟ باید منتظر ماند که آگاهی مردم به کار بیفتد و مصلحت خود را تشخیص دهند.
حکومت تا زمانی که یک حداقل احساس مسئولیت نداشته باشد، به وظیفة خود عمل نکرده. مهمترین وظیفه، احساس مسئولیت است. در دورانی که رابطة میان مردم و حکومت متوازن نشده، باید جامعه سعی کند که مهمل و منفعل نشود، دستخوش رکود نشود. سرانجام آگاهی به درجة قوام آمدگی میرسد. ممکن است زمان بگیرد، ولی افق بسته نیست. این را هم گفتهاند: «یدالله مع الجماعه». ما در یک دوران تحرک مداوم به سر میبریم. پیوستگی جهانی سال به سال حدت بیشتر به خود میگیرد. کشورها به هم اتصال مییابند… آینده روشن خواهد کرد.
تا یک ملت نیازهای خود را با زمان مطابقت ندهد؛ از پایه عوامل مثبت را در خود برنینگیزد، به جایی نمیرسد. دو چیز پایه است: یکی سامان اجتماعی و دیگری آموزش. سامان اجتماعی یعنی حساب و کتاب در کار باشد. مرجع باشد. آموزش، یعنی از همان کودکستان و مدرسه درس انسان بودن و سلوک اجتماعی آموخته شود… به هر حال خواست اجتماعی پایة کار است. کسانی که اهرم قدرت در دستشان بود، با آمدن مشروطه نخواستند که آنها را از دست بدهند و آن را به همان صورت دیگری حفظ کردند. سپس دیگران آمدند، تغییر موضوع دادند، نامها تغییر کرد، ولی پایهها، نه. موضوع این است که عامة مردم به قدر کافی آگاهی و توانایی به هم نزده بودند که انتظارهای خود را به کرسی بنشانند.
پینوشتها:
۲ـ ژوپن، کلمه فرانسوی به معنای دامن کوتاه.
۳ـ Poisson (ماهی)، Boisson (آشامیدنی، شراب)، Poison (زهر)، به زبان فرانسه.
*از رودکی تا بهار(با تلخیص)
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید