1393/2/30 ۰۹:۱۷
ماه اردیبهشت، ماه سعدی خوانده شده است، و به این مناسبت این روزها مطالب متعددی راجع به این مرد بزرگ بر قلم آمده است. سعدی جامعترین گویندة زبان فارسی است كه از هر دری سخن گفته. مردی است از هر جهت سردوگرم چشیده و با آن چشم تیز و هوش سرشار، آنچه را كه دیده به شیرینترین بیان بازگو كرده است؛ اما حاصل جهانبینی و محور اندیشة او عشق است كه در غزلها تبلور یافت.
كه سـعـدی راه و رسـم عـشقبازی
چـنـان دانـد كه در بـغـداد تـازی
ماه اردیبهشت، ماه سعدی خوانده شده است، و به این مناسبت این روزها مطالب متعددی راجع به این مرد بزرگ بر قلم آمده است. سعدی جامعترین گویندة زبان فارسی است كه از هر دری سخن گفته. مردی است از هر جهت سردوگرم چشیده و با آن چشم تیز و هوش سرشار، آنچه را كه دیده به شیرینترین بیان بازگو كرده است؛ اما حاصل جهانبینی و محور اندیشة او عشق است كه در غزلها تبلور یافت. میگوید:
از همه باز آمدیم و با تو نشستیم!
بنابراین این سؤال پیش میآید كه: عشق سعدی چگونه عشقی است؟ آیا عشق الوهی و معنوی است كه بعضی خواستهاند بپندارند، آیا عشق جسمانی و خاكی است، و یا هر دو؟ اینجاست كه موضوع به كنجكاوی خاص كشیده میشود.
كسانی كه دامن شیخ را از شائبة خواهش نفسانی مبری میخواهند، ترجیح میدهند كه نوعی حالت چشمپوشی به خود بگیرند؛ ولی چه میتوان كرد كه خود شیخ سرنخهایی به دست میدهد، بدان گونه كه مدافعان خود را سردرگم میكند! آنچه مسلم است، زیبایی برای سعدی جاذبة مقاومتناپذیری دارد و این به سبب استعداد لبریز و وسعت مشرب اوست كه میخواهد همه مواهب زندگی را در كام كشد. زیبایی حاصل تركیب جسم و جان است، و ریشه در كنه ذات انسانی دارد، و میآید و پیوند میخورد به عشق؛ مانند چشمهای كه جاری شود و برود و برود تا بركة خود را بازیابد. میگوید عشق فراتر از همه چیز است، حتی از بهشت.
گر مخیر بكنندم به قیامت كه: چه خواهی؟
عشق ما را و همه نعمت فردوس شما را
در نظر چنین كسی، حرام و حلال، یكی جای دیگری را میگیرد:
من آن نی ام كه حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بیتو حرام
هر چه شما را به معشوق نزدیك كند، آن رواست. با آنكه وی از جهتی عابدمآب است، ابا ندارد كه در وصال معشوق نماز را هم قضا كند:
امشب مگر به وقت نمیخواند این خروس؟
عشاق بس نكرده هنوز از كنار و بوس
چشم از لب چو چشم خروس، ابلهی بود
برداشتن، به گفتـة بیهـودة خـروس
این عشق چنان وجود را انباشته است كه حتی با وصل هم فرو نمینشیند. سر به بیانتها میزند:
گفتم مگر به وصل رهایی بوَد به عشق
بیحاصل است خوردن مستسقی آب را
سعدی تمایز میان آدمی با حیوان را نه از نطق و هوش، بلكه از عشق میداند:
عشق آدمیت است، گر این ذوق در تو نیست
همشركتی به خوردن و خفتن دواب را
اگر بخواهیم عشقهای سعدی را سراپا به معنوی نسبت دهیم، با این ابیات چه كنیم؟
سعدیا، گر بوسه بر دستش نمییاری نهاد
چاره آن دانم كه در پایش بمالی روی را
یا:
خـوی به دامــان از بنــاگوشـش بـگیر
تــا بـگیرد جــامهات بـوی گـلاب
تو درخت خوبمنظر همه میوهای، ولیكن
چه كنم به دست كوته كه نمیرسد به سیبت؟
البته معلوم است كه سیب به چه معناست. یا:
اگر برهنه نباشی كه شخص بنمائی
گمان برند كه پیراهنت گل اندام است
و آنگاه این غزل معروف:
ای لعبت خندان، لب لعلت كه مزیده است؟
وی باغ لطافت، بهِ روی تو كه چه چیده است؟
زیباتر از این صید همه عمـر نكرده است
شیرینتر از این خربزه، هرگز كه بریده است؟
آن خون كسی ریختهای یا می سرخ است؟
یا توت سیاه است كه بر جامه چكیده است؟
گل نیـز در آن هفته دهـن باز نمیكرد
و امروز نسیـم سحـرش پرده دریده است
در دجله كه مرغابی از اندیشه نرفتی
كشتی رود اكنون كه تَتَر جسر بریده است
سعـدی، در بستان هوای دگری زن
این كشته رها كن كه در او گله چریده است
از این رساتر نمیشود اشتیاق هماغوشی را به بیان آورد، با كاربرد كلماتی چون: گزیدن، مزیدن، بریدن، چكیدن، دربن (پرده) كه تردیدی در آنچه گذشته است، باقی نمیگذارد. شیخ پارسا چه معنی دارد كه كلمه سابق را كه به ندرت در غزل فارسی به كار رفته بود، تكرار كند.
چون تو بتی بگذرد، سرو قد و سیم ساق
هر كه در او بنگرد، مرده بود یا ضریر
و اگر او به دست آید، چهها كه نمیتوان كرد؟
رها نمیكند ایام در كنار منش
كه داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همان كمند بگیرم كه صید خاطر خلق
بدان همی كند و دركشم به خویشتنش
و او كسی است كه دارای این خصایص است:
مرا دلی است گرفتار عشق دلداری
سمنبری، صنمی، گلرخی، جفاكاری
ستمگری، شغبی، فتنهای، دلآشوبی،
هنروری، عجبی، طُرفهای، جگرخواری
بنفشهزلفی، نسرینبری، سمن بویی
كه ماه را برِ حُسنش نماند بازاری
ز وصل او چو كناری طمع نمیدارم
كناره كردم و راضی شدم به دیداری
بدیهی است كه درباره معشوق روحانی صفاتی كه برشمرده شد، به كار برده نمیشود و این موجودی است آرزوانگیز:
آرزو میكنم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز كنی با من و روزی به شب آری
و آنگاه از این آرزومندی عذر میخواهد كه دست خودش نیست. جاذبه زیبایی او را آرام نمیگذارد و چون زندگی عاری از تناقض نیست، او نیز به عنوان یك زندگیشناس كمنظیر، تناقضها را پذیرا میشود. حتی تا پای زندان هم جلو میرود:
مرا تا نقره باشد، میفشانم تو را تا بوسه باشد، میستانم
وگر فردا به زندان میبرندم به نقد این ساعت اندر بوستانم
چنان كه گفتیم سعدی، هم در برابر زیبایی بیقرار دست و هم بارها از چشم پاكی خود دم میزند، و این او را بر سر یك دو راهی قرار میگوید میگوید:
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت باهم
پیش تسلیم ملایك نرود دیو رجیم
من نه آن صورتپرستم كز تمنّای تو مستم
هوش من دانی كه برده است؟ آنكه صورت مینگارد
و تنپرستی خود را انكار میكند:
گمان برند كه در باغ عشق سعدی را
نظر به سیب زنخدان و نار پستان است
با این وصف، از خود بپرسیم كه تكلیف ما با شیخ اجل چیست؟ از یك سو میگوید:
ـ رسد آدمی به جایی كه به جز خدا نبیند!
و از سوی دیگر درخواست میكند:
برخیز و در سرای دربند بنشین و قبای بسته واكن
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید