1394/3/24 ۱۰:۴۴
من که درست 40 سال پیش افتخار شاگردی مستقیم استاد و در 28-27 سال آخر عمر او، افتخار همراهی بسیار با او را در سفر و حضر داشتهام، شخصیت استاد را میتوانم در دو کلمه خلاصه کنم: انسان جغرافیدان. او انسان بود، چنانکه در بدرود آخرین با او گفتم: «استاد گنجی بیش از هر چیز، انسان بود. با همه و هر شرایطی- هرچند سخت و دشوار- سازگار بود. او خود میگفت: جغرافیا خواندهام، تا سازگاری بیاموزم. استاد نهتنها بسیار متواضع، بلکه از اهالی برجسته سرزمین تواضع بود. اهل فضلفروشیهای رایج نبود و هرگز ادای «استادی» در نمیآورد، گرچه در جهان علم شناخته و بسیار محترم بود».
و استاد گنجی جغرافیدان بود، چراکه او همهچیز را «جغرافیایی» میدید، آن هم از دیدگاه خاص خود نسبت به این دانش. مرا هرگز باکی نبود که دیگرگونه میاندیشیدم، چراکه سخن استاد پیوسته درس بود. او دلباخته دانش و دانایی بود؛ با اینکه زیاد میدانست، هرگز از سؤال کردن باز نمیایستاد. پرسشهای او همیشه جستوجوگری پسین را برای مخاطب الزامآور میکرد! جغرافیای گنجی، در واقع، جغرافیای سنتی بود، اما مباحث نو برایش بسیار جاذبه داشت؛ هرچند، برخلاف بسیاری، نادانسته و نخوانده، فضلفروشی نمیکرد.
استاد گنجی شاید از معدود جغرافیدانانی بود که در رژیم گذشته شهرت و جایگاه علمی و اجرایی برجستهای داشت، اما پس از انقلاب هم از پا ننشست و هرجا که میشد و گذرش میافتاد یا پذیرایش بودند، در تخصص و رشته علمی خود، اگر گرهای قرار بود باز شود، یا به قولی، سنگی قرار بود جابهجا شود، عقب نمینشست.
در بازگشت از سفری که سالها پیش - بعد از انقلاب - به لندن و دیدار با بعضی دوستان و همکلاسیهای قدیمی داشت، برخی ایرانیان خارجنشین به او (بدین مضمون) ایراد کرده بودند که «چرا چُنان کردی و چُنین میکنی؟» استاد در پاسخ گفته بود: «به 3 دلیل: نخست آنکه همچون شمایان کجدست نبودهام؛ دوم آنکه مردم و کشورم را همیشه دوست داشتهام و سوم اینکه یک عمر جغرافیدان بودهام!»
این که سالها بعد، در جشن بزرگداشت صدسالگی استاد، یکی از شاگردان دیرین او، در حضورش، گویا بهطعنه گفت: «گنجی رشید است، اما رشادت ندارد!»، یعنی که «استاد قد بلندی دارد، اما هرگز بهاندازه قدش رشادت بهخرج نداده است»، بهنوعی مایه افسوس شد. من که این گرامیمرد را از زمان دانشجویی در نخستین سالهای دهه 1350خورشیدی، بهنام میشناختم و حالا در این مراسم، بار نخست بود که حضوراً به او سلام گفته بودم، نمیدانم چرا - با اندوه - به یاد سخن ابوالفضل بیهقی افتادم، در قصه «بر دار کردن حسنک وزیر» که گفت: «زده و افتاده را توان زد!» و پیش خود گفتم، چه سود این گرامیمردِ روزگارچشیده را، این سخن طعنهآمیز، آن هم در جشن تقدیر از استادی صدساله؟
یکی از هنرهای استاد گنجی این بود که اهل شعار نبود، بلکه بیشتر میکوشید به شعور مراجعه کند؛ و عجب که در این کار هم استاد بود. ضمناً بسیار اهل طنز بود؛ این شاگرد او جایی گفتهاست که او مارک تواین ایران بود. استاد گنجی هنر دیگری نیز داشت و آن نشنیدن سخن ناروا بود! او خود میگفت، «وقتی میخواهم حرفی را نشنوم، سمعکام را میبندم!» او یک بار در بیان راز طول عمر خود- خصوصی- گفت: «دو چیز: نخست اینکه هرگز حسود نبودم و دیگر اینکه، هرگز نخواستم جای کسی را بگیرم.» این سخن او راست بود، اما حالا کسی در میانه هست که جای او را بگیرد؟
دکتر محمدحسن گنجی از استادانی بود که - بحق- عاقبت بهخیر شد. در سالهای پایانی عمر بهنحوی شایسته، همهجا، او و بیش از 80 سال تلاش عملیاش، مورد تقدیر قرار گرفت. استاد گنجی شاگردان زیادی تربیت کرد که خود بعضاً استادان برجستهای شدند. حتی جوانانی که زمانی به او، بهناروا، سخت درشتی کرده بودند، حالا در میانسالی، افتخار میکنند که در جایی بهکار مشغولند که او بنیانگذار آن بوده است... خدایش رحمت کناد و روانش شاد.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید