1393/12/2 ۱۰:۱۰
خداوندگار، جلالالدین محمدمولوی بلخی، شاعر عارف بزرگ ایرانی متولد ششم ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ که در آن تاریخ منطقه و ولایتی از ایران بود، علم را و فضیلت را از اجداد خود و به ویژه از پدر فقیه و دانشمندش بهاءالدین ولد (محمدبن حسینی خطیبی) به ارث برده بود و لقب خداوندگار را به قولی از پدر و به گمان من از مردم ، بله از مردم، از همین مردم عادی و شاید عامی پیرامونش به او داده بودند.
«مولانا» لقب و شهرت ارجمند دیگری است که مردم و فضلا و مریدان به او دادهاند و در مورد او به کار رفته و هنوز هم طبعاً به کار میرود و اسم اشهر اوست. میبینیم که ضمیر ملکی متکلم معالغیر «نا» وافی به این مقصود است که او ـ آن بزرگمرد نادرالوجود ـ هیمشه و همواره علاوه بر پیوند مستحکمش با خدا و دین، در قشرهای گوناگون مردم، از همه حرف و صنوف و طبقات ـ همانها که او «عیالات خدا»یشان مینامد ـ نیز سرشته بوده است.
او در تمام عمر مبارکش از خدا و دین گفت و از مردم. اگر جلالالدین محمد به «مولوی» معروف شد، به خاطر این است که مردمدوست و دوستدار و آقا و سرور و مولای خود میدانستندش و این لقب و شهرت احترامآمیز و آمیخته به ارادت و اخلاص مردم از زمان خودش تاکنون بر او باقی مانده و به خصوص ما ایرانیان که همزبان و هموطن و همدل او هستیم، معمولاً در مورد او یا لقب «مولوی» را به کار میبریم یا «مولانا» را و این را نیز میدانیم که شهرتهای مردمی با القاب رسمی و دولتی متفاوت است.
لقب و شهرت پدر بزرگوارش «سلطانالعلماء» بود که به هرحال لقبی «اسکولاستیک» یا حوزوی بود و به گروهی محدود و معدود و جماعتی خاص یعنی عالمان برمیگشت. اما فرزند برومند او لقب از مردم گرفت لقبی بالاتر و برتر و دلنشینتر از پدر: «سرور و دوست ما»، «صاحب اختیار ما»، «مولای ما» آری ما همیشه مولانا را در کنار مردم میبینیم و حشر و نشر او به خصوص در مثنوی با مردم است.گروههای ساده و بیآلایش مردم، اصناف و صاحبان مشاغل و حرف ساده کوچه و بازار و به قول معروف «محترفه» او عالم است بر ما لباس عالمان و روحانیان را نمیپوشد. عمامه و قبا و ردایش از گونهای دیگر است و مجلس وعظ و تذکیرش و محفل شعر و سرود و وجد و سرورش نیز متشکل از همین مردم. نه با شاهان و امیران و صاحبان قدرت نشست و برخاست دارد و نه چندان خود را مقید به ایاب و ذهاب با اهل شریعت و صاحبان فتاوی میداند.
پدرش سلطانالعلماء با امامالمشککین ـ فخر رازی ـ در افتاد و نظریات فلسفی او را بر نمیتافت تا جایی که میگویند هجرت او، به همراه جلالالدین محمد خردسال از بلخ به قونیه به انگیزه همین تضاد و تقابل و رنجش و آزردگی بوده که البته محل تردید فراوان است چرا که حمله ددمنشانه مغولان بیفرهنگ و ضد بشر طبیعتاً انگیزهای نیرومندتر است.ملاقات احتمالی او ـ بهاءالدین ولد ـ در این سفر مهاجرانه با عطار نیشابوری این بخت بلند و موفقیت ارجمند را برای پسر به وجود آورد که عطار او را بنوازد و در وجناتش آیندهای برمجد و تلالؤ را پیشبینی کند.معروف است که نسختی از «اسرارنامه» خود را نیز بدو اهداء کرد و میدانیم که اسرارنامه یکی از اصیلترین، عارفانهترین و گزیدهترین آثار عطار است و این خود گواهی روشن بر ارزشهای وجودی خیرهکننده آن طفل نازنینی است که به زودی به تاریخ ادب و عرفان و اندیشه و فرهنگ این کشور خجسته بلکه جهان دانش بشری پیوست.ما ارادت مولانا را به عطار بزرگ در مطاوی اشعارش بارها دیدهایم که بعضی از آنها به صورت تمثیلات و امثال سائره درآمدهاند:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
یا:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پس سنایی و عطار آمدیم
مولانا در طول زندگی خود جز ذات ربوبی هیچ چیز و هیچ کس را کامل نمیدانسته و همواره خود را نیازمند پیر و دلیل و راهنما حس میکرده است، چه سالهای کودکی و نوجوانیاش که دامن ردای پدر را در دستهای کوچک گرفته و به دنبال او از این مدرسه به آن مکتب و از این شهر به آن شهر و از این محفل به آن محفل میرفته و چه آنگاه که شیفتهواراز «شمس پرنده» و «صلاحالدین زرکوب» و «حسامالدین چلبی» پیروی میکرده و آنها را بعد از ذات الهی و تعالیم ارزشمند قرآنی دلیل راه خود میدانسته.
مولانا هجده سال داشت که ازدواج کرد با نازنین دختری به نام گوهرخاتون دختر خواجه لالای سمرقندی. مولانا هرگز به عرف و سنت بعضی از مشایخ خانقاه و اقطاب سلسلههای فقری اعتنایی نداشت که زن را و زن گرفتن و تشکیل خانواده را مانع سیر و سلوک معنوی دانسته و زن و فرزند راغل و زنجیر کمال و ایصال به حقیقت میدانستند.
او یکی از ستایندگان زن و مدافعین آنه در طول زندگی شریف خود بود هرچند که گاه آنها را مورد نقادی و خردهگیری ـ عمدتاً با زبان طنز و طبیعت ـ نیز قرار میداد. به هرحال از جلالالدین محمد هجده ساله و جفت جوانترش گوهرخاتون سه پسر پدید آمد که یکی از آنها یعنی «سلطان ولد» راه پدر را به طوری جدی دنبال کرد و به مقام جانشینی او رسید و پیشوای مولویان شد و حتی دفتر هفتمی بر مثنوی شش جلدی او سرود و افزود، پسر دیگرش «علاءالدین محمد» است که به نظر میرسد به افزونی برادر با او در ارتباط نبوده، و شنیدهایم که دشمن شمس تبریزی بوده و بعضی او را قاتل شمس معرفی کردهاند.۱مولوی مردی است جداً دانشگرای و علمدوست و میبینیم که از کودکی درس میخوانده و قرآن را از بر میکرده و هرگز ازکتاب و کتابت و علم و استفاضه و افاضه غافل نبوده اما علمی را میخواسته که او را به کمال نسبی برساند. او را تا مرحله انسان مشتاق کمال سوق دهد نه علمی که او را از معنویت و عرفان باز بدارد. به همین جهت با «فلسفه» به مفهوم تشکیکآمیز آن و ورود در مقولات نامعقول و جسارتآمیز میانهای نداشته است.
فلسفی کو منکر حنانه است
از حواس اولیا بیگانه است
گوید او که پرتو سودای خلق
پس خیالات آورد در رای خلق
بلکه عکس آن فساد و کفر او
این خیال منکری را زد بر او
فلسفی مر دیو را منکر بود
در همان دم سخره دیوی شود
گر ندیدی دیو را خود را ببین
بیجنون نبود کبودی در جبین
(مثنوی، دفتر اول)
به نظر میرسد که بعضی از فیلسوفمشربان و روشنفکران بر موضوع استن حنانه که به قول مولانا:
استن حنانه از هجر رسول
نالهها میکرد چون اهل عقول
تشکیک کرده و گفتهاند چگونه میتواند سنگی و ستونی به جهت این که از پیامبر به خاطر نشستگاه جدیدی که به او اختصاص دادهاند دور شده ناله کند و مولانا که هرگز از اعتقادات دینی و اسلامی خود قدمی باز پس ننشسته این تشکیک را برنمیتابد و بر مشککین و به اصطلاح روشنفکرنمایان آن زمان میتازد و آنها را «سخره دیوان» معرفی میکند.
به هرحال مولانا نمیخواست فقیهی جامعالشرایط باشد که دستش را ببوسند، بر مسند افتاء تکیه کرده و به «مسئله مسئله»ها جواب دهدو نه قطبالاقطابی که مریدان به خانقاهش مشرف شوند. زانوی ادب به زمین بزنند و حلقه ارادت او را به گوش کنند. او یک انسان است. یک انسان ایرانی مسلمان نازنین عزیزی که با مردم زندگی کرد، به مردم درس داد، از مردم درس گرفت و در کنار مردم از دنیا رفت و اینک نیز پس از گذشت قرنها در سینه مردم و بر زبان مردم زنده و محترم و جاودان است.
من گاه با خود میگویم «مکتب وقوع» یعنی عشق دنیوی و ستایش معشوق از دیدگاههای جسمی و بشری و نیز «سبک هندی» نوع شعری که از گرمخانهها یا کاخهای شاهان و امیران و وزیران بیرون آمد و به مردم گروید و عبارات و اصطلاحات به اصطلاح عامیانه و پیش افتاده را به حیطه خود کشاند، ریشه در شعر مولانا دارد. مولانا که بیشک در غزل (دیوان شمس) و مثنوی و بیان داستانهای دلنشین و قصص مردمی و حتی فولکلوریک استاد بود، از مردم و به زبان مردم و برای مردم میسرود و میخواست هرچه زودتر با مردم ارتباط برقرار کند و میگفت:
شعر من نان مصر را ماند
شب بدو بگذرد نتانی خورد
معشوق مولانا در دیوان شمس معشوقی غیرمتعارف است. یعنی سابقه و هنجارهای ستایش از معشوق یا معشوقه را رها کرده و با زبانی دیگر به گونهای دیگر معشوقی دیگرگونه را ستوده است. زبان مثنوی و غزل او حتی از زبان عطار و سنایی نیز که سخت مورد علاقه و ارادتش بودند متفاوت است. مولانا اصولاً مردی متفاوت است. همه چیزش منحصر به فرد است و با عرف و عادت قبلی متفاوت و از آنها متمایز است. مولانا انسانی برتر است که به انسانهای غیر برتر عشق میورزد.
اگر مولانا عاشق و بیقرار شمس بوده و این همه آن مرد عجیب را که برای همه مولویدوستان ناشناخته و حتی مرموز و رازآمیز است دوست میداشته، به خاطر این است که مولانا با آن همه ظرفیت فکری و روحی در این قالبهای کوچک نمیگنجیده و میکوشیده است تا مقداری از این پتانسیل طوفانی را رها کند. با شمس مشغول میشود و ای بسا که مولانا سازنده شمس است، نه شمس سازنده مولانا.
اما از شمس تبریزی اطلاعات زیادی ندایم ولی بدون شک همین شناخت مختصر رازآمیز را نیز از طریق شعر مولانا به دست آوردهایم. اگر مولانا ـ خدای ناخواسته ـ نبود، شمس هم نبود. نیک میدانیم که این شمس بود که سراغ مولانا به قونیه آمد و قهراً در ابتدا شمس مجذوب مولانا بوده است.در مورد مثنوی هم صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی که به اصطلاح شخص اخیر گردن مثنوی را بسته و به هر جا که خود خواسته کشیده برآمدگان از اندیشه بلند و احساس ارجمند مولانا هستند.
گردن این مثنوی را بستهای
میکشی آنجا که خود دانستهای
مخاطب این بیت متواضعانه حسامالدین است اما من جداً معتقدم که مولانا بیشترین و بهترین اثر را بر حسامالدین گذاشته و نه بالعکس، کما این که در آغاز دفتر دوم که میفرماید:
مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
و کسانی که زندگی مولانا را بررسی کردهاند و این تأخیر را ناشی از فوت همسر حسامالدین میدانند باید بدانند فوت یک انسان و یا همسر نمیتوانسته برای مردی مسلمان که به کل نفس ذائقهالموت قرآن و به استرجاع (انالله و اناالیه راجعون) قرآن معتقد است آنچنان قبضی به وجود بیاورد که دو سال او را در اندوه و ماتم بنشاند و نتیجتاً دو سال سرودن مثنوی مولانا دچار تأخیر شود و حال آنکه شخص مولانا میخواسته تا هم حسامالدین و هم خودش به آن پایگاه و جایگاهی برسند که باید برسند و خود، به صراحت از لزوم زمان برای تبدیل خون به شیر، سخن میگوید. این سه مرد یعنی شمس، صلاحالدین و حسامالدین مثلثی با عظمت، جذاب، و محبوب هستند که عظمت و جاذبه و محبوبیت خود را از مولانا گرفتهاند.میتوان گفت رابطه مراد و مریدی میان مولانا و این سه شخصیت به گونهای دیگر بیان شده، شاید این، مولانا بوده که مراد آنها، معلم آنها و مرشد آنها بوده است.
مولانای عزیز ما در ایران و در میان مردم بیشتر به خالق «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» شهرت دارد اما نیک میدانیم که این مرد پرکار علاوه بر این دو اثر مهم: مکتوبات، فیهمافیه و مجالس سبعه را هم تألیف و تدوین فرموده که این سه کتاب اخیر هم در جای خود از اهمیت والا و جایگاه رفیعی برخوردارند اما تحتالشعاع مثنوی و دیوان شمس قرار گرفتهاند که البته عظمت و زیبایی این دو اثر منظوم دلیلی آشکار برای این وجه تمایز است.مولانا در زمان حیات خود ـ برخلاف بسیاری از شاعران و عارفان ـ از شهرتی ویژه و گسترده برخوردار بود و مردم او را دوست داشتند و به قول قدما در اجتماع، مشار بالبنان بود.
عالمان و ارباب شریعت و عارفان و اصحاب طریقت به دوستی او افتخار میکردند اما مجلس او اذن دخول نداشت و حاجب و پردهدار و معرف در کار نبود.
هیچکس منصب صدرنشینی نداشت و هیچکس را در صف نعال نمینشاندند.همه و همه از هر طبقه و صنف و گروه و نحله و مکتبی به دور سراج منیر وجودش حلقه میزدند و او مثنوی بزرگ خود را املاء میکرده و عمدتاً حسامالدین چلپی تحریر میکرد و تا سال ۶۸۳ که سال وفات اوست این مهم را برعهده داشت. به هرحال هر شش دفتر مثنوی معنوی ـ (این عنوان در زمان خود او مطرح نبوده و بعدها با استناد به شکل ابیات و با توجه به مفهوم والای معنویت در آن به مثنوی معنوی معروف شده ـ که حدود بیست و شش هزار بیت است و در بحر رمل (فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلات یا فاعلن) توسط مولانا تقریر شده. او چون چشمهای جوشنده و زایان بیوقفه (غیر از آن دو سال که ذکر آن آمد) به کار خلق و ایجاد این اثر مهم اشتغال داشته و به نظر میرسد که سریعالتقریر بوده و تحریرها را خود شخصاً ملاحظه میکرده و با آنها سر و کار داشته. عنوانهای مطالب را نیز خود به نثر مینگاشته و مختصری از داستانها و تمثیلاتی را که به صورت منظوم آورده و با تبیین مستندات و منابع را به زبان نثر نیز بر بالای آنها ذکر میکرده، فصلبندی و تدوین مطالب را هم خود به عهده داشته. همین عنوانها و بیان معرفی مطالب و قصص را هم میتوان جزء آثار منثور مولانا قلمداد کرد. او مردی داستانپرداز و قصهگوست که به زیبایی و جذابیت هرچه تمامتر و با کمک از «جریان سیال ذهن» داستانهایی دلربا و دلنشین را شرح میدهد و گاه در میان قصهای، قصهای دیگر میگوید اما میداند کجا باید به سر قصه اصلی و اولی برگردد و هیچ داستانی را ناتمام و ابتر و گنگ نمیگذارد. مولانا بیشک شاعری بزرگ است اما به طور موازی داستانسرای بزرگ هم هست.
او در طی این شش دفتر ۲۶۵ قصه و داستان را که شاید بسیاری از آنها مخلوق ذهن او بودهاند، بیان کرده. او ذهن وقاد عجیب و نبوغ خیرهکنندهای داشته. بیشک در عرصه «ادبیات داستانی منظوم ایران» یکی از استوانههای نیرومند وماندگار است. اما هیچ داستانی را به قصد سرگرمی و وقتکشی نمیگوید. او حتی از زبان طنز و هزل هم برای تذکر و تنبه و اصلاح جامعه بهره میگیرد.
او داستان را حقیقت نقد حال خود میداند. به اعتراضات و تحقیرهای کژاندیشان یا به قول خودش «ابلهان» وقعی نمینهد و از شرح و تفصیل مطالب اخلاقی در قالب قصهها و تمثیلاتی ولو عریان و به اصطلاح «غیر اخلاقی!» (مثل قصه و قضیه معروف خر و کنیزک) ابا نمیکند.
بسیاری از قصههای مولانا مستندات قرآنی و حدیثی دارند و بر سیره رسولالله(ص) و زندگی او دلالت میکنند. مولانا به پیغمبر اسلام عشقی بیتابانه و ارادتی شیفتهوار دارد و الحق یکی از گزیدهترین، بهترین و خدومترین افراد امت بزرگ اوست. مولوی اینک نه تنها در ایران و در کشورهای مشرقزمین و ممالک اسلامی از عزت و محبوبیت عمیق و وسیعی برخوردار است در کشورهای غربی نیز مثل آمریکا و اروپا بسیار شهره است و از شخصیت والای او مکرر تجلیل و تبجیل شده و میشود. مثنوی شریف او به زبانهای زنده جهان ترجمه شده و به دست دوستداران او و تحسینکنندگانش در اقصی نقاط جهان رسیده است. حتی در چین در سال اخیر علاوه بر ترجمه و نشر آثارش استفادههای هنری و نمایشی و تجسمی نیز از شعرهایش به عمل آمده.
در سال ۱۷۷۰ میلادی «سر ویلیام جونز» مقادیری از اشعار مثنوی و تعدادی از غزلهای دیوان شمس را به انگلیسی ترجمه کرد و از قبل همین ترجمه، نام خود سر ویلیام جونز هم بر سر زبانها افتاد و مورد احترام ملل شرق زمین قرار گرفت، همچنان که خانم آنماری شیمل آلمانی که شرحی بر آثار مولانا نوشته از این رهگذر احترام ویژهای برای خود کسب کرده.
اینک بیش از ۲۰۰ سال است که نام مولانا یا به قول خودشان «رومی» (که من همیشه به این شهرت مندرآوردی اعتراض داشتهام) در مغرب زمین و در مجامع آکادمیک و علمی و فرهنگی مورد تحقیق و تفحص و علاقه و ارادت است. بسیاری از مستشرقان و ادیبان فرنگی او را با احترامآمیزترین کلمات و عبارات ستودهاند که جای ذکر آنها فعلاً در این وجیزه نیست و میتوان به کتب مربوطه مراجعه کرد. پرفسور ادوارد گوانویل براون ادیب و پژوهشگر نامدار انگلیسی و محققین بزرگ هممیهنش یعنی پرفسور نیکلسون و پرفسور آرتور جان آربری (مترجم مشهور قرآن و حافظ) و دیگران مثنوی معنوی و سایر آثار مولانا را به زبانهای مادری خود ترجمه کردهاند. فراکلین لوئیس آمریکائی و آنه ماری شیمل آلمانی اخیرالذکر آثار محققانه ارجمندی درباره او و شخصیت والا و تکرارنشدنیاش نگاشته و به هموطنان خود و به انگلیسیزبانها و آلمانیدانها و به جهانیان اهداء کردهاند. گلپینارلی، انقروی و سوری ترک نیز از مدخل ترجمه آثار گرانسنگ مولانا به شهرت و محبوبیت در کشور خود رسیدهاند.اینک آثار مولانا به زبانهای عربی و ژاپنی و اسپانیولی و… نیز ترجمه شده. مولانا جلالالدین رومی البته ایرانی است. وی بیشک به جهان و جهانیان تعلق دارد. او سند هویت مردم ایران و یکی از پشتوانههای علمی ماست و ما به او افتخار میکنیم او مردی است «زمینی» نه «سرزمینی».* اما به هرحال همیشه و همواره شاعر بزرگ ایرانی است.
* تیتر مقاله، برگرفته ازاین شعر مولاناست:
تا در و دیوار را آری به وجد
(مثنوی مولانا جلالالدین محمد)
* مقاله فوق به صورت سخنرانی در همایش بزرگداشت شمس تبریزی در تبریز و به تاریخ ۹ تا ۱۱ اسفند ۱۳۸۵ ارائه شده است.
۱ـ مناقبالعارفین افلاکی بیش از منابع دیگر به این روایت مشکوک دامن میزند
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید